نعمت میرزا زاده متخلص به آزرم شعر بلندی در وصف شخصیت امام سروده بود. محمدرضا حکیمی این قصیده را به همراه نامه ای برای امام ارسال کرد. مرحوم حجت الاسلام و المسلمین فردوسی پور روایتی از دیدار حکیمی با امام، انتقادات او و پاسخ های امام دارد.
جماران، رمضان سال 1389 قمری مطابق با بیست و هشتم آبان ماه سال 48 بود که امام خمینی (س) نامه ای خطاب به علامه محمدرضا حکیمی نوشته و در آن بر ضرورت آگاه سازی جامعه تاکید کردند. اما علت نوشتن این نامه چه بود؟
مرحوم حجت الاسلام و المسلمین اسماعیل فردوسی پور در خاطرات خود به علت نوشتن نامه امام به علامه حکیمی اشاره و آن را اینگونه نقل کرده است:
از برادران حکیمی، یک بار محمدرضا و یک بار هم محمد حکیمی نامه ای برای امام نوشته بودند. ماجرای نامه نخست این بود که بعد از تبعید امام به ترکیه، شاعر انقلابی در مشهد به نام آزرم شعر بلندی درباره شخصیت و عظمت امام سرود. آقای محمدرضا حکیمی این قصیده را همراه نامه ای برای امام ارسال کرد. در این شعر از همرهان سست عنصر امام انتقاد شده بود. از آقایانی که همراه امام انقلاب را شروع کرده بودند اما در بین راه رها کرده بودند و رفته بودند. ساواک به شدت مراقب بود شاعر و آن کسی که شعر در دست او است را پیدا کند. امام در پاسخ خود از این شعر و از این شاعر تقدیر کردند و فرمودند سلام من را به آقای آزرم برسانید و بگویید که اشعار انقلابی زیاد بگویید. (کتاب خاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پور؛ ص 161)
در نامه امام به حکیمی آمده است:
"بسمه تعالی
رمضان المبارک 1389
جناب مستطاب ثقة الاسلام آقای حکیمی ـ دامت افاضاته
گرچه جناب آقای آزرم[1] را ملاقات نکرده ام لکن تا اندازه ای از روحیات ایشان اطلاع دارم. قبلاً هم پس از انتقال به عراق قطعه شعری که حاکی از افکار ایشان تا اندازه ای بود ملاحظه نموده ام. اینک نیز «پیام» بلند پایه را دیده و از ایشان تقدیر می کنم. اینجانب روزهای آخر عمر را می گذرانم، و مع الأسف نتوانستم خدمتی به اسلام عزیز و مسلمین بنمایم؛ ملت هایی که با جمعیت بسیار انبوه و اراضی بسیار وسیع و ذخایر بسیار گرانبها و سوابق بسیار درخشان و فرهنگ و قوانین آسمانی در تحت اسارت استعمار با گرسنگی و برهنگی و فقر و فلاکت و عقبماندگی دست به گریبان و در انتظار مرگ نشسته اند،[و] دولت ها که به دست استعمار تشکیل می شوند، جز در خدمت آنها نمی توانند باشند. اختلافات موجوده در بین سران دوَل اسلامی ـ که میراث ملوک الطوایفی و عصر توحش است و با دست اجانب برای عقب نگاه داشتن ملت ها ایجاد شده است ـ مجال تفکر در مصالح را از آنها سلب نموده است. روح یأس و ناامیدی که به دست استعمار در ملت ها حتی در رهبران اسلامی دمیده شده است آنها را از فکر در چارهجویی باز داشته است. امید است طبقه جوان که به سردی ها و سستی های ایام پیری نرسیده اند با هر وسیله ای که بتوانند ملت ها را بیدار کنند؛ با شعر، نثر، خطابه، کتاب و آنچه موجب آگاهی جامعه است؛ حتی در اجتماعات خصوصی از این وظیفه غفلت نکنند، باشد که مردی یا مردانی بلند همت و غیرتمند پیدا شوند و به این اوضاع نکبتبار خاتمه دهند. باید جوان های تحصیلکرده از این هیاهوی اجانب خود را نبازند، و سرگرم بساط عیش و نوشی که به دستور استعمار برای آنها و عقب نگه داشتن آنها فراهم شده است نگردند. باید اشخاص بیدار، تولید مثل کنند و هرچه بیشتر همفکر و همقدم پیدا کنند و صفوف خود را فشرده کنند، و در ناملایماتْ پایدار و جدی و قویالاراده باشند، و از تواصی به حق و تواصی به صبر، که دستوری است الهی، غفلت نکنند. از خداوند تعالی عظمت اسلام و مسلمین را خواهانم. سلام اینجانب را به آقای آزرم و هرکس که در فکر چاره است ابلاغ نمایید. والسلام علیکم.
