روز هشتم محرم، تشنگى بر امام حسين عليه السّلام مستولى شد، برادرش عباس را با بيست تن سواره و همين تعداد پياده براى آوردن آب اعزام نمود، اين گروه نگهبانان را از كمينگاه به كنارى زده و وارد شريعه شدند و آب نوشيده و مشكهاى خود را پر از آب نموده و بازگشتند.
سپس فرمانى از عبيد اللّه به عمر سعد رسيد كه وى را بر جنگ و نبرد با امام عليه السّلام تشويق مىكرد. از اين رو، سپاهيان دشمن سوار بر مركب شده و امام حسين عليه السّلام و اهل بيت و يارانش را به محاصره در آوردند.
روز نهم محرم، امام حسين عليه السّلام برادرش عباس را به اتفاق جمعى از ياران خود نزد سپاهيان دشمن فرستاد و به او فرمود: «اگر توانستى تا فردا از آنان مهلت بگير» و بدين ترتيب با تبادل سخن و نكوهشى كه ميان آنان به وجود آمد، به او مهلت دادند. با فرا رسيدن تاريكى شب، اين انسانهاى والا به نماز و راز و نياز و ركوع و سجود پرداختند. صداى تلاوت قرآن آنها كه چون نواى زنبوران عسل طنينانداز بود، به گوش سپاهيان دشمن مىرسيد.
آنگاه سيّد و سالارشان حسين عليه السّلام حضور يافت و با آنان چنين سخن گفت :
«أثنى على اللّه أحسن الثناء و أحمده على السّراء و الضرّاء، اللهم إنى أحمدك على أن أكرمتنا بالنبوّة و علّمتنا القرآن و فقّهتنا فى الدّين و جعلت لنا أسماعا و أبصارا و أفئدة، فاجعلنا من الشاكرين (امّا بعد) فإنّى لا أعلم اصحابا أوفى و لا خيرا من أصحابى و لا أهل بيت أبرّ و لا أوصل من أهل بيتى، فجزاكم اللّه عنّى خيرا، ألا و إنّى لأظنّ أنّ لنا يوما من هؤلاء، ألا و إنّى قد أذنت لكم، فانطلقوا جميعا فى حلّ ليس عليكم منّى ذمام، و هذا الليل قد غشيكم فاتّخذوه جملا و دعونى و هؤلاء القوم فإنّهم ليس يريدون غيرى». «1»
«خدا را به بهترين وجه ستايش كرده و او را در شدايد و آسايش، سپاس مىگويم. خدايا تو را مىستايم كه بر خاندان ما با نبوّت، كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيين آشنايمان ساختى و به ما گوش حق شنو و چشم حق بين و قلب روشن عنايت كردى، ما را از سپاسگزاران مقرّر فرما.
اما بعد : من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خويش نديدهام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر از اهل بيت خود سراغ ندارم. خداوند از ناحيه من به همه شما پاداش خير عطا كند، به هوش باشيد! به اعتقاد من، ما امروز با دشمن درگير خواهيم شد، اكنون شما آزاديد، من بيعتم را از شما برداشتم و به شما اجازه مىدهم از تاريكى شب استفاده كرده و همگى پراكنده شويد و مرا با اين گروه تنها بگذاريد؛ زيرا آنان تنها مرا مىخواهند».
اهل بيت و ياران او از رفتن خوددارى كرده و در پاسخ حضرت مطالبى عنوان كردند كه مورد تقدير و سپاس آن بزرگوار قرار گرفت. سپس از نزد آنان بيرون رفت و آنها را در حالات خوش عبادتى كه داشتند تنها گذاشت تا خود به امورش بپردازد و سفارشهاى لازم را بنمايد.
بامداد روز بعد، امام عليه السّلام ياران خويش را كه سى و دو سواره و چهل تن پياده بودند، سازمان داد؛ زهير را بر جناح راست سپاه گماشت و سمت چپ آن را به حبيب سپرد و پرچم را به دست برادرش عباس عليه السّلام داد و خيمهها را پشت سر سپاه قرار داد و پشت خيمهها خندقى حفر نمود و آن را پر از نى و هيزم كرد و سپس به
______________________________
(1). ارشاد: 2/ 91.
