بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار اعضاى هيأت دولت
17 مهر 4 138- رمضان1426
« ...و اما آنچه ما از كلمات حضرت در اين نامه انتخاب كرديم، چند جمله است: يك جمله اين است كه حضرت مىفرمايند «و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ اينطور نباشد كه تو بگويى چون در اين كار به من مسؤوليت سپرده شد، من بايد دستور بدهم و ديگران از من اطاعت كنند. «لا تقولن» يعنى با تأكيد و مبالغه مىگويد مبادا چنين فكرى بكنى و چنين حرفى بزنى. اين روحيه كه من اينجا چون مسؤوليتى دارم، بايد بگويم و ديگران بىچون و چرا حرف من را گوش كنند، «ادغال فى القلب» است؛ دل تو را فاسد مىكند. «و منهكة للدين». منهكه، يعنى ضعيفكنندهى روح دين، ديندارى و ايمان انسان. «و تقرب من الغير» اين حالت، تغييرات ناخواسته را نزديك مىكند. اعجاب به نفس و غرور و اينكه در مسؤوليتى كه من هستم، كسى نبايد روى حرف من حرف بزند، از آن چيزهايى است كه تغيير را نزديك مىكند؛ تغييراتى كه براى انسان نامطلوب است؛ تغييرات زمانه كه آدم نمىخواهد پيش بيايد؛ يعنى مُلك و دولت و اقتدار و توانايى و فرصتهاى خدمت را از انسان مىگيرد.
يك جملهى ديگر اين است كه مىفرمايد: «انصف اللَّه و انصف الناس من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فيه هوى من رعيتك». معناى «انصف الناس من نفسك» در عربى اين است كه داد مردم را از خودت بگير. «انصف من نفسك» يعنى داد كسى را از خودت بگير؛ خودت را در مقابل او محكوم كن؛ از خود به نفع ديگران بازخواست كن. حضرت در اينجا مىگويد: «انصف اللَّه من نفسك»؛ داد خدا را از خود بگير. معناى اين جمله اين است كه در مقابل خدا كاملاً احساس مسؤوليت بكن و خودت را در قبال تكليف الهى محكوم كن. اينطور نباشد كه خيال كنى آنچه را كه بر عهدهات بوده، به تمام و كمال انجام دادهاى؛ نه، هميشه خودت را بدهكار و مديون بدان. اين در مورد خدا. آنوقت «انصف الناس من نفسك»؛ داد مردم را هم از خودت بستان؛ يعنى هميشه در قضاوتهاى خودت مردم را حاكم و طلبگار و محِق بدان و خودت را بدهكار. البته اين معنايش اين نيست كه در موردى هم كه ظلم بخصوصى به تو دارد مىشود، باز بگويى حق با من نيست؛ نه، اين نگاهِ عمومى است. مردم مطالبات دارند، حرف مىزنند، صدايشان بلند مىشود، گاهى سر آدم داد مىكشند؛ فرض بفرماييد در ادارهيى جمعى مراجعه مىكنند و حرفى مىزنند؛ اولين فكرى كه به ذهنت مىرسد، اين نباشد كه اينها را تحريك كردهاند تا بيايند عليه من - كه هيچ تقصيرى ندارم - جنجال كنند؛ نه، اولين فكر اين باشد كه اينها مطالبهى بحقى دارند؛ من مسؤولم ببينم اينها چه مىگويند.
بنابراين هم داد مردم را از خود بستان، هم «من خاصة اهلك»؛ از كسان نزديك خودت؛ فرزند، برادر و قوم و خويش. «و من لك فيه هوى من رعيتك»؛ اگر در بين مردم قشر و جماعتى هستند كه مورد حمايت خاص تو هستند، از آنها هم داد مردم را بگير. شما به عنوان يك حاكم، يك رئيس يا يك وزير، وقتى طرفدار قشرى هستيد، قهراً به آن قشر امكاناتى تعلق مىگيرد و آن قشر تمكنى پيدا مىكند كه همين امكانِ تطاول آنها بر حقوق مردم را بهوجود مىآورد؛ پس حواستان باشد.
