تاريخ انتشار: 22 فروردين 1390 ساعت 10:43:14
تفسيربخشي ازنامه امام علي(ع)به مالك اشتر(س)

بيانات رهبر معظم انقلاب‏ در ديدار اعضاى هيأت دولت

17 مهر 4 138- رمضان1426

 

« ...و اما آنچه ما از كلمات حضرت در اين نامه انتخاب كرديم، چند جمله است: يك جمله اين است كه حضرت مى‏فرمايند «و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ اين‏طور نباشد كه تو بگويى چون در اين كار به من مسؤوليت سپرده شد، من بايد دستور بدهم و ديگران از من اطاعت كنند. «لا تقولن» يعنى با تأكيد و مبالغه مى‏گويد مبادا چنين فكرى بكنى و چنين حرفى بزنى. اين روحيه كه من اين‏جا چون مسؤوليتى دارم، بايد بگويم و ديگران بى‏چون و چرا حرف من را گوش كنند، «ادغال فى القلب» است؛ دل تو را فاسد مى‏كند. «و منهكة للدين». منهكه، يعنى ضعيف‏كننده‏ى روح دين، ديندارى و ايمان انسان. «و تقرب من الغير» اين حالت، تغييرات ناخواسته را نزديك مى‏كند. اعجاب به نفس و غرور و اين‏كه در مسؤوليتى كه من هستم، كسى نبايد روى حرف من حرف بزند، از آن چيزهايى است كه تغيير را نزديك مى‏كند؛ تغييراتى كه براى انسان نامطلوب است؛ تغييرات زمانه كه آدم نمى‏خواهد پيش بيايد؛ يعنى مُلك و دولت و اقتدار و توانايى و فرصتهاى خدمت را از انسان مى‏گيرد.

يك جمله‏ى ديگر اين است كه مى‏فرمايد: «انصف اللَّه و انصف الناس من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فيه هوى من رعيتك». معناى «انصف الناس من نفسك» در عربى اين است كه داد مردم را از خودت بگير. «انصف من نفسك» يعنى داد كسى را از خودت بگير؛ خودت را در مقابل او محكوم كن؛ از خود به نفع ديگران بازخواست كن. حضرت در اين‏جا مى‏گويد: «انصف اللَّه من نفسك»؛ داد خدا را از خود بگير. معناى اين جمله اين است كه در مقابل خدا كاملاً احساس مسؤوليت بكن و خودت را در قبال تكليف الهى محكوم كن. اين‏طور نباشد كه خيال كنى آنچه را كه بر عهده‏ات بوده، به تمام و كمال انجام داده‏اى؛ نه، هميشه خودت را بدهكار و مديون بدان. اين در مورد خدا. آن‏وقت «انصف الناس من نفسك»؛ داد مردم را هم از خودت بستان؛ يعنى هميشه در قضاوتهاى خودت مردم را حاكم و طلبگار و محِق بدان و خودت را بدهكار. البته اين معنايش اين نيست كه در موردى هم كه ظلم بخصوصى به تو دارد مى‏شود، باز بگويى حق با من نيست؛ نه، اين نگاهِ عمومى است. مردم مطالبات دارند، حرف مى‏زنند، صدايشان بلند مى‏شود، گاهى سر آدم داد مى‏كشند؛ فرض بفرماييد در اداره‏يى جمعى مراجعه مى‏كنند و حرفى مى‏زنند؛ اولين فكرى كه به ذهنت مى‏رسد، اين نباشد كه اينها را تحريك كرده‏اند تا بيايند عليه من - كه هيچ تقصيرى ندارم - جنجال كنند؛ نه، اولين فكر اين باشد كه اينها مطالبه‏ى بحقى دارند؛ من مسؤولم ببينم اينها چه مى‏گويند.

