او هرچه داشت از امام داشت. یعنی حاج قاسم «اوستا بنایی» بود که در مسیر آرمانهای امام جذب شد و عنصر با استعداد و هوشمندی بود که از ضریب بالای هوشی برخوردار بود. بیش از همه ما اهمیت و ارزش فرمایشات، حرکت و توصیههای امام را درک میکرد و هرچه داشت در آن مسیر بود. یکی از پیروان راستین بود؛ منتها به دلیل خودداری از تظاهر و تفاخر سعی نمیکرد که خودش را این طرف و آن طرف نزدیک کند و بشناساند.
جماران، روزبه علمداری: چهل روز پس از شهادت سردار بزرگ اسلام و ایران سپهبد حاج قاسم سلیمانی، تحلیل شخصیت چند بُعدی و خدمات تأثیرگذار این شهید والامقام امری ضروری می نماید؛ به ویژه از آن رو که مراسم متعدد تشییع پیکر و سوگواری برای ایشان که با حضور کم نظیر طیف های مختلف مردم در ایران و جهان مواجه شد، بهت و حیرت تحلیل گران و ناظران مختلف را در پی داشت و سوالات متعددی را برانگیخت.
چرا حاج قاسم سلیمانی اینگونه در میان مردم محبوبیت یافت؟ شخصیت او دارای چه ویژگی هایی بود که توانست طیف های متکثری از مردم را به سوی خود متوجه کند؟
برای گرفتن پاسخ این سوالات به گفت و گو با حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی نشستیم. به جرأت می توان گفت، ایشان و حاج قاسم علاوه بر هم استانی بودن، دارای مشرب فکری و عملی مشابهی در میان شخصیت های انقلابی بودند و از این حیث شنیدن خاطرات و نظرات دعایی در خصوص آن شهید بزرگوار جالب توجه بود.
در آستانه اربعین شهید سلیمانی مشروح گفت و گوی ما با نماینده ولی فقیه و سرپرست موسسه اطلاعات را از نظر می گذرانید:
فرزند منطقه ای استعدادخیز
در آستانه چهلمین روز شهادت سردار سپهبدحاج قاسم سلیمانی هستیم. ایشان علاوه بر اینکه یک چهره ملی بودند، اهل استان کرمان بودند و به این اعتبار، بین حضرتعالی و ایشان شناخت متقابلی بوده است. لطفا در ابتدا آنچه را که در این سالهای متمادی از شخصیت این شهید بزرگوار دریافتید را برای ما شرح دهید؛ به خصوص اینکه مراسم عظیم و اعجابآور تشییع پیکر پاک ایشان، تأمل در خصوص ابعاد مختلف شخصیتی آن بزرگوار را ضروریتر میسازد.
مرحوم حاج قاسم سلیمانی یکی از افتخارات فوقالعاده عزیز و ارجمند ایران است؛ و چون زادگاهش در استان کرمان بوده، کرمانیها به وجود ایشان افتخار میکنند و میبالند. خود ایشان هم علاقه شدیدی به هموطنان و همشهریانش داشت و تقریبا در اوقات فراغت و یا اگر مجالی پیش میآمد که امکان داشت به جایی سر بزند یا حضوری داشته باشد، در کرمان بود.
شهید سلیمانی اهل منطقه «رابر» کرمان است. رابر و راین کرمان منطقهای نوعاً استعدادخیز است. یعنی ساکنین آنجا از استعداد و ضریب هوشی بالایی برخوردار هستند. علتش این است که رابر و راین و بافت مرتفعترین نقطه ایران از سطح دریا است. یعنی آب و هوای آنجا خیلی بکر و فارغ از هر آلودگی است. منطقهای است که گردو زیاد دارد و جایی که گردو زیاد است مردمانش ضریب هوشی و قوت مغزی بالایی دارند.
ایشان از یک خانواده عشایری هم بودند و با کار دامداری و کشاورزی محلی زندگی میکردند و به دور از هیاهو و مشغولیتهای شهری، زندگی آرامی در پناه طبیعت داشتهاند. پدرش بیشترکار دامداری میکرد. حتی تعبیر میکنند که یک چوپان مورد اعتماد و علاقه همه ساکنین و آشنایان بودهاند.
حاج قاسم در آن خانواده رشد کرد و تحصیلاتش را هم در همان منطقه ادامه داد. ظاهراً دیپلم خود را همان جا گرفت و بعد روانه بازار کار شد. معروف هست که به کار ساختمان (بنّایی) علاقه داشت و در این شغل رشد کرده بود و حتی پروژه ساختمان سازمان آب منطقهای آنجا را بر عهده گرفته بود.
قبل از انقلاب در دوران فعالیتهای انقلابی حضرت امام و روشنگریهایی که میشد، شخصیتهایی برای تبلیغ به کرمان میآمدند. مرحوم آقای کامیاب یکی از روحانیون محترم و ارجمند خراسان و از شاگردان و دست پروردگان مقام معظم رهبری در آن منطقه بود. ایشان برای تبلیغ به کرمان آمده بود و خیلی روی جوانان تأثیرگذار بود. یکی از کسانی که جذب کرده بود، همین حاج قاسم بود و حاج قاسم تحت تأثیر منش و شیوه تبلیغی او، گرایش عمیقی به انقلاب و نهضت پیدا کرد و در این مسیر قرار گرفت.
با پیروزی انقلاب هم به عنوان جوان روشن، علاقمند، خوشطینت و خوش باوری که در منطقه درخشیده بود، خودش را در جریان امر انقلاب قرار داد و با تأسیس سپاه پاسداران و ضرورت حمایت از این نهاد انقلابی ایشان هم جذب شد و طبیعتاً در مسیر قرار گرفت.
با این پیشینه و خمیر مایهفکری، تربیتی و آرمانی، او در سپاه درخشید و به دلیل استعداد و هوش بالایی که داشت، رشد کرد و به مراحلی رسید که اول به عنوان جانشین فرمانده و بعد به عنوان فرمانده بخشی از سپاه ثارالله(ع) کرمان انتخاب شد و موقعیتهای بالایی کسب کرد. مهمتر از همه، در مسیر حرکت به جلو و در مسیر نبرد، رزم، دلاوری و کوشش برای دستاوردهای بزرگ نظام خودش را نشان داد و در همین مسیر به عنوان یک چهره شاخص در جریان نهاد ارجمند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مطرح شد و به درجات عالی رسید. در نهایت فرمانده سپاه قدس شد که در آن حد از تأثیرگذاری در منطقه و جهان قرار گرفت.
