- مقبره حضرت ايوب عليه السلام
1- داستان ایوب از نظر قرآن : در قرآن کریم از داستان آن جناب به جز این نیامده که : خدای تعالی او را به ناراحتی جسمی و به داغ فرزندان مبتلا نمود، و سپس، هم عافیتش داد، و هم فرزندانش را و مثل آنان را به وی برگردانید.و این کار را به مقتضای رحمت خودکرد، و به این منظور کرد تا سرگذشت او مایه تذکر عابدان باشد (1).
2- ثنای جمیل خدای تعالی نسبت به آن جناب : خدای تعالی ایوب(ع)را در زمره انبیا و از ذریه ابراهیم شمرده، و نهایت درجه ثنا را بر او خوانده (2) و درسوره"ص"او را صابر، بهترین عبد، و اواب خوانده است (3).
3- داستان آن جناب از نظر روایات : در تفسیر قمی آمده که پدرم از ابن فضال، ازعبد الله بن بحر، از ابن مسکان، از ابی بصیر، از امام صادق(ع)چنین حدیث کردکه ابو بصیر گفت : از آن جناب پرسیدم گرفتاریهایی که خدای تعالی ایوب(ع) رادر دنیا بدانها مبتلا کرد چه بود، و چرا مبتلایش کرد؟
در جوابم فرمود : خدای تعالی نعمتی به ایوب ارزانی داشت، و ایوب(ع)همواره شکر آن را به جای می آورد، و در آن تاریخ شیطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بود و تا زیر عرش بالا می رفت.روزی از آسمان متوجه شکر ایوب شد و به وی حسد ورزیده عرضه داشت : پروردگارا!ایوب شکر این نعمت که تو به وی ارزانی داشته ای به جای نیاورده، زیرا هر جور که بخواهد شکر این نعمت را بگذارد، بازبا نعمت تو بوده، از دنیایی که تو به وی داده ای انفاق کرده، شاهدش هم این است که : اگردنیا را از او بگیری خواهی دید که دیگر شکر آن نعمت را نخواهد گذاشت.پس مرا بر دنیای او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگیرم، آن وقت خواهی دید چگونه لب از شکر فرو می بندد،و دیگر عملی از باب شکر انجام نمی دهد.از ناحیه عرش به وی خطاب شد که من تو را برمال و اولاد او مسلط کردم، هر چه می خواهی بکن.
امام سپس فرمود : ابلیس از آسمان سرازیر شد، چیزی نگذشت که تمام اموال و اولاد ایوب از بین رفتند، ولی به جای این که ایوب از شکر بازایستد، شکر بیشتری کرد، و حمد خدازیاده بگفت.ابلیس به خدای تعالی عرضه داشت : حال مرا بر زراعتش مسلط گردان.خدای تعالی فرمود : مسلطت کردم.ابلیس با همه شیطانهای زیر فرمانش بیامد، و به زراعت ایوب بدمیدند، همه طعمه حریق گشت.باز دیدند که شکر و حمد ایوب زیادت یافت.عرضه داشت : پروردگارا مرا بر گوسفندانش مسلط کن تا همه را هلاک سازم، خدای تعالی مسلطش کرد.گوسفندان هم که از بین رفتند باز شکر و حمد ایوب بیشتر شد.
ابلیس عرضه داشت : خدایا مرا بر بدنش مسلط کن، فرموده مسلط کردم که در بدن اوبه جز عقل و دو دیدگانش، هر تصرفی بخواهی بکنی.ابلیس بر بدن ایوب بدمید و سراپایش زخم و جراحت شد.مدتی طولانی بدین حال بماند، در همه مدت گرم شکر خدا و حمد اوبود، حتی از طول مدت جراحات کرم در زخمهایش افتاد، و او از شکر و حمد خدا بازنمی ایستاد، حتی اگر یکی از کرمها از بدنش می افتاد، آن را به جای خودش برمی گردانید،و می گفت به همان جایی برگرد که خدا از آن جا تو را آفرید.این بار بوی تعفن به بدنش افتاد، ومردم قریه از بوی او متاذی شده، او را به خارج قریه بردند و در مزبله ای افکندند.
در این میان خدمتی که از همسر او - که نامش"رحمت"دختر افراییم فرزند یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم(ع)بود - سرزد این که دست به کار گدایی زده، هر چه از مردم صدقه می گرفت نزد ایوب می آورد، و از این راه از او پرستاری و پذیرایی می کرد.
