امام خمینی(ره) در بیست و ششم تیر ماه سال ۵۸ به بیان ویژگی های سران حکومت اسلامی پرداختند.
جی پلاس، امام خمینی (س) در بیست و ششم تیر ماه سال ۵۸ در دیدار با فرمانداران سراسر کشور و معاون وزیر کشور، پاسداران سپیددشت و کودکان مکتب سرود به بیان ویژگیهای سران حکومت اسلامی پرداخت.
متن کامل سخنرانی امام:
"بسم اللّه الرحمن الرحیم
در حکومت اسلامی، فرمانفرمایی و فرمانبری نیست
از جمله تحولاتی که باید بشود و شما آقایان باید کوشش کنید، این است که به این کلمۀ «فرماندار» مغرور نشوید که شما فرماندارید. این کلمۀ فرماندار، مال وقتی است که فرمان باشد و فرمانبر باشد، و برادری نباشد و طبقهای طاغوتی باشد، مردم دیگر فرمانبردار آنها، در صورتی که در اسلام مطرح نیست. آنهایی که سرتاسر کشور اسلامی را اداره میکردند، آن هم آن کشوری که از حجاز تا مصر، افریقا، عراق، ایران و همۀ این ممالک اسلامی که میبینید، اروپا هم یک مقداریاش تحت فرمان بود، مع ذلک اینطور نبود که معاملاتشان با رعیت، معاملۀ فرمانفرما و فرمانبر باشد. خود رسول اکرم ـ صلیاللّه علیه و آله و سلم ـ وضعشان با مردم مثل یکی از سایرین بود، یکی از اشخاص بود. نه یک منزل فرمانفرمایی داشتند و نه در محافل که بودند یک امتیازی بود که مردم ببینند که این بالا نشستن است و پایین نشستن، این مسائل مطرح نبود. بعضی از این عربها که از خارج میآمدند و وارد مسجد میشدند، پیغمبر را با سایرین نشسته بودند، وضع جوری بود که نمیشناختند که خوب، کدام یکی پیغمبر است و کدام یکی اصحاب، میپرسیدند که کدام یکیتان هستی؟ برای اینکه وضع نشستن دَور بود و حتی حالا شما اینجا میبینید که یک پتو اینجا انداختهاند و یک اشخاصی هم اینطوری نشستهاند، که اگر یکی از خارج بیاید یک امتیازی قائل میشود، نبود. حضرت امیر ـ سلام اللّه علیه ـ همان روزی که بیعت با وی کردند ـ بیعت به خلافت رسول اللّه ـ همان روز بیل و کلنگش را برداشت و رفت سراغ یک جایی که کار میکرد، خودش کار میکرد، دستش پینه داشت. وضع سردارها با این سردارهایی که حکومتهای بلاد بودند با مردم وضع، وضع فرمانفرمایی و فرمانبرداری نبوده است. وضع خدمت بوده است که فرمانفرماها خدمتگزار مردم بودند. این انفصالی که شما دیدید در زمان رژیم سابق و طاغوت که بین حکومتهای بلاد، استاندارهای بلاد با مردم یک جدایی بود که هر کدام دشمن دیگری بودند، مردم اینها را به صورت یک دشمن حساب میکردند ولو اینکه خدمتگزار هم بودند، لکن مردم نمیپذیرفتند، این برای این بود که وضع رژیم اینطور بود.