در کنار این همه دستاوردی که نصیبش شده بود و فیوضاتی که به ایشان رسیده بود، ویژگیهای آرمانی، اخلاقی و تربیتی بالایی داشت. هرچه موقعیت اجتماعی، نظامی و تأثیرگذاری در فرماندهیهای مختلف در ایشان بیشتر نمود پیدا میکرد، ماهیت معنوی، فروتنی، خود ندیدن و انقلاب و رهبری را دیدن، بروز کرد. به همین دلیل، علیرغم همه موقعیتهایی که پیدا میکرد، کسانی که شناختی از او نداشتند و یا او را به قیافه و چهره نمیشناختند، اگر با ایشان برخورد میکردند باور نمیکردند که این شخصیت همان کسی است که آن موقعیتها، دستاوردها و شهرت آنچنانی را دارد.
فوقالعاده فروتن و سادهزیست بود و از تفاخر و نشان دادن یک زندگی متفاوت با دیگران پرهیز داشت. خودش، خانواده و بستگانش به عنوان الگوها و نمونههایی بودند که در مسیر زندگی میتوانستند برای همه سرمشق باشند. البته فراتر از همه این خصلتها، ماهیت از خود گذشتگی، جان نثاری و آمادگی هر نوع فداکاری در ایشان مثال زدنی بود.
به دلیل همین موقعیت بود که گاهی خودش را در قلب دشمن قرار میداد و نفوذ میکرد. ریسکهای خیلی بزرگی را انجام میداد. نمونه آن را اخیرا مقام معظم رهبری در یک سخنرانی ابراز فرمودند که عناصر خشن و بیرحم داعش منطقهای را محاصره کرده بودند و بنا بود که همه را قتلعام کنند. این عنصر شبانه خودش را با هلیکوپتر در آن منطقه فرود میآورد و هدایت، رهبری و ساماندهی میکند و آن منطقه را نجات میدهد و محاصره را میشکند. نفس این حرکت خودش نشان دهنده توان بالای ریسکپذیری، از خود گذشتگی، از جان گذشتگی و آمادگی برای پذیرش هر نوع خطر در مسیر آرمان و هدفی است که تشخیص میدهد باید به سوی آن برود.
در کنار همه اینها، خصلت مردمی حاج قاسم زبانزد بود. گاهی که به شهرستان میرفت، کسانی که ایشان را میشناختند و به خصوص کسانی که در جریان هشت سال جنگ تحمیلی همرزم ایشان بودند و نیروهایی بودند که انتخاب شده بودند و زیر فرماندهی او کار میکردند و بعد از پایان جنگ هر کدام مسئولیتی داشتند و جایی بودند، باز هم به سراغ ایشان میآمدند و به دلیل درک درستی که از بینش و راهنماییهای او داشتند، سعی میکردند که باز هم از فیوضات ایشان بهرهمند شوند.
یعنی حاج قاسم همیشه مورد مشاوره و توجه بود. نقطه نظراتش مقبول و پذیرفته شده بود. چون میدانستند که از روی هوای نفس حرف نمیزند؛ بلکه از روی واقعبینی و خدمت به نظام، انقلاب، رهبری و جامعه حرف میزند. این اعتماد باعث شده بود که همه با جان و دل خودشان را در خدمت ایشان قرار دهند.
در موقعیتهای بسیار حساس و تعیین کنندهای سعی میکرد که گرهها را بگشاید. مثلاً برای حل اختلاف بین طیفهای مختلف سیاسی در استان کرمان، سعی میکرد با حفظ احترام نسبت به همه تشکلها و گرایشها، همین که در مسیر انقلاب هستند و اهداف عالی انقلاب و رهبری را قبول دارند، آنها را به هم نزدیک کند و به فرآیندی برساند که روی امری توافق کنند. بسیاری از استاندارانی که انتخاب میشدند با کوشش یا هدایت و درایت ایشان بود که انتخاب میشدند و آنها هم به دلیل اینکه حاج قاسم از آنها خواسته بود، با جان و دل همه امکانات خودشان را در اختیار میگذاشتند.
نمونه آخرش این است که در استان کرمان برای انتخاب استاندار مشکلاتی ایجاد شده بود. کسی که برای آنجا انتخاب شد آقای مهندس رزم حسینی بود که جانشین حاج قاسم در سپاه ثارالله(ع) بود؛ اما بعد از پایان جنگ به کارهای شخصی پرداخته بود و موقعیتهای اقتصادی خوبی هم به او رسیده بود. وقتی حاج قاسم به او پیشنهاد داد به همه موفقیتهای مالی و اقتصادی پشت پا زد و خودش را در اختیار حاج قاسم و اهداف انقلاب در کرمان قرار داد و مسئولیت استانداری را پذیرفت. گرچه او به خاطر اینکه همسرش مریض شده بود و ناچار بود مدتی فراغت داشته باشد استعفا داد، اما به دلیل عملکرد صحیح و سوابق روشنش و به دلیل اعتمادی که طیف «حاج قاسمیها» به او داشتند، مطرح شده بود که وزیر صنایع شود و موقعیتهای دیگری داشته باشد. به هر حال پذیرفت که استانداری خراسان رضوی را داشته باشد و الان در آنجا مشغول است. حاج قاسمیها سمبلهای صداقت، بیطرفی و خیرخواهی در کشور بودند.
اینها نمونههای کارگشایی و راهگشایی حاج قاسم در منطقه است که برای حل مشکلات اجتماعی تأثیرگذاری خودش را نشان داده بود.
اشک یک هموطن زرتشتی برای شهادت حاج قاسم
فراتر از این، در برخورد به مردم طوری بود که همه طیفها و گروههایی که مشکل داشتند راحت میتوانستند مشکل خود را با ایشان درمیان بگذارند و ایشان با سعهصدر، تواضع و فروتنی گوش میکرد و وقتی تشخیص میداد که ضرورت دارد حمایت کند، سعی میکرد در حد توانش حمایت کند.
یک نمونه آن را من اخیراً شنیدهام که خیلی جالب هم هست. یکی از دوستان گفت که در فرودگاه کرمان پروازی بود که بنا بود مسافران حرکت کنند و از سالن فرودگاه اعلام میشود که آماده پرواز باشید. مسافران سوار اتوبوسی میشوند که آنها را به کنار هواپیما برساند. حاج قاسم هم یکی از این مسافران بوده است.
