چنانکه میدانید امام جواد(ع) در 9 سالگی به امامت رسیدند، که این مسأله برای برخی افراد، باعث ایجاد شبهه و سؤال کرده بود. در ادامه مطلب سه جواب امام(ع) به این شبهه را بخوانید به همراه داستانهایی زیبا در مورد حضرت امام جواد علیه السلام.
سه نوع استدلال بر اثبات امامت در نوجوانى
مدّتى پس از آن که حضرت علىّ بن موسى الرّضا(علیهما السلام) به شهادت رسید، شخصى به نام علىّ بن حسّان نزد امام محمّد جواد(ع) حضور یافت و عرضه داشت:
یاابن رسول الله! مردم نسبت به مقام و موقعیّت شما که در عُنفوان جوانى امام و حجّت خدا بر آنها مىباشى، مشکوک هستند و ایجاد شبهه مىکنند؟!
حضرت جوادالائمّه(ع) لب به سخن گشود و اظهار داشت: چرا مردم چنین مطالبى را بر علیه من ایراد مىکنند؟
و سپس افزود: خداوند متعال بر حضرت رسول اکرم(ص) این آیه شریفه قرآن را فرستاد: «قُلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَى اللهِ عَلى بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی»(سوره یوسف:آیه 108)؛
یعنى؛ بگو: اى پیامبر! این روش من است که مردم را به سوى خداى یکتا دعوت مىکنم با هر که از من تبعیّت و پیروى کند.
بعد از آن، امام جواد(ع) فرمود: به خدا قسم، کسى غیر از علىّ بن ابى طالب(ع) از پیغمبر خدا(ص) تبعیّت نکرد؛ و در آن زمان 9 سال داشت و من نیز اکنون 9 ساله هستم.(اصول کافى: ج 1، ص 384)
در جریانی دیگر؛ شخصى خدمت امام محمّد جواد(علیه السلام) شرفیاب شد و اظهار داشت: یاابن رسول الله! عدّهاى از مردم نسبت به موقعیّت شما ایجاد شبهه مىکنند؟!
امام جواد(ع) در پاسخ چنین فرمود: خداوند متعال به حضرت داود(ع) وحى فرستاد که فرزندش، سلیمان را خلیفه و وصىّ خود قرار دهد، با این که سلیمان کودکى خردسال بود و گوسفندچرانى مىکرد.
و این موضوع را برخى از علماء و بزرگان بنى اسرائیل نپذیرفتند و در اذهان مردم شکّ و شُبهه ایجاد کردند.
به همین جهت، خداوند سبحان به حضرت داود(ع) وحى فرستاد که عصا و چوب دستى اعتراض کنندگان و از سلیمان را هم بگیر و هر کدام را با علامتى مشخّص کن که از چه کسى است؛ و سپس آنها را شبان گاه در جائى پنهان نما.
فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها بروید و چوب دستىها را بردارید، با توجّه به این نکته، که چوب دستى هرکس سبز شده باشد همان شخص، جانشین و خلیفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود.
و همگى این پیشنهاد را پذیرفتند؛ و چون به مرحله اجراء در آوردند، عصاى سلیمان سبز و داراى برگ و ثمر شد.
پس از آن، همه افراد قبول کردند و پذیرفتند که او حجّت و پیامبر خدا مىباشد[و این در حالی بود که حضرت سلیمان، کودکی خردسال بود].(اصول کافى: ج 1، ص 383)
همچنین علىّ بن أسباط حکایت کند: روزى به همراه حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد(علیه السلام) از شهر کوفه خارج شدیم و حضرت سوار الاغ بود.
در مسیر راه به گلّه گوسفندى برخوردیم که گوسفندى از آن گلّه عقب مانده بود و سر و صدا مىکرد.
امام(ع) توقّف نمود و سپس به من دستور داد که چوپان را نزد حضرتش احضار نمایم، پس من رفتم و چوپان را خبر دادم؛ و او نیز آمد.
هنگامى که چوپان نزد حضرت وارد شد، امام(ع) به او فرمود: این گوسفند مادّه از تو گلایه و شکایت دارد؛ و مدّعى است که تو تمام شیر آن را مىدوشى، به طورى که وقتى نزد صاحبش باز مىگردد، شیرى در پستانش نیست.