يك جملهى ديگر در اين فرمانِ بسيار مهم اين است كه «و ليكن احب الامور اليك اوسطها فىالحق و اعمها فىالعدل و اجمعها لرضى الرعية». فهرست كارهايى كه انسان بايد انجام دهد، يك چيز طولانى است و به همهى اينها هم نمىرسد. حضرت مىفرمايد: محبوبترين كارى كه مىخواهى انتخاب كنى، اولاً «اوسطها فىالحق» يعنى وسطتر باشد. وسط، يعنى ميانهى افراط و تفريط؛ نه در آن افراط وجود داشته باشد، نه تفريط. حق هم درست همين است؛ هيچگاه نه در جهت افراط است، نه در جهت تفريط. «اوسطها فىالحق» يعنى بهطور كامل در آن رعايتِ حق بشود؛ يعنى دقيقاً در حد وسط بين افراط و تفريط باشد. ثانياً «و اعمها فىالعدل» باشد؛ عدالتى كه از آن ناشى مىشود، سطح وسيعترى از مردم را فرا بگيرد. گاهى ممكن است كارى عادلانه باشد؛ اما كسانىكه از اين عدل سود مىبرند، جماعت محدودى باشند. ممكن است كارى ظلم هم نباشد، كار عادلانه و درستى هم باشد؛ اما دايرهى اين كار، محدود باشد. يك وقت نه، انسان دايرهى وسيعى از كار را مورد اهتمام خودش قرار مىدهد و جماعت كثيرى از آن استفاده مىكنند. حضرت مىفرمايد اين كار پيش تو محبوبتر باشد. محبوبتر بودن هم طبعاً معنايش اين است كه اگر امر داير شد بين اين كار و يك كار ديگر، اين را انتخاب كنى؛ يعنى همان اولويتها و تقدمهايى كه ما هميشه مىگوييم رعايت كنيد. اين، يكى از ملاكهاى اولويتهاست.
ثانياً «و اجمعها لرضى الرعية»؛ ديگر اينكه كارى كه انتخاب مىكنى، رضايت مردم را با خودش داشته باشد. «رعيت» به مردم اطلاق مىشود؛ يعنى كسى كه مراعات او لازم است. رعيت چيز بدى نيست. بعضىها خيال مىكنند رعيت فحش است! رعيت يعنى كسى كه مراعاتش لازم است؛ يعنى تودهى مردم و عامهى مردم. اصطلاح «ناس» و «رعيت» غالباً به قشر سواد مردم گفته مىشود، نه گروههاى خاص. تكيهى اميرالمؤمنين و پيغمبر و قرآن هم روى همين مجموعههاى عمومى مردم است؛ همينىكه ما عوام مردم مىگوييم؛ يعنى رعيت و تودهى مردم و سواد مردم؛ همين چيزى كه خواص خاصِ خرج كنِ امروز با طرح آن در مسائل سياسى و اجتماعى مخالفند و اسمش تودهگرايى و پوپوليسم است. اينكه جماعت و حزب و گروه و دستهى خاصى را انتخاب كنيد و اينها بشوند محور تصميمگيرى و محور كار و طبعاً محور خيرات، خيلى خوشخيالى است؛ اينكه آدم خيال كند جماعت خاصى محور تصميمگيرىاند، كارها را آنها مىكنند، انتصابها را آنها مىكنند؛ اما وقتى نوبت تقسيم غنايم مىشود، خودشان را زاهدانه كنار مىكشند و مىگويند نخير، برويد بدهيد به مردم، ديديم و تجربه كرديم كه اينطورى نيست؛ منطقاً هم اينگونه نيست. لذاست كه در منطق علوى، نگاه و توجه به عامهى مردم است. گروههاى خاص و قشرهاى خاص و جماعتهايى كه اسم خاص و عنوان خاصى پيدا مىكنند و براى خودشان تشخص خاصى بهدست مىآورند، مورد اعتبار نيستند؛ نه اينكه بايد به اينها ظلم شود؛ نه، اينها هم مثل بقيهى مردم تشخصى ندارند؛ از نظر اسلام تعينى ندارند؛ لذا مىگويد: «و اجمعها لرضى الرعية»؛ بايد رضايت عامهى مردم جلب شود.