بنابراين هم داد مردم را از خود بستان، هم «من خاصة اهلك»؛ از كسان نزديك خودت؛ فرزند، برادر و قوم و خويش. «و من لك فيه هوى من رعيتك»؛ اگر در بين مردم قشر و جماعتى هستند كه مورد حمايت خاص تو هستند، از آنها هم داد مردم را بگير. شما به عنوان يك حاكم، يك رئيس يا يك وزير، وقتى طرفدار قشرى هستيد، قهراً به آن قشر امكاناتى تعلق مى‏گيرد و آن قشر تمكنى پيدا مى‏كند كه همين امكانِ تطاول آنها بر حقوق مردم را به‏وجود مى‏آورد؛ پس حواستان باشد.

يك جمله‏ى ديگر در اين فرمانِ بسيار مهم اين است كه «و ليكن احب الامور اليك اوسطها فى‏الحق و اعمها فى‏العدل و اجمعها لرضى الرعية». فهرست كارهايى كه انسان بايد انجام دهد، يك چيز طولانى است و به همه‏ى اينها هم نمى‏رسد. حضرت مى‏فرمايد: محبوب‏ترين كارى كه مى‏خواهى انتخاب كنى، اولاً «اوسطها فى‏الحق» يعنى وسطتر باشد. وسط، يعنى ميانه‏ى افراط و تفريط؛ نه در آن افراط وجود داشته باشد، نه تفريط. حق هم درست همين است؛ هيچ‏گاه نه در جهت افراط است، نه در جهت تفريط. «اوسطها فى‏الحق» يعنى به‏طور كامل در آن رعايتِ حق بشود؛ يعنى دقيقاً در حد وسط بين افراط و تفريط باشد. ثانياً «و اعمها فى‏العدل» باشد؛ عدالتى كه از آن ناشى مى‏شود، سطح وسيع‏ترى از مردم را فرا بگيرد. گاهى ممكن است كارى عادلانه باشد؛ اما كسانى‏كه از اين عدل سود مى‏برند، جماعت محدودى باشند. ممكن است كارى ظلم هم نباشد، كار عادلانه و درستى هم باشد؛ اما دايره‏ى اين كار، محدود باشد. يك وقت نه، انسان دايره‏ى وسيعى از كار را مورد اهتمام خودش قرار مى‏دهد و جماعت كثيرى از آن استفاده مى‏كنند. حضرت مى‏فرمايد اين كار پيش تو محبوب‏تر باشد. محبوب‏تر بودن هم طبعاً معنايش اين است كه اگر امر داير شد بين اين كار و يك كار ديگر، اين را انتخاب كنى؛ يعنى همان اولويت‏ها و تقدم‏هايى كه ما هميشه مى‏گوييم رعايت كنيد. اين، يكى از ملاك‏هاى اولويت‏هاست.

