شيخ مفيد در ارشاد خود و «ابن الصباغ» در «الفصول المهمة» مىگويند كه تعداد فرزندان پسر و دختر ايشان پانزده تن بوده كه يازده تن پسر و چهار دختر بودند كه بزرگترين و بزرگوارترين پسران امام محمد بن على ملقب به باقر العلوم بود كه مادرش فاطمه دختر امام حسن (ع)، بود.
و در طبقات ابن سعد آمده است كه فاطمه دختر امام حسن (ع) براى آن حضرت، چهار پسر به دنيا آورد كه عبارتند از : حسن، حسين اكبر، محمد باقر و عبد اللّه كه به اين آخرى نيز ناميده مىشد.
ظاهرا، امام محمد باقر (ع) بزرگترين فرزند ايشان بود كه در سال پنجاه و هفت هجرى به دنيا آمد و به هنگام شهادت جدش امام حسين (ع)، سه سال داشت از ديگر فرزندان پسر ايشان، زيد بن على، و على بن على بوده كه مادرش بنا به آن چه در تذكرة الخواص آمده، «ام ولد» نام داشته است.
ابن خشاب در كتاب خود مواليد اهل البيت مىگويد : فرزندان پسر آن حضرت، هشت تن بودند و دخترى نداشت. گفتههاى ديگرى نيز آمده است. مشهورترين و ارجمندترين آنان، امام محمد باقر بود و زيد بن على الشهيد در خانه امام زين العابدين، نواده على بن ابى طالب دروازه شهر دانش، در خانهاى كه گهواره دانش و خرد به شمار مىرفت، پرورش يافت و تمايلات، گرايشها و ديدگاههايش شكل گرفت و بدون ترديد او در نخستين سالهاى تحصيلاتش، قرآن كريم را حفظ كرد و پس از قرآن، روى به حديث آورد و آن را از پدرش فرا گرفت و بعد از مدت زمانى، به عنوان فقيه و دانشمند وخردمندى مطرح گرديد كه از قرآن خدا و سنت پيامبر (ص) احكام را برداشت مىكرد و براى ديگران حديث، روايت مىنمود و هر چند كه پدرش، او را در سن نوجوانى و حدود چهارده سالگى تنها گذاشت ولى برادرش امام محمد باقر، جانشين پدر در امامت و فقه و حديث، همواره، با او بود و هر نيازش را برآورده مىساخت و او نيز در فقه و حديث و تفسير، بهرههاى فراوان از وى گرفت تا اين كه به عنوان يكى از مشاهير علماى هم عصر خود و مرجع دانشمندان و رجال حديث در مدينه و جاهاى ديگر، مطرح گرديد، برخى راويان مدعيند كه او به بصره سفر كرد و در آن جا با علماى آن ديار ديدار كرد و با واصل بن عطاء غزال، سردسته معتزله در آن روز درباره اصول عقايد مناظره كرد.
بصره در آن دوره، جايگاه فرقههاى مختلف عقايد اسلامى به شمار مىرفت و ابو حنيفة نيز در آغاز زندگى خود كه در پى علم كلام بود، به همان جا رفت و روايت شده كه او بيست و دو بار بر مناظره در علم كلام با «معتزله» و فوريه» و «الجهميه» و متكلمين در صفات و ديگران، به بصره رفت و آن گونه كه شهرستانى در «ملل و نحل» مدعى است چنان نبوده كه او براى تلمذ نزد واصل بن عطاء رفته باشد يا از محضر ديگران استفاده كند زيرا او هم سن و سال او بوده بلكه به خاطر مناظره و گفتگو درباره مسائل اسلامى بود چون، گرايشهاى بيگانه با اسلام و اصول آن در ميان علماى آن ديارپا گرفته بود.
زيد بن على آن چنان كه از تاريخ زندگيش مىتوان برداشت كرد به سياست يا به دست گرفتن قدرت، روى نياورده بود بلكه او را ناگزير بدين جهتيابى كردند و مورد پيگردش قرار دادند و ناگزيرش ساختند كه با آن گروه اندكى كه همراه داشت و پس از آن كه مردم عراق هم چنان كه با پدرانش پيش از آن نيز كرده بودند، به وى خيانت كردند، به جنگ آنها بپردازد.