__________________________________________
آتش كشيد تا دشمن از پشت خيمهها حملهور نشود.
عمر سعد نيز سپاه خود را كه در آن روز تعدادشان به سى هزار تن مىرسيد، آراست؛ جناح راست آن را به عمرو بن حجّاج، و جناح چپ را به شمر بن ذى الجوشن سپرد و عزرة بن قيس «1» را به فرماندهى سواره نظام و شبث بن ربعى را بر پيادگان گمارد و پرچم را به «دريد» يا «ذويد» غلام خويش سپرد «2».
وقتى امام عليه السّلام به سپاه دشمن نگريست، دستهايش را به دعا برداشت و عرضه داشت :
«اللهم أنت ثقتى فى كلّ كرب، و أنت رجائى فى كل شدّة، و أنت لى فى كل أمر نزل بىثقة و عدّة، كم من همّ يضعف فيه الفؤاد و تقلّ فيه الحيلة، و يخذل فيه الصديق، و يشمت فيه العدوّ، أنزلته بك و شكوته إليك رغبة منّى اليك عمّن سواك، ففرّجته عنّى و كشفته، فأنت ولىّ كلّ نعمة و صاحب كلّ حسنة، و منتهى كلّ رغبة». «3»
«خدايا تو در هر غم و اندوه، پناهگاه و در هر پيش آمد ناگوارى مايه اميد من، و در هر حادثهاى سلاح و ملجأ من هستى، آنگاه كه غمهاى كمرشكن بر من فرو مىريخت و دلها در برابرش آب و راه هر چارهاى در برابر آن مسدود مىگشت، از غمهاى جانكاهى كه با ديدن آنها، دوستان دورى جسته و دشمنان، زبان به شماتت مىگشودند، به پيشگاه تو شكايت آورده و از ديگران قطع اميد نمودهام، تو بودى كه غم و اندوهم را برطرف ساخته و از ميان بردى، تو صاحب هر نعمت و آخرين مقصد و مقصود من هستى».
پس از آن امام عليه السّلام مركب خويش را خواست و سوار بر آن شد و با صداى بلند فرمود :
«يا أهل العراق- و جلّهم يسمع- اسمعوا قولى و لا تعجلوا حتى أعظكم بما يحقّ
______________________________
(1). در ارشاد، «عروة بن قيس» آمده است.
(2). ارشاد: 2/ 95.
(3). همان.
_____________________________________
لكم علىّ، و حتّى أعتذر اليكم من مقدمى هذا و أعذر فيكم، فان قبلتم عذرى و صدّقتم قولى و أعطيتمونى النصف من أنفسكم كنتم بذلك أسعد، و إن لم تقبلوا منّى العذر و لم تعطونى النصف من أنفسكم فأجمعوا أمركم و شركاءكم ثمّ لا يكن أمركم عليكم غمّة ثمّ اقضوا إلىّ و لا تنظرون، انّ وليّى اللّه الّذي نزّل الكتاب و هو يتولّى الصالحين». «1»
«اى عراقيان!- همه صداى حضرت را مىشنيدند- سخنم را بشنويد و شتابزده عمل نكنيد، تا وظيفه خود را كه پند و نصيحت شماست، انجام دهم و انگيزه سفر خويش را به اين ديار بيان كنم، اگر دليلم را پذيرفتيد و سخنم را تصديق كرديد و با ما من از در انصاف در آمديد، راه سعادت را دريافتهايد و اگر دليل مرا نپذيرفتيد و منصفانه عمل نكرديد، همه شما دست به دست هم دهيد و هر تصميمى را كه درباره من داريد به اجرا بگذاريد و مهلتم ندهيد، يار و پشتيبان من خدايى است كه قرآن را فرو فرستاد و او يار و ياور نيكسرشتان است».