روح اللّه الموسوی الخمینی"
(صحیفه امام؛ ج 2، ص 253)
مرحوم فردوسی پور در بخش دیگری از خاطراتش به دیدار امام و حکیمی اشاره کرده و گفته است:
آقای حکیمی بسیار روشنفکر و سیاسی و اهل تحلیل بود؛ با آقای سید حمید روحانی، آقای دعایی و آقای محمد منتظری رفیق بود و این آقایان از فکر او استفاده می کردند. او هم یک طلبه پر و آزاد بود. نسبت به امام هم یک سری انتقاداتی داشت که این انتقاداتش را به ما منتقل می کرد. ما پیشنهاد کردیم که شما این مطالب را بنویس به امام بدهیم. ایشان نوشت. یک مقداری روی آن فکر و بررسی کردیم و من پاکنویس کردم و بردیم و به امام دادیم. منتظر بودیم که ببینیم عکس العمل امام چه است. بعد از یک هفته امام دنبال ایشان فرستادند که بگویید آقای حکیمی بیاید. آقای حکیمی اول با ترس و لرز خدمت امام رفت ولی وقتی بیرون آمد خیلی برافروخته و خوشحال بود. گفتم: چه شد، عکس العمل امام چه بود؟ گفت: امام اول فرمودند من به این فکر شما تبریک می گویم. نامه شما بسیار نامه خوبی بود و انتقاداتی که شما کردید بعضی هایشان را من می پذیرم، بعضی هایشان را هم جواب دادم. یکی از موارد که امام فرموده بودند اینها را من قبول دارم ولی راه چاره ندارد این بود که در آن نامه پیشنهاد شده بود، امام با سایر مراجع رفت و آمد بیشتری داشته باشند. چون رفت و آمد امام با مراجع در نجف در حد دید و بازدید بود. دید و بازدید هم در موقعی انجام می شد که یک مسافرتی برای یکی از آقایان پیش می آمد، جلوسی و دیداری داشته باشند، بازدیدی داشته باشند. یا در ایام اعیاد، یا روضه ای داشته باشند و به این مناسبت روضه مثلاً امام شرکت بکنند ولی در غیر این موارد امام به دیدن کسی نمی رفت. پیشنهاد آقای حکیمی این بود که امام بیشتر با این آقایان رفت و آمد بکنند، بنشینند صحبت بکنند، آنها هم در جریان مسائل سیاسی قرار بگیرند و بازوی امام و کمک امام باشند.
امام فرموده بود آیت الله شاهرودی که دچار فراموشی شده است من هم رفت و آمد بکنم خاصیتی ندارد. آیت الله حکیم هم که خوب نفوذشان در عربهاست، مشی خاص خودشان را دارند و می ماند آیتالله خویی. امام یک جریانی را از ملاقاتشان با آیت الله خویی نقل کرده بودند که: بعد از اینکه آیت الله خویی برای معاینه به انگلستان رفتند و مراجعت کردند، جلوسی داشتند. امام دیدن ایشان رفتند اما وقتی ماجرای اخراج و مشکلات طلاب حوزه نجف را برای آیت الله خویی نقل کردند، آیت الله العظمی خویی عوض اینکه پاسخ امام را بدهند، شروع کرده بودند به تعریف کردن از بیمارستان لندن و پرستارهای آنجا که چقدر با اخلاق و مهربانند. امام فرموده بود وقتی من اینها را شنیدم دیگر بلند شدم و بیرون آمدم، نتوانستم تحمل کنم و خلاصه امام درددل کرده بودند که شما می گویید من با آقایان رفت و آمد بکنم که همفکر بشوند، توقعی که شما دارید نتیجه ندارد.