ثانياً «و اجمعها لرضى الرعية»؛ ديگر اين‏كه كارى كه انتخاب مى‏كنى، رضايت مردم را با خودش داشته باشد. «رعيت» به مردم اطلاق مى‏شود؛ يعنى كسى كه مراعات او لازم است. رعيت چيز بدى نيست. بعضى‏ها خيال مى‏كنند رعيت فحش است! رعيت يعنى كسى كه مراعاتش لازم است؛ يعنى توده‏ى مردم و عامه‏ى مردم. اصطلاح «ناس» و «رعيت» غالباً به قشر سواد مردم گفته مى‏شود، نه گروههاى خاص. تكيه‏ى اميرالمؤمنين و پيغمبر و قرآن هم روى همين مجموعه‏هاى عمومى مردم است؛ همينى‏كه ما عوام مردم مى‏گوييم؛ يعنى رعيت و توده‏ى مردم و سواد مردم؛ همين چيزى كه خواص خاصِ خرج كنِ امروز با طرح آن در مسائل سياسى و اجتماعى مخالفند و اسمش توده‏گرايى و پوپوليسم است. اين‏كه جماعت و حزب و گروه و دسته‏ى خاصى را انتخاب كنيد و اينها بشوند محور تصميم‏گيرى و محور كار و طبعاً محور خيرات، خيلى خوش‏خيالى است؛ اين‏كه آدم خيال كند جماعت خاصى محور تصميم‏گيرى‏اند، كارها را آنها مى‏كنند، انتصاب‏ها را آنها مى‏كنند؛ اما وقتى نوبت تقسيم غنايم مى‏شود، خودشان را زاهدانه كنار مى‏كشند و مى‏گويند نخير، برويد بدهيد به مردم، ديديم و تجربه كرديم كه اين‏طورى نيست؛ منطقاً هم اين‏گونه نيست. لذاست كه در منطق علوى، نگاه و توجه به عامه‏ى مردم است. گروههاى خاص و قشرهاى خاص و جماعتهايى كه اسم خاص و عنوان خاصى پيدا مى‏كنند و براى خودشان تشخص خاصى به‏دست مى‏آورند، مورد اعتبار نيستند؛ نه اين‏كه بايد به اينها ظلم شود؛ نه، اينها هم مثل بقيه‏ى مردم تشخصى ندارند؛ از نظر اسلام تعينى ندارند؛ لذا مى‏گويد: «و اجمعها لرضى الرعية»؛ بايد رضايت عامه‏ى مردم جلب شود.

بعد حضرت استدلالى دارد كه خيلى عجيب و جالب است. مى‏فرمايد: «فان سخط العامة يجحف برضى الخاصة»؛ ملاك و مناط و معيار و ميزان كار، رضايت و عدم رضايت عامه‏ى مردم است. چرا؟ چون اگر عامه‏ى مردم نارضايى داشته باشند، رضايت و خشنودى گروههاى خاص از تو بكلى پامال مى‏شود و از بين مى‏رود. اى بسا جماعتى به اسم روشنفكر و نخبگان سياسى، طرفدار حكومت و حاكمى هستند، اما عامه‏ى مردم ناراضى‏اند؛ اين نارضايىِ عمومىِ مردم، خشنودى و رضايت آن جماعت ويژه را لگدمال مى‏كند و از بين مى‏برد؛ كمااين‏كه ديديم همين كار را كردند. عكس اين هم صادق است؛ «و انّ سخط الخاصة يغتفر مع رضى العامة»؛ اما اگر مردم را راضى كردى و رضايت عمومى را به دست آوردى، سَخَط و ناخشنودى گروههاى خاص قابل بخشش است؛ يعنى خيلى اهميتى ندارد و خيلى تأثيرى نمى‏گذارد؛ بنابراين برويد سراغ راضى كردن عموم مردم. آن وقت حضرت نگاه حكيمانه‏يى دارد. ما هم در همين مدتهايى كه دستمان توى كار بوده، اين را واقعاً ديديم، لمس كرديم. «و ليس احد من الرعية اثقل على الوالى مؤونة فى الرخاء، و اقل معونة له فى البلاء، و اكره للانصاف، و اسأل بالالحاف، و اقل شكوا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصة»؛ گروههاى خاص در همه‏جا مايه‏ى اذيتند؛ اولاً در وقت رخاء و آسايش و فراوانى، مؤونه‏شان بر والى از همه بيشتر است؛ توقعاتشان زياد است؛ فلان چيز را به ما بدهيد، فلان امكان را به ما بدهيد. هنگام آسايش و راحتى كشور و دولت، كه امنيت است و جنگى نيست و مشكلى نيست، بيشترين هزينه را بر حكومت غالباً همين گروههاى خاص دارند. ما روى ضعف خودمان مى‏گوييم غالباً، اما حضرت نه، به‏طور مطلق حكم كلى صادر مى‏كنند: «و اقلّ معونة له فى البلاء»؛ در سختى‏ها كمترين مقدارِ كمك را اينها مى‏كنند. مثلاً اگر جنگى پيش مى‏آيد، ناامنى‏يى پيش مى‏آيد، دشمنى حمله مى‏كند، از اين گروههاى خاص هيچ خبرى نيست؛ كمتر در ميدان هستند. «و اكره للانصاف»؛ از همه نسبت به انصاف، ناخشنودتر و كاره‏ترند؛ از انصاف و عدل و مساوات، بيشتر از همه، اينها بدشان مى‏آيد. «و اسأل بالالحاف»؛ از همه مصرتر در درخواست، اينهايند. البته مردم معمولى هم نامه مى‏نويسند و چيزى را درخواست مى‏كنند؛ يك‏وقت انسان امكان دارد، اجابت مى‏كند؛ يك وقت هم اجابت نمى‏كند؛ ديگر دفعه‏ى دوم و سومى ندارد. اما گروههاى خاص - اينهايى كه جزو ويژه‏خواران سياسى و اقتصادى‏اند - اگر چيزى مى‏خواهند، مثل كنه مى‏چسبند. الحاف، يعنى الحاح و اصرار. ول نمى‏كنند تا بالاخره يك چيزى بكنند و ببرند.