حاضران اندكى سكوت كردند، حضرت حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و آن گونه كه شايسته بود خدا را مورد ستايش قرار داد و بر پيامبرش حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و فرشتگان و پيامبران او به بهترين وجه ممكن درود فرستاد، به گونهاى كه قبل و بعد از او هيچ سخنورى چنين رسا سخن نگفته بود، آنگاه فرمود :
«اما بعد: فانسبونى من أنا؟ ثم ارجعوا إلى أنفسكم و عاتبوها، فانظروا هل يصلح لكم قتلى و انتهاك حرمتى؟ أ لست ابن بنت نبيّكم و ابن وصيّه و ابن عمّه و اوّل المؤمنين، المصدّق لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بما جاء به من عند ربّه؟! أو ليس حمزة سيّد الشهداء عمّى؟! أو ليس جعفر الطّيار فى الجنّة بجناحين عمّى؟! أو ليس بلغكم ما قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لى و لأخى هذان سيّدا شباب أهل الجنّة؟! فان صدّقتمونى بما أقول و هو الحق، فو اللّه ما تعمّدت الكذب منذ علمت أنّ اللّه يمقت عليه اهله، و إن كذّبتمونى فإنّ فيكم من إن سألتموه عن ذلكم أخبركم، سلوا جابر بن عبد اللّه
______________________________
(1). همان.
________________________________
الأنصارى، و أبا سعيد الخدرى، و سهل بن سهل الساعدى «1»، و زيد بن أرقم، و أنس بن مالك يخبروكم أنّهم سمعوا هذه المقالة من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، اما فى هذا حاجز لكم عن دمى؟!».
«مردم! بگوييد: من چه كسى هستم؟! سپس به خود آييد و خويشتن را نكوهش نماييد و ببينيد آيا كشتن و در هم شكستن حريم من براى شما رواست؟! آيا من فرزند دخت پيامبر شما نيستم؟! آيا من فرزند [على] وصىّ و پسر عموى پيامبر شما نيستم؟! مگر من فرزند كسى نيستم كه پيش از همه مسلمانان به خدا ايمان آورد و قبل از همه، رسالت پيامبر را تصديق نمود؟! آيا حمزه سيد الشهداء عموى پدر من نيست؟! آيا جعفر طيّار كه با دو بال در بهشت پرواز مىكند، عموى من نيست؟! آيا شما سخن پيامبر را در حق من و برادرم نشنيدهايد كه فرمود: «اين دو، سروران جوانان بهشتاند؟!
اگر مرا در گفتارم تصديق كنيد، مواردى كه يادآور شدم حقايقى است كه كوچكترين خلافى در آن وجود ندارد؛ زيرا من از آن روز كه دريافتهام خداوند، ضرر و زيان دروغ را به گوينده آن برمىگرداند، هيچگاه دروغ نگفتهام و اگر مرا تكذيب نماييد، اكنون ميان شما افرادى وجود دارند كه اگر در اين زمينه از آنها بپرسيد به شما پاسخ خواهند داد؛ از جابر بن عبد اللّه انصارى، ابو سعيد خدرى، سهل بن سهل ساعدى، زيد بن ارقم و مالك بن انس بپرسيد، به شما خواهند گفت كه : اين سخن را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدهاند، آيا موارد ياد شده، مانع ريختن خون من نمىشود؟!».
شمر، سخن حضرت را قطع كرد و حبيب بن مظهّر به شمر پاسخ داد كه در شرح حال حبيب بدان خواهيم پرداخت.
امام عليه السّلام سخنان خويش را از سر گرفت و فرمود:
«فإن كنتم فى شكّ من هذا، أ فتشكّون أنى ابن بنت نبيّكم؟! فو اللّه ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبىّ غيرى فيكم و لا فى غيركم، و يحكم! أ تطلبوني بقتيل فيكم
______________________________
(1). در ارشاد، «سهل بن سعد» آمده است.
______________________________________
قتلته أو مال لكم استهلكته، او بقصاص جراحة؟!».
«اگر در گفتار پيامبر درباره من و برادرم ترديد داريد، آيا در اين واقعيّت كه من پسر دختر پيامبر شما هستم نيز شك داريد؟!، به خدا سوگند! در همه دنيا و در ميان شما و ديگران، پسر دختر پيامبرى جز من وجود ندارد، واى بر شما! آيا كسى از شما را كشتهام كه در مقابل خون وى مرا به قتل برسانيد؟! آيا مال كسى را گرفتهام و يا جراحتى بر شما وارد ساختهام تا مرا سزاوار كيفر بدانيد؟».