آقای سروشیان از بزرگان زرتشتیان کرمان است. زرتشتیان در کرمان طایفه محبوب و نجیبی هستند. آدمهایی خوشنام، امین و مورد احترام هستند. آنها در عزاداریهای حضرت اباعبدالله(ع) شرکت میکنند، نذر میدهند و شریک میشوند. آدمهای خوش برخورد و خوشقلبی هستند. سروشیان وقتی میبیند حاج قاسم در اتوبوس نشسته روی شانه ایشان دست میگذارد و میگوید «حاج آقا ما شما را دوست داریم». حاج قاسم وقتی او را میشناسد بلند میشود، بغلش میکند، میبوسد و کنار هم مینشینند. بعد میپرسد مشکل شما چیست؟ میگوید مشکل قضایی داریم و به تهران میرویم. ایشان میگوید شما تلفنتان را بدهید و من میگویم یکی از دوستان کمک کند تا مشکل شما حل شود. او هم تلفنش را میدهد. روز بعد از دفتر حاج قاسم به سراغش میروند، مدارکش را میگیرند، اظهاراتش را گوش میکنند، دنبال کارش را میگیرند و به نتیجه مطلوبی هم میرسد.
این را یکی از وکلای برجسته دادگستری کرمان، آقای دکتر انوشیروان منشیزاده، نقل میکرد. گفت، ایشان وقتی از حادثه شهادت حاج قاسم مطلع شد مثل ابر بهار اشک میریخت. من گفتم، «شما که زرتشتی هستید»؛ آن وقت او (سروشیان) داستان را نقل کرد. گفت که این مرد علیرغم موقعیت و گرفتاریهایی که داشت، به درد دل یک همشهری زرتشتیاش به قدری صمیمانه گوش کرد و به قدری مسئولانه پیگیری کرد که من تا ابد فراموش نمیکنم. این از نمونههایی است که یک انسان در دل مردم نفوذ کرده و خیلی طبیعی، نرفته خودش را نشان دهد، وقتی تشخیص داد که اینها شایستگی کمک و یاری دارند، کمک کرد.
افراد دیگری در کرمان هستند که نسبت به هیچ جریان و گروهی سمپاتی و علاقه ندارند؛ فقط به امر انقلاب و توجه به مردم عنایت دارند. آنها کسانی هستند که در فقدان و شهادت حاج قاسم سوختند. آنها اهمیت و ارزش فراجناحی بودن را درک میکردند. ارزش فقط خدا و مردم را دیدن را درک میکردند. یکی از آنها آقای عطاء احمدی، پهلوان معروف کرمان است. و دیگران هم فراوان هستند.
این طیف بیشتر در چه صنف و گروهی از کرمان هستند؟
مردم عادی دردمند و زخم دیده هستند. خیلی از اینها به دلیل موقعیت و جذابیتی که حاج قاسم داشته در جریان جنگ تحمیلی جذب سپاه میشدند و به عنوان نیروهای بسیج در جبههها حضور پیدا میکردند.
یکی از رسالتهایی که با خودش حس میکرد این بود که اینها را فراموش نکند. بعد از جنگ از کسانی که مجروح شده بودند عیادت میکرد و به خانواده شهدا سر میزد و دلداری میداد و اگر نیازی داشتند و در حد توانش بود، سعی میکرد که کمکشان کند، غم را از روی دل آنها بردارد و آنها در شرایط مناسب و خوبی قرارشان دهد.
اینها نمونههای اخلاقی ویژهای بود که این انسان داشت و در کنار اینها، موقعیت تأثیرگذار استراتژیک و بنیادی در جریان مقاومت در جهان داشت. همه زخم دیدگان جهان اسلام و جهان سوم که درصدد راهحلی برای پایان دادن این همه ستم و ظلم بودند و حرکتهایی را شروع کرده بودند، پناهشان حاج قاسم بود و از تجربیات، راهنماییها و حمایتهای او بهره میبردند و به موقعیتها و موفقیتهای بالایی هم دست یافته بودند. نمونه آن، حزبالله لبنان است. نمونه دیگرش جریان حشدالشعبی عراق است. نمونه آن حرکتی است که در یمن و جاهای دیگر جهان اسلام دارد اتفاق میافتد. اینها از حاج قاسم به عنوان یک سمبل، نمود و شاخص در انتخاب راه استفاده میکردند و البته با راهنماییها و مساعدتهای ایشان به دستاوردهایی هم میرسیدند.
همسر با کمالات و فهمیدهای دارد که از خانوادهای مانند خانواده حاج قاسم هستند. فرزندانش هم فروتن، مؤدب و شایسته فرزند حاج قاسم بودن هستند.
شما اولین بار چه زمانی اسم ایشان را شنیدید؟
در سمینار کرمانشناسی
چه سالی؟
دوران جنگ تحمیلی بود و ایشان هم به عنوان یکی از مهمانان آمده بود و سخنرانی کرد و ما هم استفاده کردیم.
آن موقع فرمانده لشکر 31 ثارالله بود.
بله
روایتی ناگفته از تلاش های حاج قاسم برای وحدت
حاج آقا، یکی از چیزهایی که در مورد حاج قاسم گفته میشود این است که ایشان با طیفهای مختلف اجتماعی، که شاید ما فکرش را هم نکنیم، ارتباط و رفاقت داشت...
اصلی که ایشان در نظر داشت، اعتقاد به انقلاب و احترام به ولایت و رهبری بود. اگر جریانی بود که امام را قبول داشت و یا رهبری فعلی را قبول دارد که در خط مشی سیاسی با جریانات دیگر متفاوت است، به دلیل اینکه اصل اصلی مورد اعتقاد حاج قاسم را پایبند است، مورد احترام قرار میداد.
