تغییر روز استقلال جمهوری آذربایجان به عنوان یک «کشور» (!) از ۱۸ اکتبر ۱۹۹۱ به ۲۸ می ۱۹۱۸ پیام ها و سویه های متعدد را در بطن خود دارد که لازم است پیش از سیاست گذاری از سوی تصمیم گیران همه سویه های آن به دقت مطالعه شود. در اینجا به برخی از آنها اشاره خواهد شد.
۱- با این اقدام الهام علی اف قصد دارد به جای میراث پدرش حیدر به میراث محمدامین رسول زاده که گرفتار ماجراجویی های متناقض در زمان خود بود، تکیه کند. میراث رسول زاده به قدری متناقض است که جای صحبت بسیار دارد. حکومت مساوات از ۱۹۱۸ تا ۱۹۱۹ عملا تحت قیمومیت بریتانیای کبیر بود و بدون نظر مساعد ژنرال تامسون انگلیسی
(فرماندهی نیروهای متفقین در جنوب شرق قفقاز) اجازه تعیین شهربانی ها را نیز نداشت. اکنون هم نقش پنهان بریتانیا در حمایت از حکومت علی اف بسیار مهم است. چه در واگذاری نفت خزر به بی پی و چه در واگذاری معادن طلای شهرستان زنگیلان به بریتانیایی ها. از ۱۹۱۹ که بریتانیا منطقه را ترک کرد، حکومت مساوات وضعیت متزلزل تری پیدا کرد؛ اما آتاتورک در معامله ای با لنین حمایت خود را از آنها قطع کرد و روس ها وارد باکو شدند. در نتیجه این تحولات رسول زاده هم به ترکیه گریخت. اکنون الهام علی اف نیز به جای محافظه کاری پدر، مفتون ماجراجویی محمدامین رسول زاده شده است.
۲- جمهوری مساوات که جمهوری خلق آذربایجان نام داشت، در میدانی از خلاها و رویدادهای بزرگ ژئواستراتژیک دوران خود از جمله جنگ اول جهانی، فروپاشی روسیه تزاری و تولد اتحاد جماهیر شوروی متولد شد. کشورها زمانی به وجود می آیند که علت وجودی مستحکمی داشته باشند. علت وجودی جمهوری مستعجل مساواتی ها نیز با رسیدن سپاه یازدهم ارتش سرخ یک شبه و بدون مقاومت مردمی از بین رفت و با پرشدن خلاهای ژئواستراتژیک از طریق ظهور بازیگران جدید پس از جنگ اول جهانی، بیش از دو و نیم سال دوام نیاورد. آن هنگام هم که وجود داشت، روی پای خود نبود؛ بلکه متکی به قدرت های فرامنطقه ای بود که با خروج آنها، اساسش فروریخت. الهام علی اف و اردوغان نیز در دریاچه ای از این حفره ها و خلاها گام بر می دارند. نظم ژئوپلیتیک جهانی با وجود گذشت سه دهه از فروپاشی شوروی هنوز تثبیت نشده و جهان در جست وجوی نظمی جدید، دورانی طولانی از گذار ژئوپلیتیکی را تجربه می کند. دراین میان ترکیه یک قدرت تجدیدنظر طلب است و علی اف را نیز وارد این بازی کرده است.