هيچ يك از آنان بدان حضرت پاسخى نداد. امام عليه السّلام آنها را مخاطب ساخت و فرمود :
«يا شبث ابن ربعى و يا حجّار بن ابجر و يا قيس بن الاشعث و يا يزيد بن الحرث! أ لم تكتبوا إلىّ ان قد أينعت الثمار و اخضرّ الجناب و إنّما تقدّم على جند لك مجنّدة؟!».
«اى شبث بن ربعى و اى حجّار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حرث! آيا شما به من نامه ننوشتيد كه ميوههايمان رسيده و درختانمان سر سبز و خرّم است و در انتظار تو دقيقه شمارى مىكنيم، در كوفه لشكريانى مجهز و آماده در اختيار تو است؟»
قيس بن اشعث در پاسخ امام گفت : ما نمىدانيم چه مىگويى؟ ولى [اگر از ما مىشنوى] به اطاعت پسر عمّ خود گردن بنه، چرا كه آنان جز رضايت تو چيزى در نظر ندارند.
امام عليه السّلام بدو فرمود :
«أنت أخو أخيك، أ تريد أن تطالب بأكثر من دم مسلم؟!».
«تو نيز، برادر برادرت (محمد بن اشعث) هستى، آيا مىخواهى بيش از خون بهاى مسلم از تو مطالبه گردد؟!».
سپس فرمود : «و اللّه لا اعطيكم بيدىّ إعطاء الذليل و لا افرّ فرار العبيد، يا عباد اللّه! إنّى عذت بربّى، و ربّكم أن ترجمون، أعوذ بربّى و ربّكم من كل متكبّر لا يؤمن بيوم الحساب».
«به خدا سوگند! نه دست ذلّت در دست آنان مىنهم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ فرار مىكنم، من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مىبرم كه گفتارم را دور مىافكنيد، از شرّ هر انسان متكبّرى كه ايمان به روز جزا ندارد، به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مىبرم».
سپس شتر خود را خوابانيد و عقبة بن سمعان زانوهاى شتر را بست و جمعيّت، پيشروى خود را به سمت امام آغاز، و اسبانشان به حركت در آمد، امام عليه السّلام «مرتجز» اسب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عمّامه و زره و شمشير آن حضرت را خواست و لباس رزم رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بر تن كرد و سوار بر اسب شد و در برابر سپاهيان قرار گرفت و آنان را به سكوت دعوت كرد ولى پذيرا نشدند و سپس به سرزنش يك ديگر پرداختند و سكوت نمودند.
حضرت آنان را مخاطب قرار داد. خدا را حمد و سپاس گفت و آنان را به وجود مقدّس خويش و سخنانى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دربارهاش فرموده بود و به اسب، زره، عمّامه و شمشير آن حضرت سوگند داد و آنان در پاسخ، همه سخنان وى را تصديق كردند.
از آنان پرسيد: پس چرا كمر قتل او را بستهاند؟ در پاسخ گفتند : براى اطاعت از فرمان فرمانرواى خويش دست به اين كار مىزنند. امام عليه السّلام بار دوّم آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود :
«تبّا لكم أيّتها الجماعة و ترحا، أ حين استصرختمونا والهين فأصرخناكم موجفين، سللتم علينا سيفا لنا فى أيمانكم و حششتم علينا نارا اقتد حناها على عدوّنا و عدوّكم؟ فاصبحتم إلبا لأعدائكم على أوليائكم بغير عدل أفشوه فيكم، و لا أمل أصبح لكم فيهم، فهلّا لكم الويلات تركتمونا و السيف مشيم، و الجأش طامن و الرأى لما يستصحف، و لكن أسرعتم اليها كطيرة الدّباء، و تداعيتم اليها كتهافت الفراش، فسحقا لكم يا عبيد الامّة، و شذاذ الأحزاب و نبذة الكتاب، و محرّفى الكلم، و عصبة الأم، و نفثة الشيطان و مطفئ السنن، و يحكم؟ أ هؤلاء تعضدون، و عنّا تتخاذلون؟! أجل و اللّه، غدر فيكم قديم و شجت عليه أصولكم، و تأزرت عليه فروعكم، فكنتم أخبث ثمر، شجى للناظر و أكلة للغاصب، ألا و إن الدعيّ ابن الدّعىّ قد ركز بين اثنتين، بين السلّة و الذلّة، و هيهات منّا الذلّة، يأبى اللّه لنا ذلك و رسوله و المؤمنون، و حجور طابت و طهرت، و أنوف حميّة، و نفوس ابيّة من أن نؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام، ألا و إنى زاحف بهذه الاسرة على قلّة العدد و خذلان الناصر!».
