سخن در این است که چقدر میتوانیم از عرفان به عنوان جانمایه حکومت و نظام و سیاست سخن بگوییم. آیا اصلاً سیاست این طاقت و تحمل را دارد که بتواند حقایق ملکوتی را در جان خودش داشته باشد و بهحق این را به انتشار جهانی تبدیل کند؟ ظرفیت جامعه، حکومت و سیاست چیست و کدام است؟
به گزارش خبرنگار جماران، انقلاب اسلامی و به دنباله آن جمهوری اسلامی، دستاورد بزرگی است که امام خمینی (س) در قرن حاضر آن را رقم زدند. ایشان در مقاطع مختلف بر جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد تاکید کردند. شاید روزی را می دیدند که برخی به مثابه اینکه مردم نمی توانند صلاح خود را تشخیص دهند، خواهان آنند که به این جمهوری اسلامی خدشه وارد کنند. امسال این عبارت به شعار برگزاری مراسم ارتحال ایشان تبدیل شده است و ما بر آنیم که به قدر وسعمان به آن بپردازیم.
مطلب زیر سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سعید جوادی آملی است که در همایش بین المللی نقش اندیشه های عرفانی امام خمینی (س) در شکلگیری انقلاب اسلامی ایران ایراد شده که وی به تبیین رابطه بین عرفان و سیاست پرداخته است:
از دیرباز این مسئله وجود داشت که با توجه به این که امام (رضوان الله علیه) یک شخصیت جامع بود، و هم عارف و حکیم بود و هم متکلم و فقیه و سیاستمدار بود، نظام و این حکومت را بر چه مبنایی پیش میبرد. به عقیده امام، چیزی که جانمایه سیاست و حکومت و نظام اسلامی است، جمهوری اسلامی بود و نه چیز دیگر. سخن از جمهوری اسلامی فراوان است؛ اما سخن از اینکه نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، کمتر گفته می شود. یا اصلاً گفته نمی شود و این بسیار معنادار بود که امام بر آن اصرار میورزید. آن معنا و آن محتوا و روحی که در این قالب نظام سیاسی بناست حضور داشته باشد و این نظام سیاسی بناست آن را پیاده کند، چیست؟ آیا فقاهت است یا حکمت یا معرفت عرفانی؟ آیا امام آمده است انسان ها را به اوج سعادت انسانی برساند و جایگاه انسان را در مکانت برتر ببیند و بنشاند یا اندیشه های دیگری؟ این یک سؤال جدی است و جا دارد بعد از بیش از چهل سال، دوباره این پرسش بازخوانی شود و جامعه علمی به آن بپردازد.
باید این تأسف را هم اظهار کرد که نظام و جریان های دولتی متأثر از این جهات علمی نیستند. متأسفانه پژوهش ها و تحقیقاتی که در مراکز علمی انجام می شود، به عرصه حکومت و نظام نمی رسد. نه تنها عرفان و حکمتش نرسیده است، فقهش هم نمی رسد. فقه بانکی، فقه اقتصادی و فقه سیاسی ما هرگز متأثر از آنچه در مبانی و اصول و قواعد این جهات علمی وجود دارد، نیست. خودشان یک اموری را تشخیص میدهند و لایه هایی از یک امور عرضی را عارض میکنند تا نشان از اسلامیت و امثال ذلک باشد ولی متأسفانه با روح و جریان اصیلی که در درون و جانمایه این نظام هست، بیگانه است.
