آیت الله العظمی یوسف صانعی برای دنیا و مقاماتش به هیچ وجه ارزشی قائل نبود. راحت با مردم صحبت می کرد و آزادانه حرف های آنها را می شنید، جواب می داد و برخوردشان از روی مهربانی و ملاطفت بود. هیچ گاه سراغ ندارید که ایشان زبان به گلایه گشوده باشد که چرا به من توهین می کنید.
آیت الله العظمی یوسف صانعی از مراجع تقلید، اساتید حوزه قم و یکی از شاگردان نزدیک حضرت امام خمینی(س) روی در نقاب خاک کشید تا حوزه علمیه یکی از افراد شاخص دارای فتاوای شاذ فقهی را از دست بدهد.
در خصوص ویژگی های شخصیتی و علمی ایشان گفت گویی با حجت الاسلام والمسلمین سعید صانعی، فرزند مرحوم آیت الله العظمی صانعی داشته ایم که در ادامه می آید :
آقای صانعی ضمن عرض تسلیت ارتحال حضرت آیت الله العظمی یوسف صانعی به جنابعالی و عموم مقلدین و شیعیان و با تشکر از حضرتعالی که با توجه به تالمات ناشی از ارتحال مرحوم والد معزز این وقت را اختصاص دادید بفرمایید مهمترین ویژگی های ایشان چه بود؟
مردم در این ایام شریک غم ما بودند و این حجم از پیام، تحلیل و ارائه مقالات برای خود ما هم غیر قابل تصور است. بنده به عنوان شاگردی که حدود 26 سال محضر ایشان را در درس های خارج درک کرده بودم و مباحثی که در منزل با هم داشتیم، یا در دفتر به صورت مباحثاتی که بین دوستانشان داشتند حضور داشتم، تحلیلی که می توانستم از شخصیت ایشان ارائه دهم، به عنوان نزدیک ترین فرد به نظریات، افکار و آراء ایشان امروز می بینم که در دورترین نقاط دنیا همان تحلیل را از شخصیت، اندیشه ها آراء ایشان ارائه می دهند و این برای ما بسیار دلگرم کننده است. آنچه که خداوند نسبت به کسی که راه خدا را برود وعده داده که طریق را به او نشان می دهد، این وعده محقق شده و تلاش های ایشان برای اعتلای دین نتیجه داد. چون واقعا اعتلای دین و فقه آل محمد(ص) دغدغه ایشان بود. همچنین از سایت جماران و نشریه حریم امام تشکر می کنیم. مخصوصا سایت جماران که در زمان حیات ایشان با همه تعزیراتی که وجود داشت، مطالب را از ایشان نقل می کردند و این قابل تقدیر است و من اینجا مجددا از همه دست اندرکاران و حضرت آیت الله حاج سید حسن خمینی تشکر می کنم؛ که با لطف و عنایت ایشان مجموعه ای منسجم و معتقد به آرمان های امام تشکیل شده و راه امام را ترویج می کند.