آنها به علت رفت و آمدهاى زيد بن على به كوفه- كه تعداد زيادى از شيعه در آن مىزيستند- به آزارش پرداختند و عرصه را بر او تنگ كردند، خالد القسرى والى عراق، عليه آنها، تعصبى نداشت حتى به آنها نيكى هم مىكرد و حضورشان را گرامى مىداشت و به آنها امكان مىداد كه در زمان خود، با زيد بن على و ديگر علويها تماس داشته باشند؛ يوسف بن عمر الثقفى، اين سياست را نمىپذيرفت و آن را متضمن خطرى نسبت به حكومت امويها ارزيابى مىكرد لذا طى نامهاى به هشام بن عبد الملك نوشت كه اين خانواده از بنى هاشم تا پيش از عهد ولايت خالد آن چنان درگير قوت خود بودند كه تمام هم و غمشان مصروف سير كردن خانوادهشان مىشد ولى وقتى خالد به كارگزارى عراق منصوب گرديد آن قدر پول و ثروت در اختيارشان گذارد كه رفته رفته قدرت گرفتند و هواى خلافت به سرشان زد.
از جمله عواملى كه هشام بن عبد الملك را بر آن داشت تا خالد را عزل كند و به جاى وى يوسف بن عمر ثقفى را كه تمام تلاش و كوشش را در آزار و اذيت ايشان به كار مىگرفت، برگمارد، اين يك، طى نامه فتنهانگيزانهاى به هشام و به منظور بدگويى از زيد كه به كوفه رفت و آمد مىكرد، نوشت كه خالد القسرى مبلغ ششصد هزار درهم نزد زيد بن على بن الحسين به وديعه گذارده بود و اينك زيد اين مبلغ را منكر شده است. هشام نيز طى پيغامى به زيد بن على (ع) او را به نزد خود فرا خواند زيد از مدينه به شام رفت و به وى اظهار داشت كه او اطلاعى از آن چه كه يوسف بن عمر ثقفى ادعا مىكند، ندارد هشام بن عبد الملك به او پيشنهاد كرد كه خود نزد يوسف بن عمر ثقفى رود و با او روبرو شود ولى زيد به شدت با اين پيشنهاد مخالفت كرد و متوجه شد كه همه اين كوششها براى به دام انداختن خود اوست و در صورتى كه يوسف بن عمر، دستگيرش كند خواسته امويها را در مورد سر به نيست كردنش، برآورده مىسازد و به هشام سوگند داد كه او را نزد يوسف بن عمر نفرستد ولى هشام درباره رفتنش به عراق پافشارى كرد و زيد بن على زير بار نرفت و هنگامى كه هشام نقشههايش را نقش بر آب ديد در صدد برآمد تا خود به رويارويى با وى بپردازد و از شأن و اعتبارش بكاهد و به اصطلاح تحقيرش كند.
بزرگان و اشراف اهل شام و خاصان او در مجلسش حضور داشتند و در برابر آنها به او گفت : به اطلاع من رسيده كه تو با وجودى كه فرزند كنيزكى هستى، خود را شايسته خلافت مىدانى. زيد بن على در پاسخش گفت : ترا چه مىشود اى هشام آيا مرا به خاطر مادرم تحقير مىكنى؟ به خدا سوگند كه اسحاق فرزند زن آزادهاى بود و اسماعيل كنيززاده و با اين حال كنيززادگى اسماعيل مانع از آن نشد كه خداوند او را به پيامبرى مبعوث نگرداند و سرور عرب و عجم يعنى محمد بن عبد اللّه (ص) را از نسل او نسازد. بدان كه مادران، مانع از دسترسى مردان به هدفهاشان نمىگردند. اى امير المؤمنين، از خداى در مورد خاندان پيامبرت بپرهيز. هشام خشمگين شد و گفت : و كسى چون تو به من دستور مىدهى كه از خداى بترسم؟ و زيد پاسخش داد كه : كسى بزرگتر از اين كه به تقواى خدا سفارش شود، نمىگردد و كسى بىآن كه به تقواى خدا سفارش كند، بيش از آن خوار نمىگردد.
