جانا بیا ، دوباره خدا را صدا زنیم
بر هر چه نام رنگ و ریا ، پشت پا زنیم
دل را به جلوه های دگر آشنا کنیم
در چشمه سار جود و کرم ، غوطه ها زنیم
با من بیا ز غیر طریقت وداع کنیم
روح و روان خسته مان را جلا زنیم
باری ، به گرد سفره که خالی ز هیچ نیست
ولله گنه بود که دم از بینوا زنیم
نان از کف فتاده ستانیم و پر غرور
دم از مرام و مسلکِ جود و سخا زنیم
وقتی که اهل مسجد و میخانه نیستیم
خود را چرا هماره بدین گونه جا زنیم
تا کی مگر شود ، که به صد خدعه و دغل
درمانده را به دشت و دیار جفا زنیم
بُخل و حسد ، چو آتش سوزان به جان شوند
آخر چرا به نار جزا ، ناله ها زنیم
فرصت هنوز باقی و میدان فراهم است
برخیز با (مهاجر) اذانِ صلا زنیم
** علی اکبر پورسلطان ( مهاجر ) **
( استفاده با ذکر نام منبع جایز است )