۳- اندیشه های رسول زاده در ایران مورد بررسی قرار گرفته است. فریدون آدمیت نویسنده و دیپلمات نام آشنا، پژوهش سترگی در باره او صورت داده است. اسلام به عنوان یک عامل سیاسی و اجتماعی جایگاه خاصی در افکار رسول زاده ندارد. چه زمانی که گرفتار ماجراهای انقلاب مشروطه ایران به عنوان روزنامه نگار بود، چه زمانی که به پان ترکیسم گرایید و چه زمانی که در جنگ دوم جهانی به نازیسم گرایش پیدا کرد و سر و سری با نیروهای اس اس برای نقش آفرینی احتمالی هنگام حمله هیتلر به قفقاز به هم زد. هنگامی که رسول زاده از تاسیس جمهوری یا حکومت اسلامی آذربایجان سخن می گفت، مقصود او آن بود که قصد دارد نخستین حکومت جمهوری در عالم اسلام را تاسیس کند، نه یک حکومت دینی بر مبنای اسلام سیاسی که در آن دوران هنوز شکل نگرفته بود. او بعدها در ترکیه در کتابی تحت عنوان «ترکان ایران» منظور خود از اسلام را آشکار کرد و علیه تشیع به عنوان مذهب رسمی و ملی ایران که به نظر او موجب جدا شدن آذری ها از ترک ها (مردم حنفی مذهب) شده بود، قلم فرسایی کرد و حتی صفویه را نیز به شدت سرزنش کرد. علی اف نیز عنصر شیعه را به عنوان یکی از عناصر هویت ملی کشورش خوش ندارد. با نزدیک شدن او به ترکیه و تصفیه آخرین مهره های سنتی روس گرا از ساختار حکومت، تاکید بر صفویان نیز از ساختار فرهنگی و تاریخی این کشور حذف یا کم رنگ خواهد شد.
۴- حیدر علی اف از نظر سیاسی مردی کار کشته بود،. می توان از او به عنوان قوه موسس و تنها لویاتان پس از استقلال از شوروی یاد کرد. حیدر شخصا در کنگره های تاریخی به عنوان رئیس جمهور شرکت و این نشست ها را که با حضور مورخان برگزار می شد اداره می کرد و البته حرف آخر را می زد. نتایج این کنگره ها بعدها به عنوان اصول اساسی ملت سازی به کار گرفته شد؛ اما او هیچ گاه نه این کنگره ها و نه حتی پس از تثبیت قدرتش تلاش نکرد تاریخ استقلال این کشور را به می ۱۹۱۸ تغییر دهد؛ میراثی که فرزندش اکنون به آن پشت کرده است.
۵- اما این تغییر دارای سویه های ژئوپلیتیکی نیز هست که از نظر ما ایرانی ها اهمیت دارد. نخستین سویه رجعت به ۱۹۱۸ این نکته است که در دوران حکومت مساوات، انگلیسی ها صلاحیت اداری قره باغ کوهستانی را تحت اداره حکومت رسول زاده قرار دادند.
آنها نمی خواستند که جمعیت میزبان را از خود برنجانند و در جذب ارامنه نیز منافعی نداشتند. از سوی دیگر در آن تاریخ عثمانی بازنده جنگ اول جهانی بود و آنچه قرار بود برای آینده عثمانی رقم بخورد «معاهده سور» بود. طبق معاهده سور قرار بر این بود که در شرق ترکیه به عنوان «ارمنستان غربی» سرزمین های بزرگی برای تاسیس یک دولت مستقل به ارامنه اختصاص یابد؛ بنابراین از نظر بریتانیا قلمرو اصلی ارامنه در شرق عثمانی محفوظ می ماند و قره باغ اهمیت چندانی در برابر واگذاری آن محدوده پیدا نمی کرد. دلیل سوم فریب کاری همیشگی بریتانیایی ها در قبال جمعیت اسلامی مستعمرات بود. بریتانیا در نظر داشت این سیاست را به عنوان نقطه قوت خود به این اجتماعات عرضه کند. البته اتحاد «مصطفی کمال» با لنین و استالین و پیروزی او در جنگ های استقلال این معادله را دگرگون کرد و معاهده لوزان در ۱۹۲۳ جایگزین معاهده سور در ۱۹۲۰ شد. اکنون الهام علی اف قصد دارد به عنوان میراث دار حکومت مساواتی ها به نقشه ای ارجاع دهد که در آن قره باغ علیا واقعا تحت کنترل باکو قرار داشت، نه نقشه برآمده از ساختار تقسیمات ارضی اتحاد شوروی که مانند عروسک ماتروشکای روسی، بافتی در هم تنیده داشت و موجودیت های نیمه مستقلی مانند استان خودمختار قره باغ کوهستانی از دل جمهوری نیمه مستقل سوسیالیستی آذربایجان شوروی بیرون می آمد.