و در روايت ديگرى، هشام بن عبد الملك پس از گفتگوى با زيد و پس از آن كه زيد او را محكوم و متقاعد ساخت به وى گفت : برادرت بقرة (گاو) چه كرد؟ كه منظورش امام محمد باقر (ع) بود، زيد به او گفت : پيامبر خدا او را باقر العلوم (شكافنده علوم) ناميده و تو بقرهاش مىنامى وه چه تفاوت سهمگينى با يك ديگر داريد تو به دوزخ مىروى و او روانه بهشت خواهد شد. هشام گفتش : بيرون شو اى زنازاده؛ زيد بن على نيز در حالى كه اين ابيات را به زبان مىآورد، از حضورش بيرون رفت :
- ترس فراريش داد و تحقيرش كرد؛ چنين است حال كسى كه از گرمى نبرد و كارزار، دورى مىجويد.
- دستهايى بىتوان كه شكايت از تشنگى دارد و نيزههايى از هر سو بر او فرود مىآيند.
- در مرگ، آسايش و راحتى او بود؛ و مرگ در هر حال گريبانگير بندگان مىشود.
- اگر خداوند اراده كند مىتواند و توان آن دارد كه آثار دشمنان را چون خاكستر بر باد دهد.
و راه كوفه را پيش گرفت و مىگفت : هر كس به زندگى دل بست خوار گرديد.
مردم آن جا در مورد امر به معروف و نهى از منكر و دفاع از مستضعفين و دادخواهى ستمديدگان با وى بيعت كردند؛ گروهى از علويها و هاشميها، به او توصيه كردند كه به قول و قرار اهل عراق، دل نبندد و به ايشان اعتماد نكند و برخوردى را كه با جدش امير المؤمنين و عمويش امام حسن و جدش امام حسين (ع) داشتند، خاطرنشان ساختند ولى او به ادامه راه خود اصرار ورزيد و از سوى فقها و بزرگان و نيكان مسلمان با استقبال وسيعى روبرو گشت.
و از ابى حنيفه آمده است كه گفته : خروج او با خروج جدش رسول خدا در روز بدر، برابرى مىكند مبلغى پول نيز به دستش رسيد تا در نبرد با ستمگران از آنها استفاده كند. برخى مورخين نيز روايت مىكنند كه او خود شخصا به بصره رفت و اهالى آن جا را به يارى خود در نبرد عليه بنى اميه، طلبيد و فرستادگانش را به مدائن و موصل و جاهاى ديگر فرستاد و دعوت او در سرتاسر عراق گسترش پيدا كرد و به آن سوى عراق نيز كشانده شد. وقتى خبر او به هشام بن عبد الملك رسيد طى نامهاى به كارگزار خود بر عراق يعنى يوسف بن عمر نوشت كه او را مورد پيگرد قرار دهد. يوسف بن عمر همه گونه شيوهها و احتياطهاى لازم را براى دور گرداندن مردم از وى را به كار گرفت. زيد به دشوارى و حساسيت اوضاع پى برد و در خارج شدن از كوفه شتاب كرد. يوسف بن عمر كسى را مأمور كرد تا نظرش را درباره ابو بكر و عمر، جويا شود. زيد پاسخش گفت :
خداوند آنان را رحمت كند من كسى از پدرانم را نيافتم كه از ايشان تبرى جويد. و با اين سخن بسيارى از ياران او از گردش پراكنده شدند و به همين مناسبت آنان را رافضى خواندند زيرا نپذيرفته بودند كه همراه زيد بن على وارد نبرد شوند و هنگامى كه نبرد ميان او و يوسف بن عمر شدت گرفت جز دويست و هيجده نفر مرد، همراهيش نكردند و نيزهاى به وى اصابت كرد و كارش را تمام كرد. يارانش او را در جوى آبى دفن كردند تا به دار آويخته نشود يا سوزانده نگردد ولى دشمنانش او را يافتند و قطعه قطعهاش ساختند و سر او را به شام فرستادند و از آن جا به مدينه بردند و بدنش آن چنان كه در مروج الذهب و جاهاى ديگر آمده مدت پنجاه ماه، آويزان بود و هنگامى كه دوران خلافت وليد بن يزيد رسيد به كارگزارش در كوفه نوشت كه جسد را با صليبى كه بدان آويختهاش بودند بسوزاند و او نيز چنين كرد.
