سرانجام امامعليه السلام را زهر دادند و او بسان ديگر امامان به شهادت رسيدتا اين حديث در باره او مصداق پيدا كند كه :
"از ما كسى نيست جز آن كه به او زهر داده يا كشته با شندش"
اينك اجازه دهيد به خبر شهادت آنحضرت از زبان معاصرانش گوشفرا دهيم :
الف - ابا صلت هروى از معاصران امام و از حادثه سازان يا از ناظرانبر حوادث بوده و با امامعليه السلام ارتباطى نزديك و استوار داشته است. وى درپاسخ به احمد بن على انصارى كه از وى پرسيده بود: "چرا مأمون با وجودآنكه در بزرگداشت امام رضا و اظهار محبّت و دوستى به وى مىكوشيدواو را به ولايتعهدى خود برگزيد، راضى به كشتن آنحضرت شد؟"مىگويد: مأمون او را گرامى داشت، و به وى محبت مىكرد چون بهفضيلت او آگاه بود. وى ولايتعهدى را از پس خويش بدان حضرتاختصاص داد تا به مردم بنماياند كه امام رضا به دنيا رغبت دارد و بدينترتيب جايگاه خود را در دل وجان مردم از دست بدهد، امّا چون امامرغبتى به دنيا نشان نداد و اين امر جز به مراتب فضل وى در نزد مردموارج او در جان و دل آنها نيفزود، متكلّمان را از شهرهاى گوناگوندعوت كرد بدين اميد كه يكى از آنها بر آنحضرت غلبه يابد واز منزلتوى در نزد علما بكاهد و در نتيجه مردم هم به ضعف وى پىببرند.
امّا آنحضرت با هر كس از يهود و نصارا و مجوس و صابئيانوبرهماييها وملحدان و دهريها و يا ساير فرق مسلمان كه با وى مخالفبودند مناظره مىكرد، همه را مغلوب مىساخت و بر آنها دليل و حجّتمىآورد تا آنجا كه مردم مىگفتند: به خدا او از مأمون به خلافتسزاوارتر است.
خبر چينان هم سخن مردم را به گوش مأمون مىرساندند. وى از اينبابت بسيار خشمگين مىشد و حسادتش شدّت مىيافت. امام هم از گفتنحقيقت در حضور مأمون پروانداشت و در بيشتر موارد به وى پاسخهايىمىداد كه او را خوش نمىآمد از اين رو مأمون خشمگين مىشد و بهآنحضرت كينه مىورزيد، امّا كينه و خشم خود را نمايان نمىساخت،امّا هنگامى كه در باره آنحضرت هيچ چارهاى نيافت، او را با دادن زهربه شهادت رساند".(54)
ب - شيخ مفيد نيز مجملى از ماجراى شهادت آنحضرت را همراه بايكى از تفسيرهاى مربوط به علّت دشمنى مأمون با امام رضا نقل كردهوچنين گفته است :
روزى امام رضا بر مأمون وارد شد و ديد كه او براى نماز وضو مىسازد در حالى كه غلامش بر دستان او آب مىريزد. پس امام رضا به مأمونگفت :
"اى اميرالمؤمنين! در عبادت پروردگارت كسى را شريك مكن".مأمون، غلام را رد كرد و خود وضويش را به اتمام رساند، امّا كينهآنحضرت را به دل گرفت.
هم چنين آنحضرتعليه السلام در نزد مأمون زبان به نكوهش فضل و حسن،فرزندان سهل، گشود و خطاهاى آنان را به مأمون باز نمود وى را ازشنيدن سخنان آن دو منع كرد. فضل و حسن از آن چه امام در باره آنها گفتهبود مطلع شدند و در حضور مأمون خطاهايى بر امام بستند و به وى امورىنسبت دادند كه دور از ساحت مقدس حضرتش بود و مأمون را از گرايشمردم به او بيمناك كردند و در اين باره چندان گفتند تا سر انجام نظر او رادرباره امام رضا عوض كردند و مأمون هم به قتل حضرتش همّت گماشت.
