در منطق عملى هم بسيارى از سبكها از اساس منسوخ است، اسلام هم آنها را منسوخ مىداند. مثلًا آيا پيغمبر در كارها و در متد خودش از سعد و نحس ايام استفاده مىكرد؟ اين خودش مسألهاى است. ما برويم سيره پيغمبر را از اول تا آخر ببينيم، تمام كتبى را كه شيعه و سنى در تاريخ پيغمبر نوشتهاند مطالعه كنيم ببينيم آيا پيغمبر اكرم در روش و متد خودش يكى از چيزهايى كه از آن استفاده مىكرد مسأله سعد و نحس ايام بود يا نه؟ مثلًا آيا مىگفت امروز دوشنبه است براى مسافرت خوب نيست يا امروز سيزده عيد نوروز است، هركس بيرون نرود گردنش مىشكند آن هم از سيزده جا نه از يك جا؟! آيا چنين حرفهايى هست؟ در سيره على عليه السلام چطور؟ در سيره ائمه عليهم السلام چطور؟ ما هرگز نمىبينيم كه پيغمبر يا ائمه اطهار خودشان در عمل از اين حرفها يك ذره استفاده كرده باشند، بلكه عكسش را مىبينيم.
در نهج البلاغه هست كه وقتى كه على عليه السلام تصميم گرفت برود به جنگ خوارج، اشعث قيس- كه آن وقت جزو اصحاب بود- با عجله و شتابان آمد: يا اميرالمؤمنين! خواهش مىكنم صبر كنيد، حركت نكنيد، براى اين كه يكى از خويشاوندان من كه منجم است يك حرفى دارد و مىخواهد به عرض شما برساند.
فرمود: بگو بيايد. آمد. گفت: يا اميرالمؤمنين! من منجمم و متخصص شناختن سعد و نحس ايام. من در حسابهاى خودم به اين جا رسيدهام كه اگر شما الآن حركت كنيد برويد به جنگ قطعاً شكست مىخوريد، و شما و اكثريت اصحاب شما كشته خواهند شد. فرمود: هركس كه تو را تصديق كند پيغمبر را تكذيب كرده، اين مزخرفات چيست كه مىگويى؟! اصحاب من! «سيروا عَلَى اسْمِ اللَّه» بگوييد به نام خدا، به خدا اعتماد و توكل كنيد و حركت كنيد برويد. على رغم نظر اين شخص، همين الآن حركت كنيم برويم. و مىدانيم كه در هيچ جنگى على عليه السلام به اندازه اين جنگ فاتح نشد.
اين حديث در وسائل است: عبد الملك بن اعْيَن مىآيد خدمت امام صادق عليه السلام. عبد الملك برادر زُراره است و خودش هم از راويان بزرگ و مرد عالمى است. او نجوم خوانده بود و به همين جهت به اين چيزها عمل مىكرد. كم كم احساس كرد براى خودش مصيبت درست كرده؛ مثلًا از خانه بيرون مىآيد، يك وقت مىبيند كه امروز قمر در عقرب است، اگر بروم چنين خواهد شد، يك روز مىبيند فلان ستاره از جلويش درآمد. كم كم خود بيچارهاش احساس كرد كه دست و پايش به كلى بسته شده است. روزى آمد خدمت امام صادق عليه السلام و عرض كرد :
ياابن رسول اللَّه! من به نجوم احكامى مبتلا شدهام ( دو نجوم داريم ، نجوم رياضي كه به وسيله آن كسوف و خسوف وديگر امور اندتزه گيري مي شود و نجوم احكامي كه حكم كاري را از آن استخراج مي كنند كه بي اعتبار است). من كتابهايى در اين زمينه دارم و كم كم احساس مىكنم كه مبتلا شدهام، اصلًا گرفتار شدهام و تا به اين كتابها مراجعه نكنم در هيچ كارى نمىتوانم تصميم بگيرم. تكليف من چيست؟
امام صادق با تعجب فرمود : تو از اصحاب ما، تو راوى روايات ما به اين چيزها عمل مىكنى؟! بله يا ابن رسول اللَّه. فرمود: الآن بلند شو برو منزل؛ به محض رسيدن، تمام اين كتابها را آتش بزن، و ديگر نبينم كه حتى به يك كلمه از اين حرفها عمل كردهاى.
على رغم يك سلسله روايات كه در اين زمينه هست، ما يك سلسله روايات ديگر داريم كه در تفسير الميزان در ذيل يكى از آيات سوره فصّلت (فى ايّامٍ نَحِساتٍ) ( سوره فصلت آيه 16) ذكر شده است. از مجموع رواياتى كه از اهل بيت اطهار رسيده است اين مطلب استنباط مىشود كه اين امور يا اساساً اثر ندارد و يا اگر هم اثر دارد توكل به خدا و توكل به پيغمبر و اهل بيت پيغمبر اثر اينها را از بين مىبرد.
