1- داستان شب هجرت
احمد بن حنبل در كتاب «الفضائل» از قول يحيى بن حماد و او از ابو عوانه، به نقل از أبو بكر بن محمد، از قول عمرو بن ميمون نقل كرده، مىگويد : من نزد ابن عبّاس نشسته بودم، ناگاه گروهى وارد شدند و به بد گويى از على بن ابى طالب (ع) پرداختند. ابن عبّاس آنها را منع كرد و گفت: موقعى كه رسول خدا (ص) از مكه مهاجرت كرد، على (ع) لباس او را پوشيد ودر بستر آن حضرت خوابيد، و اين در حالى بود كه مشركان همواره پيامبر (ص) را اذيّت مىكردند، على (ع) خوابيده بود كه أبو بكر وارد شد، گمان كرد كه پيامبر (ص) است، صدا زد: يا رسول اللّه؟ على (ع) به او جواب داد: «پيامبر (ص) به سمت بئر ميمون رفت، او را درياب!» أبو بكر رفت تا به رسول خدا (ص) ملحق شد و آن شب كافران، به سمت على (ع) سنگ پرتاب مىكردند و او به خود مىپيچيد در حالى كه سرش را تا صبح به جامهاش پيچانده بود! «1» (1)
ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود از ابن عبّاس نقل كرده است، مىگويد : چون رسول خدا (ص) قصد كرد كه به مدينه مهاجرت كند، على بن ابى طالب (ع) را در مكه به جاى خود گذاشت تا ديون او را بپردازد و امانتهايى كه در نزد او بود به صاحبانش برگرداند. و به او دستور داد تا در بستر آن حضرت بخوابد و فرمود : برد سبز رنگ حضرمى را بر تن بپوش كه هيچ كس از ايشان راه نخواهد يافت و نمىتواند به تو آسيبى برسانند. در حالى كه مشركان خانه پيامبر (ص) را محاصره كرده بودند، (ابن عبّاس مىگويد:) در آن حال خداوند به جبرئيل و ميكائيل فرمود : كدام يك از شما زندگيتان را فداى ديگر مىكنيد؟ هر دو زندگى خود را ترجيح دادند. خداوند خطاب به ايشان فرمود : آيا شما مثل على بن ابى طالب نيستيد كه بين او و محمد عقد اخوّت بستم؟ و او بر بستر محمد خوابيده در حالى كه جانش را فداى او مىكند و براى زنده ماندن او دست از زندگى خود مىشويد! به زمين فرود آييد و او را از دست
______________________________
(1) جريان ليلة المبيت را به اين كيفيت در منابع شيعه نديدهام، مورّخان نوشتهاند، سران قريش در «دار النّدوه» جمع شدند، پس از مشورت تصميم گرفتند پيامبر (ص) را نابود سازند. سرانجام به پيشنهاد پير مرد نجدى و يا ابو جهل از هر قبيله يك نفر انتخاب شد تا شبانه هم گروه حمله ببرند و پيامبر (ص) را بكشند و او را قطعهقطعه كنند تا خون او بين تمام قبايل تقسيم شود. اين پيشنهاد به اتفاق آراء تصويب شد، در چنين شرايطى جبرئيل نازل شد و پيامبر (ص) را از نقشه شوم آنها آگاه ساخت، بدين سبب به پيشنهاد پيامبر (ص) على (ع) در بستر او خوابيد و ثلثى از شب گذشته بود كه چهل تن (از قبايل مختلف) به خانه پيامبر (ص) حمله بردند، در حالى كه على سوره يس را قراءت مىفرمود (تا فهم لا يبصرون قراءت كرد) از خانه بيرون شد و مشركان گمان مىكردند كسى كه در بستر خوابيده پيامبر است. در حالى كه دستها به قبضه شمشير وارد حجره شدند، على (ع) سر بلند كرد و فرمود : «چه مىگوييد؟ مىگفتند : محمد كجاست؟ فرمود : «مگر او را به من سپرده بوديد ...؟» (طبقات كبرى ج 1، ص 238، بحار الانوار، ج 19، فروغ ابديت ج 1، ص 342- 348)- م.
--------------------------------------------------------------------------
دشمنانش حفظ كنيد. ايشان فرود آمدند . جبرئيل بالاى سر على (ع) و ميكائيل در پايين پاى آن حضرت و فرشتگان فرياد مىزدند : مرحبا! مرحبا! چه كسى مثل توست اى پسر ابو طالب در حالى كه خداوند به وسيله تو بر فرشتگان افتخار مىكند؟ سپس رسول خدا (ص) آهنگ مدينه فرمود و درباره على (ع) اين آيه نازل شد : «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ». (1)
(1) ابن عبّاس مىگويد : نخستين كسى كه به منظور جلب رضاى خدا جانش را فروخت، على بن ابى طالب (ع) بود، و ابن عبّاس مىگويد : امير المؤمنين (ع) اين شعر را كه آن شب سروده بود براى ما خواند :
وقيت بنفسى خير من وطئ الحصا و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر
رسول الإله خاف أن يمكروا به فنجّاه ذو الطّول العلىّ من المكر
و بات رسول اللّه فى الغار آمنا موقّى و فى حفظ الإله و فى ستر
و بت اراعيهم و ما يثبتوننى و قد وطنت نفسى على القتل و الأسر. (2)
2- داستان قربانى
احمد [حنبل] در مسند با سندى كه گذشت از قول اسود بن عامر به نقل از شريك و او از ابو الحسن، از قول حكم و او از حبيش، و هم چنين احمد در كتاب «الفضائل» با همين سند از على (ع) نقل كردهاند كه فرمود : «رسول خدا (ص) به من امر كرد تا هميشه از طرف او
______________________________
(1) بقره (2) آيه 207: بعضى از مردم (با ايمان و فداكار همچون على (ع) در ليلة المبيت به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر (ص) جان خود را در برابر خشنودى خدا مىفروشند. و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.