مردمی نبودن رژیمهای سلطنتی و طاغوتی
رژیمهای سلطنتی و طاغوتی هر جا که هستند، وضع رژیم اینطور اقتضا میکرد که با یک تشریفاتی و با یک هیاهویی مردم را از خودشان رم بدهند، بترسانند و لهذا مردم پشتیبان نبودند. در وقتی که من بچه بودم، در خمین یک حکومتی بود که این یکی از خوانین آن اطراف را گرفته بود و حبس کرده بود، بعد از همان خوانین چند نفری با تفنگ آمدند و حکومت را گرفتند و بردند و مردم هیچ عکسالعملی نشان ندادند، بلکه خوشحالی هم میکردند! این مال حکومت، مال رضاشاه را حساب بکنید، و مال محمدرضا. شما اکثراً یادتان نیست، وقتی که متفقین ـ وقتی که امریکا و عرض کنم که انگلستان و روسیه و اینها ـ آمدند به ایران و ایران را گرفتند، همه چیز مردم در معرض خطر بود، در عین حال وقتی رضاشاه را از اینجا بردند بیرون، مردم شادی میکردند، کأنّه همۀ آن ناراحتیها به رفتن رضاشاه ترمیم شد. محمدرضا هم شما شاهدش بودید که وقتی که از اینجا رفت ـ من نبودم در ایران، لکن گفتند ـ ایران غرق شادی بود. این را دیگر شماها دیدید، چرا؟ برای اینکه جدا بودند اینها از ملت، فرماندار ـ به قول شما ـ از ملت جدا بود. وقتی که یک حکومتی، آنوقت هم این متعارف بود که وقتی حکومت معزول میشد، فرار میکرد فرماندار یک جایی. این کراراً این دیگر مسئلهای بود که آنوقتها کراراً اتفاق میافتاد، شاید در زمان اینها نشد، اما قبلاً این مسئله بود که فرماندار یک جایی، حکومت یک جایی، وقتی حکم عَزْلش میآمد، نمیتوانست آنجا دیگر باشد فرار میکرد، شب فرار میکرد که مبادا مردم غارتش کنند؛ بریزند و چه بکنند، برای اینکه از مردم جدا بودند. آنوقتی که قدرت دستش بود، با مردم بدرفتاری میکرد، مردم از او جدا؛ او از مردم جدا. آنوقتی که معزول میشد باید فرار کند برود. اگر چنانچه این محمدرضا گوش کرده بود آن چیزی که به او تزریق میشد، گفته میشد که با مردم ملت باید آن کسی که خیال میکند که رأس است با ملت باید بسازد تا اینها پشتیبان او باشند؛ اگر ملت پشتیبانش بود، خوب، این قضایا پیش نمیآمد، کاری کرده بودند. و طاغوتها این کار را میکنند، و طاغوتها هم برای این، این کار را میکنند که خودشان از مردم میترسند، خائن هستند، به مردم خیانت کردهاند، ظلم کردهاند، از مردم میترسند. وقتی که بنا شد از مردم ترسیدند، باید یک قوایی تهیه کنند برای حفظ خودشان و با این قوا مردم را بترسانند. اینکه قوای انتظامی در زمان طاغوت و هر طاغوتی، قوای سرکوبی ملت است ـ الآن هم در جاهای دیگر همینجور است ـ حالا الحمدللّه ایران دیگر این نیست و امیدوارم که نشود دیگر. اما الآن هم شما ملاحظه کنید، پایتان را از ایران بگذارید، هر جا بروید، قوای انتظامی برای سرکوبی مردم است ـ این برای این است که حکومت از مردم نیست، جداست. نه فقط جداست، حکومت را مردم مخالف مصالح خودشان میبینند؛ دشمن خودشان میبینند پشتیبانی که ندارند، دشمنی دارند. اگر یک دشمنی رو بیاورد، اینها هم با او همراهی میکنند.