«و اقل شكرا عنه الاعطاء»؛ وقتى به آنها چيزى مى‏دهى، كمترين سپاس را مى‏گزارند؛ كأنه حقى بوده و بايد به آنها مى‏رسيده؛ هيچ شكرگزارى ندارند. مردم عادى و معمولى نه؛ اگر در فلان گوشه‏ى محروم مملكت، شما مدرسه‏ى كوچكى مى‏سازيد، دعا مى‏كنند، محبت مى‏كنند، شكرگزارى مى‏كنند. در مقابل، اگر بهترين امكانات را هم به آن افراد بدهيد، كم‏سپاس‏ترين هستند.

«و ابطأ عذراً عند المنع»؛ وقتى انسان چيزى به آنها نمى‏دهد، اگر عذرى هم داشته باشد، اينها عذر را قبول نمى‏كنند. «و اضعف صبراً عند ملمات الدهر»؛ وقتى مشكلات زمانه پيش مى‏آيد، اينها از همه كم صبرترند. اگر بلاى طبيعى يا بلاياى اجتماعى پيش بيايد، از همه كم صبرتر و نق‏زن‏تر اينهايند؛ بى‏صبرى نشان مى‏دهند و هى پا به زمين مى‏كوبند. «و انّما عماد الدّين و جماع المسلمين و العدة للاعداء العامة من الامة»؛ پايه‏ى دين، توده‏ى مردمند. اين جمله را اميرالمؤمنين دارد مى‏گويد. اين اگر پوپوليسم هم هست، پوپوليسمِ علوى است؛ مورد احترام و تقديس ماست. «والعدة للاعداء»؛ در مقابلِ دشمن، عُده و امكان و استعداد عبارتند از همين عامه. «فليكن صغوك لهم و ميلك معهم»؛ ميل و گرايش عمومى‏ات به طرف عامه باشد.

البته اين‏كه گفتيم «اوسطها فى‏الحق»، من اين نكته را هم تذكر بدهم. پيدا كردن حد وسط با توجه به پيچيدگى‏هاى مسائل اقتصادى و اجتماعى امروز كار ظريفى است. هنر شما به عنوان وزير و مدير اين است كه بتوانيد با ظرافت اين كار را انجام دهيد، كه هم آنچه را كه «اعم للعدل» و «اشمل للرضا العامة» و «اوسط الى الحق» است، تأمين شود؛ هم با محاسبات صحيحى كه امروز با توجه به پيچيدگى مناسبات اجتماعى و اقتصادى بر انسان تحميل مى‏شود، منافاتى پيدا نكند. اين ظرافت را حتماً رعايت كنيد.

البته نامه‏ى حضرت خيلى مفصل است؛ لابد آن را ديده‏ايد؛ سالهاست كه مرتب به زبان ماها و شماها تكرار مى‏شود.