۶- سویه ژئوپلیتیکی دیگر در تغییر تاریخ استقلال ملی به کنترل نیم بند سرزمین سیونیک یا زنگزور باز می گردد. در دوره کوتاه تثبیت حکومت مساوات، سرزمین زنگزور یا سیونیک برای مدتی توسط مساواتی ها تصرف شد که البته طی رقابت نظامی از کنترل ارامنه خارج شده بود. بعدها استالین در تقسیمات اداری منطقه راسا مداخله کرد در نتیجه زنگزور به ارامنه و قره باغ به جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی واگذار شد. الهام علی اف با ارجاع به نقشه سیاسی دوران حکومت مساوات به طور ضمنی این پیام را می دهد که سرزمین زنگزور یا سیونیک در زمان استقلال متعلق به جمهوری خلق آذربایجان بوده و اکنون که این حکومت نقطه عزیمت استقلال کشور تلقی می شود نمی توان از زنگزور عزل نظر کرد. این سیاست به معنای آماده سازی افکار عمومی داخل برای جنگی دیگر در آینده است. یعنی در آینده آرمان کنترل زنگزور (سیونیک) جای آرمان کنترل قره باغ را خواهد گرفت. ادعاهای فزاینده قلمروخواهانه و زیاده خواهی در امتداد مرزهای تثبیت شده سیاسی آفت این منطقه است. تا یک سال قبل ارامنه علاوه بر تمام قره باغ و ولایت های اطراف، استان شائومیان را نیز مطالبه می کردند. اکنون بازی برعکس شده و باکو علاوه بر قره باغ، زنگزور را نیز مطالبه می کند. قلمروخواهی های بی پایان، تلاش برای ایجاد سرزمین های حایل و سپر در دو سوی این ماجرا، منطقه را به آتش جنگ گرفتار کرده است.
۷- ناسیونالیسم افراطی و بلوغ نیافته ویژگی کشورهای جوان است. اما هنگامی که وندالیسم نیز چاشنی آن شود، شاهد پرسه زدن روزانه یک رئیس جمهور در نوار مرزی و حماسه سرایی برای بقیه خواهیم بود. علی اف و اردوغان هر دو از احیای مرزهای تاریخی سخن می گویند، اما اگر قدیم اصالت داشته باشد به طریق اولی «قدیمی تر» اصالت بیشتری خواهد یافت. اما عزیمت به قدیم و قدیم تر به نفع آنها نیست. زیرا هرچه بیشتر به گذشته برگردیم کمتر ردپایی از آن قلمرویی را خواهیم دید که مطلوب اردوغان و علی اف است. اگر مبنای مالکیت تاریخی را سبق تصرف بدانیم -که در «حقوق ثبت املاک» چنین است -کمتر نشانه ای از تثبیت حاکمیت تاریخی دولت هایی به نام ترکیه و جمهوری آذربایجان در این منطقه خواهیم دید. حتی در معاهده گلستان و ترکمانچای نیز نامی از ماهیت سیاسی به نام آذربایجان برای اطلاق به ۱۷ شهر قفقاز و ولایت های دیگر نیست. بنابراین آنچه اردوغان و علی اف پیش می برند با مزاج زمانه سازگار نیست و هرچه می گذرد کمتر می توان رنگی از ملی گرایی سرزمینی در آن دید. جهان امروز در عصر دولت- ملت و اصالت مرزهای ملی به سر می برد. کشورهایی که در چارچوب دولت- ملت و مرزهای ملی به سیاست می نگرند نه مطالبه خاک دارند و اجازه مناقشه و بحث در مورد تمامیت سرزمینی خود را به دیگران می دهد. ترکیه فعلا از پارادایم دولت ملی عبور کرده و وارد پارادایم امپراتوری گرایی شده. نخستین قربانی مهم این تغییر پارادایمی نیز پیش از سوریه و عراق، قلمرو جمهوری آذربایجان است. اگرچه در سوریه و عراق رشته مقاومت های جدی و جان دار برای حفظ موجودیت ملی در برابر قلمروگستری اردوغان دیده می شود اما علی اف و رعایای وی در برابر این توسعه طلبی سپر انداخته و نادانسته تسلیم شدند. اکنون ترکیه موفق شده است بی چون و چرا رخنه