راويان اتفاق نظر دارند كه روزى او و مأمون از يك طعام خوردندودر نتيجه امام رضاعليه السلام بيمار شد و مأمون هم خود را به تمارض زد.محمّد بن على بن حمزه از منصور بن بشر از قول برادرش عبداللَّه بن بشرنقل كرده است كه گفت :
مأمون مرا فرمود كه ناخنهايم را دراز كنم و اين گفته را به كسى بازنگويم من نيز چنين كردم. سپس مرا طلبيد و چيزى شبيه به تمر هندىبيرون آورد و به من داد و گفت : اين را با دستانت به هم بمال و خمير كنمن نيز چنين كردم. سپس برخاست و مرا واگذاشت و نزد امام رضا رفتو از او پرسيد : چه خبر؟ امام رضا فرمود : اميدوارم بهتر شوم. مأمون ازوى پرسيد : من نيز بحمد اللَّه امروز خوبم. آيا كسى از پرستاران امروز نزدشما آمده است؟ امام فرمود : نه. مأمون خشمگين شد و بر غلامانشفرياد زد و سپس گفت : همين حالا آب انار بگير كه از خوردن آن چارهاىنيست سپس مرا (عبداللَّه بن بشر)فرا خواند و گفت : انارى براى ما بياور.من انارى آوردم و مأمون به من گفت : با دست خويش آب اين انار رابگير. من آب انار را گرفتم و مأمون آن را به دست خويش به امام رضانوشانيد و همين امر موجب مرگ آنحضرت شد. او دو روز بعد از اينماجرا جان سپرد.
از ابا صلت هروى نقل شده است كه گفت : نزد حضرت رضا رفتم درحالى كه (پيش از ورود من) مأمون از حضور آن امام بيرون آمده بود.پس او به من فرمود : "اى ابا صلت كار خود را كردند".
و آنگاه به توحيد و ستايش خداوند مشغول شد.
از محمّد بن جهم روايت شده است كه گفت : امام رضا بسيار شيفتهانگور بود. پس مقدارى انگور تهيه كردند و در بيخ دانههاى آن سوزنهاىزهر آلود قرار دادند و چند روزى بههمان حال نگاه داشتند سپس سوزنهارا بيرون آوردند ودر آن هنگام كه امامعليه السلام بيمار بود، انگور را به نزد اوبردند و او از آن انگور خورد وهمان باعث مرگش شد. وى گويد اينزهر، يكى از كارىترين زهرها بودهاست.
چون امام رضا وفات يافت، مأمون يك شبانه روز مرگ او را نهانداشت. سپس در پى محمّد بن جعفر و گروهى از خاندان ابوطالب كه درنزدش حضور داشتند فرستاد. چون آنان پيش او آمدند، مأمون اظهار تألّمو ناراحتى كرد وگريست و جسد سالم امام را به آنها نشان داد و گفت :اى برادر! بر من بسى گران است كه تو را در اين حال ببينم. من اميدواربودم كه پيش از تو از دنيا بروم، امّا خداوند چنين نخواست.