«مردم! ننگ و ذلّت و حزن و حسرت بر شما باد كه با اشتياق فراوان ما را به يارى خود خوانديد و آنگاه كه به فرياد شما پاسخ مثبت داده و به سرعت به سوى شما شتافتيم، شمشيرهاى خود ما را بر ضدّمان به كار گرفتيد و آتش فتنهاى را كه دشمن مشترك برافروخته بود، عليه ما شعلهور ساختيد و به حمايت و پشتيبانى دشمنانتان و بر ضد پيشوايان خود به پاخاستيد بىآن كه اين دشمنان در عدل و داد، گامى به سود شما بردارند و يا اميد خيرى در آنان داشته باشيد.
واى بر شما! كه روى از ما برتافتيد و از يارى و كمك ما سرباز زديد، آنگاه كه تيغها در غلاف و دلها آرام و عقايد استوار بود، مانند ملخ از هر دو طرف به سوى ما روى آورديد، ولى چون پروانه از هر سو فرو ريختيد، رويتان سياه باد! اى بردگان زنان! اى ته ماندگان احزاب فاسد كه قرآن را پشت سر انداختيد و كلام خدا را تحريف كرديد، در زمره خيانتكاران در آمده و از شيطان پيروى نموديد، و سنّتها را به خاموشى كشانديد.
واى بر شما! از آنان (يزيديان) پشتيبانى مىكنيد و دست از يارى ما بر مىداريد؟! آرى؛ به خدا سوگند! شما در گذشته اهل خيانت بوديد و اصل و ريشه شما بر آن استوار و شاخسارتان بدان تقويت گشته است. شما به ميوه نامباركى مىمانيد كه در گلوى باغبان رنج ديدهاش گير كند و در كام سارق ستمگرش لذتبخش باشد، به هوش باشيد! اين انسان فرومايه، فرزند فرومايه، مرا بين دوراهى شمشير و ذلّتپذيرى قرار داده است؛ هيهات كه ما زير بار ذلّت رويم؛ زيرا خداوند و پيامبرش و مؤمنان از ذلّتپذيرى ما ناخرسندند و دامنهاى پاك مادران و دلاور مردان غيرتمند و انسانهاى والاتبار روا نمىدانند كه ما اطاعت فرومايگان پست را بر شهادت در صحنه كارزار ترجيح دهيم. به هوش باشيد! من اكنون، با تعداد اندك اين خاندان، تنها و بىيارو ياور، براى مبارزه به پيش خواهيم رفت».
و آنگاه اشعار فروة بن مسيك مرادى را زمزمه كرد :
فان نهزم فهزّامون قدما
|
|
و إن نهزم فغير مهزّمينا
|
و ما إن طبّنا جبن و لكن
|
|
منايانا و دولة آخرينا
|
فقل للشامتين بنا افيقوا
|
|
سيلقى الشامتون كما لقينا
|
|
|
|
يعنى : اگر بر دشمن پيروز گرديم، در گذشته نيز پيروزمند بودهايم و اگر شكست بخوريم، باز شكست از آن ما نيست. ترسى به دل راه نمىدهيم، ولى براى ما حوادثى رخ داد و سودى به ديگران رسيد. به شماتت كنندگان ما بگو : بيدار باشيد كه آنان نيز مانند ما با شماتت كنندگان رو به رو خواهند شد.