ای اساسی در «استقلال جمهوری آذربایجان» ایجاد و این قلمرو را عملا به بخشی از مستملکات خود اضافه کند. همان گونه که هیتلر، اتریش را در ۱۹۳۸ ضمیمه آلمان نازی کرد اردوغان و علی اف نیز در این وادی گام بر می دارند. ممکن است این فرایند را محصول احساس ترس و نیاز به یک حامی خارجی فرض کرد ولی هرچه باشد، محصول ملت سازی ناقص و کژفهمی در توسعه امر ملی است. اگر ملی گرایی در قلمرو جمهوری آذربایجان به بلوغی نیمه جان می رسد قطعا در قبال کمک به احیای کنترل هفت ولایت اطراف قره باغ از جانب ترکیه، شراکت در کنترل سراسر قلمرو به آنکارا واگذار نمی شد. شاید یکی دیگر از دلایل تن دادن به نابودی مفهوم استقلال، تحقیر تاریخی بود که پس از جنگ اول قره باغ در ۱۹۹۴ متوجه مردم و حاکمیت این کشور شد. در واقع آنها حاضر شدند برای برون رفت از یک تحقیر بزرگ و ۳۰ساله همه چیز حتی استقلال و آینده خود را فدا کنند زیرا هدف آنها معکوس کردن جریان تحقیر، این بار علیه ارمنستان بود. تن دادن به این وضعیت در واقع «حل بحران با بحرانی دیگر» و «درمان زخم با زخمی دیگر» است.
۸- وجه دیگر مورد قبلی صدور بحران هویت به خارج از محدوده از سوی صدر هیئت حاکمه در باکو است. تضادها و اغیار ملی در جنگ ها پدید می آید. به این ترتیب علی اف بحران هویت ملی، بحران فساد اقتصادی و بحران دموکراسی را در جنگ های پیاپی و میلیتاریزه کردن می جوید. زیرا در این شرایط می توان حل نهایی این معضلات را به وقتی دیگر و شرایطی بهتر که اکنون در اولویت نیست موکول کرد. اسرائیل نیز از این مسئله استقبال می کند. زیرا خود زاییده بحران است و همواره از مرزهای سیال حمایت کرده است. چه در آفریقا، چه در خاورمیانه و چه در قفقاز جنوبی.
۹- مولانا جلال الدین بلخی در مکتوبات آورده است، «سخن دراز کسی گوید که آنچه مقصود اوست نتوان بر زبان آوردن». با تغییر تاریخ استقلال کشور آن هم پس از سه دهه جهانیان از خود خواهند پرسید که دلیل این سرگردانی در کوچه های باریک تاریخ چیست و چرا راس حاکمیت باکو با آن همه ادعای تاریخی تازه پس از سه دهه به ریشه اصلی استقلال خود پی برده است؟ چرا حدود و ثغور یک کشور به طور دقیق مشخص نیست و دامنه این تغییرات و تصمیمات تا کی دوام خواهد یافت؟ کشوری که نام آن عاریتی است به دنبال تاریخ عاریتی نیز خواهد بود. مساواتی ها در جنوب شرق قفقاز هنگامی که جعبه پاندورای دروغ را گشودند و به تحریک ترکان جوان، نامی عاریتی برای خود انتخاب کردند دروغ بزرگی را بر زبان راندند که برای نسل های بعدی به میراث ماند و آنها نیز در ادامه برای افشانشدن دروغ بزرگ از سوی قوه موسس اولیه مجبور به برساختن ده ها دروغ تاریخی دیگر شدند. اکنون با رجعت به زمانه ماجراجویی های رسول زاده، صفحه ای دیگر از دفتر اغراض قدیمی احیا شده است و هر روز جغرافیایی تازه بر قلمرو مفروض اضافه می شود.
۱۰- پیامد دیگر این انتخاب تاریخی که سایه ای منفی بر سویه های آن اضافه می کند سلب اعتبار سرزمینی یک کشور است. زیرا کشوری که هم بر نام آن مناقشه می رود هم بر تاریخ استقلال و هم بر حدود قلمرو سرزمینی اش هنوز فاقد قوه موسس عاقله و اعتبار سیاسی است و جهانیان انتظار دارند که رهبران آن هر روز با یک ادعای جدید علیه همسایگان در مقابل دوربین حاضر شوند.
*شرق