شما نمونههایی از این روابط گسترده ایشان با افراد و گروههای مختلف سراغ دارید؟
من دو جریانی که خود حاج قاسم با من در میان گذاشت را شاهد میگیرم. یک دفعه در بیت مقام معظم رهبری مناسبتی بود که ما با هم برخورد کردیم. دو هفته بعد از مراسمی بود که به اسم نکوداشت برای من در کتابخانه ملی گذاشته بودند. البته دیر به من اطلاع دادند و علیرغم مخالفت من برنامه را گذاشتند و من هم به رغم میل باطنی و به احترام برگزار کنندگان، پذیرفتم. طیفهای مختلفی آنجا آمدند و صحبت کردند و پیام دادند. حاج قاسم یک هفته بعد من را دید و با یک لحن بسیار صمیمی و انسانی گفت، «به ما خبر ندادید؛ من هم دلم میخواست آنجا بیایم و چیزهایی بگویم». من شرمنده شدم و سعی کردم دستش را ببوسم.
یک مورد دیگر اینکه، او میدانست من برای بازگرداندن فضای ملاطفت و مهر فیمابین آقای خاتمی و مقام معظم رهبری و بیت ایشان، تلاشها و حرکتهایی داشتهام، و میدانست که من نسبت به آقای خاتمی علاقه دارم و هنوز وفادار به عهدی هستم که نیم قرن پیش با یکدیگر داشتیم. چون معتقدم که آقای خاتمی عوض نشد. آقای خاتمی سالم، معتقد و یکی از علاقمندان و خدمتگزاران جدی انقلاب، امام و مقام معظم رهبری است. حاج قاسم حتی میدانست که ما بعد از کنار رفتن آقای خاتمی و انزوای ایشان برای نوعی ادای احترام و نشان دادن یک وفای ویژه سالروز تولدشان را آنجا میرویم و تبریک میگوییم. ایشان یک بار به من گفت، «شما با ارتباطاتی که داشتهاید سعی کنید مسأله بین آقا و اصلاحطلبان را حل کنید و پیگیری کنید». این یک خواسته خیلی خیرخواهانه بود.
آقای جهانگیری گفت، «ما شب قبل از اینکه حاج قاسم به منطقه برود با ایشان صحبت کرده بودیم که به دلیل اعتماد و علاقهای که آقا به ایشان دارند برای وساطت ایشان خدمت آقا حرکتی صورت بگیرد و ایشان تلاشی کند که روابط بین دوستان تلطیف شود؛ به خصوص طیف مورد حصر». چون یک نگرانی وجود داشت که به دلیل سن بالای آنها و شاید بیماری اتفاقاتی بیفتد که خوشایند نباشد.
یعنی چند روز قبل از شهادت ایشان؟
بله
میگفت با حاج قاسم صحبت کردیم و حاج قاسم هم پذیرفت که مطرح کند و گفت، «من وقتی از سفر برگشتم سعی میکنم که دنبال کنم». یعنی در این موقعیت بود که هم بشنود و هم بپذیرد.
نمونه دیگری که خیلی برای من جالب هست این است که حاج قاسم همه ساله یک روز در منزلش روضه میگرفت؛ یا محرم و یا شهادت بیبی حضرت زهرا(س) بود. سعی میکرد دوستان نزدیک و همشهریان را دعوت کند. من را هم دعوت میکرد. ما هم خوشحال بودیم و میرفتیم. البته سعی میکردند با همان شیوه سنتی محلی خودشان عزاداری و پذیرایی کنند.
در پذیرایی هم «آش حسینی» میدادند. آش حسینی معروف است به آبگوشتی که با روش ویژه درست میکنند. حاج قاسم همین کار را انجام میداد. یعنی سفارش میداد چند گوسفند سالم از کرمان میفرستادند و اینجا ذبح میکردند و بساط را برپا میکرد.
مراسم اینطور که اگر نماز جماعت بود اول نماز جماعت و اگر نماز را خوانده بودند سر وقت میآمدند و روضه شروع میشد و منبریهای محلی کرمان را دعوت میکرد. یعنی یا امام جمعه بم و یا شهرهای اطراف بودند. آنها سخنرانی میکردند و بعد از سخنرانی چراغها خاموش میشد و مداحی میکردند. ما هم بلند میشدیم و سینه میزدیم. دو نفر در تاریکی آن جمعیت بیخ گوش من گفتند که «سلام ما را به آقای خاتمی برسان». یعنی این طیفها هم آنجا دعوت میشدند؛ در حالی که در آن منطقه مسکونی یعنی شهرک شهید دقایقی نوعاً همرزمان سطح بالای ایشان در سپاه ساکن هستند.این به دلیل رواداری و یک نوع نظربلندی و نگاه فراجناحی است.
آنها همه میدانستند من شهره هستم به اینکه کاکایم (آقای خاتمی) را دوست دارم. شاید هم بعضی از آنها گلایه میکردند که چرا اینها را دعوت کردهاید. ولی او هم دعوت میکرد و هم فضایی بود که همگنان اینچنینی حضور داشتند و در تاریکی در گوش من میگفتند که سلام ما را به آقای خاتمی برسان.
نفهمیدید چه کسانی هستند؟
من اصرار نداشتم بدانم.
آخرین باری هم که در مؤسسه اطلاعات خدمت ایشان رسیدیم جالب بود. شبی بود که عدهای از دوستان کرمانی بنا داشتند برای بررسی مسائل کرمان و منطقه جلسه ویژهای اینجا داشته باشند. طبق معمول اگر تهران بودند و میخواستند جایی بنشینند به اینجا میآمدند. آقای مرعشی، آقای انصاری، آقای کریمی (استاندار سابق کرمان) و چند نفر دیگر هم بودند؛ فکر میکنم آقای باهنر هم بود. یک مرتبه من دیدم که حاج قاسم وارد شد. آنقدر خوشحال شدم. حاج قاسم برای ما قدیّس بود. یک سمبل مورد احترام و ارجمند بود که همه آنچه که ما علاقه داشتیم در ایشان میدیدیم. پاکی، صداقت، دوری از ریا، تواضع، فروتنی، از خود گذشتگی، و مهمتر از همه، ذوب شدن در انقلاب، آرمانهای انقلاب، امام و رهبری و ولایت بود.
من سعی کردم دستش را ببوسم. البته من چند بار دستش را بوسیدم. گاهی پشت سرش قرار گرفتم و دزدکی دستش را بوسیدم. البته خیلی با بزرگواری برخورد کرد.