بنده به صورت مختصر عرض کنم که به نظر من علاقه و دلبستگی ایشان نسبت به امام در خاطره ای که ایشان نقل می کردند نهفته است؛ که آن هم به شخصیت و نوع نگاهشان به مسائل جامعه و مسائل علمی بر می گردد. ایشان نقل می کردند که وقتی به اصفهان آمدم پدرم من را به استادی معرفی کرد. گفت من قبلا این درس «جامع المقدمات» را جایی خوانده بودم و مقداری آشنایی داشتم و پدرم گفت اینجا هم ادامه بده. فرمودند من روز اول که درس آن آقا رفتم، آمدم و گفتم من دیگر این درس را نمی روم. او اول که خواند حاشیه های جامع المقدمات را برای ما نگفت ولی استاد قبلی گفته بود؛ من دیگر درس این نمی روم. این روحیه سیری ناپذیری ایشان در مباحث علمی که تا روز آخر و شب قبل از این حادثه که چهار پنج ساعت من شاهد بودم داشتند مطالعه می کردند، به نظر من عمده دلیلی بود که ایشان در حوزه علمیه قم به حضرت امام گرایش پیدا کردند. به ایشان عرض کردم که شما مقداری درس حضرت آیت الله العظمی بروجردی و یکی دو تا درس دیگر رفته اید، چه شد که این همه مدت در درس حضرت امام ممارست داشتید؟ تحلیل خود من این بود که ایشان دریای علم را در درس حضرت امام می دیدند. یعنی ایشان به دنبال دریا یا اقیانوسی بودند که اقناعشان کند؛ نمی توانستند به مباحث کلیشه ای که وجود داشت بسنده کنند و اگر درسی را می رفتند و می دیدند برایشان فایده ای ندارد ترکش می کردند. به جهت اینکه روحا آزرده می شدند و برای عمرشان و زمانی که داشتند ارزش قائل بودند. به این جهت بود که وقتی با امام آشنا شدند و درس امام را رفتند. آن زمان در تبلیغات می گفتند که نعوذ بالله آقا روح الله سواد ندارد. ایشان مجبور شدند پیش آقای فکور استخاره کنند، که بارها هم نقل کرده اند، و به درس امام رفتند. می فرمودند از روزی که به آن درس رفتم فهمیدم آنچه که من می خواهم اینجا است. شاید یک شب قبل از شب آخر بود که دراز کشیده بودند. گفتم شما به امام علاقه دارید، به جهت اینکه واقعا او هم به شما لطف و عنایت داشته است.
نکته جالبی که شاید ما تا حالا توجه به آن نداشته ایم و نمی آمده ایم حساب کنیم، تقریرات ایشان است. تقریرات فقهی و اصولی ایشان را که در سن 18 سالگی وارد درس امام شدند، همه را عربی نوشته اند و از زمانی که شروع به نوشتن کرده اند همه را مرتب ضبط کرده اند. جالب است آدمی که در سن 18 سالگی درس برود و اشکال کند. ان شاء الله توفیق پیدا کنیم و کم کم اینها را چاپ کنیم. بسیار تعجب برانگیز است. درس حضرت امام با دروس دیگر خیلی فرق می کرد. من همان شب خدمتشان عرض کردم که شما ارتباط عاطفی داشته اید و علوم را از ایشان یاد گرفته اید اما من وقتی که الآن مراجعه می کنم، بدون اغراق، اضافه بر اینکه همه داشته های علمی و باز شدن روزنه های دیدش از ایشان بود، وقتی مباحث را نگاه می کنم واقعا می بینم که در فضای دیگری مطرح شده و شکل بحث از این شکل هایی که وجود دارد متفاوت است. من با توجه به نبوغ ایشان متوجه می شدم که این مباحث که می توانسته ایشان را جذب کند. ایشان می گفتند من چهار پنج شب درس را در ذهنم مرور می کردم و شب پنجشنبه و جمعه می نشستم این پنج روز درس را می نوشتم و شاید بعضی از این مباحث را دو بار نوشتم. چون پاره می کردم و آنچه برای من قابل قبول باشد در این نوشته نبود؛ مجبور می شدم پاره کنم و دوباره بنویسم. این عشق و علاقه مثال زدنی است.
عمو نقل می کرد که وقتی ما در حجره بودیم و چراغ هایی بود که روشن می کرد و تمام صورتش سیاه می شد و با آب سرد صورتش را می شست و دوباره می نوشت. این علاقه نسبت به درس خواندن بود. از طرف دیگر هم عنایت حضرت امام بود. یعنی انسانی که خودش عالم به معنای واقعی باشد و دریچه های مختلف علوم به روی او گشوده شده باشد دوست دارد داشته های خود را تحویل به بعد از خودش بدهد و ایشان را در این حدّ می دید. شما نگاه کنید یک آدم یک لا قبایی که ظاهرا درس امام هنوز معمم نشده بوده، چون بعدا که به تبلیغ می روند معمم می شوند، با شکل و شمایل روستایی که دارد. تا این اواخر هم ایشان شکل و شمایل ظاهری برای خودشان قائل نبودند. آن موقع را حساب کنید که این آدم دارد به درس می رود. شاید خیلی کسانی هم بوده اند که هیکل های خیلی موجهی هم داشته اند. اما امام وقتی می بیند یک نفری دارد می آید و آن مطالب را تحویل می گیرد، عنایت می کند.
