امام هادى عليه السّلام
حضرت على بن محمد عليهما السّلام ملقب به «هادى»، دهمين امام شيعيان است كه تولد آن حضرت بنا به روايت كلينى، شيخ مفيد و شيخ طوسى و نيز ابن اثير، در نيمه ذى حجه سال 212 هجرى «1» بوده است. در برخى از منابع، 27 ذى حجه، «2» و در منابعى ديگر در ماه رجب (سال 214)- دوازدهم يا پنجم «3» يا سيزدهم «4»- ياد شده است. «5» مادر آن حضرت را سمانه «6» يا سوسن «7» ناميدهاند.
رحلت آن حضرت در سال 254 بوده، هر چند در ماه و روز آن اختلاف فراوان وجود دارد. برخى از منابع آن را سوم رجب دانستهاند، «8» در حالى كه منابع ديگر، رحلت را در 25 يا 26 جمادى الثانى ياد كردهاند. «9»
______________________________
(1). الكافى، ج 1، ص 497؛ الارشاد، ص 327؛ التهذيب، ج 6، ص 92؛ كامل ابن اثير، ج 7، ص 189
(2). مسار الشيعة، ص 23
(3). مصباح المتهجد، ص 741
(4). كشف الغمه، ج 2، ص 374
(5). اثبات الوصيه، ص 221؛ كشف الغمه، ج 2، ص 374
(6). الكافى، ج 1، ص 497؛ الارشاد، ص 307؛ اثبات الوصيه، ص 220
(7). فرق الشيعة، ص 102
(8). مسار الشيعة، ص 34؛ مصباح المتهجد، ص 753؛ فرق الشيعة، ص 10
(9). كشف الغمه، ج 2، ص 384؛ الكافى، ج 1، ص 497؛ مروج الذهب، ج 1، ص 84
-----------------------------------------------------------
آن حضرت و فرزند گراميش امام حسن عليهما السّلام به عسكريين شهرت يافتند؛ «1» زيرا خلفاى بنى عباس آنها را از سال 233 به سامرّاء (عسكر) برده و تا آخر عمر پربركتشان در آنجا، آنها را تحت نظر قرار دادند.
امام هادى عليه السّلام به لقبهاى ديگرى مانند: نقى، عالم، فقيه، امين و طيّب شهرت داشت و كنيه مباركش ابو الحسن است. از آنجا كه كنيه امام موسى كاظم و امام رضا عليهما السّلام، نيز ابو الحسن بود، لذا براى اجتناب از اشتباه، ابو الحسن اول به امام كاظم عليه السّلام، ابو الحسن ثانى به امام رضا عليه السّلام و ابو الحسن ثالث به حضرت هادى عليه السّلام اختصاص يافته است.
نقش انگشتر امام هادى عليه السّلام بنا به روايت ابن صبّاغ مالكى، «اللّه ربّى و هو عصمتى من خلقه» بوده است. «2»
آن حضرت چنانكه مفيد و ديگران روايت كردهاند، در ماه رجب سال 254 پس از بيست سال و نه ماه اقامت در سامرا رحلت كرد. «3» در آن زمان معتز، سيزدهمين خليفه عباسى، بر اريكه قدرت بود. به نقل ابن شهر آشوب، آن حضرت به مرگ طبيعى از دنيا نرفته و در اين باره روايتى از ابن بابويه- داير بر اين كه معتمد عباسى او را مسموم كرده- آورده است. «4» روشن است كه معتمد در سال 255؛ يعنى حدود يك سال پس از رحلت آن حضرت، به خلافت رسيد و آن خبر نمىتواند با معتمد ارتباطى داشته باشد. به هر حال، اصل شهادت و مسموميت آن امام همام، در تاريخ ثبت شده است، گرچه بسيارى از مورخان يا اشارهاى به آن نكرده و يا آن را قولى در مقابل اقوال ديگر تلقى كردهاند. چنانكه مسعودى و سبط بن جوزى از مسموميت و شهادت آن حضرت به عنوان يك روايت ياد نمودهاند. «5» طبيعى است با توجه به عناد و دشمنى كه از طرف زورمداران آن عصر، نسبت به خاندان علوى، به ويژه
______________________________
(1). يافعى در «مرآة الجنان» ج 1، ص 160، با اشاره به مطلب فوق دليل شهرت «سامرّاء» به عسكر را آن دانسته كه معتصم خودش با لشكرش بدانجا انتقال يافت؛ نك: تذكرة الخواص، ص 359؛ معانى الأخبار، ص 65
(2). الفصول المهمّه، ص 277
(3). تاريخ بغداد، ج 12، ص 56
(4). المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 442؛ مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 56
(5). مروج الذهب، ج 4، ص 86؛ تذكرة الخواص، ص 362؛ و نك: الفصول المهمّه، ص 283
----------------------------------------------------------------
بزرگان آنها و امامان شيعه، اعمال مىشد و با در نظر داشتن اين كه امام هادى عليه السّلام پس از دوران طولانى اقامت اجبارى در سامرّاء، هنگام وفاتش حدود چهل و چهار سال از زندگى خود را پشت سر گذاشته بود و ناراحتى جسمى خاصى نيز براى آن حضرت در تاريخ گزارش نشده است، احتمال صحّت روايت مسموميت و شهادت ايشان قوى به نظر مىرسد.
