رمضان آمد و نقش دگری پیدا شد
روح رامشگر ما ، بار دگر شیدا شد
محفل نیمه شب و شوق دل انگیز سحر
صنمی جلوه کنان ، در پی سودای دگر
ماه منظر ، ز نهان آمد و رخسار نمود
دیده از خواب فرامُشکده ، بیزار نمود
فرشیان ره بگشایید ، که قرآن آمد
بر تن بی تپش ارض و سماء جان آمد
دیده بگشای ، به فرخندگی موسم بدر
رمز و رازی است در این ماهِ منیر و شب قدر
مسلمین ، ماهِ صیام است ز جا برخیزید
زمزم توبه به جام است به پیکر ریزید
با علی شاهد محراب ، هم آواز شوید
ساقی و باده مهیّاست ، به پرواز شوید
قوم شب خیز ، که چون مَحرَم راز حَرَمند
جمله مهمان نظر کرده ی خوانِ کَرَمند
بری از رنگ و ریا و دغل و بخل و حسد
به امیدی که ثوابی ز بلندا برسد
بزم مرغان مهاجر چه خوش آهنگ و نواست
آخر این پرده اطاعت ز فرامین خداست
منبع: کتاب سوی سحر