(2) جان خود را براى بهترين كسى كه روى زمين گام نهاده، سپر قرار دادم، او كه گرامىترين انسانى بود كه خانه خدا و حجر الاسود را طواف نمود.
فرستاده خدا كه بيمناك بود مبادا او را غافلگير كنند، اين بود كه خداوند بخشنده و توانا او را از مكر و حيله دشمنان نجات داد.
رسول خدا (ص) در آن شب با ايمنى در غار خوابيد، مصون از گزند و در حفظ و پوشش الهى بود. و تمامى شب را منتظر (حمله) ايشان بودم، و خود را براى كشته شدن و اسارت آماده كرده بودم.
-----------------------------------------------------------------
قربانى كنم». بدين جهت على تا وقت شهادتش همهساله از طرف پيامبر (ص) دو گوسفند نر فربه قربانى مىكرد، محمد بن شهاب زهرى مىگويد: رسول خدا (ص) از ميان ديگر نزديكان و خاندان خود، على (ع) را براى اين منظور برگزيد كه گويا خود پيامبر (ص) است كه شخصا قربانى مىكند، توفيق راه درست به دست خداست.
3- داستان دعاى پيامبر صلوات اللّه عليه براى سلامتى و عافيت على عليه السلام
ترمذى به سندى كه گذشت، از محمد بن بشّار و يعقوب بن ابراهيم و ايشان از قول ابو عاصم به نقل از ابو الجراح، از جابر بن صبيح و او از امّ شراحيل از قول ام عطيّه نقل كرده است كه گفت : رسول خدا (ص) سپاهى را براى جنگ با دشمنان گسيل داشت كه على (ع) نيز در جمع اين سپاه بود (ام عطيّه مىگويد) خودم از پيامبر (ص) شنيدم در حالى كه دستهايش را به طرف آسمان بلند كرده بود، مىگفت: «خداوندا مرا زنده بدار تا على را (برگردانى) و ببينم». و احمد در كتاب «الفضائل» با همين مضمون روايتى را از زيد بن ارقم نقل كرده است.
(2) احمد در كتاب «الفضائل» از يزيد بن هارون به نقل از شريك و او از عبد اللّه ابن محمد بن عقيل از قول جابر بن عبد اللّه نقل مىكند كه در مسجد در خدمت رسول خدا (ص) بوديم، فرمود : «مردى از اهل بهشت بر شما نمايان مىشود، يا بر شما وارد مىشود». پس على (ع) وارد شد، جابر مىگويد: سپس ما آن را به على (ع) تبريك گفتيم.
4- راجع به قراءت سوره برائت در مقابل مردم و سخن پيامبر كه على از من است!
ترمذى به اسنادى كه گذشت از قول قتيبه و او از جعفر بن سليمان ضبعى به نقل از يزيد الرّشك، از مطرف بن عبد اللّه و او از عمران بن حصين نقل كرده مىگويد: رسول خدا (ص) سپاهى را به جبهه فرستاد و على بن ابى طالب را به سپهسالارى ايشان گماشت، و على (ع) با گروهى از سپاهيان عزيمت كرد و پس از پايان جنگ، يكى از اسيران را براى خود به كنيزى گرفت، چهار نفر از سپاهيان با هم پيمان بستند كه وقتى نزد رسول خدا (ص) رسيدند جريان را به آن حضرت بگويند و چون به خدمت پيامبر (ص) رسيدند، نفر اول بلند شد و عرض كرد : يا رسول اللّه، مىبينيد على بن ابى طالب چنين و چنان مىكند، پيامبر (ص) صورتش را از او برگرداند. سپس نفر دوم بلند شد و همان سخن را گفت، پيامبر (ص) صورتش را از او نيز برگرداند و سومى و چهارمى برخاستند و همان سخنها را گفتند.
پيامبر (ص) صورتش را از آنها برگرداند، آنگاه رو به آنها كرد- در حالى كه آثار خشم در چهرهاش نمودار بود- فرمود: «شما از على چه مىخواهيد؟ سه مرتبه تكرار كرد» و افزود :
«على از من است و من از على و كسى از طرف من امانت و دينى را ادا نمىكند مگر على (ع)».(1)
5- تفسير معناى سخن پيامبر (و لا يؤدّى عنّى الا على)
مورّخان نقل كردهاند كه پيامبر (ص) در سال نهم هجرى أبو بكر را فرستاد تا با مردم حج به جا آورد و به وى گفت : «مشركان در موسم حج مىآيند و برهنه در اطراف خانه كعبه طواف مىكنند و من دوست ندارم تا وقتى كه اين رسم برداشته نشده، حج به جا آورم» و چهل آيه از اوّل سوره برائت را به او داد تا به مردم حاضر در موسم حج قراءت كند. همين كه أبو بكر مسافتى را رفت رسول خدا (ص) على (ع) را خواست و به او گفت : اين آيات كه از آغاز سوره برائت است با خود ببر، موقعى كه مردم در موسم حج جمع شدند به آنها اعلام كن و شتر مخصوص خود (ناقه عضباء) را به وى داد و على (ع) رفت و در ذو الحليفه به أبو بكر رسيد و آيات شريفه را از أبو بكر گرفت. أبو بكر نزد رسول خدا (ص) برگشت و گفت :
پدر و مادرم فدايت باد! آيا راجع به من يا درباره من آيهاى نازل شده است؟ فرمود : نه، بلكه (دستور رسيد كه) جز من و يا مردى كه از خودم باشد حق ندارد از جانب من ابلاغ كند.