كشتن او در بيشتر مناطق اسلامى خشم و نفرت شديدى را برانگيخت و غم و اندوه اهل بيت را دوباره در يادها زنده كرد امام جعفر صادق (ع) نيز بر او گريست و به سوگواريش نشست و فضيل بن يسار روايت مىكند كه پس از كشته شدن زيد بن على بر امام جعفر صادق (ع) وارد شدم و ايشان به من گفتند : اى فضيل عمويم زيد بن على كشته شد. گفتم: آرى اى فرزند رسول خدا. فرمود: خدايش رحمت كند به خدا سوگند كه او فردى مؤمن و عارف و عالم و بسيار راستگو بود و اگر قدرت به دستش مىرسيد مىدانست كه با آن چهكار كند.
و امام رضا (ع) فرمود : زيد بن على، از آن چه كه به حق متعلق به او بود درنمىگذشت و او از هر كس ديگر، در برابر خدا پرهيزگارتر بود و او گفت : شما را به رضاى آل محمد، فرا مىخوانم.
و در روايت سوم آمده كه امام صادق (ع) فرمود : خداوند رحمت كند زيد را كه او به رضاى آل محمد فرا خواند و اگر پيروز مىشد به فرا خوان خود وفا مىكرد. او به هنگام خروج با من به مشورت پرداخت به وى گفتم : عموى من اگر راضى مىشوى كه در «الكناسة» به دار آويخته شوى، خود مىدانى و هنگامى كه عزيمت كرد امام (ع) فرمود : واى بر كسى كه فراخوانش را بشنود و پاسخش نگويد.
و در روايت ابو حمزه ثمالى آمده كه او گفته است : بر سرورم امام زين العابدين وارد شدم او را ديدم كه نشسته و روى زانويش پسر بچهاى نشسته و حضرت دلباخته به بوسيدنش مىپرداخت و نوازشش مىكرد كودك برخاست و رو به در رفت و به زمين افتاد حضرت سراسيمه برخاست و او را برداشت و خون او را با پارچهاى پاك كرد و در همان حال مىفرمود: فرزندم هنگامى كه در «الكناسه» ترا به دار مىآويزند، به خدا مىسپارم.
گفتم : اين «كناسه» كدام است. فرمود : اين فرزندم در جايى از اطراف كوفه كه به آن «كناسة» مىگويند، به صليب كشيده مىشود و در ادامه فرمود : به خدايى كه محمد را به حق برگزيد در صورتى كه پس از من زنده بمانى اين كودك را كه در يكى از نواحى كوفه و درحالىكه كشته شده و كشانده شده است خواهى ديد سپس او را به خاك مىسپارند و از قبرش بيرون مىآورند و در «الكناسة» به دارش مىآويزند و سپس جسدش سوزانده مىشود و خاكسترش در فضا، پاشيده مىشود.
گفتم : فدايت گردم نام اين كودك چيست؟ فرمود : او فرزند من زيد است. حضرت به تعبير راوى، درحالىكه اين سخنان را به زبان مىآورد گريه مىكرد.