امامت امام هادى عليه السّلام
پس از شهادت امام جواد عليه السّلام در سال 220، فرزندش امام هادى عليه السّلام كه هنوز بيش از شش سال نداشت، به امامت رسيد. از آنجا كه شيعيان به استثناى معدودى مشكل بلوغ امام درباره امام جواد عليه السّلام را پشت سر گذاشته بودند، در زمينه امامت امام هادى عليه السّلام ترديد خاصى براى بزرگان آنها به وجود نيامد. به نوشته شيخ مفيد و همچنين نوبختى، همه پيروان امام جواد عليه السّلام به استثناى افراد معدودى، به امامت امام هادى عليه السّلام گردن نهادند. آن عده معدود كه از قبول امامت حضرت هادى عليه السّلام سرباززدند، تنها براى مدّت كوتاهى به امامت موسى بن محمد (م 296) معروف به «موسى مبرقع» مدفون در قم «1» معتقد گرديدند؛ ليكن پس از مدّتى از امامت وى روى برتافتند و امامت امام هادى عليه السّلام را پذيرفتند. «2» سعد بن عبد اللّه بازگشت اين افراد به امام هادى عليه السّلام را، از آن روى مىداند كه خود موسى مبرقع از آنان بيزارى جست و از خود راند. «3»
از نظر طبرسى و ابن شهر آشوب، همين اجماع شيعيان به امامت امام هادى عليه السّلام دليل محكم و غير قابل ترديدى است بر صحّت امامت آن حضرت. «4» با اين حال، مرحوم كلينى و ديگران نصوص مربوط به امامت حضرتش را برشمردهاند و از پارهاى روايات چنين بر مىآيد كه امام جواد عليه السّلام هنگامى كه از طرف معتصم عباسى به
______________________________
(1). نك: رساله ميرزا حسين نورى درباره موسى مبرقع تحت عنوان «البدر المشعشع في احوال ذرّية موسى المبرقع» كه در آن از موسى مبرقع به شدّت دفاع كرده است.
(2). فرق الشيعة، ص 91؛ الفصول المختاره، ص 257
(3). المقالات و الفرق، ص 99
(4). اعلام الورى، ص 333؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 443؛ مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 20
-------------------------------------------------------------------
بغداد فرا خوانده شد- به دليل آن كه اين احضار را تهديدى براى خود تلقى نموده و احساس خطر كرده بود- امام هادى عليه السّلام را به جانشينى خود برگزيد. «1» حتى نصّ مكتوبى درباره امامت ايشان به جاى گذاشت تا پس از وى هيچگونه ترديدى در اين خصوص باقى نماند. «2»
سياست متوكل در برابر امام هادى عليه السّلام
معتصم عباسى از رجب سال 218 تا ربيع الأول 227 و پس از وى واثق تا ذى حجّه 232 حكومت كردند. سپس متوكل عباسى تا شوال 247 زمام خلافت را در دست داشت. پس از متوكل، منتصر (م 248) مدّت يك سال و پس از وى مستعين تا اواخر سال 251 و سپس معتزّ تا سال 255 بر مسند خلافت نشستند. سال وفات امام هادى عليه السّلام، چنانكه پيشتر گذشت، 254 و طبعا در دوران معتز بوده است.