______________________________
(1) اين داستان، از منابع عامه و بيشتر از احمد بن حنبل، نقل شده است، زين الدّين عاملى نباطى در كتاب صراط مستقيم (ج 2 ص 59) مىنويسد: ابن حنبل روايت كرده، كه على (ع) در يمن كنيزى از اسيران را برگرفت. خالد با بريده به پيامبر (ص) نامه نوشتند و پيامبر (ص) در حالت خشم به بريده فرمود : «از على بد مگو، كه او از من و من از اويم». و از ابن مردويه نيز شبيه اين گفته را نقل مىكند و مىافزايد كه پيامبر فرمود : «بريده! تو از كسى بد مىگويى كه بهترين مردم براى شما بعد از من است و ...»- م.
-----------------------------------------------------------------
(1) احمد در كتاب «الفضائل» به اسناد خود تا ابو سعيد خدرى نقل كرده است : كه على (ع) همين كه آيات اول برائت را كه در بين راه از أبو بكر گرفته بود، قراءت كرد به صداى بلند فرمود : «بدانيد كه وارد بهشت نمىشود مگر انسان مسلمان و از امسال به بعد هيچ مشركى حق ندارد به مسجد الحرام نزديك شود و نبايد كسى برهنه در اطراف كعبه طواف كند و هر كه با رسول خدا (ص) پيمانى داشت (پيمان عدم تعرّض) تا انقضاى مدت به قوّت خود باقى است»، يكى از كافران گفت : ما از پيمان تو و پسر عمويت بيزاريم! على (ع) در پاسخ او فرمود : «اگر كه رسول خدا (ص) دستور نداده بود كه تا زمان برگشتن كارى نكنم، تو را مىكشتم.
(2) زهرى مىگويد: پيامبر (ص) از آن رو به على (ع) دستور داد كه آيات برائت را قراءت كند نه ديگران، زيرا رسم عرب بر اين بود كه عهدنامهها را جز بزرگ و رئيس قبيله يا مردى از اهل بيتش كه به منزله اوست همانند برادر يا عمو و يا عموزاده بر عهده نمىگرفت و پيامبر (ص) نيز مطابق رسم و عادت عرب عمل كرد. احمد نيز در كتاب «الفضائل» همين مضمون را بيان كرده است.
(3) ابن عبّاس مىگويد: پيمانى كه در اين داستان، ياد شد پيمانى است كه خداوند در اول سوره برائت فرمود : «فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ» «1» يعنى : در امن و امان و بدون ترس و بيم رفت و آمد كنند، و پس از نزول اين آيه رسول خدا (ص) با هيچ كس پيمانى نبست.
(4) بعضى گفتهاند : رسول خدا (ص) در جنگ احد فرمود : «على از من است و من از على»، احمد در كتاب «الفضائل» مىگويد : وقتى كه پرچمدار مشركان در جنگ احد قصد جان رسول خدا (ص) را داشت، على (ع) جان خود را فدايى پيامبر (ص) نموده و بر پرچمدار حمله برد و او را از پا درآورد، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت : يا محمد! براستى كه اين است مواساة و رسول خدا (ص) فرمود : «على از من است و من از اويم» و جبرئيل گفت : و من از شمايم.
(5) اين مطلب را محمد بن اسحاق نيز در كتاب مغازى نقل كرده است. زهرى مىگويد :
______________________________
(1) توبه (9) آيه 2: با اين حال چهار ماه (مهلت داريد كه) در زمين (آزادانه) سير كنيد.
-----------------------------------------------------------
جبرئيل بدين جهت گفته است : اين است مواساة حقيقى، كه مردم در روز احد از اطراف پيامبر (ص) فرار كردند حتى عثمان بن عفّان نخستين كسى بود كه فرار كرد و وارد مدينه شد و اين آيه درباره او نازل شد : «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ ...» «1» و بعضى نقل كردهاند كه پيامبر (ص) اين سخنان را در حجة الوداع فرموده است.
(1) احمد در «الفضائل» به نقل از يحيى بن ابى بكر و ابن آدم و اين دو از قول اسرائيل از ابو اسحاق و او از حبشى بن جناده از سلوى كه خود در حجة الوداع حضور داشته مىگويد : از رسول خدا (ص) شنيدم كه آن روز مىفرمود: على از من است و من از او، و جز او كسى حقّ دين مرا ادا نمىكند. و بعضى گفتهاند كه اين سخن را روزى كه آيه «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» «2» نازل شد، فرموده است. (3)
6- حديث طير
احمد در كتاب «الفضائل» و ترمذى در «السّنن» اين حديث را نقل كردهاند، اما احمد به سفيان غلام رسول خدا (ص) كه نام اصليش مهران بود، حديث را اسناد داده مىگويد:
زنى از انصار مرغى را (بريان كرده) با دو گرده نان و در روايتى دو مرغ با دو گرده نان به عنوان هديه به رسول خدا (ص) تقديم كرد. رسول خدا (ص) عرض كرد : «خداوندا كسى را كه در نزد تو از همه كس محبوبتر است بفرست» ناگهان در بازشد و على بن ابى طالب وارد شد و آن مرغ را با آن حضرت تناول كردند.
(3) امّا ترمذى مىگويد: سفيان به نقل از وكيع و او از عبيد اللّه بن موسى، از قول عيسى بن عمر و او از سدى به نقل از انس به مالك مىگويد: نزد پيامبر (ص) مرغى بود، عرض كرد :
______________________________
(1) آل عمران (3) آيه 155: آنهايى كه در روز روبرو شدن دو جمعيت با يكديگر (روز جنگ احد) فرار كردند ...
(2) شعراء (26) آيه 214: خويشاوندان نزديكت را بترسان!
(3) منافاتى ندارد كه به اين عبارت و يا به عبارت ديگر در تمام اين موارد فرموده باشد، نظير حديث ثقلين و حديث منزلت كه به كرّات فرمودهاند- م.
-----------------------------------------------------------------
«پروردگارا كسى را كه از همه مخلوقت در نزد تو محبوبتر است بفرست تا با من اين مرغ را تناول كند!» زمانى نگذشت كه على (ع) آمد و مرغ را با پيامبر (ص) تناول كرد.