سپس فرمود : «أما و اللّه لا تلبثون بعدها إلّا كريث ما يركب الفرس حتّى تدور بكم دور الرّحى، و تقلق بكم قلق المحور، عهد عهده إلىّ أبى عن جدّى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ «1»، إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «2»، اللّهم احبس عنهم قطر السماء، و ابعث عليهم سنين كسنى يوسف، و سلّط عليهم غلام ثقيف يسقيهم كأسا مصبّرة فإنّهم كذّبونا و خذلونا و أنت ربّنا عليك توكّلنا و إليك المصير».
«به خدا سوگند! پس از اين جنگ، به شما مهلت داده نمىشود كه سوار بر مركب مراد خود شويد، مگر همان اندازه كه سواركارى بر اسب خويش است تا اين كه آسياى حوادث، شما را به گردش درآورد و مانند محور و مدار سنگ آسيا مضطربتان ساخت، اين عهد و سفارشى است كه آن را پدرم از جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بازگو نموده است. بنا بر اين، با هم فكران خود دست به
______________________________
(1). يونس/ 71.
(2). هود/ 55.
________________________________
هم دهيد و تصميم باطل خود را پس از آن كه امر بر شما روشن گرديده، درباره من اجرا كنيد و مهلتم ندهيد، من بر خدا كه پروردگار من و شماست توكل مىكنم و اختيار هر جنبندهاى در دست قدرت اوست و خداى من بر صراط مستقيم است».
سپس دستان مبارك خويش را به آسمان بلند كرد و عرضه داشت : «خدايا باران رحمتت را از آنان قطع كن و سالهاى سختى چون سالهاى قحطى و خشكسالى دوران يوسف بر آنان بفرست و جوان ثقفى را بر آنان مسلّط گردان تا با جام تلخ ذلّت و خوارى، سيرابشان سازد؛ زيرا آنان ما را تكذيب كردند و دست از يارى ما شستند. تو پروردگار مايى، بر تو توكل كردهايم و برگشتمان به سوى تو است».
آنگاه حرّ بن يزيد به آن حضرت پيوست و عمر سعد به سپاه فرمان جنگ داد.
سالم و يسار وارد ميدان شدند و جنگ درگرفت. شمر و عمرو بن حجّاج بر سپاهيان بانگ زدند و گفتند : اينها مردانىاند كه تا پاى جان مقاومت مىكنند، كسى به تنهايى با آنان نجنگد. در پى اين سخنان، سپاهيان از هر سو آنان را در برگرفته و در حلقه محاصره قرار دادند. شمر، بر جناح چپ سپاه امام عليه السّلام و عمرو، بر جناح راست آن يورش بردند. ياران امام هم چنان ثابت قدم و استوار بر زانو نشستند و با تيراندازى، آنان را دور ساختند، در اين حمله كه آن را نخستين يورش دشمن ناميدهاند، كمى تعداد سپاه حسين عليه السّلام نمودار شد، از سواره نظام جز اندكى باقى نمانده بود و از پياده نظام تعدادى نزديك به پنجاه تن، شربت شهادت نوشيده بودند.
امام عليه السّلام نماز ظهر را اوّل وقت به عنوان نماز خوف به جا آورد و قبل از نماز و در اثناى آن با افرادى كه خود را سپر حمايت امام عليه السّلام كرده بودند، درگيريهايى رخ داد و پس از نماز ظهر نيز ادامه يافت به گونهاى كه كسى از ياران حسين باقى نماند. از اين رو، اهل بيت پيامبر، وارد كارزار شدند. آنان نيز همگى به شهادت رسيدند.
حضرت، خود به ميدان آمد. دست بر محاسن مبارك خود- كه از خون رنگين شده و با گذشت ساعاتى به سياهى گراييده بود- نهاد و فرمود :
«اشتدّ غضب اللّه على اليهود إذ قالوا عزير ابن اللّه، و اشتدّ غضبه على النصارى اذ قالوا المسيح بن اللّه، و اشتدّ غضبه على قوم ارادوا ليقتلوا ابن بنت نبيّهم». «1»
«خشم خدا آنگاه بر يهوديان سخت گرديد كه گفتند : عزيز، فرزند خداست و بر نصارى آنگاه شدت يافت كه مسيح را فرزند خدا دانستند و بر گروهى كه در پى كشتن فرزند دخت پيامبرشان برآمدند، شدت گرفت».