و مىگوید: چنانچه از ظلمى که نسبت به آن انجام مىدهى، دست برندارى و به خیانت خود ادامه بدهى، از خدا مىخواهم تا عمر تو را کوتاه گرداند.
چوپان اظهار داشت: یاابن رسول الله! من شهادت بر یگانگى خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد(ص) مىدهم؛ و این که تو وصىّ و جانشین او هستى.
و سپس افزود: خواهشمندم بفرما علم و معرفت نسبت به سخن این برّه را از کجا و چگونه فرا گرفتهاى؟
حضرت فرمود: ما -اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)- خزینه داران علوم و غیب ها و نیز حکمتهاى الهى هستیم، همچنین جانشینان پیامبران و وارثان آنها مىباشیم؛ و خداوند متعال ما را بر دیگر بندگانش گرامى و مورد توجّه خاصّ قرار داده است، او از فضل و کرمش همه علوم را به ما آموخته است.(الثّاقب فى المناقب: ص 522)
مرحوم کلینى، و عیّاشى و دیگر بزرگان آوردهاند:
مدّتى پس از آن که حضرت علىّ بن موسى الرّضا(علیهما السلام) به شهادت رسید، شخصى به نام علىّ بن حسّان نزد امام محمّد جواد(علیه السلام) حضور یافت و عرضه داشت:
یاابن رسول اللّه! مردم نسبت به مقام و موقعیّت شما که در عُنفوان جوانى امام و حجّت خدا بر آن ها مىباشى، مشکوک هستند و ایجاد شبهه مىکنند؟!
حضرت جوادالائمّه(ع) لب به سخن گشود و اظهار داشت: چرا مردم چنین مطالبى را بر علیه من ایراد مىکنند؟
و سپس افزود: خداوند متعال بر حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه و آله) این آیه شریفه قرآن را فرستاد: «قُلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکین»(سوره یوسف: آیه 108) یعنى؛ بگو اى پیامبر! این روش من است که مردم را به سوى خداى یکتا دعوت مىکنم با هر که از من تبعیّت و پیروى کند.
بعد از آن، امام جواد(ع) فرمود: به خدا قسم، کسى غیر از علىّ بن ابى طالب از پیغمبر خدا(صلوات اللّه علیهما) تبعیّت نکرد؛ و در آن زمان 9 سال داشت و من نیز اکنون 9 ساله هستم.(اصول کافى: ج 1، ص 384، ح 8)
همچنین مرحوم کلینى و برخى دیگر از بزرگان آوردهاند:
شخصى خدمت امام محمّد جواد(ع) شرفیاب شد و اظهار داشت: یابن رسول اللّه! عدّهاى از مردم نسبت به موقعیّت شما ایجاد شبهه مىکنند؟!
امام جواد(ع) در پاسخ چنین فرمود: خداوند متعال به حضرت داود(ع) وحى فرستاد که فرزندش، سلیمان را خلیفه و وصىّ خود قرار دهد، با این که سلیمان کودکى خردسال بود و گوسفندچرانى مىکرد.
و این موضوع را برخى از علماء و بزرگان بنى اسرائیل نپذیرفتند و در اذهان مردم شکّ و شُبهه ایجاد کردند.
به همین جهت، خداوند سبحان به حضرت داود(ع) وحى فرستاد که عصا و چوب دستى اعتراض کنندگان و نیز سلیمان را بگیر و هر کدام را با علامتى مشخّص کن که از چه کسى است؛ و سپس آنها را شبانگاه در جائى پنهان نما.
فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها بروید و چوب دستى ها را بردارید، با توجّه به این نکته، که چوب دستى هرکس سبز شده باشد همان شخص، جانشین و خلیفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود.
همگى این پیشنهاد را پذیرفتند؛ و چون به مرحله اجرا در آوردند، عصاى سلیمان سبز و داراى برگ و ثمر شد.
پس از آن، همه افراد قبول کردند و پذیرفتند که او حجّت و پیامبر خدا مىباشد.(اصول کافى: ج 1، ص 383، ح3)
همچنین علىّ بن أسباط حکایت کند:
روزى به همراه حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد(ع) از شهر کوفه خارج شدیم و حضرت سوار الاغ بود.