واقعاً حقیقتی که در درون این نظام و این سیاست وجود دارد یا بر اندیشه امام بود که وجود داشته باشد و این سیاست بتواند آن روح و آن اندیشه را پیاده کند، چیست؟ این پرسش بایستی که از مبانی و بیانات و سخنان امام استفاده شود. از یک سو عملکرد امام و آنچه امام در عرصه سیاست و در میادین بینالمللی و ملی و منطقهای انجام داده است، میتواند راهگشا باشد که آیا ما تا چه حدی از امام در این زمینه، حرف و عمل دیدیم و شنیدیم. آیا حکومت ظرفیت این را دارد که بتواند آن اندیشههای بلند و آن نگرشهای عرفانی را در خود بتند و تحمل کند و بعد به جامعه و نظام منتقل کند؟ عرفان جانمایه اصیلی است که از طرف خداوند سبحانه و تعالی برای انسان امکانپذیر شده است؛ یعنی حقیقت عرفان نه به عنوان یک پدیده اجتماعی که متأسفانه در نوشتههای امثال حوزویان از آن فراوان یاد میشود، بلکه یک حقیقت الهی و انسانی است. عرفان درگاه ورود به جریان عظیم وحی است. کسی که چشم دلش روشن است، حق سبحانه و تعالی او را راهی میداند، «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ»، و این رؤیت و این شهود و این دیدن حق را یعنی نگرش به ملکوت را برای انسان امکانپذیر کرده است: «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ». حق سبحانه و تعالی راه را برای ورود انسان از درگاه عرفان و قلب گشود. این جلوه الهی است که خدای عالم چنین امکانی را برای انسان فراهم آورد؛ همانگونه که عقل را در اختیار انسان قرار داد تا بیندیشد و تفکر کند. برای انسان بالاتر از عقل در حوزه مسائل نظری وجود ندارد و راه را هم برای شهود و کشف حقایق باز کرده است و از آن به عنوان عرفان یاد میکنند. این درگاه ورود جریان نبوت و وحی و رسالت است. این عرفان که برای انسان و دنیا امکانپذیر است که و از آن به عنوان عرفان عملی یاد میکنیم، معرفتی مبتنی بر سلوک است، «وَ اتَّقُوا اللهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ الله». این تعلیم و آگاهی و شناختی که مبتنی بر تقوا و طهارت نفس، و بر صائن به نفسه بودن، و بر مطیع امر مولا بودن و بر مخالفت با هوا بودن است، راهی است که انسان را به جهان دیگری وصل میکند و ملکوت را برای انسان امکانپذیر میکند تا آن عالم را ببیند و با آن عالم ارتباط داشته باشد و شواهد را مشاهده کند.
عرفان نظری مبتنی بر نظر و اندیشه معرفت حاصل میشود. این عرفان نظری که یک حکمت راعی است و از حکمت متعالیه به مراتب برتر و والاتر است، اندیشه نابی میطلبد که آیتالله جوادی آملی در کتاب منزلت عقل از آن به عنوان عقل ناب یاد میکند و نهتنها از ظن و خیال و گمان و وهم مصون است، و از هوا و هوس پاک و مطهر و منزه است بلکه عقل نابی است که کف صعود و رفعت به جهان ملکوت است و تازه، قلب از این به بعد باز میشود. وقتی عقل به کمال خودش رسید، راه را برای قلب باز میکند. همانطوری که حس وقتی قوی شد، خیال به میدان میآید و خیال وقتی قوی شد، وهم را ایجاد میکند و وهم وقتی به کمال خودش رسید، عقل ایجاد میشود. هرگز انسان تا زمانی که مراتب حس و خیال و وهم را بهدرستی به کمال نرسانده باشد، به عقل نمیرسد.
دنیای عرفان نظری به حدی وسیع است که بزرگان در این دانش اظهار عجز کردهاند. «فقد حارت الانبیا والعقول». کسی نیست که به اندیشه و از طریق این نوع از معرفت بتواند آن جایگاه را پیدا کند، در عین حالی که خود این معرفت، یک معرفت راعی است و کمتر کسی میتواند در این وادی سیر کند. اما عرفان عملی که معرفتی است شهودی. امام مبتنی بر سلوک شایستهای که به درستی شریعت را زمینه برای آن حقیقت قرار دادند، حد متوسط شریعت و حقیقت را طریقت بیان کردهاند. تا شریعت و طریقت به درستی شکل نگیرد، حقیقت اتفاق نخواهد افتاد. این بازی است که احیاناً ما در دست این و آن و زبان و قلم این و آن از عرفان سخن میگوییم. در کنگرهای که برای امام راحل برگزار کرده بودند، در ابتدای این کنگره آیتالله جوادی آملی این شعر را خواند که:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کان شاهد بازاری وین پردهنشین باشد