ما در جلسه نشستیم و در سالن غدیر آن جلسه برگزار شد. دوستی که در اتاق ما گاهی تلفنها را جواب میداد به من گفت که آقای شفیعی آمدهاند و با شما کار دارند. من متوجه نشدم کدام «شفیعی» است. گفتم بگویید باشند، من خدمتشان میآیم. لحظاتی بعد آمدم و دیدم که استاد شفیعیکدکنی است. خیلی خجالت کشیدم. عرض ادب کردم و توضیح دادم علت اینکه دیر خدمتشان رسیدم جلسهای بود که حاج قاسم هم حضور داشت. حاج قاسم را میشناخت و به ایشان علاقه هم داشت. تأثیرگذاری ایشان در انقلاب و منطقه را شنیده بود و دعایشان میکرد.
آقای شفیعی آن شب برای تفقدی از من آمده بودند و با لطفی که داشتند یکی از آثار جدیدشان را هم برای من آورده بودند. تحقیقی بود که راجع به عطار کرده بودند. ایشان به من مرحمت کردند. من برای اینکه ثابت کنم چرا تأخیر کردهام دستشان را گرفتم و جلوی سالن بردم و حاج قاسم را نشان دادم. گفت الآن چون وقت ندارم و جای دیگری باید بروم نمیآیم و وقت دیگری ایشان را میبینم.
آن کتاب را آن شب به حاج قاسم دادم. گفتم دلم میخواست هدیهای خدمت شما تقدیم کنم. چه هدیهای از این ارزشمندتر که اثر یکی از مفاخر علمی کشور را خدمت شما تقدیم کنم؟! حاج قاسم خیلی خوشش آمد. معلوم شد که اهل مطالعه است و مطالعات فراوان ادبی، سیاسی، انقلابی، اجتماعی و حقوقی دارند. دوستانی هم که به آنها گفتم این اتفاق افتاده گفتند که ما هرجایی میرفتیم اگر کتابخانهای بود سراغ قفسه کتاب میرفت، انتخاب میکرد و اگر مجالی بود مطالعه میکرد.
به هر حال، یکی از ویژگیهای خاصی که داشت، مثل همه پیشگامان امر انقلاب و نهضت، آرزوی شهادت داشت. علی رغم اینکه میدانست چه نقش تاثیرگذاری در جامعه و منطقه دارد و فقدانش چقدر فاجعه بار خواهد بود، آرمان و عشق واقعیاش را هیچ گاه فراموش نمیکرد؛ و آن امر شهادت بود. آماده شهادت بود.
علیرغم اینکه خسارت سنگینی در جریان شهادت ایشان اتفاق افتاد. اما برخوردی که جامعه ما و جامعه مقاومت با شهادت ایشان کرد یکی از دستاوردهای بسیار ارجمند و غیرقابل پیشبینی بود که جریان «حاج قاسمیها» میتوانند به جامعه نشان دهند و عرضه کنند. یعنی این هیجان و شوری که اتفاق افتاد؛ همه حمایت کردند و همه راه افتادند. همه طیفها، حتی غیر مسلمانها. زلزلهای در کشور اتفاق افتاد و رستاخیزی در کشور بود. سیل جمعیت همه چیز را شست و بُرد و به آرامش و وحدت رساند. ای کاش حوادث بعد اتفاق نمیافتاد و این جریان باز تداوم داشت و آرامش و وفاق تأثیر خود را میگذاشت.
«حاج قاسمی ها» چه کسانی هستند؟
چند بار در صحبتهایتان از «حاج قاسمیها» گفتید. اینها چه کسانی هستند؟ تفکر و مرام اینها چه هویت و مؤلفههایی دارد؟
کسانی هستند که از خود گذشته باشند و خودشان، بستگان و قوم و خویششان را نبینند. هدف والا و نهایی که عهد کردهاند در مسیرش قرار بگیرند را ببینند؛ و آن، رهبری، مردم، انقلاب، مقاومت، نهضت و مهم تر از همه دفع شرّ صهیونیسم و آمریکا است.
ما در کشور چقدر از این «حاج قاسمیها» داریم؟
زیاد هستند. همین کسانی هستند که در مراسم تشییع حاج قاسم جان دادند، آسیب دیدند و به دور از هر ریا و خودنمایی، صادقانه اشک ریختند، حضور پیدا کردند و غمزده شدند. اینها نمونهها هستند. البته در مسیر هدایت هر کدام از اینها عنصری وجود دارد. هر کدام از اینها در مسیری که میروند و گاهی این طوری خودشان را نشان میدهند یکی تأثیرگذار است. البته ما در درون سپاه و ارتش و بخشهای مختلف جامعه، حتی طیفهای سیاسی مختلف، سراغ داریم که هستند کسانی که ریشههایی از صداقت، ادب و احترام دارند. همه اینها کسانی هستند که ما میگوییم راه حاج قاسم را میروند.
شما وقتی صحبت آقای محمود دولتآبادی و یا حتی اردشیر زاهدی را در مورد حاج قاسم شنیدید تعجب نکردید؟ اینها را چطور تحلیل میکنید؟
تعجب من از این شد که چرا آنچه حاج قاسم در زمان حیاتش با اینها داشته را نمیدانستیم. مثلاً آقای مهاجرانی در سایتش خاطرهای را نقل کرد که مطلب جالبی بود: «یکی از همدورههای مجلس اول به من زنگ زد». البته فهمیدم چه کسی بود؛ چون تلفن آقای مهاجرانی را از من گرفته بود. «زنگ زد و ضمن حرفهایی که زد گفت آقای حاج قاسم سلیمانی از کتاب حاج آخوند شما خیلی تعریف کرده و از شما برای تنظیم این کتاب تشکر کرده است». البته حاج قاسم توصیههای دیگری هم به آقای مهاجرانی داشتند که با ادب واحترام ویژهای در سایت خود راجع به این ماجرا چیزی نوشته بود.
سروش هم از کسانی است که در وضعیتی قرار گرفته که آدم متأثر میشود. مع ذلک، نوع ارتباطی که امثال حاج قاسم با آنها داشتند و تأثیراتی که گرفته بود را بیان کرده است. آقای دولتآبادی هم در داخل آن حرفها را زد. اینها را از خارج مثال زدم.
نقشی که حاج قاسم در خنثی کردن توطئه آمریکا در منطقه داشته نقشی بود که هر میهندوست و ایران دوستی سعی میکند که این نقش را درک کند و آفتاب را ببیند؛ ولو اگر داماد شاه باشد، ولو اگر اردشیر زاهدی باشد.