جدایی دولتها از ملتها، منشأ گرفتاریها
این جدایی دولتها از ملتها منشأ همۀ گرفتاریهایی است که در یک کشوری تحقق پیدا میکند. اگر آنطوری که اسلام طرح دارد راجع به حکومت و راجع به ملت، حقوق ملت بر حکومت، حقوق حکومت بر ملت، اگر آن ملاحظه بشود و مردم به آن عمل بکنند، همه در رفاه هستند؛ نه مردم از حکومت میترسند، برای اینکه حکومت ظالم نیست که از آن بترسند، همه پشتیبانش هستند؛ و نه حکومتْ فرمانفرمایی میخواهد بکند؛ حکومت هم خدمت میخواهد بکند. مسئله، مسئلۀ خدمتگزاری دولت به ملت است؛ نه فرمانفرمایی دولت به ملت. همین فرمانفرمایی جدا میکند شما را از ملت، و ملت را از شما و منشأ مفاسد زیاد میشود. اگر جوری باشد که وقتی رئیس دولتی نخست وزیرش، رئیس جمهورش بیاید توی مردم، با مردم باشد؛ فواصل نباشد، آنطور فواصلی که در طاغوت هست. فرماندارها با مردم فواصل نداشته باشند که مردم پشت اتاقش بیایند بایستند و راهشان ندهند و چه. البته با عدالت راه باید بدهند، نه اینکه؛ هرج و مرج نباشد که هر کس آمد، بخواهد جلو بیفتد. یک موازینی که خود شما میدانید. اما مردم از کارهای شما احساس کنند که شما از خودشان هستید و میخواهید خدمت کنید بهشان، نمیخواهید فرمانفرمایی کنید و نمیخواهید مردم را تحت فشار قرار بدهید، و نمیخواهید ظلم بکنید، این حرفها نباشد، مثل سابق نباشد که اجاره میدادند یک استانی را، اجارۀ رسمی بود. چقدر بدهد تا اینکه این در این استان برود، و آنوقت[که] رفت باید چقدر بدهد و چقدر درآورد تا آن را ادا کند، و برای خودشان چقدر باشد؛ قضیۀ «تیول» بود! یک جایی را به یک نفری میدادند به اجاره، تیول میدادند، این باید برود مردم را آنقدر بدوشد که این مقداری را که باید به مثلاً آن نخست وزیر آنوقت، یا آن ـ فرض کنید که ـ فرمانفرما و آن کسی که در رأس بود باید ادا کند، ادا کند. خوب، قهراً خودش هم که رفته برای این کار برای خودش هم ببندد بار خودش را! وقتی وضع اینطور شد که از اول آن کسی که صدر اعظم بوده است ـ آنوقت، صدر اعظم آنوقت منشأ امور بود ـ صدر اعظم این حکومت، استانهایی را که میخواست بفرستد اجاره میداد به تیول او، این استان، استان کرمان است، کم درآمدتر است، کمتر! استان خراسان زیادتر درآمد دارد؛ استان آذربایجان زیادتر، روی درآمد آنجا و اینکه ثروتمندهای آنجا چقدر هستند؛ چقدر میشود از آنها این استفاده بکند! وقتی بنا شد سند اجارهبندی یک استانی دست یک حاکمی باشد و یک چیزی داده باشد برای این کار، خوب، بالاخره باید برود مردم را داغ کند و میکردند، مردم را داغ میکردند و از آنها چیزی میگرفتند، البته سابق همین بود؛ نه اینکه در زمان اینها؛ زمان اینها به فرم دیگری بود، اینطور بود، ما یادمان است رژیم اینها را. در رژیمهای سابق غیر از این رژیم، آنها هم اینطور بودهاند.
رژیم سلطنتی، رژیمی است غلط و بیمنطق
وضع رژیم سلطنتی اصلاً این است و از اول یک رژیم غلطی بوده. از اول یک رژیمی بوده است که بیمنطق بوده است. حالا من یک کلمهاش را برای شما میگویم: ما فرض میکنیم که تمام ملت ـ فرض است، و الاّ واقعیت که ندارد ـ تمام ملت جمع شدهاند و یک کسی را برای خودشان مثلاً سلطان قرار دادهاند. بسیار خوب، اختیار دارند مردم یک کسی را انتخاب کنند، انتخاب کردند. خوب، این ملتی که حالا هستند حق دارند، در حومۀ زندگی خودشان اختیار دارند که یک کسی را قرار بدهند. خوب، برای صدسال بعدی که این آقایان هیچ نیستند چه حقی دارند؟ شما چه حقی دارید که برای اولادتان و اولاد اولادتان که الآن نیستند سلطان انتخاب کنید؟ سلطنت، سلطنت میراثی بود. ما فرض میکنیم با انتخاب، دولت یک سلطنتی را امضا کردند؛ به چه حقی ملت میتواند برای نسلهای آتیهاش سرپرست قرار بدهد؟ خودشان اختیار دارند، باید خودش انتخاب کند، و لهذا سلطنت از اول غلط بوده.