پيش از آن كه متوكل سر كار آيد، سياست خلفا همان سياست مأمون بود. اين سياست، از معتزله در برابر اهل حديث، كه سنيان افراطى بودند، دفاع مىكرد و اين مسأله، فضاى سياسى مساعدى براى علويان به وجود آورده بود. با آمدن متوكل، تنگنظريها از نو آغاز شد و با حمايت از اهل حديث و بر انگيختن آنها بر ضدّ معتزله و شيعه، سركوبى جريانات مزبور با شدّت هر چه بيشتر دنبال شد.
ابو الفرج اصفهانى در آغاز سخن از نهضتهاى علوى كه در عصر متوكل صورت مىگرفت، به برخورد ناهنجار وى با طالبىها اشاره كرده و وزير او عبيد اللّه بن يحيى بن خاقان را نيز مانند خود وى، از دشمنان سر سخت خاندان علوى بر شمرده است. از جمله برخوردهاى تند و ناخوشايند متوكل با طالبيان، تخريب مقبره حضرت سيد الشهدا امام حسين عليه السّلام و شخم زدن و هموار كردن زمينهاى اطراف مقبره و زراعت بر روى آن و سختگيرى شديد بر زائران امام حسين و مجازاتهاى هولناك آنهاست «3». اين تنشها تنها بدان دليل بود كه قبر امام حسين عليه السّلام در كربلا مىتوانست
______________________________
(1). الكافى، ج 1، ص 323؛ بحار الأنوار، ج 50، ص 118
(2). الكافى، ج 1، ص 325؛ نك: مسند الامام الهادى عليه السّلام، صص 20- 18
(3). مقاتل الطالبيين، ص 478. ابو الفرج در ادامه گزارش خود مىافزايد: عدهاى از شيعيان امام حسين عليه السّلام
-------------------------------------------------------------------
ارتباط عاطفى توده مردم را با طرز تفكر شيعى و امامان آنها تقويت نمايد. همچنين ابو الفرج نمونههايى از سختگيرى اين خليفه را نسبت به علويان در مدينه مىآورد كه بسيار ناراحتكننده است.
احضار امام هادى عليه السّلام به سامرا
متوكل در بحبوحه اين سختگيريها به ياد امام هادى عليه السّلام افتاد و دستور داد آن حضرت را در مدينه بازداشت كنند و به سامرّاء بياورند. بدين ترتيب مىتوانست آمدوشدهاى مردم با امام هادى عليه السّلام را از نزديك تحت كنترل درآورد. اين همان سياست مأمون بود كه پيشتر درباره امام رضا عليه السّلام اعمال شد و البته ظاهر آن در زمان مأمون آراستهتر بود.
در منابع حديثى و تاريخ، گزارشهاى بسيارى درباره جلب امام هادى عليه السّلام از مدينه به سامرا وجود دارد كه مىكوشيم با تلفيق آنها، گزارش جامعى در اين زمينه ارائه دهيم.
متوكل در سال 233 مصمم شد تا امام را از مدينه به سامرا بياورد. شيخ مفيد تاريخ آن را 243 دانسته است كه صحيح نيست، بلكه در اين تاريخ يكى از شيعيان، نامه متوكل داير بر احضار امام هادى عليه السّلام را استنساخ كرده است. «1»
در آن سال عبد اللّه بن محمد هاشمى، ضمن نامهاى به متوكل نوشت: اگر نيازى به حرمين دارى على بن محمد را از آن طرد كن؛ زيرا او مردم را به سوى خود خوانده و جمعيت زيادى به دعوت وى پاسخ مثبت دادهاند. همسر متوكل نيز نامه تحريكآميزى در همين زمينه به او نوشت. «2» به دنبال همين گزارشها بود كه متوكل براى جلب امام به سامرّاء، اقدام كرد. «3» ابن اثير با اشاره به رفتار خشن متوكل با خاندان علوى، از برخى ناصبيان و نيز همين عبد اللّه بن محمد هاشمى نام مىبرد كه مرتب بر آتش
______________________________
پس از تخريب قبر شريف، علائمى تعيين كرده بودند كه پس از كشته شدن متوكل به كربلا آمده و همراه افرادى از علويان و طالبيان قبر را مشخص كرده و مقبرهاى بر آن بنا كردند.