يك جمله‏ى ديگر از اين نامه‏ى مبارك اين است: «ثم انظر فى امور عمّالك»؛ كارها و امور كارگزاران خودت را مورد توجه قرار بده. اول، انتخاب كارگزاران است؛ «فاستعملهم اختباراً»؛ با آزمايش آنها را انتخاب كن؛ يعنى نگاه كن ببين چه كسى شايسته‏تر است. همين شايسته‏سالارى‏يى كه امروز بر زبان ماها تكرار مى‏شود، به معناى واقعى كلمه بايد مورد توجه باشد. اميرالمؤمنين (عليه‏السّلام) هم در اين‏جا به آن سفارش مى‏كنند. «و لا تولهم محاباة و اثرة»؛ نه از روى دوستى و رفاقت كسى را انتخاب كن، كه ملاكها را در او رعايت نكنى - فقط چون رفيق ماست، انتخابش مى‏كنيم - نه از روى استبداد و خودكامگى؛ انسان بگويد مى‏خواهم اين فرد باشد؛ بدون اين‏كه ملاك و معيارى را رعايت كند يا با اهل فكر و نظر مشورت كند.

بعد خصوصيات اين افراد را ذكر مى‏كند: اهل تجربه باشند، اهل حيا باشند و ...؛ بعد مى‏رسد به اين‏جا كه «ثم اسبغ عليهم الارزاق»؛ وقتى كارگزار خوبى را انتخاب كردى، زندگى‏اش را تأمين كن. من هميشه به مديران مى‏گويم، در گذشته هم گفته‏ام، الان هم به آقاى دكتر احمدى‏نژاد و به شماها مى‏گويم؛ دائم مأموران و منتخبان خودتان را زير نظر داشته باشيد؛ دائم نگاه كنيد و از اينها غافل نشويد. ديده‏ايد كه نگهبان‏ها در شب نورافكن‏هايى را دائم مى‏چرخانند و گوشه‏ها را نگاه مى‏كنند؛ شما هم همين‏طور بايد به‏طور دائم امور را زير نظر داشته باشيد و نگاه كنيد؛ بنابراين از كار كارگزارانتان غفلت نكنيد. «ثم تفقد اعمالهم»؛ يعنى از كارهاى اينها جستجو كن، ببين كار انجام مى‏دهند يا نه؛ درست انجام مى‏دهند يا نه؛ آيا تخلفى در كارهايشان وجود دارد يا خير. «و ابعث العيون من اهل الصدق و الوفاء عليهم»؛ كسانى را كه چشم و گوش تو هستند، بگمار تا كارهاى اينها را نگاه كنند. «فأن تعاهدك فى‏السّر لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة و الرفق بالرعية»؛ اين موجب مى‏شود كه اينها بتوانند امانت را بيشتر حفظ كنند.

بعد مى‏فرمايند: «فانّ احد منهم بسط يده الى خيانة اجتمعت بها عليه عندك اخبار عيونك»؛ اگر ثابت شد كه كسى خيانت كرده - نه اين‏كه تا گزارشى رسيد، فوراً به آن ترتيب اثر بدهيد؛ نه، همه متفق باشند؛ يعنى معلوم باشد و گزارش‏هاى متواتر و مسلّمى برسد كه اين شخص خيانت كرده - آن‏وقت «اكتفيت بذلك شاهداً فبسطت عليه العقوبة فى بدنه و اخذته بما اصاب من عمله»؛ ديگر بايد مجازات شود. البته مجازات انواع و اقسامى دارد، شكل‏هاى گوناگونى دارد، اقتضائات گوناگونى دارد؛ هر طور كه اقتضاى مجازات است، عمل شود.

