فاطمه هاشمی گفت: از ایشان پرسیدند حجاب چیست؟ که گفتند کت و دامن هم حجاب است و میتوانید بپوشید و بیرون بیایید. اما ایشان رییس مجلس بود و وقتی امام تصمیمی را میگرفتند، میشد مخالف حرف امام صحبت کند؟! نمیشود که پس باید آنطور که امام میخواستند، آن موضوع را در کشور جا میانداختند.
فاطمه هاشمی رفسنجانی در گفتوگو با روزنامه اعتماد از زندگی، درگذشت و پیگیریهای علت فوت پدرش گفته است.
به گزارش اعتماد، بخشهای مهم این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
حجابی که آقای هاشمی (در خطبههای نمازجمعه سال ۶۰) تاکید داشت، نظر حاکمیت بود. بالاخره امام میخواستند مردم حجاب داشته باشند؛ ایشان که نمیتوانست برخلاف نظر امام صحبت کنند.
از هر کسی که میپرسیم چه شد که حجاب اجباری شد، همه میگویند نمیدانیم! ما خودمان در آن زمان بودیم نفهمیدیم چه شد! چون در یکی، دو سال اول زنان میتوانستند حجاب نداشته باشند و میگفتند اشکالی ندارد و ناگهان دستور حجاب آمد. آقای هاشمی در دانشگاه شهید بهشتی درباره زن و حجاب صحبت کرد و از ایشان پرسیدند حجاب چیست؟ که گفتند کت و دامن هم حجاب است و میتوانید بپوشید و بیرون بیایید. اما ایشان رییس مجلس بود و وقتی امام تصمیمی را میگرفتند، میشد مخالف حرف امام صحبت کند؟! نمیشود که پس باید آنطور که امام میخواستند، آن موضوع را در کشور جا میانداختند.
آقای هاشمی با هر کاری در دین که با اجبار باشد، مخالف بود و میگفت اجبار در دین جواب نمیدهد. معتقد بود باید بهگونهای کار کنیم که مردم خودشان به آن سمت بیایند.
وقتی من میخواستم دانشگاه بروم، از ایشان پرسیدم که با چادر بروم یا میتوانم با مانتو بروم؛ البته آن موقع مانتو هم نبود؛ لباسی شبیه مانتو بود که تا بالای زانو قرار داشت و نامش تونیک بود، چون در دانشگاه مثلا ورزش یا بازی میکردیم، همه با همین لباس بودند. ایشان پاسخ داد که اتفاقا با مانتو برو دانشگاه که متوجه شوند مانتو هم حجاب است. من هم گاهی با مانتو و گاهی با چادر دانشگاه میرفتم.
در خانواده ما، همه مستقل بودند؛ چه برادرانم و چه من و فائزه. نظراتمان را میگفتیم، اما من خودم هر چه پدرم میگفت، گوش میدادم ولی فائزه بیشتر نظرات خودش را اعمال میکرد.
دورانی که آقای خامنهای رییسجمهوری بودند هر چه فرش در مکانهای دولتی بود را در انبارها جمع کرده بودند. اشرافیگری از اینجا شروع شد که بابا وقتی رییسجمهوری شد، گفت این چه کاری است؟ باید پول انبارداری و نگهداری بدهیم و فرشها در انبارها پوسیده میشوند؛ خب اینها را در ادارات پهن کنید. خب یک مسالهای که از قبل بوده، میشود اشرافیگری؟
پیش از انقلاب، بابا به مجاهدین خلق کمک میکرد و از زمانی که گرایشات آنها مارکسیستی شد، ایشان هم کمکهایش را قطع کرد. از همان زمان مجاهدین از آقای هاشمی عصبانی بودند. قبل از انقلاب، ما مدرسه رفاه میرفتیم و بیشتر هم بچههای مجاهدین خلق بودند. آن زمان خانه ما استخر داشت؛ یادم هست که همشاگردیها میآمدند خانه ما و از استخر استفاده هم میکردند و بعد به ما میگفتند شما فئودال هستید! خب اگر فئودال هستیم چرا اینجا میآیید؟! منظور اینکه از آن زمان شروع شده بود. بعد از انقلاب مجاهدین خلق و گروهها در دانشگاهها بودند و همین شایعات را دامن میزدند. بعد هم مجله فوربس نوشت که آقای هاشمی پنجمین فرد ثروتمند دنیاست! در دور دوم ریاستجمهوری آقای هاشمی، اختلافاتی درباره مسائل فرهنگ و اقتصاد شروع شده بود و گروههایی، مانند مداحان شروع کردند به گفتن این حرفهای دروغ.
ایشان معتقد بود که در آن انتخابات (۸۴) تقلب شده است. بعد از انتخابات، یک قاضی از یک استانی نامهای برای ایشان فرستاد که حدود ۱۱۰ نفر را که از حاکمیت بودند، بابت اتهامات انتخاباتی گرفتهاند و نامهاش را هم به بابا داده بودند و البته کاری با آنها نکردند.
میدانستند چه کسانی هستند و بایگانی شد. ۱۱۰ نفر از یک گروهی فقط در یک استان بودند! من نامهاش را هم دیدم و در همان کشویی بود که بعد از فوت ایشان این نامه را هم بردند.
چند روز که از ثبتنام گذشت، از شورای نگهبان پیغام دادند که صلاحیت شما تایید شده است؛ البته رسمی نبود ولی یکی از دوستان شورای نگهبان به دیدن بابا میآمد و خبرها را میآورد. او تعریف کرده بود که وقتی در جلسه شما مطرح شدهاید، گفتند که خب ایشان که تایید شده هستند و موردی نداریم. تا اینکه آقای مصلحی وزیر اطلاعات وقت به همراه معاونینش برای حضور در جلسه شورای نگهبان به این شورا رفت. در ابتدا مانع ورود آنها به جلسه شدند و میگفتند اینکه افرادی غیر از اعضای شورا در جلسه باشند، امکان ندارد و نهایتا آقای جنتی قبول کرد که فقط خود آقای مصلحی تنها داخل برود. ایشان که به جلسه رفت، در آنجا میگوید آقای هاشمی اینقدر رای دارد و رای ایشان روز به روز در حال بیشتر شدن است و شاید به ۹۵درصد برسد و سه راه بیشتر نداریم... یا باید ردصلاحیت شود یا خودش انصراف دهد که بهتر است، انصراف دهد.
آقای کدخدایی پیش آقای روحانی رفت و آقای روحانی هم با بابا ملاقات و مطرح کرد که ایشان قبول نکرد. بعد گویا آقای کدخدایی به آقای علی لاریجانی هم گفته بود. وقتی آقای لاریجانی برای جلسه با آقای هاشمی آمده بود، من هم در جلسه بودم. ایشان به بابا گفت که گفتهاند بیایید انصراف دهید؛ بابا هم گفت خب این چه کاری است؟ من بیایم اول ثبتنام کنم و بعد بروم انصراف دهم؟ این یعنی بازی با مردم و اصلا چنین کاری را انجام نمیدهم. آقای لاریجانی گفت که ممکن است بخواهند ردصلاحیت کنند و بابا هم گفت که هر تصمیمی میخواهند بگیرند، اما من انصراف نمیدهم. آقای لاریجانی از طرف خودش پرسید که اگر آقای خامنهای بگویند چطور؟ انصراف میدهید؟ بابا هم جواب داد که اگر بگویند من انصراف میدهم و اعلام میکنم که ایشان خواستند که انصراف دهم. آن جلسه هم تمام شد و چند روز بعد ما از تلویزیون شنیدیم که بابا را ردصلاحیت