بعد حضرت استدلالى دارد كه خيلى عجيب و جالب است. مىفرمايد: «فان سخط العامة يجحف برضى الخاصة»؛ ملاك و مناط و معيار و ميزان كار، رضايت و عدم رضايت عامهى مردم است. چرا؟ چون اگر عامهى مردم نارضايى داشته باشند، رضايت و خشنودى گروههاى خاص از تو بكلى پامال مىشود و از بين مىرود. اى بسا جماعتى به اسم روشنفكر و نخبگان سياسى، طرفدار حكومت و حاكمى هستند، اما عامهى مردم ناراضىاند؛ اين نارضايىِ عمومىِ مردم، خشنودى و رضايت آن جماعت ويژه را لگدمال مىكند و از بين مىبرد؛ كمااينكه ديديم همين كار را كردند. عكس اين هم صادق است؛ «و انّ سخط الخاصة يغتفر مع رضى العامة»؛ اما اگر مردم را راضى كردى و رضايت عمومى را به دست آوردى، سَخَط و ناخشنودى گروههاى خاص قابل بخشش است؛ يعنى خيلى اهميتى ندارد و خيلى تأثيرى نمىگذارد؛ بنابراين برويد سراغ راضى كردن عموم مردم. آن وقت حضرت نگاه حكيمانهيى دارد. ما هم در همين مدتهايى كه دستمان توى كار بوده، اين را واقعاً ديديم، لمس كرديم. «و ليس احد من الرعية اثقل على الوالى مؤونة فى الرخاء، و اقل معونة له فى البلاء، و اكره للانصاف، و اسأل بالالحاف، و اقل شكوا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصة»؛ گروههاى خاص در همهجا مايهى اذيتند؛ اولاً در وقت رخاء و آسايش و فراوانى، مؤونهشان بر والى از همه بيشتر است؛ توقعاتشان زياد است؛ فلان چيز را به ما بدهيد، فلان امكان را به ما بدهيد. هنگام آسايش و راحتى كشور و دولت، كه امنيت است و جنگى نيست و مشكلى نيست، بيشترين هزينه را بر حكومت غالباً همين گروههاى خاص دارند. ما روى ضعف خودمان مىگوييم غالباً، اما حضرت نه، بهطور مطلق حكم كلى صادر مىكنند: «و اقلّ معونة له فى البلاء»؛ در سختىها كمترين مقدارِ كمك را اينها مىكنند. مثلاً اگر جنگى پيش مىآيد، ناامنىيى پيش مىآيد، دشمنى حمله مىكند، از اين گروههاى خاص هيچ خبرى نيست؛ كمتر در ميدان هستند. «و اكره للانصاف»؛ از همه نسبت به انصاف، ناخشنودتر و كارهترند؛ از انصاف و عدل و مساوات، بيشتر از همه، اينها بدشان مىآيد. «و اسأل بالالحاف»؛ از همه مصرتر در درخواست، اينهايند. البته مردم معمولى هم نامه مىنويسند و چيزى را درخواست مىكنند؛ يكوقت انسان امكان دارد، اجابت مىكند؛ يك وقت هم اجابت نمىكند؛ ديگر دفعهى دوم و سومى ندارد. اما گروههاى خاص - اينهايى كه جزو ويژهخواران سياسى و اقتصادىاند - اگر چيزى مىخواهند، مثل كنه مىچسبند. الحاف، يعنى الحاح و اصرار. ول نمىكنند تا بالاخره يك چيزى بكنند و ببرند.
«و اقل شكرا عنه الاعطاء»؛ وقتى به آنها چيزى مىدهى، كمترين سپاس را مىگزارند؛ كأنه حقى بوده و بايد به آنها مىرسيده؛ هيچ شكرگزارى ندارند. مردم عادى و معمولى نه؛ اگر در فلان گوشهى محروم مملكت، شما مدرسهى كوچكى مىسازيد، دعا مىكنند، محبت مىكنند، شكرگزارى مىكنند. در مقابل، اگر بهترين امكانات را هم به آن افراد بدهيد، كمسپاسترين هستند.