وقتی که عنایت می کند، مرحوم والد در کنار آن دریای علم این معرفت و عطوفت را هم فرا می گیرد. در نتیجه با تمام مشکلاتی که وجود داشت، بعد از حضرت امام ایشان مدافع واقعی فقه و اندیشه های امام باقی ماندند و چه که نشنیدند و خدا را شاهد می گیرم که لحظه ای هم نشنیدم ایشان ناراحت باشد. ناملایمات بسیار زیادی وجود داشت و حتی همان شب حمله به منزل چنان آرامشی داشت که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. اصلا برایشان مهم نبود که چه می شود. یعنی واقعا دنیا برایشان مهم نبود. چون به دریایی از اندیشه و فکر رسیده بودند. ایشان مثل حضرت امام دنبال عرفان های کاذب نبودند. اگر می گفتند زهد، خودشان داشتند ولی به زبان نمی آوردند. به همه دوستانشان می گفتند زندگی خوبی داشته باشید اما خودشان به حد کم از زندگی قناعت می کردند. عطوفتی که حضرت امام به ایشان داشتند و آن مباحث علمی جذب شد و این در ذهن ایشان ماندگار شد که به هیچ وجه از ذهن ایشان خارج نمی شد.
البته بسنده نکرد به آنچه که مشافهه از امام یاد گرفته بود و مبانی امام را گسترش داد؛ حتی به طریق حاشیه زدن به مطالب امام. همیشه درس ایشان بر مبنای تحریرالوسیله بود. کتاب تحریرالوسیله را نگاه کنید، تقریبا مشحون از حاشیه است. نقد آن متن در راستای گسترش همان نوع نگاه است؛ نگاهی که عنصر زمان و مکان در آن تاثیر دارد و آن را بالنده کنیم. ما در این سیر مباحث می بینیم فقهی که ایشان دارد ارائه می دهد ناشی از همان فقه حضرت امام است که شاید ایشان در آن زمان نمی توانستند اینها را بیان کنند. چون بعد از پیروزی انقلاب ایشان دیگر مباحث روز حوزوی به معنای خاص آن را نداشته اند. اما این نوع نگاه به فقه را ایشان ترویج کردند و گسترش دادند؛ حتی با حاشیه زدن. یعنی این حاشیه زدن هم در راستای پر و بال دادن و تکامل آن اندیشه ها بود. راهی که ایشان در حوزه های علمیه باز کردند، در مقابل متحجرین و کسانی که دنبال اعتلای دین نیستند و دنبال قرائتی از دین هستند که دین گریزی را ترویج کند، ان شاء الله توسط شاگردانشان و کسانی که ما در این پیام ها می خوانیم و نمی شناسیمشان این حرکت ادامه پیدا کند؛ جامعه به طرف عقلانیت حرکت کند و این حرکت متوقف نشود؛ که نخواهد شد.
من مطمئنم خداوند همان طوری که حضرت امام را برای برهه ای انتخاب کرد، نه اینکه من از نظر پدر و فرزندی بگویم، اعتقاد شخصی من است که ایشان هم در این برهه برای اعتلای دین منتخب بود. این چیزی است که ما از تحلیل هایی که از شخصیت ایشان ارائه می شود به دست می آوریم. به نظر من و بزرگانی که با آنها صحبت می کنیم فقه حضرت امام در حوزه مهجور مانده که شاید به خاطر عمق مباحث باشد. بعضی از بزرگان معتقدند به جهت عمق این فقه است که کسی نیست این عمق را تبیین کند، مهجور مانده است.
