تاريخ انتشار: 01 بهمن 1390 ساعت 15:05:54
چگونگی شهادت امام رضا علیه السلام

سرانجام امام‏عليه السلام را زهر دادند و او بسان ديگر امامان به شهادت رسيدتا اين حديث در باره او مصداق پيدا كند كه :

"از ما كسى نيست جز آن كه به او زهر داده يا كشته با شندش"

اينك اجازه دهيد به خبر شهادت آن‏حضرت از زبان معاصرانش گوش‏فرا دهيم :

الف - ابا صلت هروى از معاصران امام و از حادثه سازان يا از ناظران‏بر حوادث بوده و با امام‏عليه السلام ارتباطى نزديك و استوار داشته است. وى درپاسخ به احمد بن على انصارى كه از وى پرسيده بود: "چرا مأمون با وجودآنكه در بزرگداشت امام رضا و اظهار محبّت و دوستى به وى مى‏كوشيدواو را به ولايتعهدى خود برگزيد، راضى به كشتن آن‏حضرت شد؟"مى‏گويد: مأمون او را گرامى داشت، و به وى محبت مى‏كرد چون به‏فضيلت او آگاه بود. وى ولايتعهدى را از پس خويش بدان حضرت‏اختصاص داد تا به مردم بنماياند كه امام رضا به دنيا رغبت دارد و بدين‏ترتيب جايگاه خود را در دل وجان مردم از دست بدهد، امّا چون امام‏رغبتى به دنيا نشان نداد و اين امر جز به مراتب فضل وى در نزد مردم‏وارج او در جان و دل آنها نيفزود، متكلّمان را از شهرهاى گوناگون‏دعوت كرد بدين اميد كه يكى از آنها بر آن‏حضرت غلبه يابد واز منزلت‏وى در نزد علما بكاهد و در نتيجه مردم هم به ضعف وى پى‏ببرند.

امّا آن‏حضرت با هر كس از يهود و نصارا و مجوس و صابئيان‏وبرهماييها وملحدان و دهريها و يا ساير فرق مسلمان كه با وى مخالف‏بودند مناظره مى‏كرد، همه را مغلوب مى‏ساخت و بر آنها دليل و حجّت‏مى‏آورد تا آنجا كه مردم مى‏گفتند: به خدا او از مأمون به خلافت‏سزاوارتر است.

خبر چينان هم سخن مردم را به گوش مأمون مى‏رساندند. وى از اين‏بابت بسيار خشمگين مى‏شد و حسادتش شدّت مى‏يافت. امام هم از گفتن‏حقيقت در حضور مأمون پروانداشت و در بيشتر موارد به وى پاسخهايى‏مى‏داد كه او را خوش نمى‏آمد از اين رو مأمون خشمگين مى‏شد و به‏آن‏حضرت كينه مى‏ورزيد، امّا كينه و خشم خود را نمايان نمى‏ساخت،امّا هنگامى كه در باره آن‏حضرت هيچ چاره‏اى نيافت، او را با دادن زهربه شهادت رساند".(54)

ب - شيخ مفيد نيز مجملى از ماجراى شهادت آن‏حضرت را همراه بايكى از تفسيرهاى مربوط به علّت دشمنى مأمون با امام رضا نقل كرده‏وچنين گفته است :

روزى امام رضا بر مأمون وارد شد و ديد كه او براى نماز وضو مى‏سازد در حالى كه غلامش بر دستان او آب مى‏ريزد. پس امام رضا به مأمون‏گفت :

"اى اميرالمؤمنين! در عبادت پروردگارت كسى را شريك مكن".مأمون، غلام را رد كرد و خود وضويش را به اتمام رساند، امّا كينه‏آن‏حضرت را به دل گرفت.

هم چنين آن‏حضرت‏عليه السلام در نزد مأمون زبان به نكوهش فضل و حسن،فرزندان سهل، گشود و خطاهاى آنان را به مأمون باز نمود وى را ازشنيدن سخنان آن دو منع كرد. فضل و حسن از آن چه امام در باره آنها گفته‏بود مطلع شدند و در حضور مأمون خطاهايى بر امام بستند و به وى امورى‏نسبت دادند كه دور از ساحت مقدس حضرتش بود و مأمون را از گرايش‏مردم به او بيمناك كردند و در اين باره چندان گفتند تا سر انجام نظر او رادرباره امام رضا عوض كردند و مأمون هم به قتل حضرتش همّت گماشت.