(1). نك: الارشاد، صص 334- 333؛ الكافى، ج 1، ص 501
(2). ثم كتبت اليه بهذا المعنى زوجة المتوكل.
(3). بحار الأنوار، ج 50، ص 213، به نقل از عيون المعجزات
--------------------------------------------------------------------------
خشم خليفه دامن مىزدند. اين افراد همواره متوكل را از علويان بيم داده و او را به تبعيد و رفتار خشونتآميز با آنها تحريك مىكردند. «1»
ابن جوزى پس از اشاره به سعايت برخى افراد بدبين به خاندان رسالت نزد متوكل، مىنويسد: متوكل به دليل همين گزارشهاى حاكى از ميل مردم به امام هادى عليه السّلام او را به سامرّاء احضار كرد. «2»
شيخ مفيد مىنويسد: امام هادى عليه السّلام طى نامهاى به متوكل، اين گزارشها را تكذيب نمود. «3» و متوكل در پاسخ امام، نامه احترامآميزى نوشت و ضمن عزل عبد اللّه بن محمد هاشمى- كه امور مربوط به نماز و جنگ در مدينه را به عهده داشت- زيركانه از امام خواست تا به سامرّاء (عسكر) حركت كند. مرحوم كلينى و همچنين شيخ مفيد، متن نامه متوكل را آوردهاند.
متوكل در اين نامه، با تأكيد بر اين كه شخصيت والاى امام را درك مىكند و حاضر است هر نوع كمك لازم را در حق وى انجام دهد، خبر عزل عبد اللّه بن محمد و جانشينى محمد بن فضل به جاى او را به اطّلاع امام رساند و افزود كه به محمد بن فضل دستور داده، احترام امام را رعايت كند و از رأى و فرمان وى سر نتابد. در ادامه نامه متوكل آمده: او مشتاق تجديد عهد با امام است و قصد ديدار او را دارد، بدين جهت لازم است آن حضرت خود به همراهى هر كسى كه مىخواهد- در فرصت مناسب و با آرامش كامل- رهسپار سامرّاء شود و اگر تمايل دارد، يحيى بن هرثمه و سپاهيان همراه وى- كه از فرمان آن حضرت اطاعت خواهند كرد- «4» در اين سفر او را همراهى نمايند. آنگاه يحيى را خواست و به او دستور داد با سيصد تن نظامى به كوفه رفته و در آنجا بار و بنه را نهاده و از طريق باديه به مدينه رود و على بن محمد الهادى عليه السّلام را با رعايت احترام نزد او بياورد. «5»
متوكل، برنامه كار خود را از آن روى چنين ريخته بود كه حساسيت مردم بر
______________________________
(1). الكامل، ابن اثير، ج 7، ص 20؛ و نك: مقاتل الطالبيين، ص 480
(2). تذكرة الخواص، ص 359
(3). الارشاد، ص 333
(4). الكافى، ج 1، ص 501؛ الارشاد، ص 333؛ تذكرة الخواص، ص 36؛ الفصول المهمّه، ص 279
(5). بحار الأنوار، ج 50، ص 142، به نقل از الخرائج و الجرائح
--------------------------------------------------------------------------
انگيخته نشود و مسافرت اجبارى امام، پىآمدهاى ناملايمى را به دنبال نداشته باشد، ولى مردم مدينه از همان آغاز متوجه موضوع شده بودند.
