آنکه نقص عضو دارد مانده ی معلول نیست
نزد رب العالمین ذکری چنین مقبول نیست
آدمیّت بر بنای جسم و رنگ و پیشه نیست
عافیت شرط است دنیا لایق اندیشه نیست
چشم پوشی از طمع فعلی به غایت مشکل است
این صفت یک جلوه از اصفات آن روشندل است
دست اگر روزی بگردد سوی نامردان دراز
پس همان بهتر نباشد تا عیان سازد نیاز
پای هم گاهی به سوی ناثوابی می رود
فارغ از این پا کجا غرق تباهی می شود
این زبان نیکوست کی از تهمت و غیبت بری است
آن لسان ابتر در این عالم دهانش گوهری است
وان نکو نامی که در عمر گران باشد فلج
صد هزاران بهتر از آنی که دارد بار کج
هر که را دیدی نگویی ناتوان و عاجز است
گر درونش بنگری صدها نکاتِ بارز است
کاین مقدّر گشته او اینگونه عمری طی کند
حضرتِ ساقی کجا هر ساغری را مِی ، کند
هیچ آلامی نباشد سخت تر از رنج تن
سالکِ حق گر بسوزد لب نمی گوید سخن
آری این قومی که معصومند از فکر گنه
فارغ از ترسند تا فردایشان گردد تبه
وین عزیزانی که دنیا بهرشان زندان بود
در عوض روز جزا رخسارشان خندان بود
ای که بهرِ یاری این قشر منصور آمدی
مقدمت خوش زانکه از ظلمت پیِ نور آمدی
ای مهاجر راز این حکمت که می داند جز او
از درِ رحمت نگر، حاصل ندارد جستجو
1383/8/19 ـ تهران