دلدارِ عارفان رفت، در سینه جان ندارد
در اوج نامداری، نام و نشان ندارد
گو راهِ حاجیان را، تقدیر اینچنبن بود
آن واله یک تعلق، بر این جهان ندارد
او بسته راه انجام، از روز واپسینش
دیر آمدی حبیبم، تاب و توان ندارد
شرحِ فراق ما را، بر غافلان نگویید
بیدار ما حسابی، با خفتهگان ندارد
دردا از این مصیبت، در زادگاه و غربت
این ضایعه عوام و صاحبدلان ندارد
با سوز جان بخوانید، احوال بیدلان را
وین کاروان خبر از، آن ساربان ندارد
سوگ طریقت ما، نسیان نمی پسندد
دوران این نقاهت، ظرف زمان ندارد
از داغ آن سپیده، خرداد شد محرّم
افسوس این مهاجر، فن بیان ندارد
برگرفته از کتاب: ساقی مستان