(1) ترمذى مىگويد: سدى كه نام اصليش اسماعيل بن عبد الرّحمن است اين خبر را از انس بن مالك شنيده و حسن بن على نيز اين روايت را نقل كرده و سفيان ثورى، شعبه و يحيى بن سعيد قطان و ديگران او را توثيق كردهاند.
(2) (مؤلّف مىگويد:) ترمذى اين مطلب را در توثيق سدى نقل كرده است چون گروهى از روى تعصّب مىخواستند اين حديث را باطل شمارند از اين رو ترمذى او را توثيق كرده است.
(3) حاكم ابو عبد اللّه نيشابورى مىگويد: حديث طير صحيح است، بخارى و مسلم آن را در صحيح خود نقل كردهاند چون رجال حديث ثقه هستند و شرط نقل ايشان نيز همين است.
اگر كسى بگويد: پس چرا اين حديث را حاكم در مستدرك صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل نكرده است؟
(4) جواب اين است كه حاكم به اين دليل نقل نكرده كه محمد بن طاهر مقدّسى و دارقطنى درباره اين حديث دچار تعصّب شدهاند و براى حديث طير، سند ضعيفى را نقل كردهاند، زيرا موقعى كه او مستدرك را مىنوشت دارقطنى اطّلاع يافت با خود گفت : شايد او حديث طير را در مستدرك صحيح بخارى و صحيح مسلم بنويسد از اين رو خود ننوشت و حاكم را به اين جهت متّهم به تشيّع كرد. بنابراين با توجه به وضع محمد بن طاهر چگونه مىتوان به گفته او گوش داد و هم چنين با تعصّبى كه دارقطنى نسبت به حاكم، ترمذى و احمد بن حنبل داشته است به قول او اعتماد كرد، خصوصا با وجود شهادتى كه پيشينيان درباره عدالت سدى دادهاند از اين رو نبايد به انتقاد ديگران توجه كرد. اگر كسى بگويد كه بخارى و ابن معين درباره سدى سخنانى گفتهاند! خواهيم گفت : آنها از اين جهت كه سدى روايات زيادى را نقل كرده، سخن گفتهاند- همان حرفى را كه اصحاب درباره ابو هريره گفتهاند- نه به خاطر چيز ديگرى.
7- داستان وصله زدن كفش
اين حديث را احمد در كتاب «الفضائل» و ترمذى در «السّنن» نقل كردهاند، احمد مىگويد يحيى بن آدم از قول يونس و او از ابو اسحاق به نقل از زيد بن بتيع و او از انس نقل كرده، مىگويد: رسول خدا (ص) فرمود: «يا قوم بنى وليعه بايد از (كارهايشان) دست بردارند يا مردى را به سوى ايشان خواهم فرستاد كه چون خود من است. فرمان مرا درباره ايشان اجرا كند و جنگجويانشان را بكشد و اولادشان را اسير نمايد.»
(2) ابو ذر گويد: من چيزى جز سردى دست عمر را از پشت سرم نفهميدم او، به من گفت: به نظر تو منظور پيامبر (ص) كيست؟ گفتم : مقصودش تو نيستى بلكه منظورش على بن ابى طالب است كه كفش را وصله مىزند.
(3) بنى وليعه گروهى از عرب بودند و در روايتى عمر گفت : به خدا قسم كه من هيچ وقت آرزوى فرماندهى نكردم مگر آن روز كه در دلم اميدوار شدم كه پيامبر (ص)- به من اشاره كند- بگويد : اين! ولى رسول خدا (ص) به على (ع) توجه كرد و دست او را گرفت و فرمود : «اين است، آن شخص اين است»- دو مرتبه تكرار كرد- و در روايتى، دست على (ع) را كشيد.
(4) ترمذى گويد: سفيان بن وكيع به نقل از ابو شريك و او از منصور و او از قول ربعى بن حراش روايت كرده است كه على بن ابى طالب در رحبه (بيابان وسيع) براى ما نقل كرد و گفت : همين كه روز حديبيّه فرا رسيد، سهيل بن عمرو با گروهى از سران كفّار نزد ما آمدند، سهيل عرض كرد : يا محمد! افرادى از پسران، برادران و غلامان ما نزد تو آمدهاند و آنها راجع به دين اطلاعاتى ندارند و تنها به قصد فرار از اموال و باغهاى ما به نزد تو آمدهاند، آنها را به ما برگردان، رسول خدا (ص) فرمود: «اگر آنها اطلاعاتى ندارند ما به آنها مىآموزيم» سپس فرمود : «اى تودههاى قريش بايد شما (از مخالفت خود با ما) دست برداريد، وگرنه خداوند كسى را بر شما بر مىانگيزد كه بر اساس اين دين، گردن شما را با شمشير بزند» گفتند: آن شخص كيست؟ فرمود : «آن كسى است كه خداوند دل او را براى ايمان آزموده است و او وصله كننده كفش است».
(5) على (ع) مىفرمايد «من در همان حال نشسته بودم كفش رسول خدا (ص) را وصله مىزدم».
(1) (مؤلف مىگويد) جزوهاى به خط پدر بزرگم ابو الفرج به دستم رسيد كه در آن اشعارى از سرودههاى وى موجود بود، از جمله : (1)
قالوا عليّ قلت حبّى، ربّى علىّ شاهدى ما قول قط تصنّع و باطنى قد بان
هو خاصف النّعل نعلى على قفا من يبغضه هذا سهيم البغض و دع يكون من كان
الشّط ينقصه احبّه يزيد ما اقدر ابصره لمى يزيد و مات الحسين و هو عطشان (2)
8- سخنى درباره بستن درها
اين حديث را احمد در «الفضائل» و ترمذى در «السنن» نقل كردهاند. اما احمد مىگويد: محمد بن جعفر از قول عوف، به نقل از ابو عبد اللّه ميمون، از زيد بن ارقم نقل كرده است كه گفت : چند تن از صحابه درهاى منزلشان به مسجد پيامبر (ص) باز مىشد رسول خدا (ص) فرمود : «اين درها را ببنديد جز در منزل على بن ابى طالب (ع)!» مردم به اين امر اعتراض كردند تا اين كه رسول خدا (ص) براى ايراد سخن بپا خاست و حمد و ثناى خدا را به جا آورد، سپس فرمود : «من هيچ چيز را باز و بسته نكردم مگر آن دستورى بود از جانب خدا و من هم اجرا كردم.»