نسل جدیدی که در حوزه دارد شکل می گیرد موظف هستند دینی را ارائه بدهند که قابل پذیرش در اجتماع باشد و جوانان و کسانی که ذهن پرسشگر دارند را اقناع کند. ان شاء الله این موضوع ادامه پیدا کند و فقه حضرت امام در حوزه ها رایج شود.
خیلی ها شاگرد امام و با امام نزدیک بوده اند اما در فراز و فرودها رنگ عوض کردند و یا کمرنگ شدند اما این مرد نه تنها بر اندیشه فقهی امام، در حوزه اندیشه سیاسی امام تا روز آخر هم ماند. این استقامت ناشی از چه چیزی بود؟
جذب شدگی و محو شدن در شخصیت حضرت امام به جهت برخورد حضرت امام با ایشان بود؛ و اینکه ایشان آدمی بود که باید به چیزی راضی می شد و قبول می کرد. هیچ گاه امکان نداشت چیزی که قبول نداشت را انجام دهد. زیر بار کسی، چیزی و یا فکری نمی رفت. یعنی یک موقع هایی در مباحث فقهی مساله ای برایش مشکل بود و تا آن را حل نمی کرد آرامش نداشت. وقتی که نسبت به حضرت امام این شیفتگی را پیدا کرده بود و پذیرفته بود، در روح و جانش بود. وقتی که در روح و جان باشد دیگر نمی توانست خلاف آن برخورد کند. اصلا در وجود ایشان نفاق نبود؛ که امروز حرفی را بزند و اعتقادش چیز دیگری باشد. ممکن بود به جهت مصالحی حرفی را نزند اما به هیچ وجه نفاق نداشت.
بنابر این وقتی که قبول داشت، به هیچ عنوان هم حاضر نمی شد از اینها دست بردارد. از طرف دیگر هم برای دنیا و مقاماتش به هیچ وجه ارزشی قائل نبود. راحت با مردم صحبت می کردند و آزادانه حرف های آنها را می شنیدند، جواب می دادند و برخوردشان از روی مهربانی و ملاطفت بود. هیچ گاه سراغ ندارید که ایشان زبان به گلایه گشوده باشد که چرا به من توهین می کنید. زبان به این گلایه گشودند که چرا مطالب علمی را نقل نمی کنید. به جهت اینکه دوست داشتند این مطالب علمی گسترش پیدا کند. می گفت مطالب من را نقد کنید. من مطالب امام را نقد می کنم و حاشیه می زنم؛ شما هم مطالب من را نقد کنید و حاشیه بزنید. از توهین به خودشان به هیچ وجه ناراحت نمی شدند و هیچ وقت زبان به گلایه نگشودند. چون برای دنیا ارزشی قائل نبودند. می گفتند من دنبال این هستم که روح پرسشگر مردم در این زمانه و سوالاتی که وجود دارد را جوابگو باشم. چون برای خودشان وظیفه می دانستند. یعنی وارد حوزه که شده بودند این طور در ذهنشان جا گرفته بود و پدر بزرگوارشان در ذهن آنها کرده بود که شما باید برای اسلام مفید باشید. وقتی که با این پایه ریزی در کنار آن پدر متعبد و فهمیده پرورش پیدا می کنند و بعد در دامان حضرت امام پرورش پیدا می کنند، دیگر اینها قابل برگشت نیست. یعنی اعتلای اسلام قابل برگشت نیست. دیروز یکی از بزرگان اینجا صحبت می کرد گفت من قسم می خورم آنچه که می فهمید را می گفت. یعنی اگر فتوایی می داد استنباطش را می گفت. غیر از این نمی توانست استنباط کند و نمی توانست استنباطی که کرده را نگوید یا خلافش را بگوید.
*جماران