اخیراً ادبیاتی درباره شهروندان ایرانی مطرح میشود و کسانی میگویند ما اینگونه میاندیشیم و هرکس که چنین نیست و در پی آسایش و آرامش است از این سرزمین برود. این سخن در شرایط پس از سقوط هواپیمای مسافربری اوکراین انعکاسی صدچندان داشت و خواهناخواه به حوادث یک هفته اخیر معنای خاصی داد. بهویژه آنکه این گفتار از رسانه رسمی کشور پخش شد. این چنین حرفها پیشترها نیز بود، لکن گوینده آن مقام بلندپایهای داشت و جان سالم هم به در نبرد و اتفاقاً خود ناچار شد کشور را برای همیشه ترک کند، بهنحوی که بدن او هم از خاک وطن نصیبی نبرد. این هم درسی از تاریخ است؛ امّا واقعیت ایران این نیست.
در همان سالهایی که اتحاد جماهیر شوروی به کشور افغانستان هجوم برد، ایران پایگاه و پناهگاه صدها هزار میهمان افغانستانی شد. زمانی که در عراق شرایط دشواری پیش آمد و هزاران هزار عراقی بیخانمان شدند این ایران بود که با روی باز پذیرای آنان شد تا جایی که شهرکهایی را در تهران برای خود ساختند و فرزندان آنها، همچون افغانستانیها به مدرسه و دانشگاه رفتند.
وقتی کردها در محاصره سخت نیروهای مهاجم بعثی قرار گرفتند و توان مقاومت از آنها گرفته شد، باز هم به مام وطن پناه آوردند و جمله مشهور مصطفی بارزانی در همین مقطع به میان آمد که: هرجا کرد هست، ایران همان جاست.
ما در میان خود، مدرسه و همکارانمان دوستانی از میان همه آنها داشتیم که هم معلّم بودند و هم شاگرد و برخی هم در مراتب علمی بالاتر که مشاغل مهم اجتماعی هم یافتند.
اینها در همان سالهایی اتفاق افتاد که ایرانیان مهماندوست خود برای گذران امور بیمشکل نبودند، مدارس کم بود، ظرفیتهای دانشگاهها کمتر و ورود چنین حجم گستردهای از میهمان و یا به قولی پناهجویان، هر کشوری را دچار مشکلات متعدد میکرد و اینها در همان سالهایی اتفاق افتاد که آن دولتمرد بلندپایه از راندن هموطنان خود به سبب نپذیرفتن طرز فکرش به کشورهای دیگر سخن گفت.
به واقع این موضوع فراتر از خواست آن مقام عالیرتبه حکومتی بود و به فرهنگ مردمان این آب و خاک مربوط میشد.
پیش از آن هم شاهد چنین وقایعی بودهایم، گورستانهای بهجایمانده از جنگهای جهانی در تهران گواهی بر آن است که ایرانیان حتی در شرایط دشوار به حیات و امنیت انسانی حرمت مینهادند و خاطره میهمان را پاس میداشتند. هنوز هم بخشهایی از گورستانهای مسیحیها در تهران در حوزه ماموریت دیپلماتیک هیأتهای سیاسی آنهاست مانند لهستانیها، روسها، انگلیسیها، یونانیها و فرانسویها. البته شمار ملتهایی که عزیزی را در این خاک دارند بیش از این نامهاست، زیرا مثلا سربازان اهل شبه قاره هند نیز در آن سالها زیر پرچم بریتانیا خدمت میکردند و نمونه آن در داستانهای معاصر همان سردار هندی، سردار مهارت خان است. در داستان گیرا و جذاب دایی جان ناپلئون و در سریال برگرفته از آن با لهجه خاصی به فارسی هم صحبت میکند.
در آمار سرشماریهای قدیمی تعداد زیادی از ساکنان پایتخت از کشور عثمانی هستند که در سالهای جنگ جهانی اول بهعنوان مرد بیمار اروپا شهرت داشت و شهروندان زجر کشیده آن ایران را پناه خود تلقی میکردند، نکته این جاست که بسیاری از آنها چنان در اینجا جذب محیط میشدند که دیگر به وطن خود باز نمیگشتند. فردریش لانکامرر از همین گروه بود که برنده جایزه خادم نشر شد و سالها به مؤسسات فرهنگی تهران، قم و شهرهای دیگر میرفت و بازسازی کتابهای قدیمی و جلدسازی را تعلیم میداد و کتابخانه نفیس او را، که بهطور کلی یک اثر هنری است وزارت امور خارجه در زمان آقای دکتر خرازی خریداری کرد و اینک در کتابخانه تخصصی وزارت خارجه محفوظ است. در قدیمیترین سفرنامههای دیگران به ایران از زمان ایلخانان تا صفویه و قاجاریه و در بیشتر آنها بر یک کلمه تأکید شده و آن همدلی و میهماننوازی ایرانیهاست که درنظر هر بیگانهای جلب توجه میکرد. شاید همین صفت بود که کشور و ملت ایران را درنظر کشورهای دیگر پناهگاهی آرامشبخش جلوه میداد. به هر حال از این دست موارد بسیار است و در همه آنها نهتنها ملت ایران کسی را از خود نراندند بلکه آنها با روی گشاده و بدون درنظر گرفتن عقاید، نژاد، دین و آیین پذیرفتند و حتی بیش از حد توان معمول برای آسایش و آرامش آنها تلاش کردند و اجازه دادند بر مراسم، عقاید و آیینهای خود پایبند بمانند. اکنون باید پرسید چه اتفاقی افتاده است که کسانی در قاب رسانه رسمی مجدداً همان سخنی را میگویند که آن دولتمرد فراری گفت؟ آن هم در شرایط خشمگین فعلی که همگان نگران از دست رفتن همبستگی و همدلی جامعه و انسجام ملی هستند.
*جماران