«و ابطأ عذراً عند المنع»؛ وقتى انسان چيزى به آنها نمىدهد، اگر عذرى هم داشته باشد، اينها عذر را قبول نمىكنند. «و اضعف صبراً عند ملمات الدهر»؛ وقتى مشكلات زمانه پيش مىآيد، اينها از همه كم صبرترند. اگر بلاى طبيعى يا بلاياى اجتماعى پيش بيايد، از همه كم صبرتر و نقزنتر اينهايند؛ بىصبرى نشان مىدهند و هى پا به زمين مىكوبند. «و انّما عماد الدّين و جماع المسلمين و العدة للاعداء العامة من الامة»؛ پايهى دين، تودهى مردمند. اين جمله را اميرالمؤمنين دارد مىگويد. اين اگر پوپوليسم هم هست، پوپوليسمِ علوى است؛ مورد احترام و تقديس ماست. «والعدة للاعداء»؛ در مقابلِ دشمن، عُده و امكان و استعداد عبارتند از همين عامه. «فليكن صغوك لهم و ميلك معهم»؛ ميل و گرايش عمومىات به طرف عامه باشد.
البته اينكه گفتيم «اوسطها فىالحق»، من اين نكته را هم تذكر بدهم. پيدا كردن حد وسط با توجه به پيچيدگىهاى مسائل اقتصادى و اجتماعى امروز كار ظريفى است. هنر شما به عنوان وزير و مدير اين است كه بتوانيد با ظرافت اين كار را انجام دهيد، كه هم آنچه را كه «اعم للعدل» و «اشمل للرضا العامة» و «اوسط الى الحق» است، تأمين شود؛ هم با محاسبات صحيحى كه امروز با توجه به پيچيدگى مناسبات اجتماعى و اقتصادى بر انسان تحميل مىشود، منافاتى پيدا نكند. اين ظرافت را حتماً رعايت كنيد.
البته نامهى حضرت خيلى مفصل است؛ لابد آن را ديدهايد؛ سالهاست كه مرتب به زبان ماها و شماها تكرار مىشود.
يك جملهى ديگر از اين نامهى مبارك اين است: «ثم انظر فى امور عمّالك»؛ كارها و امور كارگزاران خودت را مورد توجه قرار بده. اول، انتخاب كارگزاران است؛ «فاستعملهم اختباراً»؛ با آزمايش آنها را انتخاب كن؛ يعنى نگاه كن ببين چه كسى شايستهتر است. همين شايستهسالارىيى كه امروز بر زبان ماها تكرار مىشود، به معناى واقعى كلمه بايد مورد توجه باشد. اميرالمؤمنين (عليهالسّلام) هم در اينجا به آن سفارش مىكنند. «و لا تولهم محاباة و اثرة»؛ نه از روى دوستى و رفاقت كسى را انتخاب كن، كه ملاكها را در او رعايت نكنى - فقط چون رفيق ماست، انتخابش مىكنيم - نه از روى استبداد و خودكامگى؛ انسان بگويد مىخواهم اين فرد باشد؛ بدون اينكه ملاك و معيارى را رعايت كند يا با اهل فكر و نظر مشورت كند.
بعد خصوصيات اين افراد را ذكر مىكند: اهل تجربه باشند، اهل حيا باشند و ...؛ بعد مىرسد به اينجا كه «ثم اسبغ عليهم الارزاق»؛ وقتى كارگزار خوبى را انتخاب كردى، زندگىاش را تأمين كن. من هميشه به مديران مىگويم، در گذشته هم گفتهام، الان هم به آقاى دكتر احمدىنژاد و به شماها مىگويم؛ دائم مأموران و منتخبان خودتان را زير نظر داشته باشيد؛ دائم نگاه كنيد و از اينها غافل نشويد. ديدهايد كه نگهبانها در شب نورافكنهايى را دائم مىچرخانند و گوشهها را نگاه مىكنند؛ شما هم همينطور بايد بهطور دائم امور را زير نظر داشته باشيد و نگاه كنيد؛ بنابراين از كار كارگزارانتان غفلت نكنيد. «ثم تفقد اعمالهم»؛ يعنى از كارهاى اينها جستجو كن، ببين كار انجام مىدهند يا نه؛ درست انجام مىدهند يا نه؛ آيا تخلفى در كارهايشان وجود دارد يا خير. «و ابعث العيون من اهل الصدق و الوفاء عليهم»؛ كسانى را كه چشم و گوش تو هستند، بگمار تا كارهاى اينها را نگاه كنند. «فأن تعاهدك فىالسّر لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة و الرفق بالرعية»؛ اين موجب مىشود كه اينها بتوانند امانت را بيشتر حفظ كنند.