در مسیر راه به گلّه گوسفندى برخوردیم که گوسفندى از آن گلّه عقب مانده بود و سر و صدا مىکرد.
امام(ع) توقّف نمود و سپس به من دستور داد که چوپان را نزد حضرتش احضار نمایم. پس من رفتم و چوپان را خبر دادم؛ و او نیز آمد.
هنگامى که چوپان نزد حضرت وارد شد، امام(ع) به او فرمود: این گوسفند مادّه از تو گلایه و شکایت دارد؛ و مدّعى است که تو تمام شیر آن را مىدوشى، به طورى که وقتى نزد صاحبش باز مىگردد، شیرى در پستانش نیست. و مىگوید: چنانچه از ظلمى که نسبت به آن انجام مىدهى، دست برندارى و به خیانت خود ادامه بدهى، از خدا مىخواهم تا عمر تو را کوتاه گرداند.
چوپان اظهار داشت: یابن رسول اللّه! من شهادت بر یگانگى خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد(ص) مىدهم؛ و این که تو وصىّ و جانشین او هستى.
سپس افزود: خواهشمندم بفرما علم و معرفت نسبت به سخن این برّه را از کجا و چگونه فرا گرفتهاى؟
حضرت فرمود: ما -اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)- خزینه داران علوم و غیب ها و نیز حکمت هاى الهى هستیم، همچنین جانشینان پیامبران و وارثان آنها مىباشیم؛ و خداوند متعال ما را بر دیگر بندگانش گرامى و مورد توجّه خاصّ قرار داده است، او از فضل و کرمش همه علوم را به ما آموخته است.
(منبع: الثّاقب فى المناقب:522)
مناظره امام جواد(ع) و یحیی بن أکثم
مأمون مجلسی ترتیب داد که در یک طرف؛ امام جواد(ع) -که در نه سالگی بود- نشست و یحیی بن اکثم(از علماء بزرگ مخالفین اهل بیت "ع") در مقابل حضرت نشست.
یحیی بن اکثم به مأمون گفت: اجازه میدهید از ابوجعفر سؤالی بکنم؟
مأمون گفت: از خود او اجازه بخواه.
یحیی به امام(ع) رو کرد و گفت: قربانت گردم؛ اجازه میدهی سؤالی مطرح کنم؟
امام(ع) فرمود: اگر میخواهی بپرس.
یحیی گفت: در مورد کسی که در حال احرام، شکاری را بکشد چه میفرمایید؟
امام(ع) فرمود: این مسأله صورتهای فراوانی دارد؛ آیا در خارج حرم بوده یا در داخل حرم؟ آیا از حرمت این کار اطلاع داشته یا بی اطلاع بوده؟ عمداً کشته یا سهواً؟ عبد بوده یا آزاد؟ صغیر بوده یا کبیر؟ بار اول او بوده که چنین کاری کرده یا بار دوم؟ صید پرنده بود ای غیر پرنده؟ کوچک بوده یا بزرگ؟ کشنده از کار خود پشیمان شده یا قصد تکرار آن را دارد؟ در شب صید کرده یا در روز؟ احرام او احرام عمره بوده یا احرام حج؟؟!!!
یحیی بن اکثم از اینکه امام(ع) که در آن هنگام تقریباً نه ساله بود، اصل سؤال او را چنین عالمانه تشریح کرد، متحیر ماند و آثار عجز و شکست در چهرهاش پدیدار شد و زبانش به لکنت افتاد، بگونهای که همه حاضران، قدرت علیم امام(ع) و شکست یحیی را دریافتند.
مأمون از امام(ع) تقاضا کرد که خودش پاسخ صورتهای گوناگون صید در حال احرام را بگوید، و امام پذیرفت و به تفصیل به شرح آنها پرداخت.
مأمون با شنیدن پاسخ، امام(ع) را بسیار تحسین کرد و تقاضا نمود این بار امام جواد(ع) از یحیی بن اکثم مسألهای بپرسد.