ابن جوزى در اين باره از يحيى بن هرثمه نقل مىكند: من به مدينه رفتم و داخل شهر شدم، مردم بسيار ناراحت و برآشفته شدند و دست به يك سرى عكس العملهاى غير منتظره و در عين حال ملايم زدند. بتدريج ناراحتى مردم به حدى رسيد كه به طور علنى داد و ناله راه انداختند و در اين كار چنان زياده روى كردند كه تا آن زمان، مدينه چنين وضعى به خود نديده بود. آنها بر جان امام هادى عليه السّلام مىترسيدند؛ زيرا او افزون بر اين كه به طور مرتب در حق آنها نيكى مىكرد، همواره ملازم مسجد بوده و اصلا كارى به كار دنيا نداشت. در مقابل اين وضع ناچار شدم به مردم اطمينان دهم و آنها را به خويشتندارى و حفظ آرامش دعوت كنم. نزد آنها قسم خوردم كه من هيچ گونه دستورى مبنى بر رفتار خشونتآميز با امام هادى عليه السّلام را ندارم و هيچ خطرى امنيت آن حضرت را تهديد نمىكند. «1»
روشن بود كه امام عليه السّلام به ميل خود قصد آمدن به سامرا- كه شهرى نظامى و محدود بود را نداشت و فرستاده متوكل مأموريت داشت تا امام را به اجبار به آن ديار بياورد. به همين جهت، همان طور كه در ادامه روايت بالا آمده، به تفتيش منزل امام پرداخت و جز كتبى درباره ادعيه و علم، چيزى نيافت. گفتهاند كه خود يحيى بن هرثمه، شيفته امام شد و به امامت آن حضرت گرايش قلبى پيدا كرد. «2»
روايتى در «عيون المعجزات» حاكى از آن است كه يحيى بن هرثمه نخست نزد عبد اللّه بن محمد هاشمى رفت و نامه متوكل را به رؤيت او رسانيد و آنگاه با هم نزد امام آمده و او را سه روز مهلت دادند كه خود را براى سفر آماده سازد. پس از سه روز كه به سراغ امام آمدند آن حضرت خود را آماده حركت كرده بود. «3» در روايتى ديگر آمده است كه امام هادى عليه السّلام فرمود: او را به اجبار به سامرّاء آوردهاند. «4»
______________________________
(1). تذكرة الخواص، ص 359
(2). مروج الذهب، ج 4، ص 84؛ تذكرة الخواص، ص 359
(3). بحار الأنوار، ج 50، ص 209
(4). المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 454؛ مسند الإمام الهادى عليه السّلام، ص 44
----------------------------------------------------------------------------
اقامت امام در سامرّاء
امام هادى عليه السّلام به هنگام ورود به سامرا، با استقبال مردم مواجه شد و در خانه خزيمة بن حازم سكنا داده شد. «1» يحيى بن هرثمه مىگويد: وقتى در سر راهمان وارد بغداد شديم، اسحاق بن ابراهيم طاطرى را كه والى بغداد بود ديدم. او درباره امام به من چنين گفت: اى يحيى! اين مرد فرزند رسول خداست؛ با توجه به وضعيت اخلاقى متوكل- كه خود بدان آشنايى كامل دارى- اگر درباره او گزارش تحريكآميزى به خليفه بدهى او را مىكشد؛ و اگر چنين شود، در روز قيامت كارت با رسول خداست.
هنگامى كه به سامرّاء رسيديم نخست وصيف تركى را ديدم و خبر ورود امام را به اطلاع وى رساندم. او گفت: اگر يك مو از سر اين مرد كم شود، بازخواست خواهى شد. سپس پيش متوكل رفتم و گزارشى دادم كه حاكى از حسن سيرت و ورع و زهد امام بود و بدو گفتم كه در جريان تفتيش از منزل او، چيزى جز چند كتاب علمى و مصحف نيافتم. «2»
به نقل شيخ مفيد، نخستين روزى كه امام وارد سامرّاء شد، متوكل دستور داد تا او را يك روز در «خان «3» صعاليك» نگاه داشتند و روز بعد به خانهاى كه براى اسكان آن حضرت در نظر گرفته شده بود، بردند. «4» به نظر صالح بن سعيد، اين اقدام به قصد تحقير امام عليه السّلام انجام شده بوده است. او مىگويد: در همان آغاز ورود امام عليه السّلام خطاب به ايشان عرض كردم: اينها همواره سعى در فرونشاندن نور و ناديده گرفتن موقعيت الهى شما دارند؛ براى همين شما را در اين خان كه به خان الصعاليك معروف است، جاى دادهاند. «5»
امام عليه السّلام تا پايان عمر خود- بيش از بيست سال- در اين شهر به سر برد. شيخ مفيد با اشاره به اقامت اجبارى امام در سامرّاء مىنويسد: آن حضرت به ظاهر مورد
______________________________
(1). اثبات الوصيّه، ص 228
(2). تذكرة الخواص، ص 359؛ مروج الذهب، ج 4، ص 85
(3). محل فرود كاروانها، مسافر خانه.