یک پیشنهاد دیگر، که البته در نامه نبود، ولی من و آقای حکیمی به امام پیشنهاد کردیم این بود که ما یک ملاقاتی با شهید آیتالله صدر داشتیم و از ایشان خواستیم که بیشتر به ملاقات امام بیایند.ضمناً از ایشان برای کتاب اقتصادنا دعوت به مباحثه کردیم. از کتاب ایشان تعریف کردیم و گفتیم شما با امام همفکر هستید راه مبارزه تان یکی است. ایشان هم اظهار کرد من حرفی ندارم و من حاضرم، خدمت ایشان می روم. همین طور به امام هم این مطلب را گفتیم که امام هم قبول کردند. یک ارتباطی و رفت و آمدی برقرار شد اما برای شهید صدر مسائل حزبی مطرح بود که امام از آن مسائل خوششان نمی آمد و آن رفت و آمد و ملاقات هم خیلی موثر نبود گرچه دیدن امام و ملاقات امام در روحیه شهید صدر، خیلی موثر بود.
یک انتقاد دیگر در رابطه با مسائل مالی بود. مرحوم حاج شیخ نصرالله خلخالی[2] از تجار نجف و نماینده مرحوم آیت الله بروجردی بود. حتی ایشان قبل از آیت الله العظمی بروجردی نماینده آقای آیت الله آسید ابوالحسن اصفهانی هم بود ایشان یک سابقه ممتدی در نمایندگی از این مراجع داشت. امام هم که به نجف مشرف شدند به آقای حاج شیخ نصرالله خلخالی نمایندگی دادند. حواله جاتی که از ایران صادر می شد، چون آقای خلخالی در نجف و در عراق معروف بود به نام ایشان حواله می شد. پول هایی که برای امام می خواستند بفرستند از راه های رسمی و عادی به اسم حاج شیخ نصرالله می آمد.
انتقاد آقای حکیمی این بود که حاج شیخ نصرالله یک میلیونر است چرا باید امام با او ارتباط داشته باشد؟ امام باید کس دیگری را برای نمایندگی مالی خود انتخاب می کرد که این انتقاد را امام جواب داده بودند که: این به خاطر سابقه ایشان و به اعتبار اعتمادی است که من به ایشان دارم و تعهدی که ایشان دارد و مورد اعتماد تمام مراجع نجف و مراجع گذشته و مراجع فعلی بود. انتقاداتی که ایشان داشت هجده مورد بود که امام خیلی ها را پذیرفته و برخی را هم جواب قانع کننده داده بودند و بعد هم مجدد از آقای حکیمی تقدیر و تشکر کرده بودند. (کتاب خاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پور؛ ص 161-166)
1 ـ نعمت میرزازاده متخلص به آزرم، شاعر معاصر خراسانی.
2. حجت الاسلام نصرالله خلخالی در نجف متولد شد و در حوزه علمیه همان شهر به تحصیل علوم دینی پرداخت. وی نیز همچون پدرش حاج حسن خلخالی نجفی، مورد وثوق علمای ایرانی و عراقی قرار گرفت تا جایی که وجوه شرعیه بزرگان چون آیات عظام ابوالحسن اصفهانی، بروجردی، حکیم، خوانساری به وسیله وی از ایران به حوزه نجف می رسید. ایشان بعدها با انتقال امام به نجف، همین نقش را برای ایشان ایفا کرد و وکیل امام در امور مالی شد. اموال شرعی رسیده از ایران با مدیریت ایشان به مصارف آموزشی و عمرانی می رسید. در واقع شیخ نصرالله خلخالی همچون یک بانک در امر دریافت و پرداخت پول فعالیت می کرد. ایشان در سال 1356 درگذشت.