اخلاق، شاهد بازاری است و عرفان، پردهنشین است. ما به خودمان اجازه ندهیم بهراحتی از عرفان حرف بزنیم. عرفان یک دانش و معرفت شریفی است که فرازمند است. فراتر از عقل کامل است. عقل کامل در حقیقت درگاهی است برای عرفان. این حقیقت با خودش چه میآورد و چه حقایقی را برای انسان به ارمغان میآورد؟ انصافاً اگر دلش به جهان ملکوت باز شود، و حقایق را در عالم ملکوت و برتر بخواهد ببیند، آن چه حقایقی است و چه سیری انسان نصیبش میشود؟
سخن در این است چقدر میتوانیم از عرفان به عنوان جانمایه حکومت و نظام و سیاست سخن بگوییم. آیا اصلاً سیاست این طاقت و تحمل را دارد که بتواند حقایق ملکوتی را در جان خودش داشته باشد و بهحق این را به انتشار جهانی تبدیل کند؟ ظرفیت جامعه، حکومت و سیاست چیست و کدام است؟ ما از سیاست یک معنای خاص و روشن را میفهمیم. دانشمندان این علم تعاریف بسیار متعددی از زوایای مختلف ارائه کردهاند. اما یک معنای جامع و مفهوم مشترک میتوان از این معانی متعدد فهمید و آن، همان دانش و علم تدبیر امور است بهنوعی که مصالح جامعه رعایت شود، امنیت جامعه حفظ شود، اقتصاد جامعه تأمین شود و مصونیت از آنچه که از بیرون نظام است و تهدید کننده است، حاصل شود و نظایر آن. در قرآن تعابیری که این حد را بخواهد برساند هم وجود دارد و اما آن جهاتی که از جایگاه عرفان بخواهیم مباحث را دنبال کنیم هم وجود دارد. لذا یکی به عنوان هدف متوسط از اسلام مطرح شده است و دیگری هدف غایی. هدف متوسط که از جایگاه سیاست و حکومت امکانپذیر است، در حد فقاهت است. فقاهت میتواند جامعه را به قسط و عدل برساند. سوره مبارکه حدید که خدای عالم فلسفه ارسال رسل و انزال کتب را مطرح کرد، همین است که «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». ما چهل سال تجربه آن را داریم. دیگر از این نیروها بهتر و سالمتر و پاکتر؟ تجربه هزار سال ذخیره شد تا بتواند یک حکومت ایجاد کند. محصول این هزار سال به لحاظ نیروی انسانی و منابع، این است و کارکردها در عرصه حکومت را شاهد هستیم.
آیا حکومت طاقت این را دارد که بتواند فراتر از عقل جلو برود؟ عقل در حد فقاهت است. آیا حکومت میتواند اخلاق را که «إنی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» را از قالبهای خودش، از پنجرههای خودش به جامعه محلی و منطقهای و جهانی برساند؟ آن اخلاق کریمانهای که رسول گرامی اسلام اینگونه توانست جهان را آرام کند و جهل را برطرف کند و علم را به جایش بنشاند، آیا از جایگاه حکومت به معنای چهارچوب نظام سیاسی امکانپذیر هست یا این یک جریانی است که پیامبر گرامی فراتر از مسائل حکومت و فرازمندتر از آنچه که به عنوان نظام سیاسی هست، مطرح میکند؟ بله؛ امام هم عارف و فقیه و هم حکیم و متخلق است اما ظرفیت حکومت را باید دید. شما الان در درون حوزه که البته اگر بهدرستی باشد، میتواند رحمت باشد، این اختلاف را مشاهده میکنید. یک روز آیت الله جوادی آملی در نماز جمعهاش احساس خوف کردند و فرمودند من این اختلاف را عذاب میدانم.
شعار ندهیم و حرف نزنیم. دیگر وقتش گذشته است. باید زمینهها را بهگونهای فراهم کرد که اگر سخن از عرفان و سیاست است، این لایههای متوسط بتواند خود را به سیاست برساند. اخلاق که حد وسط بین شریعت و حقیقت است بتواند به حکومت برسد و حکومت بتواند اخلاق را در جامعه آموزش دهد و آن را منتشر کند. این کار بسیار بسیار دشواری است.
باید حق را بگویم و آن، این است که بین عرفان و سیاست فاصله بسیار زیاد است. زیرا سیاست دون آن است که بتواند عرفان را تحمل کند و عرفان، فرازمندتر از آن است که در قالب سیاست بگنجد. لذا خداوند دو گونه سخن میگوید. «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ». آن جا بحث از «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» است و لاغیر. آنجا بحث نصرت دین خداست و همین جهات و امر به معروف و نهی از منکر و همین فقه و لاغیر. ولی در سوره مبارکه ابراهیم از ظرفیت دین و کتاب و وحی که سخن میگوید، «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ»، این را صراط عزیزِ رحیم میشناسد. کتاب و دین میتواند و در این تردیدی نیست اما دین برای همه افراد جامعه بخواهد نگرش عرفانی به ارمغان بیاورد و درگاه شهود را باز کند و آنها را صائن لنفس و امثال ذلک قرار دهد، این یک تخیل است و توهم است و پنداری است که شدنی نیست.
