قصدِ کدام آدینه ای ، ای بهترینِ دادرس
بی تو نشاید زندگی ، بازآی و فریادم برس
می گویم وبرگفته ام ، اصرارمی ورزم،چرا؟
هر دم بگوشم می رسد ، آهنگِ زیبایِ جَرَس
بسیار آید بر زبان ، توصیف ها از این و آن
در آتشِ نیرنگها ، کو همدم و کو همنفس
ما را سخن زان دیگران ، هرگز نیاید بر زبان
رو سویِ دیگر چون شوم ، جز تو ندارم هیچکس
در کوچه های بی کسی ، گُم گشتم افزون بر بسی
ماندم اسیرِ روزگار ، بشکن دگر قفل قفس
دیدی که همراهی نشد ، بین من و دنیایِ دون
هر آینه افتادمی ، گاهی به پیش و گه به پس
حالا که در گلزارها ، گُم گشته گُل در خارها
دیگر خس و خاشاکها ، گردد به دستانت هَرَس
ای رفته با اذنِ خدا ، تا کی ز ما باشی جدا
بنما (مهاجر) را دُعا ، فعلا همینجا نکته بس
** علی اکبر پورسلطان (مهاجر) **
استفاده از این غزل با ذکر منبع بلامانع است