(3) ابن عبّاس مىگويد: مقصود پيامبر (ص) اين است كه خداوند مرا مأمور كرد و من هم امر او را اجرا كردم.
______________________________
(1) اين اشعار نامنظم بوده و درست نقل نشده و كلمات، غلط و درهم است، به نسخه اصل نيز دست نيافتم، بنابراين جاى دقّت و تأمل باقى است.- م
ترجمه چنين است :
آنها گفتند : على! گفتم : حبيب من است، پروردگارم گواه بر دوست داشتن من است. هرگز سخنى از روى تكلّف و تصنّعى نمىگويم در حالى كه باطن من ظاهر و پيداست! او على (ع) وصلهزننده كفش است و كفش من در پى اوست (من دنبالهرو و تابع اويم)، كسى كه او را دشمن مىدارد و در دشمنى او سهيم است او را واگذار، هر كه مىخواهد باشد! شطّ فرات را كه يزيد دوستدار او بود باعث كاستى اوست چقدر واضح است تماس يزيد با آن در حالى كه حسين تشنه شهيد شد!
------------------------------------------------------------------
(1) امّا ترمذى گويد: محمد بن حميد رازى به نقل از ابراهيم بن مختار و او از شعبه و او از قول ابو ثلج به نقل از عمرو بن ميمون، از ابن عبّاس نقل كرده، مىگويد : رسول خدا (ص) دستور داد تمام درها را ببندند جز در خانه على (ع).
(2) ترمذى اضافه مىكند: منظور درهايى است كه به مسجد باز مىشد، به اين گفتار گروهى اعتراض كردهاند و اين اعتراض از چند جهت است : يكى اين كه گفتهاند در سلسله سند حديث اوّل، ميمون غلام عبد الرحمن بن سمره است كه يحيى بن سعيد او را ضعيف شمرده است، و امّا در حديث دوم ابو ثلج هست كه نام وى يحيى بن سليم است، احمد و ابن حبان نيز او را ضعيف دانستهاند. جهت دوم اين است كه اين حديث را گروهى از صحابه از قبيل سعد بن ابى وقّاص و عبد اللّه بن عمر و جابر نقل كردهاند و طريق نقل روايت ايشان ضعيف است. جهت سوم اين است كه در صحيح بخارى و صحيح مسلم آمده است كه پيامبر (ص) دستور داد تمام درها را ببندند جز در خانه أبو بكر.
جواب اعتراض : اما ابو ثلج، احمد از وى روايت نقل كرده و او را توثيق نموده است.
بنابراين چگونه مىشود كه به حرف كسى گوش داد كه او را ضعيف شمرده است؟! و هم چنين ميمون كه احمد در كتاب فضائل از او روايت نقل كرده است.
(3) اما روايات صحابه، ما هيچ استدلالى به گفته آنها نكرديم بلكه به روايت احمد و ترمذى اعتماد كرديم.
(4) امّا قول بخارى و مسلم كه پيامبر (ص) دستور داد تمام درهاى مسجد را ببندند جز در خانه أبو بكر را! مىگوييم : احمد و ترمذى نقل كردند كه جريان درباره على (ع) است و تنها ابو سعيد گفته است كه اين رويداد مربوط به أبو بكر بوده است و هيچ يك از دو روايت اولويّتى نسبت به ديگرى ندارد. بنابراين قضيّه موكول به تاريخ مىشود. «1» نهايت امر، حديث ابو سعيد، در صحيح بخارى و صحيح مسلم (در پاسخ آنها) گفته مىشود.
______________________________
(1) در مقابل افراد متعصّب چه مىتوان كرد، در هر موردى اهل تعصب بيكار ننشستهاند، هر چند به يك دليل واهى و هر دستاويزى و لو تار عنكبوتى تمسّك جستهاند، مؤلّف چه كند، ناگزير از راه مسالمت وارد شده و بالاخره انبوه مورّخان را كه نمىشود تكذيب كرد!- م.
----------------------------------------------------------------------
(1) مىگوييم: احمد و ترمذى در اين باب نيز مقلّدند، و ترمذى از على بن منذر، به نقل از فضيل بن سالم بن ابى حفصه و او از عطيه و او از قول ابو سعيد خدرى نقل كرده است كه رسول خدا (ص) فرمود : «يا على بر هيچ كس روا نيست كه در حال جنابت در ميان اين مسجد باشد، جز من و تو»
(2) ترمذى گويد : معناى سخن پيامبر (ص) آن است كه براى كسى جز من و تو حلال نيست در حال جنابت از اين مسجد رفت و آمد كند.
(3) اگر كسى بگويد : عطيّه (از جمله راويان حديث) ضعيف است، گويند : دليل بر ضعف حديث آن است كه ترمذى گفته است : من اين حديث را براى محمد بن اسماعيل بخارى نقل كردم، يا او اين حديث را از من شنيد و آن را عجيب شمرد.
جواب اين است كه عطيّه عوفى حديث را از عبّاس و صحابه نقل كرده و خود ثقه است. امّا اين سخن ترمذى كه از بخارى نقل مىكند كه حديث را عجيب شمرد به دليل گفتار پيامبر (ص) است كه فرمود: «من (عبور از مسجد را) براى كسى حلال نمىدانم مگر اين كه پاك باشد، نه زن حايض و نه شخص جنب» از نظر شافعى براى شخص جنب عبور از مسجد جايز است ولى در نزد ابو حنيفه، به دليل نصّ، تا جنب غسل نكرده جايز نيست. و حديث على (ع) را حمل كردهاند بر اين كه، اين حكم اختصاص به آن حضرت داشته است چنان كه رسول خدا (ص) امورى ويژه و اختصاصى داشت.
