
کاش می بودم و با خصمِ تو می جنگیدم 
وسطِ معرکه رخسار تو را می دیدم
مُهرِ حقّانیّتت را زده ام بر دل و جان 
قدرِ یک دانه ی ارزن نبود تردیدم
بی تو در دایره ی جهل فنا می گشتم 
با تو امّا ، چو پدیدار شدم جاویدم
فاش می گویم و از گفته ی خود خرسندم 
که ز گلزارِ تو بس رایحه هایی چیدم
هر کجا آن دگری فخر فروشی می کرد 
من فقط در تبعیّت ز تو می بالیدم
کس چه داند که درآن لحظه به زینب (س)چه گذشت 
کاش من هم رگ و حلقوم تو می بوسیدم
ای مهاجر ز غمِ خون حسین بن علی(ع) 
در همه عمر به یک لحظه نیاسایید
برگرفته از کتاب "دشت معرفت"