راويان اتفاق نظر دارند كه روزى او و مأمون از يك طعام خوردندودر نتيجه امام رضاعليه السلام بيمار شد و مأمون هم خود را به تمارض زد.محمّد بن على بن حمزه از منصور بن بشر از قول برادرش عبداللَّه بن بشرنقل كرده است كه گفت :

مأمون مرا فرمود كه ناخنهايم را دراز كنم و اين گفته را به كسى بازنگويم من نيز چنين كردم. سپس مرا طلبيد و چيزى شبيه به تمر هندى‏بيرون آورد و به من داد و گفت : اين را با دستانت به هم بمال و خمير كن‏من نيز چنين كردم. سپس برخاست و مرا واگذاشت و نزد امام رضا رفت‏و از او پرسيد : چه خبر؟ امام رضا فرمود : اميدوارم بهتر شوم. مأمون ازوى پرسيد : من نيز بحمد اللَّه امروز خوبم. آيا كسى از پرستاران امروز نزدشما آمده است؟ امام فرمود : نه. مأمون خشمگين شد و بر غلامانش‏فرياد زد و سپس گفت : همين حالا آب انار بگير كه از خوردن آن چاره‏اى‏نيست سپس مرا (عبداللَّه بن بشر)فرا خواند و گفت : انارى براى ما بياور.من انارى آوردم و مأمون به من گفت : با دست خويش آب اين انار رابگير. من آب انار را گرفتم و مأمون آن را به دست خويش به امام رضانوشانيد و همين امر موجب مرگ آن‏حضرت شد. او دو روز بعد از اين‏ماجرا جان سپرد.

از ابا صلت هروى نقل شده است كه گفت : نزد حضرت رضا رفتم درحالى كه (پيش از ورود من) مأمون از حضور آن امام بيرون آمده بود.پس او به من فرمود : "اى ابا صلت كار خود را كردند".

و آنگاه به توحيد و ستايش خداوند مشغول شد.

از محمّد بن جهم روايت شده است كه گفت : امام رضا بسيار شيفته‏انگور بود. پس مقدارى انگور تهيه كردند و در بيخ دانه‏هاى آن سوزنهاى‏زهر آلود قرار دادند و چند روزى به‏همان حال نگاه داشتند سپس سوزنهارا بيرون آوردند ودر آن هنگام كه امام‏عليه السلام بيمار بود، انگور را به نزد اوبردند و او از آن انگور خورد وهمان باعث مرگش شد. وى گويد اين‏زهر، يكى از كارى‏ترين زهرها بوده‏است.

چون امام رضا وفات يافت، مأمون يك شبانه روز مرگ او را نهان‏داشت. سپس در پى محمّد بن جعفر و گروهى از خاندان ابوطالب كه درنزدش حضور داشتند فرستاد. چون آنان پيش او آمدند، مأمون اظهار تألّم‏و ناراحتى كرد وگريست و جسد سالم امام را به آنها نشان داد و گفت :اى برادر! بر من بسى گران است كه تو را در اين حال ببينم. من اميدواربودم كه پيش از تو از دنيا بروم، امّا خداوند چنين نخواست.

سپس دستور داد آن‏حضرت را بشويند و كفن و حنوطش كنند و خود باجنازه او بيرون آمد و جنازه را بردوش مى‏كشيد تا آن را به محلّى كه‏اكنون امام‏عليه السلام در آن جا مدفون است، بياورد. اين محل خانه حميد بن‏قحطبه در قريه‏اى به نام سناباد از نواحى نوقان طوس بود. قبر هارون‏الرشيد در اين خانه بود و امام رضا در برابر روى او در محل قبله اين خانه‏به خاك سپرده شد. امام رضا از دنيا رفت در حالى كه پسرى جز امام ابوجعفر محمّد بن على كه در آن هنگام هفت ساله بود، برجاى خويش‏باقى نگذاشت.(55)