نمونههای دیگری از این چیزهای متفاوت سراغ دارید؟ مثلاً از قول آقای محمدحسین کریمیپور خواندم که ایشان با رئیس انتشارات فرانکلین، آقای صنعتی، رفیق بود. یعنی با اینکه او در حکومت شاه بود و منتسب به آمریکا بود ولی حاج قاسم تا همین آخر با او رفیق بود.
صنعتی(خداوند رحمتش کند) یک عنصر فوقالعاده توانمند در برنامهریزی و طراحی بود. تأسیس مؤسسه «فرانکلین» و مهمتر از او تأسیس شرکت اُفست و کارهای خیلی بزرگ دیگر، یادگار او بود. البته او اول انقلاب زیر سؤال بود و بازجوییها و برخوردهایی با او شد. ولی به واسطه پاسخهای منطقی و مستنداتی که ارائه کرده بود به این نتیجه رسیدند که نباید تحت تعقیب باشد.
بعد از آزادی هم خدمات بزرگی به منطقه کرده بود. مثلاً یکی از خدماتش این بود که منطقهای را کشف کرده بود که در آن بهترین گل محمدی به دست میآید. از آن گلها بهترین اسانس، عطر و گلاب را گرفته بود. طوری شده بود که حتی مهد تهیه و عرضه عطر جهانی فرانسه به سراغ او آمده بود و قراردادی بسته بودند و با آنها همکاری میکرد. او کسی بود که در سفری که مقام معظم رهبری به استان کرمان داشتند در جمع نخبگان و فریختگانی که با مقام معظم رهبری دیدار داشتند سخنرانی کرد و سخنرانی جالبی هم کرد که خیلی شیرین بود.
جالب اینجا است که به دلیل اینکه در آن سفر یکی از میزبانان آقا، سپاه و بسیج کرمان و حاج قاسم بود، آن سفر از طولانیترین سفرهای مقام معظم رهبری بود. چون آقا هر جایی که میرفتند بین سه چهار روز آنجا بودند؛ ولی 10 روز در کرمان ماندند. به ایشان هم خیلی خوش گذشته بود. طبیعتاً هم مهماننوازی امثال حاج قاسمها خیلی ارزش داشته و هم صفای باطنی که بین این علاقمندان و فداکارانی که در کنار حاج قاسم بودند باعث شد که آقا علقه ویژهای را داشته باشند.
به همین دلیل در جریان اقامه نماز برای ایشان تأثری که آقا داشتند دل همه را آب کرد. یعنی قلبی نبود که نلرزد و چشمی نبود که گریان نشود. ما همیشه در آقا یک نوع مقاومت و پذیرش درد و مصیبت را سراغ داشتیم. یعنی با یک صلابت و استقامت و تحمل فوقالعاده غیر قابل پیشبینی میدیدیم که ایشان نسبت به حوادث بسیار سهمگین مقاومت میکنند. در دو جا ایشان نتوانستند صبوری خودشان را نشان دهند. یکی وقتی که وصیتنامه امام را در مجلس میخواندند. یکی هم در نمازی که بر پیکر پاک حاج قاسم خواندند و به حق، اشک ریختند.
آقا در برخورد مناسب با هر جریان سخت و مصیبت شهره و بسیار خویشتندار هستند و برای تحمل به پیرامونیان روحیه میدهند. ولی گاهی و جایی هست که نمیشود گریه نکرد و حق مطلب این است که انسان تأثرش را به نوعی بیان کند.
نمونه مجسم «ملی-مذهبی»
حاج قاسم در همه سخنرانیها از امام اسم میبرد و در مورد اندیشه امام خیلی صحبت میکرد. من یادم هست هفت هشت سال پیش یکی از سخنرانیهای ایشان را خواندم و بعداً هم بارها تکرار کردند که معتقد بودند امام شخصیتی بود که در تاریخ ایران ملیت و اسلامیت را در کنار هم گذاشت و از طریق اسلام کشور ایران را بیمه کرد. شما در خصوص این دیدگاه ایشان نکتهای دارید؟
یکی از فرهیختگان کرمانی تعبیر زیبایی داشت. گفت که اگر بخواهیم نمونه مجسّم و واقعی ملی ـ مذهبی را نشان دهیم، حاج قاسم بود. ملی به این دلیل که نسبت به مردم، میهن و تمامیت ارضی کشورش معتقد، وفادار و پایدار بود و از تمامیت ارضی کشور دفاع کرد. مذهبی بودنش هم که در اوج بود. آن ولایتی که ایشان معتقد بود و اعتقادی که به امر رهبری دینی داشت و خلوصی که نسبت به ائمه اطهار(ع) داشت، منشأ بسیاری از خدماتی شد که بعد از فروپاشی رژیم صدام در عراق اتفاق افتاد.
توسعهای که در مکانهای مقدس آنجا انجام شد و آخرین عشق و علاقهای که داشت و دائماً هم پیگیری میکرد تعویض گنبد حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بود. کار بسیار سنگین و بزرگی است که کرمانیها با نظارت یاران او و ستادی که تنظیم کرده بود دارند انجام میدهند. او نسبت به حضرت ابوالفضل العباس(ع) علاقه خاصی داشت. یعنی او فداکاری، گذشت، تحمل، ادب و همه ویژگیهای یک فرمانده یا یک سپاه در صحنه را از حضرت ابوالفضل العباس(ع) میگرفت و او را سمبل خودش میدانست.
گاهی که حالت زیارت به ایشان دست میداد، اشکی که میریخت وحشتناک بود. به ضریح که میچسبید، سعی میکرد کسی دقت نکند که ایشان را ببیند و رازی با معبود و معشوقش داشته باشد. از صورت اشکآلود ایشان آدم پی میبرد که چقدر این انسان شیفته و واله و شیدا است.
نسبت به پدر و مادر فوقالعاده ادب داشت. مرتب سر میزد، صله رحم میکرد و دست مادر را میبوسید. روز آخری که ایشان برای عیادت مادرش در بیمارستان رفته بود، طبق معمول وقتی هر جایی میرفت یک نفر همراهش بود. به همراهش گفته بود که شما چند دقیقهای از من فاصله بگیرید. مثل اینکه پرده را میکشد که کسی نبیند. اما این فرد حس مسئولیتش میگوید ببیند چیزی آنجا نباشد. دیده بود که حاج قاسم صورت و پای مادرش را بوسید و به پای مادرش افتاد و اشک ریخت. در آن حالش میگوید مادر ببخش که من به دلیل گرفتاریها نتوانستم دائم در کنارت باشم.