امام سپس فرمود : چون مدت بلا بر ایوب به درازا کشیده شد، و ابلیس صبر او را بدید، نزد عده ای از اصحاب ایوب که راهبان بودند، و در کوهها زندگی می کردند برفت، و به ایشان گفت : بیایید مرا به نزد این بنده مبتلا ببرید، احوالی از او بپرسیم، و عیادتی از او بکنیم.اصحاب بر قاطرانی سفید سوار شده، نزد ایوب شدند، همین که به نزدیکی وی رسیدند، قاطران از بوی تعفن آن جناب نفرت کرده، رمیدند.بعضی از آنان به یکدیگر نگریسته آنگاه پیاده به نزدش شدند، و در میان آنان جوانی نورس بود.همگی نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند : خوبست به ما بگویی که چه گناهی مرتکب شدی؟شاید ما از خدا آمرزش آن را مسالت کنیم، و ماگمان می کنیم این بلایی که تو بدان مبتلا شده ای، و احدی به چنین بلایی مبتلا نشده، به خاطر امری است که تو تاکنون از ما پوشیده می داری.
ایوب(ع)گفت : به مقربان پروردگارم سوگند که خود او می داند تاکنون هیچ طعامی نخورده ام، مگر آن که یتیم و یا ضعیفی با من بوده، و از آن طعام خورده است، و برسر هیچ دو راهی که هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفته ام، مگر آن که آن راهی را انتخاب کرده ام که طاعت خدا در آن سخت تر و بر بدنم گران بارتر بوده است.از بین اصحاب آن جوان نورس رو به سایرین کرد و گفت : وای بر شما آیا مردی را که پیغمبر خداست سرزنش کردیدتا مجبور شد از عبادتهایش که تاکنون پوشیده می داشته پرده بردارد، و نزد شما اظهار کند؟!
ایوب در این جا متوجه پروردگارش شد، و عرضه داشت : پروردگارا اگر روزی درمحکمه عدل تو راه یابم، و قرار شود که نسبت به خودم اقامه حجت کنم، آن وقت همه حرفها ودرد دلهایم را فاش می گویم.
ناگهان متوجه ابری شد که تا بالای سرش بالا آمد، و از آن ابر صدایی برخاست : ای ایوب تو هم اکنون در برابر محکمه منی، حجت های خود را بیاور که من اینک به تو نزدیکم هرچند که همیشه نزدیک بوده ام.
ایوب(ع)عرضه داشت : پروردگارا!تو می دانی که هیچگاه دو امر برایم پیش نیامد که هر دو اطاعت تو باشد و یکی از دیگری دشوارتر، مگر آن که من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب کرده ام، پروردگارا آیا تو را حمد و شکر نگفتم؟و یا تسبیحت نکردم که این چنین مبتلا شدم؟!
بار دیگر از ابر صدا برخاست، صدایی که با ده هزار زبان سخن می گفت، بدین مضمون که ای ایوب!چه کسی تو را به این پایه از بندگی خدا رسانید؟در حالی که سایرمردم از آن غافل و محرومند؟چه کسی زبان تو را به حمد و تسبیح و تکبیر خدا جاری ساخت، در حالی که سایر مردم از آن غافلند.ای ایوب!آیا بر خدا منت می نهی، به چیزی که خودمنت خداست بر تو؟امام می فرماید : در این جا ایوب مشتی خاک برداشت و در دهان خودریخت، و عرضه داشت : پروردگارا منت همگی از تو است و تو بودی که مرا توفیق بندگی دادی.
پس خدای عز و جل فرشته ای بر او نازل کرد، و آن فرشته با پای خود زمین را خراشی داد، و چشمه آبی جاری شد، و ایوب را با آن آب بشست، و تمامی زخمهایش بهبودی یافته دارای بدنی شاداب تر و زیباتر از حد تصور شد، و خدا پیرامونش باغی سبز و خرم برویانید، واهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وی برگردانید، و آن فرشته را مونسش کرد تا با اوبنشیند و گفتگو کند.
در این میان همسرش از راه رسید، در حالی که پاره نانی همراه داشت، از دور نظر به مزبله ایوب افکند، دید وضع آن محل دگرگون شده و به جای یک نفر دو نفر در آن جا نشسته اند، از همان دور بگریست که ای ایوب چه بر سرت آمد و تو را کجا بردند؟ ایوب صدازد، این منم، نزدیک بیا، همسرش نزدیک آمد، و چون او را دید که خدا همه چیز را به اوبرگردانیده، به سجده شکر افتاد.در سجده نظر ایوب به گیسوان همسرش افتاد که بریده شده،و جریان از این قرار بود که او نزد مردم می رفت تا صدقه ای بگیرد، و طعامی برای ایوب تحصیل کند و چون گیسوانی زیبا داشت، بدو گفتند: ما طعام به تو می دهیم به شرطی که گیسوانت رابه ما بفروشی."رحمت"از روی اضطرار و ناچاری و به منظور این که همسرش ایوب گرسنه نماند گیسوان خود را بفروخت.