سپس دستور داد آنحضرت را بشويند و كفن و حنوطش كنند و خود باجنازه او بيرون آمد و جنازه را بردوش مىكشيد تا آن را به محلّى كهاكنون امامعليه السلام در آن جا مدفون است، بياورد. اين محل خانه حميد بنقحطبه در قريهاى به نام سناباد از نواحى نوقان طوس بود. قبر هارونالرشيد در اين خانه بود و امام رضا در برابر روى او در محل قبله اين خانهبه خاك سپرده شد. امام رضا از دنيا رفت در حالى كه پسرى جز امام ابوجعفر محمّد بن على كه در آن هنگام هفت ساله بود، برجاى خويشباقى نگذاشت.(55)
ج - ياسر خادم، واپسين لحظات زندگى امام رضا را كه در آن روحربّانى وخلق محمّدىاش جلوه گر شده بود، چنين توصيف مىكند :
"ما با طوس هفت منزل فاصله داشتيم كه امام رضاعليه السلام بيمار شد. پسبه طوس وارد شديم در حالى كه بيمارى آنحضرت شدّت يافته بود. درطوس چند روز مانديم. مأمون روزى دو بار به عيادت امام مىآمد. درآخرين روز حياتش، امام كه بسيار ضعيف شده بود پس از به جاى آوردننماز ظهر از من پرسيد : اى ياسر! آيا مردم غذا خوردند؟
عرض كردم: سرورم با اين حالى كه شما داريد چه كسى مىتواند غذابخورد؟! پس امامعليه السلام در بستر خود نشست و فرمود : "سفره بياوريد."
آنحضرت تمامى اطرافيان و خدمتكارانش را بر سفره دعوت كردويكايك آنها را مورد تفقّد قرار داد. چون غذا خوردند، فرمود :
براى زنان غذا ببريد.
براى زنان غذا بُردند. چون همه از خوردن فارع شدند، ضعف بر اماممستولى شد و از هوش رفت. بانگ و فرياد به پا خاست. كنيزان و زنانمأمون پا برهنه و سر برهنه بر بالين آن امام حاضر شدند، در طوس غريوو غوغا بلند شد. مأمون اندوهناك و در حالى كه به سر خود مىزدومحاسن خود را مىگرفت و مىگريست، وارد شد و در حالى كه سيلاشك بر گونههايش جارى بود بر بالين امام رضا كه به هوش آمده بودايستاد و گفت: سرورم! به خدا نمىدانم كدام يك از اين دو مصيبت برمن بزرگ است: آيا دورى و فراق من از تو يا شنيدن تهمت مردم كهمىگويند من تو را كشتم. امام چشمانش را به سوى او بالا آورد و فرمود :
اى اميرالمؤمنين! با ابوجعفر خوش رفتارى كن كه عمر تو و عمر اومانند دو انگشت سبابه يكسان است.(56)
ياسر هم چنين حوادثى را كه پس از وفات آنحضرت رخ داد، چنينتوصيف مىكند :
"پاسى از شب گذشته بود كه امامعليه السلام جان سپرد. چون صبحفرارسيد، مردم گرد آمدند و گفتند: مأمون او را كشت. و نيز گفتند: مأمونفرزند رسول خدا را كشت. آنان هم چنين سخنان ديگرى هم گفتند.
محمّد بن جعفر بن محمّد از مأمون امان خواسته و به خراسان آمدهبود. وى عموى ابوالحسن بود. مأمون به او گفت : اى ابوجعفر! به سوىمردم برو به ايشان بگو كه امام رضا امروز بيرون نمىآيد.