9- نجوا و وصيت پيامبر به على
ترمذى از قول على بن منذر كوفى به نقل از محمد بن فضيل و او از قول ابو الزبير، و او از جابر بن عبد اللّه نقل كرده، مىگويد : رسول خدا (ص) در روز طائف على بن ابى طالب را خواست و با او مدّت زيادى نجوا كرد، مردم گفتند نجواى پيامبر (ص) با پسرعمويش به درازا كشيد، رسول خدا (ص) اين سخن را شنيد، فرمود : «اين من نبودم كه با على نجوا كردم در حقيقت خدا بود كه با وى نجوا كرد!».
(5) ترمذى مىگويد: معناى اين سخن پيامبر (ص) آن است كه خداوند مرا مأمور كرده بود تا من و او با هم نجوا كنيم يا مأمورم كرد تا با او نجوا كنم.
(1) لغتشناسان مىگويند : تناجى به معناى رازى است كه بين دو نفر باشد؛ گفته مىشود : «نجوته نجوى» يعنى با او هم راز شدم و هم چنين است «ناجيته» و «انتجى القوم و تناجوا» وقتى كه افراد با هم، راز دل گويند، كلمه «نجوى» اسم [مصدر نجا، ينجو] است.
(2) احمد در كتاب «الفضائل» از قول محمد بن عبد اللّه بن محمد بن ابى شيبه و او از جرير بن عبد الحميد، به نقل از ام موسى و او از ام سلمه نقل كرده، مىگويد: به آن خدايى كه همه ما به او سوگند مىخوريم، على بن ابى طالب (ع) از همه كس به رسول خدا (ص) نزديكتر بود، رسول خدا (ص) در مرض موت به سر مىبرد چون روز وفاتش در رسيد على (ع) را طلبيد، با هم مدّتى نجوا كردند و اسرار زيادى را به او گفت و بعد در همان روز از دنيا رفت.
بنابراين از همه كس به رسول خدا (ص) نزديكتر بود.
(3) اگر كسى بگويد : از عايشه نقل كردهاند كه مىگفت: مردم تصوّر مىكنند كه رسول خدا به على بن ابى طالب وصيّت كرد، چه وقت اين اتّفاق افتاد؟ در حالى كه وقت مردن به سينه من تكيه داده بود! جواب اين است كه اين حديث را احمد بن حنبل در كتاب «الفضائل» نقل كرده و كسى هم از آن انتقادى نكرده و حديث صحيحى است. اگر ايرادى داشت محدّثان چيزى مىگفتند و مقصود عايشه از عبارت «گمان مىبرند» اشاره به امّ سلمه دارد و ام سلمه، همانند عايشه است وانگهى سخن امّ سلمه مثبت است و چيزى را ثابت مىكند در حالى كه سخن عايشه حقيقتى را نفى مىكند و هر جا مثبت و نافى را جمع كردند به اجماع همه امّت مثبت مقدّم است، علاوه بر اين، اين گفته عايشه كه : «پيامبر (ص) در حالى از دنيا رفت كه به سينه من تكيه داشت» با وصيّت كردن وى به على (ع) منافاتى ندارد، زيرا كه در آن حال انسان توان سخن گفتن ندارد و به يقين اندكى پيش از آن بوده است بنابراين از باب جمع اقوال، توجيه اين است كه در آن وقت به على (ع) وصيّت كرده و چون حالش وخيم شده به سينه عايشه تكيه داده است! (1).
______________________________
(1) در طبقات ابن سعد ج 2 ص 263 آمده است: «پيامبر (ص) در آخرين لحظههاى زندگى» چشمان خود را باز كرد و گفت: «برادرم را صدا بزنيد تا بيايد» همه فهميدند، مقصود او كسى جز على نيست، على آمد در كنار بستر پيامبر (ص) نشست ولى احساس كرد كه پيامبر مىخواهد از بستر برخيزد، پيامبر (ص) را بلند كرد و به سينه خود، تكيه داد» و نيز در چند سطر بعد مىنويسد: «چيزى نگذشت كه علائم احتضار در وجود شريفش پديد آمد، شخصى از ابن عبّاس پرسيد، پيامبر (ص) در آغوش چه كسى جان سپرد؟ ابن عبّاس گفت : پيامبر (ص) در حالى كه در آغوش على (ع) بود، جان سپرد، همان شخص افزود كه عايشه مدّعى است كه سر پيامبر (ص) بر سينه او بود كه جان داد، ابن عبّاس، تكذيب كرد و گفت : پيامبر (ص) در آغوش على (ع) جان داد و على و برادرم فضل او را غسل دادند».
امير مؤمنان ضمن خطبهاى (نهج البلاغه صبحى صالح خطبه 197) مىفرمايد: «رسول خدا (ص) در حالى كه سر بر سينه من داشت، قبض روح شد، و در حالى كه فرشتگان مرا يارى مىكردند، پيكر مقدّسش را غسل دادم»- م.
----------------------------------------------------------------
(1) احمد در كتاب الفضائل به نقل از هيثم بن خلف و او از محمد بن ابى عمر دورى و او از قول شاذان و او از جعفر بن زياد به نقل از مطر و او از انس روايت كرده، مىگويد: به سلمان فارسى گفتم : از رسول خدا (ص) راجع به وصيّتش بپرس! سلمان از رسول خدا پرسيد، پيامبر (ص) در جواب گفت : وصىّ موسى بن عمران كه بود؟ سلمان گفت: يوشع بن نون، پيامبر (ص) فرمود : همانا وصىّ، وارث و ادا كننده عهد و پيمان من، على بن ابى طالب است.