امام(ع) رو به یحیی کرد و فرمود: آیا بپرسم؟
یحیی که شکست خورده و مرعوب عظمت علمی امام(ع) شده بود گفت: میل شماست فدایتان شوم. اگر بدانم، پاسخ میدهم و اگر ندانم از خود شما استفاده میکنم و میآموزم.
امام(ع) فرمود: بگو چگونه ممکن است که مردی در بامداد بر زنی نگاه کرد در حالی که این نگاه کردن بر او حرام بود. هنگامی که آفتاب بالا آمد، بر او حلال شد. چون ظهر شد، بر او حرام شد. چون عصر فرا رسید، بر او حلال شد. چون آفتاب غروب کرد، بر او حرام شد. و در شب، هنگام نماز عشاء بر او حلال شد. در نیمه شب بر او حلال شد. و چون صبح بر دمید، بر او حلال شد؟؟!! چرا چنین بود و از چه جهت بر او حلال میشد و حرام میشد؟!
یحیی گفت: به خدا سوگند، پاسخ و چگونگی آنرا نمیدانم، اگر مایلید خودتان بیان فرمایید تا استفاده کنیم.
امام(ع) فرمود: آن زن، کنیز مردی بود، مرد نامحرمی در بامداد به او نگاه کرد، در این حال این نگاه حرام بود. هنگامی که آفتاب بالا آمد، آن مرد، آن کنیز را از صاحبش خرید، پس بر او حلال شد. و چون ظهر شد، کنیز را آزاد ساخت، بر او حرام شد. هنگام عصر، با او ازدواج کرد، بر او حلال شد. چون آفتاب غروب کرد، ظِهار نمود. (ظِهار؛ کلام خاصی است که اگر مرد به همسرش بگوید، زن بر شوهرش حرام میشود و در این صورت باید مرد کفاره ظِهار را بدهد، تا همسرش مجدداً بر او حلال شود) و بر او حرام شد. و شب، هنگام نماز عشاء، کفاره ظهار داد، زن بر او حلال شد. نیمه شب، یک بار او را طلاق داد، بر او حرام شد. و چون صبح بر دمید، به او رجوع کرد، بر او حلال شد.
مأمون شگفت زده به خویشان خود که حاضر بودند رو کرد و گفت: آیا در میان شما کسی هست که اینگونه پاسخ چنین مسألهای را بیان کند، یا پاسخ مسأله قبلی را بداند؟
گفتند: نه به خدا سوگند.[١]
و این هم چند کلام گهربار از امام محمد تقی(علیهالسّلام)؛
«ثَلَاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ لَمْ یَنْدَمْ: تَرْکُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشُورَةُ وَ التَّوَکُّلُ عِنْدَ الْعَزْمِ عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَل»[٢]؛
سه چیز است که در هر کس باشد پشیمان نمیشود: «ترک عجله» و «مشورت کردن» و «توکل بر خدا هنگام تصمیم بر کاری».
«إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الشَّرِیرِ فَإِنَّهُ کَالسَّیْفِ الْمَسْلُولِ- یَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَ یَقْبُحُ أَثَرُه»[٣]؛
از همـراهى و رفاقت بـا آدم شَرور و بـدجنس بپـرهیز، زیرا که او ماننـد شمشیر بـرهنه است، کـه ظاهـرش نیکـو و اثرش زشت است.
«مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیس»[۴]؛
هر کس به سخنان گویندهاى گوش دهد، به راستى که او را پرستیده است، پس اگر گوینده از جانب خدا باشد، در واقع خدا را پرستیده و اگر گوینده از زبان ابلیس سخن گوید، به راستى که ابلیس را پرستیده است.
«الْمُؤْمِنُ یَحْتَاجُ إِلَى تَوْفِیقٍ مِنَ اللَّهِ وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُه»[۵]؛
مؤمن(، به سه چیز) نیاز دارد؛ به توفیقى از جانب خدا، به پندگویى از درون خودش، و به پذیرش نصیحت از کسى که او را نصیحت میکند.
پی نوشت
[١]- إعلام الورى بأعلام الهدى: 351.
[٢]- بحار الانوار 75: 81.
[٣]- بحار الانوار 71: 198.
[۴]- تحف العقول : 456.
[۵]- همان: 457.
منبع:وب برای همه مفیده - برگرفته از: گنجینه