به هر حال، یک عشق و حالت اینچنینی داشت. همینها عاقبتش را به این روز رساند که به عنوان یک چهره محبوب بینالمللی که بزرگترین فرماندهان استراتژیست دشمن آرزو میکنند که مثل اویی را در اختیار داشته باشند. این چیز کمی نیست.
در مورد بحث ارادتش به امام...
او هرچه داشت از امام داشت. یعنی حاج قاسم «اوستا بنایی» بود که در مسیر آرمانهای امام جذب شد و عنصر با استعداد و هوشمندی بود که از ضریب بالای هوشی برخوردار بود. بیش از همه ما اهمیت و ارزش فرمایشات، حرکت و توصیههای امام را درک میکرد و هرچه داشت در آن مسیر بود. یکی از پیروان راستین بود؛ منتها به دلیل خودداری از تظاهر و تفاخر سعی نمیکرد که خودش را این طرف و آن طرف نزدیک کند و بشناساند.
سعی میکرد درست امام را درک کند و به همین دلیل هم چیزی که برای امام اهمیت داشت را با تمام وجود و از صمیم قلب انجام داد؛ و آن پیروزی در جبههها بود و حرکتی که بتواند دل امام را شاد کند. منطقهای را آزاد کنند، اسیری بگیرند، دستاورد نظامی داشته باشند و مثالهای از این دست زیاد است.
خیلی عجیب است که ایشان به قول شما اوستا بنا بودند و احیانا تحصیلات دانشگاهی هم نداشتند. یک فرد عادی و بعد از انقلاب هم همیشه در جبهه و جنگ بودند. آدمی که در چنین محیطی هست چطور میشود که یک نگاه وسیع به تعبیر شما ملی و مذهبی پیدا میکند؟
به دلیل تعهدی که داشت در مسیر جبهه و جنگ قرار گرفت و سعی میکرد آنچه را که باید بیاموزد مطالعه و پیگیری کند و در سطح بالا هم پیگیری کند. مطالعات و تحقیقات وسیعی داشت و عمر را به بطالت نمیگذراند. سعی میکرد درباره حوادث بینالمللی روز اطلاعات درست و دقیق داشته باشد. در برخوردها و اظهارنظرهایی که با بسیاری از فرماندهان ردهبالا داشت همه به تیزهوشی، جامعیت و احاطه ایشان اذعان داشتند.
یکی از تعبیرات زیبایی که سیدحسن نصرالله نسبت به ایشان داشت این است که «هر موقع اظهارنظر میکرد ما از دقت نظر او لذت میبردیم و به اهمیت نقطه نظرات او پی میبردیم». خود مقام معظم رهبری بیش از همه ایشان را درک کرده بودند. در زمان حیات حضرت امام، حلقه وصل بین امام و حاج قاسمها، آقا بودند. بعد هم آقا ایشان را درک و کشف کردند و در این بعضی مناسبتها آقا تعبیر کردند که اگر حاج قاسم نظری را اظهار میکرد ما به پختگی و جامعیت نظری ایشان پی میبردیم.
به هر حال اینها همان نسلی هستند که ابتدای قیام امام در گهواره بودند، در کنار امام به عنوان سربازان امام در پیروزی انقلاب حرکت کردند و در حوادث بعد از انقلاب هم یارانی بودند که در کنار امام برای حل آن مسائل و دفاع از انقلاب و آرمان کوشیدند.
در سالهایی که اختلافات سیاسی در کشور جریان داشت، مثل 88 و بعد از آن، مورد دیگری از نظر ایشان در مورد دعواهای سیاسی و یا کارها و وساطتهایی که احیاناً کرده باشد، سراغ دارید؟
من شنیدم که در جریان خانهنشینی احمدینژاد، ایشان یک برخورد خیلی منطقی و دقیقی با آن پدیده داشته است. طبیعتاً هم هشدار و همانذار و نصیحت در آن بوده است. البته تأثیری روی او (احمدی نژاد) نداشت.
در مجموع، بعد از آن ماجراها ایشان (حاج قاسم) در کنار آقا بوده و سعی میکرده که همان مشی بیطرفی، فراجناحی و تأثیرگذاری بنیادی و آرمانی خودش را نسبت به همه طیفها و گروهها حفظ کند.
عکسی از آخرین ملاقاتتان با حاج قاسم به ما دادهاید. این ملاقات چه زمانی و کجا بود و چه چیزی گفتید؟
استاندار کرمان به مناسبت فوت یکی از بستگانش مراسمی برای دوستان کرمانی مقیم تهران داشت و در یکی از باشگاههای وزارت صنایع در دارآباد مراسمی گرفت و عدهای را دعوت کرد. ما هم با خانواده به آنجا رفتیم و به ایشان و خانواده تسلیت گفتیم.
حاج قاسم هم آنجا بودند و محبت کردند و ما کنار حاج قاسم نشستیم و صفایی کردیم. عباس ما هم یک گوشی داشت و شکار لحظهها میکرد و عکسی از ما گرفت. حاج قاسم فروتن بود ولی اجازه نمیداد که از ایشان سوءاستفاده شود. مثلاً خاطر من هست که عروسی صبیهاش در تالار طلائیه ما را دعوت کرده بود. مجلس آبرومند و خوبی بود و افراد از طیفهای مختلفی هم آمده بودند. ایشان هم با بزرگواری پای هر میزی مینشست که نسبت به همه ادای احترام کند. آنجا هم فرصتهایی بود که دوستان میخواستند عکس بگیرند و ایشان با فروتنی سعی میکرد که مانع شود.
در جلسهای که در مؤسسه اطلاعات داشتید ایشان چطور صحبت، اظهارنظر و در بحثها شرکت میکرد؟
یک جلسه دیگر فراتر از این بود. من خاطرم هست که دعوت کرد ما در دفترش در تهران شرکت کردیم. آن هم باز همین کرمانیهای تأثیرگذار بودند. مثلاً آقای رزم حسینی استاندار و چند نفر دیگر بودند. نمایندگان کرمان و دوستان دیگر آنجا بودند. من نمیدانستم دفتر ایشان آنجا است. در خیابان شهید آقایی نیاوران ایشان دفتری داشت و ملاقاتهای خاصی آنجا داشتند.