ج - ياسر خادم، واپسين لحظات زندگى امام رضا را كه در آن روح‏ربّانى وخلق محمّدى‏اش جلوه گر شده بود، چنين توصيف مى‏كند :

"ما با طوس هفت منزل فاصله داشتيم كه امام رضاعليه السلام بيمار شد. پس‏به طوس وارد شديم در حالى كه بيمارى آن‏حضرت شدّت يافته بود. درطوس چند روز مانديم. مأمون روزى دو بار به عيادت امام مى‏آمد. درآخرين روز حياتش، امام كه بسيار ضعيف شده بود پس از به جاى آوردن‏نماز ظهر از من پرسيد : اى ياسر! آيا مردم غذا خوردند؟

عرض كردم: سرورم با اين حالى كه شما داريد چه كسى مى‏تواند غذابخورد؟! پس امام‏عليه السلام در بستر خود نشست و فرمود : "سفره بياوريد."

آن‏حضرت تمامى اطرافيان و خدمتكارانش را بر سفره دعوت كردويكايك آنها را مورد تفقّد قرار داد. چون غذا خوردند، فرمود :

براى زنان غذا ببريد.

براى زنان غذا بُردند. چون همه از خوردن فارع شدند، ضعف بر امام‏مستولى شد و از هوش رفت. بانگ و فرياد به پا خاست. كنيزان و زنان‏مأمون پا برهنه و سر برهنه بر بالين آن امام حاضر شدند، در طوس غريوو غوغا بلند شد. مأمون اندوهناك و در حالى كه به سر خود مى‏زدومحاسن خود را مى‏گرفت و مى‏گريست، وارد شد و در حالى كه سيل‏اشك بر گونه‏هايش جارى بود بر بالين امام رضا كه به هوش آمده بودايستاد و گفت: سرورم! به خدا نمى‏دانم كدام يك از اين دو مصيبت برمن بزرگ است: آيا دورى و فراق من از تو يا شنيدن تهمت مردم كه‏مى‏گويند من تو را كشتم. امام چشمانش را به سوى او بالا آورد و فرمود :

اى اميرالمؤمنين! با ابوجعفر خوش رفتارى كن كه عمر تو و عمر اومانند دو انگشت سبابه يكسان است.(56)

ياسر هم چنين حوادثى را كه پس از وفات آن‏حضرت رخ داد، چنين‏توصيف مى‏كند :

"پاسى از شب گذشته بود كه امام‏عليه السلام جان سپرد. چون صبح‏فرارسيد، مردم گرد آمدند و گفتند: مأمون او را كشت. و نيز گفتند: مأمون‏فرزند رسول خدا را كشت. آنان هم چنين سخنان ديگرى هم گفتند.

محمّد بن جعفر بن محمّد از مأمون امان خواسته و به خراسان آمده‏بود. وى عموى ابوالحسن بود. مأمون به او گفت : اى ابوجعفر! به سوى‏مردم برو به ايشان بگو كه امام رضا امروز بيرون نمى‏آيد.

مأمون خوش نداشت جنازه آن‏حضرت را در روز بيرون ببرد، زيرامى‏ترسيد حادثه‏اى روى دهد. پس محمّد بن جعفر به سوى مردم رفت‏وگفت : اى مردم! امام رضا امروز بيرون نمى‏آيد. مردم پراكنده شدندوابوالحسن را شبانه غسل دادند و به خاك سپردند".(57)

مزار آن‏حضرت همواره مورد توجّه شيعيان اهل‏بيت‏عليهم السلام و دوستداران‏آنان بوده است، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله و ديگر ائمه در باره مرقد وى و زيارت‏او ترغيب وتوصيه كرده‏اند.

پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده است :

"در آينده پاره‏اى از تن من در ديار خراسان به خاك سپرده مى‏شود كه‏هر مؤمنى آن را زيارت كند خداوند عزّ و جل بهشت را بروى واجب‏وآتش را بر بدنش حرام مى‏كند".(58)

هم چنين از امام صادق‏عليه السلام روايت شده است كه فرمود: "مردى ازفرزندان پسرم موسى به دنيا مى‏آيد كه نامش نام امير المؤمنين‏عليه السلام، است‏و به ديار طوس كه در خراسان است مى‏رود و در آن جا با زهر كشته مى‏شودو غريبانه در همان جا به خاك سپرده مى‏شود. هر كس او را در حالى كه‏عارف به حق اوست زيارت كند خداوند متعال به او پاداش كسى را كه‏پيش از فتح مكّه‏انفاق كرده و)با مشركان( جنگيده‏است عطا خواهد كرد".(59)

شعرا نيز در سوگ حضرتش مرثيه‏هايى سروده‏اند كه دل سنگ را ازدرد آب مى‏كند. هم چنين آنان در اشعار خود خائنانى كه امام را با زهر ازپاى در آوردند، به رسوايى كشيده‏اند. دعبل در ضمن قصيده معروف خوددر اين باره مى‏گويد :

(60)

رعتهم ذئاب من امية وانتحت‏

عليهم دراكا ازمة وسنون(61)

و عاثت بنوالعباس فى الدين عيثة

تحكم فيه ظالم وظنين(62)

وسموا رشيدا ليس فيهم لرشده‏

وما ذاك مأمون وذاك امين(63)

فما قبلت بالرشد منهم رعاية

ولا لولى بالامانة دين(64)

رئيسهم غاو وطفلاه بعده‏

لهذا رزايا دون ذاك مجون(65)

الا ايها القبر الغريب محله‏

بطوس عليك الساريات هتون(66)

ابوفراس حمدانى نيز در سوگ امام سروده است:(67)

باؤوا بقتل الرضا من بعد بيعته‏

وابصروا بعضه من‏رشدهم‏وعموا(68)

عصابة شقيت من بعد ما سعدت‏

ومعشر هلكوا من بعد ما سلموا(69)

لا بيعة ردعتهم عن دمائهم‏

ولا يمين و لا قربى و لا رحم(70)

پي نوشتها :

54) بحارالانوار، ج‏49، ص‏290.

55) بحارالانوار، ج‏49، ص‏309 - 308.

56) بحارالانوار،ج‏49، ص‏299 (يعنى عمر تو و عمر او مساوى است).

57) بحارالانوار، ج‏49، ص‏230 - 299.

58) همان مأخذ، ص‏284.

59) همان مأخذ، ص‏286.

60) همان مأخذ، ص‏315، به نقل از مقاتل الطالبيّين، ص‏373 - 372.

61) گرگانى از بنى اميّه بر آنان حكومت كردند و سختى پياپى بر ايشان روى آورد.

62) وبنى عبّاس در دين ايجاد فساد كردند و در حكومت آنان ستمگر و متهم به‏فرمانروايى پرداختند.

63) رشيد ناميدند كسى را كه در آنان رشد نيافته بود و اين هم نه مأمون است و آن يك‏هم امين نيست.

64) نه رشد و خردمندى از آنها در حفاظت از حقوق ديگران پذيرفته شد و نه دينى درامانتى.

65) هم رئيسشان و هم دو فرزندش پس از وى گمراه بودند و براى همين مصيبتهاى سختى‏براى مردم پيش آمد.

66) هان اى قبرى كه جايگاهش در طوس غريب است همواره برتو اشكها جارى است.

67) همان مأخذ، ص‏314.

68) قتل امام رضاعليه السلام را مرتكب شدند پس از بيعت با وى و اندكى بينايى يافتند ودوباره كور شدند.

69) گروهى پس از آنكه خوشبخت شدند تيره روز گشتند و جماعتى پس از آنكه در امان‏ماندند نابود شدند.

70) نه بيعت اينان را از (ريختن) خون آنها باز داشت و نه سوگند و نزديكى و پيمان‏خويشى.

منبع : هدايتگران راه نور - زندگانى ثامن الائمّه حضرت على بن موسى عليه السلام - نويسنده:  آية الله حاج سيد محمد تقى مدرسى ، مترجم: محمد صادق شريعت

(استفاده بدون ذكر نشاني سايت  www.fajr57.ir  جايز نيست)

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=8143
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.