تفاوت رژیم سلطنتی با نظام جمهوری
جمهوری یک مطلب صحیحی است؛ برای اینکه هر مملکتی وقتی قرار دادند، خود این تا چهار سال، پنج سال است، بعد از چهار سال و پنج سال، باز ثانیاً باید قرار بدهند. دیگر برای نسلهای آتیه ارثی نیست، که یک کسی چنانچه پسرش هم هر چه باشد باید بشود! حالا که رضاخان شد، بعدش محمدرضا باشد، و بعد هم باز «رضا»،[1]و بعد هم باز محمدرضا، و بعد هم رضا و همینطور ادامه پیدا کند! و لهذا اصلاً منطقی نیست سلطنت به این معنایش؛ به این معنا که یک سلطنت میراثی. اگر جمهوری میراثی باشد منطقی نیست، منطقی آن است که کار دست خود ملت باشد. ملت یک کسی را میآید انتخاب میکند، آن هم انتخاب آزاد میکند، و یک کسی را رئیس جمهور قرار میدهد، ملت اختیار دارد که یک کسی را برای خودش رئیس جمهور قرار بدهد، بعد که چهار سال گذشت، باز همین ملت است و همین بساط، باز یکی دیگر را قرار میدهند، یا اگر این آدم خوبی بود، همین را قرار میدهند. تکلیف صدسال بعد را من و تو نمیتوانیم تعیین کنیم. ما حق داریم برای خودمان؛ مثل این است که ما یک نفر را فرض بفرمایید که وکیل کنیم از جانب آن آدمی که مرده! نیامده است، یا آن آدمهایی که رفتهاند! به من چه ربط دارد؟ این اصلاً یک رژیم غیرمنطقی بوده است. حالا هم هر جا باشد غیرمنطقی است، ولو انگلستان باشد، انگلستان هم حالا سلطنتی است. البته آن سلطنتی که آنها میکنند سلطنت اینطوری نیست که ماها میکنیم؛ لکن معذلک یک مسئلۀ غیرمنطقی است.
وظیفۀ مجریان و ناظران انتخابات
حالا شما که میخواهید در این انتخابات البته نظارت کنید، شما باید توجه کنید که این رژیم، رژیم انسانی ـ اسلامی است؛ رژیم طاغوتی نیست. یک کلمه نباید شماها مطلبی بگویید که تحمیل اسمش باشد؛ فضلاً اینکه یک عمل بکنید. مردم آزاد، همانطوری که در رفراندم بود، آزاد بودند مردم. مردم را باید آزاد بگذارید. بله، وسایلش را شماها فراهم میکنید، نظارت بر اینها که مبادا یکوقت خیانت بشود در اینطور چیزها. مثل سابق نباشد که میبردند و هر چه میخواستند میریختند تویش و میآوردند و عرضه میداشتند! نظارت باشد بر صندوقها به طوری که هیچ کس نتواند خیانت کند. صندوقها، دست امینها باشند، امین از ملت باشد که بعد صحبت نشود برای شما که فلان فرماندار مثلاً دخالت کرد در این امر.