من به دلیل احترامی که برای ایشان قائل بودم و نگرانی که از سلامتی ایشان داشتم. به هیچ کس نگفتم که اینجا دفتر حاج قاسم بوده است؛ که یک وقت گوش نامحرمی چنین چیزی را کشف نکند.
در آن مجلس آنچه در کرمان باید به آن توجه داشت و اعتنا کرد را مطرح میکردند. مثلاً آبادانی و مشکل آب کرمان، مشکل صنایع و جریانات سیاسی کرمان و مسائلی از این قبیل بود. من خاطرم هست در آن جلسه گفتم البته کرمان یک سری مفاخر دارد که در خارج از کرمان هستند و جریانات تندرو حزباللهی ما گاهی نسبت به اینها گاهی بیاحترامی میکنند و خوب است که از اینها تفقد شود و حضور داشته باشند. مثلاً گفتم که در جریان کرمانشناسی آقای مرعشی جذب شدند.
کرمانشناسی عنوان یک همایش بود؟
یک سمینار بود که آقای مرعشی پایهگذاری کرد. اما بعد که آقای احمدینژاد بر سر کار آمد، این جریان به محاق رفت و نه تنها دیگر برگزار نشد، بلکه گاهی نسبت به دستاوردهای آن موضعگیری میشد. من این را مطرح کردم و ایشان هم اذعان داشت که آن جریان خوبی بوده و الان هم باید به آن توجه شود و نباید این طور باشد که ما نسبت به مفاخر کرمان در هر رشته و جریانی که هستند بیاعتنا باشیم. دو سه تا مثال هم زد که یکی از آنها باستانی پاریزی بود.
البته من آنجا از باستانی یاد کردم و گفتم که باستانی نسبت به شما احساس غرور میکند. چون باستانی تعصب ویژهای روی کرمان و کرمانیها داشت. هر افتخاری که یک کرمانی میآفرید او مباهات میکرد و میبالید. من جمله به حاج قاسم به عنوان یک فرمانده و شخصیت تأثیرگذاری که در تاریخ کرمان وجود دارد.
مسائل دیگری بود که هم نسبت به اقلیتهای مذهبی کرمان بحث شد. زرتشتیهای کرمان طیف تأثیرگذار و خوشنامی هستند. خانم توران شهریاری (شاعره کرمانی) هم از فامیل سروشیان است. اینها خانهای داشتند که همیشه در بیرونی آن باز بود و همه کسانی که غریب بودند و در کرمان جایی نداشتند به آنجا میرفتند. سید بزرگواری به کرمان آمده و سراغ پیشوای مذهبی یا همان روحانی شهر رفته بود. در زده بود و گفته بود هوا سرد است و من از راه دور آمدهام. جوابش را نداده بودند. به او گفته بودند که بیرونی سروشیان جایی هست که شما میتوانید آنجا استراحت کنید. او هم علیرغم اینکه نمیخواسته به غیر مسلمان مراجعه کند ناچار به آنجا میرود و میبیند جای آبرومند، اتاق و حتی وسیله پذیرایی هست و آنجا استراحت میکند.
آن روحانی که او را راه نداده بوده، شب حضرت رسول(ص) را خواب میبیند که از او گلایه میکند تو فرزند ما را راه ندادهای. بیدار میشود و میفهمد که ایشان به خانه سروشیان رفته است. در خانه سروشیان را میزند و میگوید چنین کسی اینجا آمده است. او میگوید همان کسی که در خواب به تو گفته، به من هم گفته است.
میخواهم بگویم این تبار تباری هستند که در آنها امثال پدر آقای حجتی پیدا میشود؛ میرزا عبدالحسین حجتی در آن حد از قداست، پاکی و صفا. معروف بوده در معاملاتی که اینها در تجارتخانهها میکردند، اگر مثلا جنسی را فروخته و بخشی از قیمتش را گرفته بودند و آن جنس طبیعتاً مال خریدار بوده و دو روز بعد این جنس گرانتر میشد، دیگر پول اضافه از او نمیگرفتند و میگفتند همان قیمت قبلی را پرداخت کند.
باید به همه اینها توجه کرد و به عنوان واقعیتهای نابی که در جامعه ما هست به آنها توجه کنیم.
اگر باز هم خاطره خاصی از ایشان دارید، از مواضع اجتماعی و رویکردهای فرهنگی و...
من همه اینها را در تواضع میبینم. یعنی ایشان خیلی پرهیز داشت از اینکه حالا که فرمانده سپاه قدس و یکی از چهرههای شاخص نظامی و تأثیرگذار هست، در هر جمعی که وارد میشد سعی میکرد کنار یا آخر باشد و جلو نیاید.
اگر بخواهیم خلاصه بگوییم، چرا تشییع ایشان آنقدر شلوغ و گستره عزاداران ایشان آنقدر وسیع شد؟
چون خلوص داشت. خلوص و صفا و معنویت ایشان تأثیر خودش را گذاشت.
آینده بدون حاج قاسم را چطور میبینید؟
البته ایشان به دلیل هوشمندی و حرکت و راه رفتن اصولی سعی کرده پازلها را درست انتخاب کند و بچیند. آن طور نباشد که متکی به خودش باشد و اگر نبود همه چیز فرو بریزد. ما نمیدانستیم ایشان قائم مقامی در این سطح داشته است. قائممقامش هم معرفی شد. البته اینها کسانی هستند که در کنار او آموزش دیده و رشد کرده بودند. تقویت شده بودند و در کنار او در نقشهایی که ایفا شده بود سهم داشتند.
بدون تردید به دلیل همان حضورشان آثار و پدیدههای قابل احترامی از راه او را میتوانیم سراغ داشته باشیم. یعنی جای خوشبختی است که هستند و بودهاندکسانی در کنارش که رشد کنند، پرورش بیابند، تجربه کسب کنند و آب دیده شوند. طبیعتاً ماهیت امر نظامی که محرمانه است باعث میشود که ما پی به وجود خیلی از آنها نبریم ولی واقعیت این است که هستند. دستاوردهایشان را الان داریم میبینیم.
برای نمونه حرکات خیلی بزرگی در منطقه اتفاق افتاده است. یکی از آنها هواپیمایی است که در افغانستان سقوط کرد و آن حجم بالای دشمن و کسانی که مسبب خیلی از جنایات بودند در آن به درک رفتند. اینها نشان میدهد که بعد از ایشان هم عناصری تأثیرگذار هستند.