آسمان ، واقعه ی وصل تماشا می کرد
شمس ، حاشیه نشین گشته و بلوا می کرد
تیرگی آمد و مستور شد ، آغوش زمین
شب مباهات به طولانیِ يلدا می کرد
شاهدِ مکتب ما زمزمه ی رفتن داشت
این عروجی است که آتش به جگرها می کرد
آن سبک بال که در جاریِ خون می غلطید
جلوه ها از دلِ اسرار هویدا می کرد
خاک و خون داشت به رخسار ، نه خوشرنگِ حنا
این دو ، الحق رُخ دلدار چه زیبا می کرد
طفل شش ماهه چگونه بزند واعطشا
با ، نگه خون به دلِ حضرتِ سقّا می کرد
حیرتِ انس و ملک سخت برانگیخت حسین
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می کرد
در تمام قد و بالای اباعبدالله
چه کسی جایِ لگد ناشده پیدا می کرد؟!
جورِ بیداری ما خفتنِ مردانِ خداست !
این چه مرگی است که ویرانکده احیاء می کرد
ای مهاجر پس از آن هجرتِ خونین بدنان
اُمّتی خیمه ی ماتمکده بر پا می کرد
1390/9/27 - تهران
برگرفته از کتاب : دشت معرفت