چون نامه مفصل است، مجبوريم انتخاب كنيم. آن جاهايى كه به نظرم براى ما لازم‏تر است، آنها را انتخاب كرده‏ام. مى‏فرمايد «و اياك و الاعجاب بنفسك و الثقة بما يعجبك منها»؛ برحذر باش از اين‏كه خودشگفتى به سراغ تو بيايد. اعجاب به نفس، يعنى خودشگفتى؛ اين‏كه انسان از خودش خوشش بيايد. حضرت مى‏گويند مواظب باش در اين دام نيفتى. انسان گاهى در خودش امتيازاتى مشاهده مى‏كند - فهم خوبى دارد، قدرت بدنى خوبى دارد، قدرت ذهنى خوبى دارد، اطلاعات وسيعى دارد، بيان ويژه‏يى دارد، صداى خوشى دارد، جمالى دارد - به مجرد اين‏كه ديديد نسبت به خودتان حالت خودشيفتگى وجود دارد - كه معنايش اين است كه با ديدن اين امتيازات، عيوب را در كنارش نمى‏بينيد - بدانيد كه اين خطر است؛ اين همان چيزى است كه مى‏فرمايند برحذر باش. ممكن است شما بگوييد من اين امتياز را در خودم مى‏بينم، حالا چه كار كنم؟ بالاخره من مثلاً در ميان اين همه جمعيت شاگرد اول فلان دوره‏ى تحصيلى شده‏ام يا در فلان كار اساسى امتياز برجسته‏يى به دست آورده‏ام؛ چه كار كنم؟ اين امتياز را نبينم؟ نه، اين امتياز را ببينيد؛ اما آن نقض‏ها و عيبها و كمبودها و نقاط بسيار منفى‏يى هم كه در خودتان هست، در كنارش ببينيد. آنچه انسان را شيفته‏ى خودش مى‏كند، جمع‏بندى انسان است. ما نقاط خوب خود را مى‏بينيم، اما نقاط نفرت‏انگيز و بد و زشت را مشاهده نمى‏كنيم؛ لذا جمع‏بندى ما مى‏شود جمع‏بندىِ انسانى كه شيفته‏ى خودش هست؛ اين اشكال دارد. بنابراين ما بايد ضعفها را هم در كنار نقاط قوت ببينيم. «و اياك و الاعجاب بنفسك و الثقة بما يعجبك منها»؛ به آن چيزى كه در وجود تو هست و تو را شيفته‏ى خودت مى‏كند، اعتماد نكن؛ يعنى حتماً باور نكن كه اين نقطه‏ى امتياز در تو وجود دارد. گاهى انسان خيال مى‏كند نقطه‏ى برجسته‏يى در او وجود دارد؛ در صورتى كه تصور و توهم است؛ چون خودش را با آدم سطح پايينى مقايسه كرده، و به خودش نمره داده؛ در حالى كه اگر با افراد ديگرى مقايسه مى‏شد، اصلاً نمره‏ى خوبى نمى‏گرفت. بنابراين خيلى هم اطمينان نكن به آنچه در خود مى‏بينى.

«وحب الاطراء»؛ از علاقه‏ى به ستايش شدن از طرف ديگران بر حذر باش. «فأن ذلك من اوثق فرص الشيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين»؛ اين كه انسان دوست داشته باشد او را ستايش كنند، از بهترين فرصتهاى شيطان است كه از آن بهره مى‏برد؛ مى‏آيد احسان محسنين را از بين مى‏برد؛ يعنى آن نيكوكارى‏ها و زيبايى‏ها و آرايش‏هاى معنوى و روحى را از شما سلب مى‏كند.