مأمون خوش نداشت جنازه آنحضرت را در روز بيرون ببرد، زيرامىترسيد حادثهاى روى دهد. پس محمّد بن جعفر به سوى مردم رفتوگفت : اى مردم! امام رضا امروز بيرون نمىآيد. مردم پراكنده شدندوابوالحسن را شبانه غسل دادند و به خاك سپردند".(57)
مزار آنحضرت همواره مورد توجّه شيعيان اهلبيتعليهم السلام و دوستدارانآنان بوده است، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله و ديگر ائمه در باره مرقد وى و زيارتاو ترغيب وتوصيه كردهاند.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده است :
"در آينده پارهاى از تن من در ديار خراسان به خاك سپرده مىشود كههر مؤمنى آن را زيارت كند خداوند عزّ و جل بهشت را بروى واجبوآتش را بر بدنش حرام مىكند".(58)
هم چنين از امام صادقعليه السلام روايت شده است كه فرمود: "مردى ازفرزندان پسرم موسى به دنيا مىآيد كه نامش نام امير المؤمنينعليه السلام، استو به ديار طوس كه در خراسان است مىرود و در آن جا با زهر كشته مىشودو غريبانه در همان جا به خاك سپرده مىشود. هر كس او را در حالى كهعارف به حق اوست زيارت كند خداوند متعال به او پاداش كسى را كهپيش از فتح مكّهانفاق كرده و)با مشركان( جنگيدهاست عطا خواهد كرد".(59)
شعرا نيز در سوگ حضرتش مرثيههايى سرودهاند كه دل سنگ را ازدرد آب مىكند. هم چنين آنان در اشعار خود خائنانى كه امام را با زهر ازپاى در آوردند، به رسوايى كشيدهاند. دعبل در ضمن قصيده معروف خوددر اين باره مىگويد :
(60)
رعتهم ذئاب من امية وانتحت
عليهم دراكا ازمة وسنون(61)
و عاثت بنوالعباس فى الدين عيثة
تحكم فيه ظالم وظنين(62)
وسموا رشيدا ليس فيهم لرشده
وما ذاك مأمون وذاك امين(63)
فما قبلت بالرشد منهم رعاية
ولا لولى بالامانة دين(64)
رئيسهم غاو وطفلاه بعده
لهذا رزايا دون ذاك مجون(65)
الا ايها القبر الغريب محله
بطوس عليك الساريات هتون(66)
ابوفراس حمدانى نيز در سوگ امام سروده است:(67)
باؤوا بقتل الرضا من بعد بيعته
وابصروا بعضه منرشدهموعموا(68)
عصابة شقيت من بعد ما سعدت
ومعشر هلكوا من بعد ما سلموا(69)
لا بيعة ردعتهم عن دمائهم
ولا يمين و لا قربى و لا رحم(70)
پي نوشتها :
54) بحارالانوار، ج49، ص290.
55) بحارالانوار، ج49، ص309 - 308.
56) بحارالانوار،ج49، ص299 (يعنى عمر تو و عمر او مساوى است).
57) بحارالانوار، ج49، ص230 - 299.
58) همان مأخذ، ص284.
59) همان مأخذ، ص286.
60) همان مأخذ، ص315، به نقل از مقاتل الطالبيّين، ص373 - 372.
61) گرگانى از بنى اميّه بر آنان حكومت كردند و سختى پياپى بر ايشان روى آورد.
62) وبنى عبّاس در دين ايجاد فساد كردند و در حكومت آنان ستمگر و متهم بهفرمانروايى پرداختند.
63) رشيد ناميدند كسى را كه در آنان رشد نيافته بود و اين هم نه مأمون است و آن يكهم امين نيست.
64) نه رشد و خردمندى از آنها در حفاظت از حقوق ديگران پذيرفته شد و نه دينى درامانتى.
65) هم رئيسشان و هم دو فرزندش پس از وى گمراه بودند و براى همين مصيبتهاى سختىبراى مردم پيش آمد.
66) هان اى قبرى كه جايگاهش در طوس غريب است همواره برتو اشكها جارى است.
67) همان مأخذ، ص314.
68) قتل امام رضاعليه السلام را مرتكب شدند پس از بيعت با وى و اندكى بينايى يافتند ودوباره كور شدند.
69) گروهى پس از آنكه خوشبخت شدند تيره روز گشتند و جماعتى پس از آنكه در امانماندند نابود شدند.
70) نه بيعت اينان را از (ريختن) خون آنها باز داشت و نه سوگند و نزديكى و پيمانخويشى.
منبع : هدايتگران راه نور - زندگانى ثامن الائمّه حضرت على بن موسى عليه السلام - نويسنده: آية الله حاج سيد محمد تقى مدرسى ، مترجم: محمد صادق شريعت
(استفاده بدون ذكر نشاني سايت www.fajr57.ir جايز نيست)