سپس امام عليه السّلام صدا زد : «هل من ذابّ يذبّ عن حرم رسول اللّه؟ هل من موحّد يخاف اللّه فينا؟ هل من مغيث يرجو اليه بإغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عند اللّه باغاثتنا؟!».
«آيا كسى وجود دارد تا از حرم رسول خدا دفاع نمايد؟ آيا فريادرسى كه براى خدا به فرياد ما برسد، نيست؟ آيا يار و ياورى كه به اميد پاداش الهى ما را يارى نمايد وجود دارد؟».
صداى ناله و فغان زنان بلند شد، حضرت به سوى خيمهها رفت تا زنان را ساكت كند و كودك خويش را از خواهرش زينب گرفت ولى هدف تير حرمله يا عقبه قرار گرفت و تير بر گلويش نشست كه در بيان شرح حال وى خواهد آمد. حضرت، خون گلوى او را با دستهايش گرفت و به آسمان پاشيد و عرضه داشت : «هون علىّ ما نزل بى، أنّه بعين اللّه».
«اين مصيبت نيز بر من آسان است؛ زيرا خدا ناظر بر آن است».
سپس شمشير ميان آنان گذاشت و سرهاى دشمن را پرتاب مىكرد و بر اجساد آنان مىتاخت. مردى از «بنى دارم» با پرتاب تيرى گلوى مبارك حضرت را نشانه رفت.
امام عليه السّلام تير را كشيد و دستهايش را زير گلوى خويش گشود پر از خون كه شدند آنها را به آسمان پاشيد و عرضه داشت :
______________________________
(1). لهوف: 158.
__________________________________
«اللهمّ إنى أشكوا إليك ممّا يفعل بابن بنت نبيّك «1»».
«خدايا! از رفتارى كه با فرزند دخت پيامبرت صورت مىگيرد، نزدت شكايت مىآورم».
آنگاه به خيمهها بازگشت و لباسى خواست تا آن را زير لباسهايش بر تن كند، پيراهن كوتاهى برايش آوردند، فرمود :
«لا، هذا لباس من ضربت عليه الذلّة».
«اين را نمىپسندم، زيرا اين لباس افراد خوار و ذليل است».
بردى يمانى- كه چشم را خيره مىكرد- حضورش آوردند، قسمتهايى از آن را پاره كرد و زير لباس خود پوشيد و سپس در حالى كه از زخمهاى بدنش خون بيرون مىجست، چونان شير خشمگين بر دشمن تاخت. سپاهيان دشمن به سرعت از برابرش مىگريختند و از سمت چپ و راست، ميان او و خيمهگاهش فاصله مىانداختند، حضرت بر آنان بانگ زد و فرمود :
«ويلكم يا شيعة آل أبى سفيان! إن لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحرارا فى دنياكم هذه، و ارجعوا إلى أحسابكم إن كنتم عربا كما تزعمون».
«اى پيروان خاندان ابو سفيان! اگر دين نداريد و از روز جزا نمىهراسيد، لا اقل در زندگى، آزاد مرد باشيد و اگر آن گونه كه ادعا مىكنيد خود را عرب مىپنداريد، به نياى خود بينديشيد و شرف انسانى خويش را حفظ كنيد».
شمر «2» صدا زد : فرزند فاطمه! چه مىگويى؟
حضرت فرمود : مىگويم: «إنى اقاتلكم و تقاتلونى و النساء ليس عليهنّ جناح فامنعوا عتاتكم و جهّالكم من التعرّض لحرمى ما دمت حيّا».
______________________________
(1). ارشاد: 2/ 109.
(2). وى شمر بن ذى الجوشن است كه در شعر و بر سر زبانها «شمر» خوانده مىشود كه بر خلاف ضبط اسم اوست. و نام پدر شمر، ذو الجوشن و نام خودش شراحيل بن اعور قرط بن عمرو بن معاوية بن كلاب كلابى ضبابى است. او قاتل ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام و مبتلاى به بيمارى پيسى بود و از خوارج به شمار مىآمد.
