سخنرانى مفام معظم رهبري در ديدار با مسئولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران، به مناسبت عيد سعيد غدير 10/ 04/ 1370
بسم الله الرّحمن الرّحيم
من هم اين عيد سعيد و بزرگ را به همهى مسلمانان و حقجويان عالم و به ملت شريف و عظيمالشّأن ايران و به شما برادران و خواهرانى كه در اين جا تشريف داريد، تبريك و تهنيت عرض مىكنم. خداوند ما را از بركات اين روز و درسهاى بزرگى كه به ما مىدهد، برخوردار كند.
در روز غدير، اين حركت عظيمى كه طبق روايات متواتره، به وسيلهى نبيّ اكرم (صلّى الله عليه و آله و سلّم) انجام شد، داراى ابعادى بود. البته يك بُعد، فضيلت امير المؤمنين بود. مردم هم مىدانستند و از نزديك اين فضايل را در آن بزرگوار مشاهده مىكردند. پيامبر اكرم، و در واقع ارادهى الهى هم همان فضايل و ارزشها را معتبر دانست و بر اساس آن ارزشها، ولايت و حاكميت بعد از پيامبر را تعيين كرد. معلوم شد آن كسى مىتواند در مرتبهى حكومت بر مسلمين قرار بگيرد، كه داراى آن ارزشها باشد. لازم نبود كه پيامبر اكرم فضايل امير المؤمنين را در آن روز بيان كند؛ مردم مىدانستند.
«ابن ابى الحديد» مىگويد: فضايل على بن ابى طالب به طورى در آن روز براى مردم واضح بود كه بعد از رحلت پيامبر، احدى از مهاجران و اغلب انصار شك نداشتند كه مسألهى خلافت بر على قرار خواهد گرفت؛ يعنى در نظر آنان جزو مسلّمات بود. در موارد ديگر، خود رسول اكرم هم راجع به امير المؤمنين چيزهاى زيادى فرموده است.
آن چه از طرق ما شيعيان و نيز از طريق اهل سنت روايت شده، متواتر است. خيلى از فضايل را به شكل متواتر، هم شيعه و هم سنى روايت كردهاند؛ مخصوص شيعه نيست. حتّى يكى از مورخان قديمى مشهور «ابن اسحاق» صاحب سيرهى معروف مىگويد: پيامبر به امير المؤمنين فرمود: اگر بيم اين را نداشتم كه مردم در باب تو حرفهايى بزنند كه پيروان عيسى در بارهى او زدند، چيزى را در بارهى تو مىگفتم كه هرجا عبور مىكنى، مردم خاك زير پاى تو را به عنوان تبرك بردارند. اين روايت شايد از طرق شيعه هم نقل شده باشد؛ من نديدهام. «ابن ابى الحديد» از «ابن اسحاق» نقل مىكند؛ يعنى كسانى كه معتقد به نصب امير المؤمنين هم نيستند، اما اين حرفها را در فضايل آن حضرت دارند.
اين، يك بُعد واقعهى غدير است؛ يعنى امضاء و اثبات اين فضايل و اين كه اين فضايل و ارزشها، به حكومت و به اين ارزش قراردادى در جامعهى اسلامى منتهى مىشود. اين بُعد، بُعد بسيار مهمى است و معلوم مىشود كه در اسلام، طبق ديد پيامبر و وحى الهى، حكومت تابع ارزشهاست؛ تابع چيزهاى ديگر نيست. اين، خود يك اصل اسلامى است.
يك بُعد ديگر در قضيه و حديث غدير، همين مسألهى ولايت است؛ يعنى تعبير از حكومت به ولايت؛ «من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه» . آن وقتىكه پيامبر (ص) در مقام تعيين حق حاكميت براى يك شخص است، تعبير مولا را براى او به كار مىبرد و ولايت او را به ولايت خود مقترن مىكند. خود اين مفهومى كه در ولايت هست، بسيار حايز اهميت است. يعنى اسلام، منهاى همين مفهوم ولايت كه يك مفهوم مردمى و متوجه به جهت حقوق مردم و رعايت آنها و حفظ جانب انسانهاست هيچ حاكميتى را بر مردم نمىپذيرد و هيچ عنوان ديگرى را در باب حكومت قائل نيست.