عدهای میتوانند کمیلوار حرکت کنند و علی بن ابیطالب دستش را بگیرد و در دل شب آن سخنان عارفانه را به جناب کمیل بگوید اما یادمان نمیآید علی بن ابیطالب در این چند سال در کرسی حکومت این سخنان عارفانه را از جایگاه اینکه از منظر حکومت جامعه که با ناکثین و مارقین و قاسطین دارد، شکل میگیرد، به زبان بیاورد. علی بن ابی طالب در نهایت اظهار میکند که خدایا من دیگر از اینها خسته شدهام. آن هم حکومتی که همگان آمدند و حسنین زیر دست و پا ماندند. یعنی بیعت تام بود. علی بن ابی طالب عارف است. از او عارفتر کیست؟ «ما کنت اعبد رباً لم اره». از علی عارفتر کدام بود؟ اما همین علی بن ابیطالب در کرسی حکومت از این حرفها نمیزند. جامعهای که با نکث و پیمانشکنی همراه است، لحظهای برای علی بن ابیطالب آرامش نمیگذاشت. حضرت اگر میخواست در حد عدالت و اجرای اولویات دین حرف بزند، دستش بسته بود. یا مالک! «قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ». بنابراین عرفان بسیار فرازمند است و دین میتواند انسانها را به آن اوج عرفانی برساند و چشمان دلشان را باز کند و آن مولای حقیقی را نشان دهد. این کتاب، کتابی است که «کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ». این امکان دارد و آیات بسیار فراوان دیگر. این قرآنی که میفرماید «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَالْمَلائِکَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ»، یعنی میتواند انسان صاحب خرد را به این معرفت و این مرتبه از معرفت برساند که بتواند به وحدانیت خدا شهادت دهد اما آیا این از قالب یک حکومتی که بناست جهانی باشد و بناست با همه انسانها در تمام طبقات ارتباط داشته باشد، شدنی است یا نه؟ این جای بحث و گفتوگو دارد. اما ظرفیت حکومتها با توجه به این شرایط.
شاید سی سال قبل با شعار سخن میگفتیم و امام را عارف میدانستیم و الان هم میگوییم. امام حسین علیه السلام مگر عارف نیست؟ امام حسین علیه السلام عارف بود و صاحب دعای عرفه اما وقتی وارد بحث حکومت میشود، میفرماید «خرجت لطلب الاصلاح فی امّة جدّی». کف مسائل دین را میبیند. «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْکَرِ». فقه را میبیند. مگر بالاتر از اینها میشود گفت؟ آن جهاتی که در نگرشهای عرفانی حسین بن علی در دعای عرفه مشاهده میشود، مگر یکی در این قالبها آمده است؟ خودش عارف است. ما یک خلطی هم حتی در سخنان بزرگان و اساتید خودمان داریم و فکر میکنیم اگر علی بن ابی طالب یا خود امام رضوان الله علیه عارف بود، این عرفان درحقیقت در حکومت آمده است. بله؛ او عارف است و حکیم است اما این عرفان و حکمت جای خودش را دارد. در قلب است. امام وقتی میخواهد تصمیم بگیرد، یک پیام عارفانه به گورباچوف میدهد. یک پیام توحیدی میدهد. بنده به همین انگیزه به روسیه رفتم. در سفارت خودمان در روسیه بایگانی شده بود. احدی به فکر این پیام نبود حالا برای سالروز این پیام به این عظمت چند دقیقهای در رسانهها مطالبی پخش میشود. امام و آن عرفانش کجا و این سخنان کجا. حکومت همین است. اگر بتوانیم این حکومت را در حد همین عدالت اجتماعی و اقتصادی پیاده کنیم، خیلی کار شده است و کم نیست. فقاهت جلوه حقیقت است. شریعت جلوه حقیقت است. یک تکه از حقیقت در قالب شریعت اجرا شده است. فکر نکنیم که شریعت، بیگانه است. لذا اینها یک پیوند اصلی و مرتبط با هم دارند که باطن شریعت، طریقت است و باطن طریقت، حقیقت است. اینها با هم پیوند ذاتی دارند. اگر حقیقت یعنی معرفت و عرفان بخواهد پیاده شود، در حد شریعت و فقاهت قابلیت هست. ما به همین حدش هم قانع هستیم. همین حد که فقاهت است و فقاهت جلوه کوچکتر از حقیقت عرفانی است میتواند نورانیت را برای حکومت به ارمغان بیاورد.