بعد مىفرمايند: «فانّ احد منهم بسط يده الى خيانة اجتمعت بها عليه عندك اخبار عيونك»؛ اگر ثابت شد كه كسى خيانت كرده - نه اينكه تا گزارشى رسيد، فوراً به آن ترتيب اثر بدهيد؛ نه، همه متفق باشند؛ يعنى معلوم باشد و گزارشهاى متواتر و مسلّمى برسد كه اين شخص خيانت كرده - آنوقت «اكتفيت بذلك شاهداً فبسطت عليه العقوبة فى بدنه و اخذته بما اصاب من عمله»؛ ديگر بايد مجازات شود. البته مجازات انواع و اقسامى دارد، شكلهاى گوناگونى دارد، اقتضائات گوناگونى دارد؛ هر طور كه اقتضاى مجازات است، عمل شود.
چون نامه مفصل است، مجبوريم انتخاب كنيم. آن جاهايى كه به نظرم براى ما لازمتر است، آنها را انتخاب كردهام. مىفرمايد «و اياك و الاعجاب بنفسك و الثقة بما يعجبك منها»؛ برحذر باش از اينكه خودشگفتى به سراغ تو بيايد. اعجاب به نفس، يعنى خودشگفتى؛ اينكه انسان از خودش خوشش بيايد. حضرت مىگويند مواظب باش در اين دام نيفتى. انسان گاهى در خودش امتيازاتى مشاهده مىكند - فهم خوبى دارد، قدرت بدنى خوبى دارد، قدرت ذهنى خوبى دارد، اطلاعات وسيعى دارد، بيان ويژهيى دارد، صداى خوشى دارد، جمالى دارد - به مجرد اينكه ديديد نسبت به خودتان حالت خودشيفتگى وجود دارد - كه معنايش اين است كه با ديدن اين امتيازات، عيوب را در كنارش نمىبينيد - بدانيد كه اين خطر است؛ اين همان چيزى است كه مىفرمايند برحذر باش. ممكن است شما بگوييد من اين امتياز را در خودم مىبينم، حالا چه كار كنم؟ بالاخره من مثلاً در ميان اين همه جمعيت شاگرد اول فلان دورهى تحصيلى شدهام يا در فلان كار اساسى امتياز برجستهيى به دست آوردهام؛ چه كار كنم؟ اين امتياز را نبينم؟ نه، اين امتياز را ببينيد؛ اما آن نقضها و عيبها و كمبودها و نقاط بسيار منفىيى هم كه در خودتان هست، در كنارش ببينيد. آنچه انسان را شيفتهى خودش مىكند، جمعبندى انسان است. ما نقاط خوب خود را مىبينيم، اما نقاط نفرتانگيز و بد و زشت را مشاهده نمىكنيم؛ لذا جمعبندى ما مىشود جمعبندىِ انسانى كه شيفتهى خودش هست؛ اين اشكال دارد. بنابراين ما بايد ضعفها را هم در كنار نقاط قوت ببينيم. «و اياك و الاعجاب بنفسك و الثقة بما يعجبك منها»؛ به آن چيزى كه در وجود تو هست و تو را شيفتهى خودت مىكند، اعتماد نكن؛ يعنى حتماً باور نكن كه اين نقطهى امتياز در تو وجود دارد. گاهى انسان خيال مىكند نقطهى برجستهيى در او وجود دارد؛ در صورتى كه تصور و توهم است؛ چون خودش را با آدم سطح پايينى مقايسه كرده، و به خودش نمره داده؛ در حالى كه اگر با افراد ديگرى مقايسه مىشد، اصلاً نمرهى خوبى نمىگرفت. بنابراين خيلى هم اطمينان نكن به آنچه در خود مىبينى.
«وحب الاطراء»؛ از علاقهى به ستايش شدن از طرف ديگران بر حذر باش. «فأن ذلك من اوثق فرص الشيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين»؛ اين كه انسان دوست داشته باشد او را ستايش كنند، از بهترين فرصتهاى شيطان است كه از آن بهره مىبرد؛ مىآيد احسان محسنين را از بين مىبرد؛ يعنى آن نيكوكارىها و زيبايىها و آرايشهاى معنوى و روحى را از شما سلب مىكند.