در حکومت اسلامی وضع این است که شماها الآن در انتخابات بیش از حق نظارت و فراهم کردن وسائل به آنقدری که باید حکومتها فراهم کنند، بیشتر از این حق ندارید؛ که خدای ناخواسته یکوقتی نسبت بدهند به اینکه اینها برای خاطر طرفداری از یک نفر آدم ـ فرض کن یک کاری کردند ـ صندوق عوض شده، این را باید خیلی توجه به آن داشته باشید. هم آزادی ملت را ـ راه دادن ملت را در آنجایی که میخواهند رأی بدهند ـ و هم امانت در حفظ [آراو صندوقها] که تحت مراقبت یک عده اشخاص امین از دولت و از ملت، اشخاص امین تحت نظرشان باشد که بعد صحبت نشود که خوب، این هم این رژیم و این هم این انتخابات و انتخابات اینجا هم مثل آنجا. این باید خیلی مورد توجه آقایان باشد که اصلاً یک تحولی در ایران انشاءاللّه بشود یک تحول روحی. تحول روحی یعنی فرماندار خودش را «فرماندار» حساب نکند. من دلم نمیخواهد اصلاً این اسم را ببرم؛ چنانچه «سلطان» هم دلم نمیخواهد اسم ببرم. این اسم را هم اگر آقایان خودشان بنشینند با هم یک اسم بهتری، قشنگی، انتخاب کنند. من دیگر به این کار ندارم، من دوست ندارم این را، چنانچه سلطنت مثلاً سلطان. من گاهی خیلی ناراحت میشوم از اینکه مثلاً امام عصر ـ سلام اللّه علیه ـ را میگویند «سلطان السلاطین». خلیفةاللّه است. در هر صورت، عمده عمل است، حالا اسمائش خیلی مهم نیست، ولو اینکه بهتر این است که تغییر بکند، عمده عمل است که به عمل نشان بدهید که در این انتخابات که یک انتخابات ملی آزاد [است]. هر کس هر جا هر کس را دلش بخواهد رأی بدهد. وقتی اکثریت آوردند، البته مردم صالح اسلامی را مردم قرار میدهند. اما هیچ تصرفی از جانب آقایان نباشد که الآن چشمهایی دوخته شده است به اینکه مناقشه کنند؛ اشکال کنند. اگر یک فرمانداری یک جایی یک کاری بکند که بر خلاف موازین جمهوری اسلامی باشد، این یکی را به همه سرایت میدهند؛ بعد میگویند فرمانداران هم اینطوری هستند؛ استانداران هم اینطوری هستند؛ حکومت هم اصلاً اینطوری[است].
توجه مسئولان به ضعفا و مستمندان
من امیدوارم که همهتان سلامت و با سعادت باشید و همهمان و همهتان خدمتگزار به این مردم، خصوصاً به مستمندان، به ضعفا؛ عمده توجهتان به این طبقه باشد که این طبقه احتیاج دارند. اینطور نباشد که مثل رژیم سابق که یک دسته بالاها را برایشان همه چیز فراهم کردند، به علاوه که جیبهایشان را هم پُر کردند و فرستادند و یک دسته هم زاغه نشین اطراف تهران که الآن هم باز به همینطور هستند، اینها باید تبدّل پیدا کنند. باید فرق باشد ما بین دولتی که میگوید من اسلام هستم و دولت اسلامی هستم، با دولتهایی که طاغوتی هستند. یک فرقش هم این است که عنایت شما فرماندارها یا خدمتگزاران به خلق، به این طبقۀ ضعیف بیشتر باشد تا آن طبقۀ بالا. مبادا یکوقتی یک نفر آدمی که مثلاً متمکن است و چیزدار است با یک نفر آدم ضعیف، او را با آنکه آن یکی باید جلو باشد او را جلو بیندازید. من نمیگویم آن یکی را جلو بیندازید؛ میگویم عدالت باید