ایوب چون دید گیسوان همسرش بریده شده قبل از این که از جریان بپرسد سوگند خوردکه صد تازیانه به او بزند، و چون همسرش علت بریدن گیسوانش را شرح داد، ایوب(ع)در اندوه شد که این چه سوگندی بود که من خوردم، پس خدای عز و جل بدو وحی کرد : "و خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لا تحنث - یک مشت شاخه در دست بگیر و به او بزن تاسوگند خود را نشکسته باشی.او نیز یک مشت شاخه که مشتمل بر صد ترکه بود گرفته چنین کرد و از عهده سوگند برآمد" (4).
مؤلف : ابن عباس هم قریب به این مضمون را روایت کرده.و از وهب روایت شده که همسر ایوب دختر میشا فرزند یوسف بوده.و این روایت - به طوری که ملاحظه گردید -ابتلای ایوب را به نحوی بیان کرد که مایه نفرت طبع هر کسی است، و البته روایات دیگری هم مؤید این روایات هست، ولی از سوی دیگر از ائمه اهل بیت(ع)روایاتی رسیده که این معنا را با شدیدترین لحن انکار می کند و - ان شاء الله - آن روایات از نظر خواننده خواهد گذشت.و از خصال نقل شده که از قطان از سکری، از جوهری، از ابن عماره، از پدرش از امام صادق، از پدرش(ع)روایت کرده که فرمود : ایوب(ع)هفت سال مبتلاشد، بدون این که گناهی کرده باشد، چون انبیا به خاطر عصمت و طهارتی که دارند، گناه نمی کنند، و حتی به سوی گناه - هر چند صغیره باشد - متمایل نمی شوند.
- آرامگاه حضرت ايوب عليه السلام وضريح آن
و نیز فرمود : هیچ یک از ابتلائات ایوب(ع)عفونت پیدا نکرد، و بدبو نشد،و نیز صورتش زشت و زننده نگردید، و حتی ذره ای خون و یا چرک از بدنش بیرون نیامد، واحدی از دیدن او تنفر نیافت و از مشاهده اش وحشت نکرد، و هیچ جای بدنش کرم نینداخت،چه، رفتار خدای عز و جل در باره انبیا و اولیای مکرمش که مورد ابتلایشان قرار می دهد، این چنین است و اگر مردم از او دوری کردند، به خاطر بی پولی و ضعف ظاهری او بود، چون مردم نسبت به مقامی که او نزد پروردگارش داشت جاهل بودند، و نمی دانستند که خدای تعالی اورا تایید کرده، و به زودی فرجی در کارش ایجاد می کند و لذا می بینیم رسول خدا(ص) فرموده : گرفتارترین مردم از جهت بلاء انبیا و بعد از آنان هر کسی است که مقامی نزدیک تر به مقام انبیا داشته باشد.
و اگر خدای تعالی او را به بلایی عظیم گرفتار کرد، بلایی که با آن در نظر تمامی مردم خوار و بی مقدار گردید، برای این بود که مردم در باره اش دعوی ربوبیت نکنند، و از مشاهده نعمت های عظیمی که خدا به وی ارزانی داشته، او را خدا نخوانند.
و نیز برای این بود که مردم از دیدن وضع او استدلال کنند بر این که ثوابهای خدایی دونوع است، چون خداوند بعضی را به خاطر استحقاقشان ثواب می دهد، و بعضی دیگر را بدون استحقاق به نعمت هایی اختصاص می دهد.
و نیز از دیدن وضع او عبرت گرفته، دیگر هیچ ضعیف و فقیر و مریضی را به خاطرضعف و فقر و مرضش تحقیر نکنند، چون ممکن است خدا فرجی در کار آنان داده، ضعیف راقوی، و فقیر را توانگر، و مریض را بهبودی دهد.
و نیز بدانند که این خداست که هر کس را بخواهد مریض می کند، هر چند که پیغمبرش باشد، و هر که را بخواهد شفا می دهد به هر جور و به هر سببی که بخواهد، و نیزهمین صحنه را مایه عبرت کسانی قرار می دهد، که باز مشیتش به عبرت گیری آنان تعلق گرفته باشد، هم چنان که همین صحنه را مایه شقاوت کسی قرار می دهد که خود خواسته باشد و مایه سعادت کسی قرار می دهد که خود اراه کرده باشد، و در عین حال او در همه این مشیت ها عادل در قضا، و حکمت در افعالش است.و با بندگانش هیچ عملی نمی کند مگر آن که صالحتر به حال آنان باشد و بندگانش هر نیرو و قوتی که داشته باشند از او دارند" (5).