______________________________________
«من و شما با يكديگر در نبرديم، گناه زنان چيست؟ تا من زندهام ياغيان و اراذل و اوباش خود را از تعرّض به خيام حرمم بازداريد».
شمر گفت : «لك ذلك يا بن فاطمه؛ فرزند فاطمه! اين امر بر عهده تو است».
سپس حضرت بر آنها حملهور شد و آنان نيز يورش بردند، ولى با اين وصف، حضرت هنوز درخواست جرعهاى آب داشت، ولى بدان دست نيافت. در اثر جراحات وارده، ضعف بر آن بزرگوار چيره شد، براى استراحت لحظهاى ايستاد ولى ناگهان سنگى به سويش پرتاب شد و به پيشانى مباركش اصابت كرد و خون بر چهرهاش جارى شد، خواست با گوشه پيراهنش خون از چهره بزدايد، كه تيرى قلب نازنينش را نشانه رفت، تير را از پشت سر كشيد، خون مانند ناودان فوران زد، در جاى خود ايستاد و قدرت بر حركت را از دست داد، شمر بن ذى الجوشن (لعنة اللّه عليه) بر سپاهش بانگ زد و گفت : چرا منتظريد؟
صالح بن وهب مزنى، نيزهاى بر تهيگاه آن بزرگوار زد، حضرت در حالى كه مىفرمود :
«بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول اللّه؛ به نام و ياد خدا و بر آيين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بر روى گونه سمت راست از روى اسب به زمين افتاد. سپس از جا برخاست. زرعة بن شريك، شمشيرى بر كتف چپ او زد و ديگرى شمشيرى بر پشت او وارد ساخت، حضرت به صورت روى زمين قرار گرفت و با كمك گردن، سر مباركش را بالا مىگرفت و به زمين مىخورد. سنان نيزهاى در استخوانهاى بالاى سينهاش فرو برد و آن را بيرون آورد و بر سينهاش زد و نيز همين شخص تيرى به سويش پرتاب كرد كه به گلوى مباركش اصابت نمود.
حضرت بر جاى خود نشست و تير را از گلو خارج ساخت و دو كف دست را زير گلو به يك ديگر نزديك ساخت تا پر از خون شدند و با آنها سر و صورتش را خضاب نمود و مىفرمود: «هكذا ألقى اللّه مخضّبا بدمى مغصوبا علىّ حقّى».
«اين گونه به ديدار خدايم مىروم، سر و صورتم به خونم خضاب و حقّم سلب شده است».
مالك بن نسر كندى «1» از راه رسيد و امام را دشنام داد و محاسن شريفش را به دست گرفت و با شمشير بر سر مبارك او كوبيد. خولى «2» بن يزيد اصبحى، خواست سر از بدن او جدا كند، ولى به خود لرزيد، سنان وارد شد و بر دندانهاى مباركش شمشير نواخت و شمر آمد و سر از پيكر مبارك ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام جدا نمود و آنگاه لباسهاى مبارك او را به غارت بردند و سرهاى شهدا را از بدن جدا ساختند و پيكرهاى آنان را زير سمّ ستوران لگدكوب كردند.
خيمهها به غارت رفت و كسانى كه در آن جا بودند به اسارت در آمدند و سرهاى شهدا را همراه با اسيران به كوفه و از آن جا به شام و سپس به مدينه وطن جدّشان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بردند.
______________________________
(1). وى از قبيله كنده و در برخى كتب «نسير» وارد شده است.
(2). برخى او را به اشتباه «خولى» گفتهاند و اصبحى منسوب به «ذى اصبح» يكى از پادشاهان حمير است كه تازيانههاى اصبحى بدو انتساب دارد.
_____________________________
ماخذ : سلحشوران طف ، ترجمه ابصار العين في انصار الحسين(ع) ، شيخ محمد بن طاهر سماوي ، مترجم عباس جلالي ، صفحه 33 تا 66 ، انتشارات زائر قم سال 1381
بر گرفته از نرم افزار سیره معصومان ، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی (نور)
(استفاده از این مقاله با ذکر نشانی سایت جایز است)