در نگاهت چه فروغی است ، که در عالم نیست ؟
سوی خود می بری افسوس پر و بالم نیست
کی تمنّای وصالت به اجابت برسد ؟
وای اگر ، رخصتِ وصل تو در اقبالم نیست
تو نه آنی که بگویی به سبک بادِ صبا
پاسخ عرض ارادت ، که به منوالم نیست !
روزگاری که بسی گمشده در خویشتن اند
سخنی جز تو در این دایره ی قالم نیست
راز خود با که بگویم ، دلم آرام شود
غیرت ای راحت جان ، محرم اسرارم نیست
در خیالم به هوای تو همی سیر کنم
خوشتر از سیر تو در وادیِ احوالم نیست
کس چه داند که در این دوره ی هجران و فراق
گذر روز و شبم ، کمتری از سالم نیست
گو (مهاجر) به چه نازد که به درگاه شما
وزن افعال نکو ، ذرّه و مثقالم نیست
** علی اکبر پورسلطان ( مهاجر ) **
استفاده با ذکر منبع " fajr57.ir " جایز است