ابو حمزه ثمالى مىافزايد كه امام به من فرمود : آيا دوست دارى كه از اين فرزندم برايت سخن گويم؟ گفتم : آرى. فرمود : درحالىكه من شبى، در محراب خود به سجده رفته بودم خواب بر من چيره شد و به خواب رفتم؛ در خواب چنين به نظرم آمد كه در بهشت هستم و رسول خدا (ص) و على، حسن و حسين و فاطمه همگى جمعند؛ آنها همسرم دادند و با او همبستر شدم و درحالىكه در سدرة المنتهى مشغول غسل بودم هاتفى ندا داد كه : آيا دوست دارى كه ترا مژده فرزندى دهم كه نامش زيد است. آنگاه از خواب بيدار شدم برخاستم و نماز صبح را به جاى آوردم و در همين حال درب خانه را زدند درب را باز كردم مردى بود كه كنيزكى همراه داشت كه چهرهاش پوشيده بود. به او گفتم :
نيازت چيست؟ گفت : على بن الحسين (ع) را مىخواهم گفتم : خودم هستم. گفت: من فرستاده مختار نزد تو هستم او به تو سلام مىرساند و مىگويد اين كنيزك به دست ما افتاده است وى را به ششصد دينار خريديم و آن را تقديم تو مىكنيم اين نيز ششصد دينار ديگر است كه به تو مىدهيم تا روزگار بگذرانى. او پول را به من داد و نامهاى را كه مختار برايم نوشته بود و نيز كنيزك را به من سپرد. به كنيزك گفتم : اسمت چيست؟
گفت : حورية. گفتم اين تعبير خواب دوشين منست كه خداوند آن را حق گردانده است من از او صاحب اين كودك شدم و وقتى آن را به دنيا آورد او را زيد ناميدم، آن چه را به تو گفتم پنهان دار. ابو حمزه ثمالى مىگويد : به خدا سوگند من زيد را ديدم كه كشته شده و به خاك سپرده شده و از قبرش بيرون آورده شده و به صليب كشيده شده و آن قدربر صليب ماند تا فاخته بر اندامش، لانه كرده بود و سپس سوزانده شد و خاكسترش به فضا، پراكنده شد.
در هر حال، زيد بن على پس از امام محمد باقر (ع)، از ديگر برادرانش گرانمايهتر و دانشمندتر در فقه اهل بيت و اصول عقايد اسلامى بود كه در اين رابطه راه پدران بزرگوار و امامش را پيمود و با «معتزلة» و «قدريه» و ديگر منحرفان از راه درست به مناظره پرداخت و هرگز در انديشه قيام عليه حكام دورانش نبود جز آن كه آنها، بدين كار ناگزيرش ساختند و مورد تعقيبش قرار دادند و جنگيدن را بر وى تحميل كردند او به رضاى اهل بيت (ع) فرا مىخواند و در صورتى كه پيروز مىشد طبق توصيفى كه امام صادق (ع) از وى به عمل آورده، به عهد خود وفا مىكرد.
او ادعاى امامت نداشت و هيچ كس نيز در زمان حيات وى، چنين ادعايى به وى نسبت نداد و تنها پس از كشته شدنش و آن زمان كه عباسيها در جهت تفرقهاندازى ميان شيعه تلاش مىكردند، چنين صحبتهايى به ميان آمد. عباسيها همواره كوشش داشتند شيعيان را دچار تناقض سازند و برايشان دشمنتراشى كنند. اين ادعا بعدها شكل كاملترى به خود گرفت و به صورت مذهب مستقلى مطرح گشت كه نيرو و بقاى خود را از پيوند با يكى از بزرگان اهل بيت (ع)، مايه مىگرفت فقه اين مذهب در بسيارى مسائل و مباحث، با فقه امامية، و آن چنان كه از فقه زيدية كه اساس فقهى مذهب خود را از نظرات زيد بن على اقتباس كردهاند هم خوانى دارد مجموعه فقهى نيز كه شاگردانش از وى نقل كرده يا ابو خالد عمرو بن خالد الواسطى آنها را به ايشان نسبت داده، گوياى همين مطلب است.
خداى رحمت كند زيد بن على را كه رسالت پدرانش را بدوش كشيد و مبارزه و جهاد كرد تا بالاخره در راه مجاهدين راه خدا، به شهادت رسيد و در شمار جاودانگان درآمد.
منبع : زندگاني دوازده امام عليهم السلام ، هاشم معروف الحسيني ، مترجم محمد مقدس ، جلد دوم ، صفحه 189 تا 196 ، انتشارات امير كبير سال 1382
(استفاده از اين مطلب بدون ذكر نشاني سايت جايز نيست)