بنابراين يك مسلمان، شيعه واقعى، در عمل به اين امور اعتنا نمىكند؛ اگر مىخواهد به مسافرت برود، صدقه بدهد، به خدا توكل كند، به اولياى خدا توسل بجويد و به هيچ يك از اين امور اعتنا نكند. از همه بالاتر اين است كه شما ببينيد در تاريخ پيغمبر و ائمه اطهار آيا يك دفعه هم اتفاق افتاده كه خود آنها به اين مسائل عمل كنند؟! «سيره» يعنى چنين چيزها. آيا آنها در منطق عملى خودشان از اينجور امور استفاده كردهاند يا نه؟.
در خراسان يك چيزى معروف است كه من در بعضى از شهرستانهاى ايران ديدهام هست و در بعضى ديگر نيست، و استاد بزرگوار ما مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى ريشه آن را به دست داد كه اين چه بوده و از كجا پيدا شده است. در ولايت ما- به اصطلاح- فريمان خيلى شايع بود و شايد هنوز هم هست كه مىگفتند:
اگر شخصى بخواهد به مسافرت برود، چنان چه اول كسى كه به او بر مىخورد سيّد باشد، اين امر نحس است و او قطعاً از آن سفر برنمى گردد، ولى اگر غربتى به او بر بخورد، اين سفر سفر ميمونى است. واقعاً اينجور معتقد بودند. مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى گفت اين يك ريشهاى دارد: در دوره بنى العباس، سادات را- كه بيچارهها، اولاد پيغمبر، مخفى بودند- در خانه هركس گير مىآوردند، نه تنها خود آنها بلكه تمام آن خاندان از بين مىرفتند. كم كم اين فكر براى مردم پيدا شد كه سيّد نحسِ به اين معناست، نحس سياسى است نه نحس فلكى؛ يعنى يك سيّد در خانه هر كسى آمد او ديگر خانه خراب است. اين نحس سياسى كم كم در فكر مردم تبديل به نحس تكوينى و فلكى شد. بعد بنى العباس هم كه از بين رفتند، كم كم زنها و بچهها و مردم ساده لوح گفتند اصلًا سيّد نحس است خصوصاً در مسافرت.
براى خود من اتفاق افتاد. سفر دوم يا سومى بود كه مىخواستم به قم بروم. از منزلمان كه بيرون آمديم سوار اسب شدم چون در دو فرسخى مهمان بوديم و از آن جا مىخواستيم سوار ماشين بشويم و برويم. دوستان براى بدرقه آمده بودند و ما هم در منزل با مرحومه والده و ديگران خداحافظى كرديم و آمديم بيرون. خيلى هم علاقه داشتم كه زودتر بيايم. سوار اسب كه شدم يك وقت ديدم سيّدى از جلو دارد مىآيد. گفتم خدا نكند زنها بفهمند كه اگر بفهمند نخواهند گذاشت بروم. خداخدا مىكردم، ايستادم. سيّد آمد جلوى اسب من را گرفت؛ مىخواست از من بپرسد كه شما كه مىرويد به آن ده- كه اسمش رامان بود- آيا از رامان يك سره مىرويد قم يا برمىگرديد اين جا و از اين جا سوار ماشين مىشويد و مىرويد؟ گفت: آقا ان شاء اللَّه ديگر برنمى گرديد. گفتم: نه، ان شاء اللَّه ديگر برنمى گردم. با خود گفتم اگر اين به گوش زنها برسد كه سيّد جلوآمده و بعد هم گفته ان شاء اللَّه كه ديگر برنمى گردى، محال است بگذارند من بروم. اما رفتم و برگشتم و حالا دارم با شما حرف مىزنم، سى سال هم از آن زمان مىگذرد.
يك فرد مسلمان نبايد فكر خودش را با اين موهومات خسته كند. پس توكل براى چيست؟ ما، هم دم از توكل مىزنيم، هم دم از توسل و هم از گربه سياه مىترسيم. آدمى كه مىگويد توكل و بالخصوص مىگويد توسل و ولايت، ديگر نبايد اين حرفها را بزند. آن كه مىگويد ولايت، مىگويد اگر توسل دارى به اين مهملات اعتماد نكن. پس هر يك از اينها خودش يك اصلى است: غدر و نيرنگ، و نيز استفاده از وهمها در سيره پيغمبر اكرم مُلغى است.
منبع : سيري در سيره نبوي ، استاد شهيد مرتضي مطهري ، مجموعه آثار ، جلد 16 ، صفحه 72 تا 74
(استفاده بدون ذكر نشاني سايت جايز نيست)