(2) اگر كسى بگويد : آنان حديث وصيّت را ضعيف شمردهاند.
پاسخ اين است كه حديثى را كه آنها ضعيف دانستهاند، حديثى است كه در سلسله سندش اسماعيل بن زياد است كه دارقطنى درباره او ايرادى دارد زيرا كه او در حديث خود چيزى را پس از عبارت «منجز وعدى» افزوده و آن عبارت است از جمله «و آن بهترين ما ترك من است» ولى حديثى را كه نقل كرديم و احمد آن را در كتاب «الفضائل» نقل كرده است در اسناد آن حديث نه نامى از ابن زياد است و نه اين جمله زايد، بنابراين، آن يك حديث است و اين يك حديث ديگر.
10- سخنى درباره اين گفته پيامبر «هر كه على را بيازارد، مرا آزرده است»
احمد در كتاب «الفضائل» از قول يعقوب و او از پدرش محمد بن اسحاق به نقل از فضل بن معقل بن سنان، از عبيد اللّه بن دينار اسلمى و او از عمرو بن شاس نقل كرده، گويد:
همراه على به سوى قبيله نمير رفتيم و او نسبت به من درشتى كرد همين كه به مدينه آمدم در مسجد از او گله و شكايت كردم اين مطلب به گوش پيغمبر (ص) رسيد. روزى وارد مسجد شدم در حالى كه آن حضرت با جمعى از اصحابش نشسته بودند، نگاه تندى به من كرد سپس فرمود : «هان به خدا سوگند كه مرا آزردى!» گفتم : به خدا پناه مىبرم اى رسول خدا! از اين كه شما را بيازارم! فرمود : «مگر تو نمىدانستى كه هر كس على را بيازارد مرا آزرده است». اين حديثى است بدون هيچ عيبى.
(1) سعيد بن مسيّب از عمر روايت كرده است كه وى شنيد مردى از على به بدى ياد مىكند، گفت : واى بر تو، آيا مىدانى چه كسى در اين قبر مدفون است؟- در حالى كه به قبر رسول خدا (ص) اشاره مىكرد- آن مرد ساكت ماند. عمر گفت : محمد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب اين جا مدفون است، هرگاه تو على را آزرده باشى در حقيقت او را آزردهاى!
11- قضاوت على عليه السلام
احمد در كتاب «الفضائل» به نقل از نمير و او از اعمش و او از قول عمرو بن مرّه و او از بحترى، از قول على (ع) نقل كرده است كه فرمود : «رسول خدا (ص) مرا در حالى كه جوان بودم به جانب قبيله نمير فرستاد. عرض كردم : يا رسول اللّه! شما مرا به سوى قومى مىفرستيد تا در بين ايشان قضاوت كنم در حالى كه من جوانم و يا قضاوت آشنايى ندارم! پيامبر (ص) فرمود : جلوتر بيا! من نزديكتر رفتم، دست مباركش را به سينهام زد و فرمود :
خداوندا قلب او را هدايت كن و زبان او را استوار گردان، فرمود : پس از آن هرگز در قضاوت ميان دو كس دچار ترديد نشدم». اين حديث را در مسند نيز آورده است و ابن اسحاق و ديگران هم در كتاب «المغازى» آن را نقل كردهاند و در آن جا آمده است: «هرگاه دو طرف دعوى در حضور تو نشستند، اوّل بين آنها داورى مكن مگر اين كه از نفر بعدى هم سخنانش را بشنوى چنان كه از نفر قبلى شنيدهاى. هرگاه تو چنين كردى، امر قضا براى تو روشن شده است».
(3) احمد در مسند، به نقل از ابو سعيد و او از اسرائيل، از قول سماك بن حنش از قول على بن ابى طالب (ع) نقل كرده است كه فرمود: «رسول خدا (ص) مرا به سوى قبيله نميرفرستاد، وقتى كه رفتيم به نزد قومى رسيديم كه گودالى براى شير حفر كرده بودند، در آن بين كه يكديگر را پس مىزدند، ناگهان مردى از آنان ميان آن گودال افتاد، خودش را به ديگرى آويخت سپس او نيز به مرد ديگر آويزان شد تا به چهار نفر رسيدند، ميان گودال، شيرى بود، شير همه را زخمى كرد، مردى با اسلحه به شير حمله برد و شير را كشت ولى آن چهار نفر در اثر جراحت از بين رفتند، وابستگان مرد اوّلى اسلحه به دست گرفتند تا با بازماندگان دومى بجنگند، در اين وقت على (ع) رو به بستگان نفر اوّل كرد و فرمود : نزد من بياييد، آمدند، فرمود : آيا مىخواهيد در حضور رسول خدا (ص) يكديگر را بكشيد، من بين شما قضاوتى مىكنم اگر پسنديد چه بهتر و اگر نه از هم جدا باشيد تا به خدمت رسول خدا (ص) برسيد و آن حضرت بين شما داورى كند» همه گفتند: بسيار خوب، فرمود : «از قبيلههايى كه اين گودال را كندهاند، يك ربع ديه و يك ثلث و يك نصف و يك ديه كامل جمع كنيد بعد به اولياى نفر اول ربع ديه را بدهيد چون او باعث مرگ نفرات بالاتر شده، و به اولياى دومى ثلث ديه را بدهيد و به اولياى سومى نصف ديه و به اولياى چهارمى يك ديه كامل بدهيد» آنها به اين قضاوت راضى نشدند و نزد رسول خدا (ص) آمدند و جريان را به پيامبر (ص) گفتند، پيامبر (ص) روى زانو نشست و فرمود : «اكنون بين شما داورى خواهم كرد» مردى از آنها گفت : يا رسول اللّه! على بن ابى طالب چنين و چنان داورى كرد پيامبر (ص) قضاوت على (ع) را تأييد كرد.