دنبال اين، باز فقره‏ى مهم ديگرى است كه مى‏فرمايند: «ايّاك و المنّ على رعيتك باحسانك»؛ سر مردم منت نگذاريد و بگوييد ما اين كارها را براى شماها كرده‏ايم. وظيفه بوده، انجام داده‏ايد. اگر انجام داده باشيد، وظيفه‏تان را انجام داده‏ايد؛ منتى سر مردم نگذاريد. «او التزيّد فيما كان من فعلك»؛ كارهايى را كه انجام داده‏ايد، بزرگنمايى نكنيد. گاهى انسان كارى را انجام مى‏دهد، بعد در ستايش آن كار خيلى مبالغه مى‏كند؛ چندين برابرِ آنچه حقيقت كار است. «او ان تعدّهم فتتبع موعدك بخلفك»؛ خلف وعده هم با مردم نكنيد. آنچه به مردم وعده مى‏دهيد، اصرار داشته باشيد كه آن را انجام دهيد؛ يعنى خودتان را گردنگير آن وعده بدانيد. اين‏طور نباشد كه بگوييم نشد كه نشد؛ چه كار كنيم؛ نه، اصرار كنيد. البته يك وقت انسان به اضطرار برخورد مى‏كند، آن بحث ديگرى است؛ اما تا آن‏جايى كه توان و قدرت در شما هست، تلاش كنيد وعده‏يى را كه به مردم داديد، عمل كنيد و منت هم نگذاريد. «فانّ المنّ يبطل الاحسان و التّزيّد يذهب بنور الحق»؛ منت، احسان را باطل مى‏كند و بزرگنمايى نور حق را از بين مى‏برد. «و الخلف يوجب المقت عنداللَّه و النّاس»؛ خلف وعده موجب مى‏شود انسان، هم از چشم مردم بيفتد و هم از نظر خداى متعال. «و ايّاك و العجلة بالامور قبل اوانها»؛ در كارها پيش از موعد عجله نكنيد و شتابزدگى به خرج ندهيد. اميرالمؤمنين در خطبه‏ى ديگرى، عجله كردن و پيش از موعد كار را انجام دادن، تشبيه مى‏كنند به چيدن ميوه قبل از رسيدن خودش. مى‏فرمايند كسى كه ميوه را قبل از اوان چيدنش مى‏چيند، مثل كسى است كه براى ديگران زراعت كرده؛ يعنى خودش هيچ سودى نمى‏برد. شما اگر در زمينى كه مال ديگرى است، تخمى بپاشيد، سودش را او مى‏برد؛ شما هيچ سودى نمى‏بريد. بذرى كه داخل ملك خودتان مى‏كاريد و نهالى كه آن‏جا مى‏نشانيد و زحمتش را مى‏كشيد، اگر ميوه هم داد، ليكن ميوه را قبل از آن‏كه برسد و قابل استفاده بشود، چيديد؛ در واقع همه‏ى زحمات خودتان را به هدر داده‏ايد. عجله و قبل از اوان به كارى دست زدن را حضرت در آن بيان مطرح مى‏كنند. اين‏جا هم كه مى‏فرمايند عجله نكن، «او التّسقط فيها عند امكانها»؛ تسقط هم نكن. تسقط، يعنى اهمال و كوتاهى كردن و كار را به تعويق انداختن. پس عجله و اهمال كارى هم ممنوع. «او اللجاجة فيها اذا تنكّرت»؛ وقتى معلوم شد كار غلط است، روى آن پافشارى و لجاجت نكن؛ مثلاً ما ايده‏يى را مطرح كرديم و استدلال كرديم و دنبالش هم رفتيم و زحمت هم كشيديم، اما كسانى مخالفت كردند و ما هم گفتيم نه و پيش رفتيم؛ حالا رسيديم به جايى كه ديگر واضح شد غلط است؛ اين‏جا حرفتان را پس بگيريد؛ هيچ اشكالى ندارد. پس لجاجت به خرج ندهيد؛ اگر «اذا تنكّرت»؛ وقتى منكر بودن آن واضح شد. «او الوهن عنها اذا استوضحت»؛ آن‏جايى كه معلوم شد لازم است اين كار انجام بگيرد، انسان نبايد كوتاهى كند.»

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=166
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.