آن كسى كه ولىّ و حاكم مردم است، يك سلطان نيست؛ يعنى عنوان حكومت، از بُعد اقتدار و قدرت او بر تصرف ملاحظه نمىشود؛ از بُعد اين كه او هر كارى كه مىخواهد، مىتواند بكند، مورد توجه و رعايت نيست؛ بلكه از باب ولايت و سرپرستى او، و اين كه ولىّ مؤمنين يا ولىّ امور مسلمين است، اين حق يا اين شغل يا اين سمت مورد توجه قرار مىگيرد. قضيهى حكومت در اسلام، از اين جهت مورد توجه است.
اگر اين مفهوم ولايت و آن چه را كه اسلام براى ولىّ و والى به عنوان شرط و وظيفه قرار داده است، بشكافيم كه در كلمات ائمهى معصومين در اين باب، خيلى حرفهاى آموختنى وجود دارد، و در همين نامهى امير المؤمنين به مالك اشتر و آن توصيههاى بزرگ، مفاهيم ارزندهى زيادى هست خواهيم ديد كه مردميترين نوع حكومت اين است. در فرهنگ بشرى يعنى فرهنگ آزادىخواهان عالم در طول تاريخ هيچچيزى كه از حكومت زشت باشد، در مفهوم ولايت وجود ندارد. مفهوم استبداد يا خودسرى، به ميل خود يا به ضرر مردم تصميم گرفتن، مطلقاً در معناى ولايت اسلامى نيست. نه اين كه يك شخصى نمىتواند به نام ولايت از اين كارها بكند؛ خير، شياطينى هستند كه با همهى نامهاى خوب، همهى كارهاى بد را در دنيا كردهاند. مقصود، آموزش و درس و راه اسلامى است. البته كسانى كه دلباختهى مفاهيم غربى و بيگانهى از اسلام هستند، ممكن است حرفهايى بزنند، يا تصوراتى بكنند؛ ليكن اينها بر اثر نشناختن مفهوم ولايت است.
ولايت در اسلام، ناشى از ارزشهاست؛ ارزشهايى كه وجود آنها، هم آن سِمت و هم مردم را مصونيت مىبخشد. مثلًا عدالت به معناى خاص يعنى آن ملكهى نفسانى از جملهى شرايط ولايت است. اگر اين شرط تأمين شد، ولايت يك چيز آسيبناپذير است؛ زيرا به مجرد اين كه كمترين عمل خلافى كه خارج از محدوده و خارج از اوامر و نواهى اسلامى است، از طرف آن ولىّ يا والى تحقق پيدا كرد، شرط عدالت سلب مىشود. كوچكترين ظلم و كوچكترين كجرفتارى كه خلاف شرع باشد، عدالت را سلب مىكند. هر تبعيضى، هر عمل خلاف و گناه و ترك وظيفهاى، عدالت را از والى سلب مىكند. وقتى هم كه عدالت سلب شد، او از آن منصب منعزل مىشود.
در كدام سيستم حكومتى دنيا، چنين شكلى وجود دارد؟ در كدام طريقهى ضمانت و نظارت مردمى، چنين روشى وجود دارد كه در آن، خير انسانيت و خير جامعه و مصالح بشرى و ارزشها باشد؟ البته تخلف از معيارها، در همهى شكلها مىتواند صورت بگيرد. برفرض حفظ معيارها، شما ملاحظه كنيد ببينيد، اين چه شكل متينى است كه اسلام مقرر كرده است.
ما مسلمين بايد ولايت را تجربه كنيم. در طول قرنهاى متمادى نگذاشتند. چه كسانى نگذاشتند؟ همان كسانى كه حكومت به سبك ولايت، آنها را از مسند قدرت حكومت كنار مىزند؛ و الّا به نفع مردم است. كدام كشورها هستند كه اگر در رأس حاكميتشان يك انسان پرهيزگارِ پارساى مؤمنِ مراعاتكنندهى اوامر و نواهى الهى و عامل به صالحات و حسنات باشد، براى آنها بهتر نباشد، از اين كه فرد مىگسارِ شهوترانِ پولپرستِ دنياپرستى بر سر كار باشد؟ هر ملت و هر مذهبى كه مىخواهند، داشته باشند.