(1) مؤلّف مىگويد : اين رأى على (ع) است، فقها، در اين مسأله سخن مشهورى دارند (1)!
______________________________
(1) اين مطلب، نظير پاسخ قوشچى (شارح تجريد الاعتقاد) از علماى عامه است كه مىگويد: خليفه دوم اگر گفتند: «متعتان كانتا على عهد رسول اللّه أنا أنهى عنهما و أعاقب عليهما، يعنى حج تمتّع و متعة النّساء در زمان رسول خدا (ص) مقرّر بود اما من از آنها نهى مىكنم و مرتكبين را مجازات مىكنم». بدين علت است كه خليفه رأى خودش را در برابر رأى رسول خدا (ص) گفته است و اختلاف رأى چه اشكالى دارد! دو مجتهد در مسائل مختلف، نظرهاى متفاوتى دارند، در جوامع اسلامى از اين قبيل اختلاف آراء در مسائل شرعى فراوان است؟! براستى آيا اين مقايسه صحيح است؟! مجتهدين اگر اختلاف رأى دارند هيچ كدام آورنده شرع و پيامبر (ص) و مرتبط با وحى الهى نيستند. در اين جا نيز به جناب مؤلّف عرض مىكنيم، اگر چنان كه نقل كردهايد، پيامبر (ص) قضاوت على (ع) را تأييد كرد ديگر چگونه به خود اجازه مىدهيد كه بگوييد : «اين عقيده على (ع) است ولى فقها سخن ديگرى دارند»؟!! مگر اين فتواى در مقابل نص نيست؟!- م.
--------------------------------------------------------------------------
12- حديث ناقه
احمد در كتاب «الفضائل» به نقل از على بن حسين فامى (يا قمى) از قول محمد بن عبد اللّه ابن عقيل و او از عبد العزيز بن خطاب و او از عيسى به نقل از داوود بن ابى هند از ابو جعفر و او از مردى از قول انس نقل كرده است كه رسول خدا (ص) به على فرمود : «روز قيامت شترى از شتران بهشتى را مىآورند و تو سوار مىشوى و من هم، هم زمان به مركب خودم سوار مىشوم تا همگى وارد بهشت مىشويم.»
اگر كسى بگويد: ناشناس بودن مردى كه از انس روايت كرده باعث ضعف اين حديث است! مىگوييم: اين حديث مشهور است و كسى بر آن ايرادى نگرفته است و اين عادت راويان است كه از مردى روايت مىكنند و او را نام نمىبرند و اين كار را جمعى از محدّثان از جمله حميدى كرده است؛ وى در آخر كتاب «الجرح من الصّحيحين» چنين كارى را كرده و مىگويد : «عن رجل» از مردى.
13- سلام دادن فرشتگان به على عليه السلام
احمد در كتاب «الفضائل» از عبد اللّه بن سليمان بن اشعث و او از اسحاق بن ابراهيم نهشلى به نقل از سعيد بن صلت و او از ابو جارود رحبى و او از قول ابو اسحاق همدانى از حرث به نقل از على (ع) مىگويد: همين كه، در جنگ بدر شب فرا رسيد، رسول خدا (ص) فرمود :
«كيست كه براى ما آب خوردن بياورد؟» همه افراد از ترس ساكت ماندند، على (ع) مىگويد: «من از جا برخاستم و مشك آبى را برداشتم آمدم تا به چاه قديميى رسيدم كه بسيار گود و تاريك بود ميان چاه رفتم پس خداوند به جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل وحى كرد كه براى يارى محمد و كمك به او در جنگ به زمين فرود آييد و آنها از آسمان فرود آمدند و آنها زمزمهاى داشتند كه هر كس گوش مىداد، مىشنيد، همين كه به نزديك آن چاه رسيدند، ايستادند و همگى با اكرام، احترام و تعظيم به من سلام كردند». اين حديث را نويسندگان كتب مغازى نوشتهاند(2)
------------------------------------------------------------------
(2) در منابع شيعه، چنين آمده است: وقتى كه مشك را پرآب كرد و از چاه بيرون آمد و اراده برگشتن نمود ناگاه باد سختى وزيدن گرفت به گونهاى كه از شدّت آن نشست تا باد برطرف شد. پس برخاست و حركت كرد ناگاه باد شديد ديگرى مانند تند باد قبلى وزيد. على (ع) نشست تا آن باد نيز گذر كرد، دگر بار برخاست كه برود، مرتبه سوم نيز، باد شديد وزيدن گرفت و آن حضرت نشست و چون رد شد، برخاست و خودش را به رسول خدا (ص) رساند، پرسيد: «يا ابا الحسن چرا دير آمدى؟» عرض كرد: «سه مرتبه بادى وزيد كه بسيار سخت بود، توقفم جهت برطرف شدن آن بادها بود» فرمود: «يا على آيا دانستى چه بود؟» عرض كرد: نه، فرمود: «اولى جبرئيل بود با هزار فرشته كه به تو سلام كردند و ديگرى ميكائيل بود با هزار فرشته كه بر تو سلام كردند و پس از آن اسرافيل بود با هزار فرشته كه به تو سلام دادند و اينها جهت كمك ما فرود آمده بودند». محدث قمى در فضيلت شب هفدهم رمضان (در مفاتيح الجنان) در ذيل حديث مىنويسد : «اشاره به همين است قول آن كسى كه گفته براى امير المؤمنين (ع) در يك شب سه هزار و سه منقبت بوده» و بعد اشعار سيد حميرى را نقل مىكند- م.
---------------------------------------------------------------------------
ماخذ : شرح حال و فضائل خاندان نبوت ، سبط بن جوزي(متوفي 654 ق) ، مترجم محمد رضا عطائي،صفحه 51 تا 68 ، ناشر آستان قدس رضوي سال 1379
(استفاده از اين مطلب بدون ذكر نشاني سايت جايز نيست)