باشد. البته در یک فرمانداری که به آن احتیاج دارند نمیتواند همه را یکدفعه بپذیرد؛ لکن روی عدالت باشد که آن آدمی که ضعیف است هم بپذیرید؛ آن یکی هم که غیرضعیف است او را هم بپذیرید. حضرت امیر ـ سلام اللّه علیه ـ در یک محاکمهای ـ که آنوقتی بود که خلیفةاللّه بود و خلیفۀ مسلمین بود و قضات هم خودش تعیین میکرد ـ یک محاکمهای بود بین حضرت امیر و یک نفر غیر مُسْلم ـ یهودی ظاهراً بود ـ و قاضی خواست حضرت را وقتی که رفت، تشریف بردند، آنطور است که با کنیه اسم حضرت را بُرد، گفت نه، حق نداری،[2]باید مساوی باشیم، در نشستن مساوی، در همه چیز مساوی، وقتی هم که حکم برخلاف کرد، پذیرفت. آن خلیفۀ بحقِّ خدا بود و شماها باید به او اقتدا بکنید، همۀ ما باید اقتدا بکنیم، البته هیچ کدام طاقت نداریم مثل او باشیم؛ لکن اینقدر باشد که اگر نامۀ ما را بردند آنجا، بگویند اینها هم شیعه هستند؛ اینها هم تابعند. وقتی نامههای ما را بردند پیش امام زمان ـ سلام اللّه علیه ـ که در روایات[3]است که هر هفته میبرند، هفتهای دو دفعه. وقتی بردند، اعمال ما جوری باشد که نمایش از این بدهد که ما تابعیم؛ ما آنطور نیست که خود سر بخواهیم یک کاری را انجام بدهیم.
امیدوارم انشاءاللّه این انتخابات و انتخابات بعد که راجع به مجلس شوراست، با نظارت شما، جدیت نه اینکه کسی دخالت نکند، دخالت نابجا نکند و کسی نباشد که بخواهد یک تحمیلی بکند به مردم، اینطور باشد. و این انتخابات انشاءاللّه [طوری] باشد که برای نمونه و در طول تاریخ مشروطیت ـ الاّ بعضی؛ الاّ یک کمی ـ نمونه باشد که یک انتخابات آزاد. این هم که میگویم «الاّ» یعنی دخالت دولت نبوده؛ و الاّ خانها دخالت میکردند. همان صدر مشروطه، از آن اول یک دسته مردم گرفتار خانها بودند و اربابها؛ و یکوقت هم گرفتار به دست حکومت بودند. انتخابات میشود گفت که در طول مشروطیت آزاد نبوده است. و خانها جمع میکردند رعیتها را، یا ارعاب میکردند رعیتها را؛ رعیتها میآمدند رأی به آنها میدادند که این را من خودم شاهد بودم، قبل از رضا شاه، زمان احمدشاه و آن وقتها این دست خانها بود؛ خانها وکیل درست میکردند. و بعد که رضا شاه آمد و این خانها را یک قدری متمرکز کرد در خودش، نه که از بین برد، همۀ قدرتها را در خودش متمرکز کرد و همۀ ظلمهایی که خانها میکردند خودش میکرد! بعد که اینطور شد، دیگر دست اینها بود. و هیچ مردم، و ملت مطرح نبودند. ملت کیست! حالا اینطور نیست، حالا ملت مطرح است؛ خود مردم. انشاءاللّه نمونه باشد کارهای شما برای همه جا که انتخابات آزاد این است. انشاءاللّه خدا همهتان را تأیید کند و موفق باشید.
1 - رضا پهلوی، فرزند محمدرضا پهلوی.
2 - این ماجرا در زمان خلافت عمر اتفاق افتاده است و عمر، حضرت علی را به کُنیه خطاب نمود. المناقب، خوارزمی، ص 98. شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 17، ص 65.
3 - وسایلالشیعه، کتاب جهاد، ج 16، ص 113، ح 19. جمال الاُسبوع، ص 172.
صحیفه امام؛ ج ۹، ص ۱۱۶-۱۲۴