ولايت، يعنى حاكميت انسانهاى پارسا، انسانهاى مخالف با شهوات و نفس خودشان، انسانهاى عامل به صالحات. اين، معناى ولايت اسلامى است. كدام ملت و كدام كشور است كه اين را نخواهند و به نفعشان نباشد؛ مفهوم آن را تصور كنند و تصديق نكنند؟ چه كسانى با اين اصل و با اين روش مخالفند؟ معلوم است؛ آن قدرتطلبانى كه در وجود و نفس خودشان، تحقق آن معيارها يعنى تحقق پارسايى، تخلى از شهوات و بىاعتنايى به زخارف دنيا را عملى نمىبينند. كداميك از اين قدرتمندانى كه امروز زمامهاى امور را در دنيا بهدست گرفتهاند، حاضرند اساس حكومت و ولايتى باشند كه اسلام گفته است؟
ما هميشه اين را گفتهايم و اين جزو مسلّمات انقلاب ماست كه انقلاب و نظام جمهورى اسلامى، يك تعرض عمومى به فرهنگ غير اسلامى و ضد اسلامى است كه امروز بر قدرتهاى جهانى حاكم است و اركان قدرت جهانى بر اساس آن شكل گرفته است. به همين خاطر، با اسلام و با اين انقلاب و اين نظام مخالفند؛ زيرا اجزاى فرهنگ سياسى رايج بين قدرتمندان عالم را زير سؤال برده است. فرهنگ ما، فرهنگى مغاير با آن فرهنگهاست؛ كمااين كه وضع حكومت و قدرت سياسى و رابطهى آن قدرت با مردم و پيوندهاى بين آنها و مردم را مشاهده مىكنيد.
اين چيزهايى كه ناشى از اصل ولايت در اسلام است، چقدر براى انسانها مفيد، پُردرخشش، زيبا و جاذبهدار است. هركس از هرجاى دنيا به كشور ما نگاه كند، همين چيزهايى كه در زندگى امام بزرگوارمان بود، و آن چه را كه اين ملت در طول اين ده، دوازده سال به آن عادت كردهاند، مىبيند. اين، معناى ولايت است؛ و ما عرض مىكنيم كه اگر ملتها، قطع نظر از مذاهب و اديانى كه بر آنها حاكم است، بخواهند راه سعادت را پيدا كنند، بايد به ولايت اسلامى برگردند.
البته اين ولايت اسلامى به شكل كامل، در يك جامعهى اسلامى عملى است؛ چون ولايت براساس ارزشهاى اسلامى يعنى عدالت اسلامى، علم اسلامى و دين اسلامى است؛ اما به شكل غير كامل، در همهى ملتها و در ميان همهى جوامع عملى است. اگر مىخواهند كسى را به عنوان رهبر و حاكم بر جامعه انتخاب كنند، سراغ آن كسى كه سرمايهداران معرفى مىكنند، نروند؛ سراغ پارساترين و پاكترين و بىاعتناترين انسانها به دنيا بروند؛ آن كسى كه قدرت را سرمايهى شخصى خود به حساب نمىآورد و از آن براى سود شخصى خويش استفاده نمىكند.
اين، رشحهاى از رشحات ولايت در اسلام است و دمكراسىهاى جارى عالم از آن بىنصيبند. اين، از بركات اسلام است. لذا از اول انقلاب هم همين عنوان ولايت و ولايت فقيه كه دو مفهوم است؛ يكى خود مفهوم ولايت، يكى اين كه اين ولايت متعلق به فقيه و دينشناس و عالم دين است از طرف كسانى كه در حقيقت تحمل اين بافت ارزشى كامل را نمىتوانستند و نمىتوانند بكنند، مورد تعرض شديد قرار گرفت. امروز هم همينطور است. خوشبختانه مردم اين راه را شناختهاند. اين، از بركات غدير و اسلام و زندگى امير المؤمنين و نيز حكومت كوتاه آن بزرگوار است.
اميدواريم كه خداوند ماها را اهل و لايق براى اين راه و اين تفكر اسلامى قرار دهد و همهى ما را قدردان مفهوم ولايت بسازدو إن شاء اللّه شايستهى اسم «ملت اهل ولايت» باشيم.
و السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته
(استفاده از اين مطلب يا ذكر نشاني سايت اشكال ندارد)