و در تفسیر قمی در ذیل جمله"و وهبنا له اهله و مثلهم معهم..."آمده که خدای تعالی آن افرادی را هم که از اهل خانه ایوب قبل از ایام بلاء مرده بودند به وی برگردانید، و نیز آن افرادی را که بعد از دوران بلاء مرده بودند همه را زنده کرد و با ایوب زندگی کردند.
و وقتی از ایوب بعد از عافیت یافتنش پرسیدند : از انواع بلاها که بدان مبتلا شدی کدامیک بر تو شدیدتر بود؟ فرمود : شماتت دشمنان" (6).
و در تفسیر مجمع البیان در ذیل جمله"انی مسنی الشیطان..."گفته : بعضی هاگفته اند دخالت شیطان در کار ایوب بدین قرار بود، که وقتی مرض او شدت یافت به طوری که مردم از او دوری کردند، شیطان در دل آنان وسوسه کرد که آن جناب را پلید پنداشته، و از اوبدشان بیاید، و نیز به دلهایشان انداخت که او را از شهر و از بین خود بیرون کنند، و حتی اجازه آن ندهند که همسرش که یگانه پرستار او بود، بر آنان درآید، و ایوب از این بابت سخت متاذی شد، به طوری که در مناجاتش هیچ شکوه ای از دردها که خدا بر او مسلط کرده بودنکرد.بلکه تنها از شیطنت شیطان شکوه کرد که او را از نظر مردم انداخت.
قتاده گفته : این وضع ایوب هفت سال ادامه داشت، و همین معنا از امام صادق(ع)هم روایت شده (7).
خبری از یسع و ذو الکفل(ع)
خدای سبحان نام این دو بزرگوار را در کلام مجیدش برده، و آن دو را از انبیا شمرده،و بر آن دو ثنا خوانده، و آنها را از اخیار معرفی فرموده (8).و ذو الکفل را از صابران شمرده (9).درروایات هم نامی از این دو پیغمبر دیده می شود.
در بحار از کتاب احتجاج، و کتاب توحید، و کتاب عیون، در ضمن خبری طولانی که حسن بن محمد نوفلی آن را از حضرت رضا(ع)نقل کرده آمده : آن جناب درضمن احتجاج علیه جاثلیق نصاری به این جا رسید که فرمود : یسع همان کارهایی را می کردکه عیسی(ع)می کرد، یعنی او نیز روی آب راه می رفت، و مردگان را زنده می کرد، و کور مادرزاد، و بیمار برصی را شفا می داد با این تفاوت که امت او قائل به خدایی او نشدند، و شما قائل به خدایی مسیح(ع)شدید... (10).
و از قصص الانبیاء نقل شده که صدوق، از دقاق، از اسدی، از سهل، از عبد العظیم حسنی(ع) روایت کرده که فرمود : نامه ای به امام جواد(ع)نوشتم، و درآن از ذو الکفل پرسیدم که نامش چه بود؟و آیا از مرسلین بود یا خیر؟در جوابم نوشت : خدای عز و جل صد و بیست و چهار هزار پیغمبر فرستاد که سیصد و سیزده نفر آنان مرسل بودند، وذو الکفل یکی از آن مرسلین است که بعد از سلیمان بن داوود می زیست، و در میان مردم مانند داوود(ع)قضاوت می کرد، و جز برای خدای عز و جل خشم نکرد، و نام شریفش" عویدیا"بود، و او همان است که خدای عز و جل در کتاب عزیزش نامش را برده، وفرموده: " و اذکر فی الکتاب اسمعیل و الیسع و ذا الکفل کل من الاخیار" (11).
مؤلف : البته در باره ذو الکفل و یسع روایات متفرقه دیگری در باره گوشه هایی اززندگی آن دو بزرگوار هست که چون معتبر و قوی نبود، و نمی شد بر آنها اعتماد کرد از ایرادش صرف نظر کردیم.
پی نوشت ها:
1) سوره انبیاء، آیه 83 و 84.سوره ص، آیه 41 و 44.
2) سوره انعام، آیه 90.
3) سوره ص، آیه 44.
4) تفسیر قمی، ج 2، ص 241 - 239.
5) خصال(صدوق)، ص 399، ح 107.
6) تفسیر قمی، ج 2، ص 242.
7) مجمع البیان، ج 8، ص 478.
8) سوره ص، آیه 48.
9) سوره انبیاء، آیه 85.
10) بحار، ج 10، ص 303، ح 1.
11) بحار، ج 13، ص 405، ح 2.
بر گرفته از ترجمه تفسيرالميزان ، مرحوم علامه طباطبائي ، جلد 17
منبع : http://www.hawzah.net/FA/articleview.html?ArticleID=4983