دنبال اين، باز فقرهى مهم ديگرى است كه مىفرمايند: «ايّاك و المنّ على رعيتك باحسانك»؛ سر مردم منت نگذاريد و بگوييد ما اين كارها را براى شماها كردهايم. وظيفه بوده، انجام دادهايد. اگر انجام داده باشيد، وظيفهتان را انجام دادهايد؛ منتى سر مردم نگذاريد. «او التزيّد فيما كان من فعلك»؛ كارهايى را كه انجام دادهايد، بزرگنمايى نكنيد. گاهى انسان كارى را انجام مىدهد، بعد در ستايش آن كار خيلى مبالغه مىكند؛ چندين برابرِ آنچه حقيقت كار است. «او ان تعدّهم فتتبع موعدك بخلفك»؛ خلف وعده هم با مردم نكنيد. آنچه به مردم وعده مىدهيد، اصرار داشته باشيد كه آن را انجام دهيد؛ يعنى خودتان را گردنگير آن وعده بدانيد. اينطور نباشد كه بگوييم نشد كه نشد؛ چه كار كنيم؛ نه، اصرار كنيد. البته يك وقت انسان به اضطرار برخورد مىكند، آن بحث ديگرى است؛ اما تا آنجايى كه توان و قدرت در شما هست، تلاش كنيد وعدهيى را كه به مردم داديد، عمل كنيد و منت هم نگذاريد. «فانّ المنّ يبطل الاحسان و التّزيّد يذهب بنور الحق»؛ منت، احسان را باطل مىكند و بزرگنمايى نور حق را از بين مىبرد. «و الخلف يوجب المقت عنداللَّه و النّاس»؛ خلف وعده موجب مىشود انسان، هم از چشم مردم بيفتد و هم از نظر خداى متعال. «و ايّاك و العجلة بالامور قبل اوانها»؛ در كارها پيش از موعد عجله نكنيد و شتابزدگى به خرج ندهيد. اميرالمؤمنين در خطبهى ديگرى، عجله كردن و پيش از موعد كار را انجام دادن، تشبيه مىكنند به چيدن ميوه قبل از رسيدن خودش. مىفرمايند كسى كه ميوه را قبل از اوان چيدنش مىچيند، مثل كسى است كه براى ديگران زراعت كرده؛ يعنى خودش هيچ سودى نمىبرد. شما اگر در زمينى كه مال ديگرى است، تخمى بپاشيد، سودش را او مىبرد؛ شما هيچ سودى نمىبريد. بذرى كه داخل ملك خودتان مىكاريد و نهالى كه آنجا مىنشانيد و زحمتش را مىكشيد، اگر ميوه هم داد، ليكن ميوه را قبل از آنكه برسد و قابل استفاده بشود، چيديد؛ در واقع همهى زحمات خودتان را به هدر دادهايد. عجله و قبل از اوان به كارى دست زدن را حضرت در آن بيان مطرح مىكنند. اينجا هم كه مىفرمايند عجله نكن، «او التّسقط فيها عند امكانها»؛ تسقط هم نكن. تسقط، يعنى اهمال و كوتاهى كردن و كار را به تعويق انداختن. پس عجله و اهمال كارى هم ممنوع. «او اللجاجة فيها اذا تنكّرت»؛ وقتى معلوم شد كار غلط است، روى آن پافشارى و لجاجت نكن؛ مثلاً ما ايدهيى را مطرح كرديم و استدلال كرديم و دنبالش هم رفتيم و زحمت هم كشيديم، اما كسانى مخالفت كردند و ما هم گفتيم نه و پيش رفتيم؛ حالا رسيديم به جايى كه ديگر واضح شد غلط است؛ اينجا حرفتان را پس بگيريد؛ هيچ اشكالى ندارد. پس لجاجت به خرج ندهيد؛ اگر «اذا تنكّرت»؛ وقتى منكر بودن آن واضح شد. «او الوهن عنها اذا استوضحت»؛ آنجايى كه معلوم شد لازم است اين كار انجام بگيرد، انسان نبايد كوتاهى كند.»