(4). الارشاد، ص 334؛ روضة الواعظين، ص 210
(5). الارشاد، ص 334
-----------------------------------------------------------------------
احترام خليفه بود، ولى در باطن به وسيله متوكل دسيسههايى عليه آن حضرت مىشد كه هيچ يك از اين نقشهها در عمل موفق نبود. «1»
برخوردهاى متوكل با امام عليه السّلام
امام عليه السّلام در مدت اقامت اجبارىاش در سامرّاء، به ظاهر زندگى آرامى داشت، و متوكل مىخواست ضمن نظارتهاى كلّى و تحت كنترل گرفتن، وى را در نقش يكى از درباريان در آورده و از أبّهت و عظمت آن بزرگوار در چشم مردم بكاهد.
طبرسى مىنويسد:
متوكل سخت در تلاش بود تا شخصيت امام را نزد مردم پايين آورد. «2»
مسعودى مورّخ مشهور دو نمونه از برخوردهاى امام عليه السّلام با متوكل را اين گونه آورده است:
1- محمد بن يزيد مبرد مىگويد: روزى متوكل از امام پرسيد: فرزند پدر تو (يعنى شما) درباره عباس بن عبد المطّلب چه مىگويد؟ امام در پاسخ فرمود:
اى خليفه، فرزند پدرم درباره شخصى كه خداوند اطاعت فرزندانش را بر مردم و اطاعت او را بر فرزندانش واجب كرده، جز نيكى چه مىتواند بگويد؟
متوكل كه پاسخ امام را موافق ميل خود تلقى كرده بود، خوشحال شد و يكصد هزار درهم به آن حضرت بخشيد. مسعودى پس از نقل اين موضوع مىافزايد: هدف واقعى امام از اين پاسخ، وجوب اطاعت از دستورهاى خداوند بر فرزندان عباس بود كه اين چنين به اشارت آن را بيان كرد. «3»
اين گونه پاسخگويى به خوبى نشان مىدهد كه آن حضرت در معرض تهديد متوكل قرار داشت؛ بنابراين مىبايست تقيه پيشه كرده و جواب را با چنان زيركى بدهد كه فقط اهل دقت و فهم، هدف اصلى امام را دريابند.
متوكل دريافته بود كه از نظر امام آيه شريفه: يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ «4» اشاره به
______________________________
(1). همان
(2). اعلام الورى، ص 438
(3). مروج الذهب، ج 4، صص 11- 10: «قال المسعودى: انما اراد ابو الحسن طاعة الله على بنيه».
(4). فرقان (25): 27. روزى كه ستمگر دست حسرت مىگزد.
-----------------------------------------------------------------------------
برخى از خلفا است. از اين رو به فكر سوء استفاده از اين مسأله افتاد و خواست با مطرح كردن آن، حضرت را به شكلى در مقابل «عامّه» يعنى اهل حديث قرار دهد.
بدين جهت، زمانى كه افراد زيادى در مجلس بودند، درباره اين آيه از امام سؤال كرد.
آن حضرت فرمود :
منظور دو مرد هستند كه خداوند از آنها به كنايت سخن گفته و با عدم تصريح به نامشان، بر آنان منّت نهاده است؛ آيا خليفه مىخواهد آنچه را كه خدا مخفى نگاه داشته در اينجا بر ملا كند؟ متوكل گفت: نه. «1» بدين شكل امام از خطرى كه برايش تدارك ديده شده بود رهايى يافت.
2- به متوكل گزارش دادند كه در منزل امام هادى عليه السّلام ادوات جنگى و نامههايى از شيعيانش به او و ... وجود دارد. او دستور داد تا عدهاى از سربازان و مأموران- نابهنگام و غافلگيرانه- به منزل امام حمله برند. دستور اجرا شد و وقتى وارد خانه شدند، او را در اطاقى كه زيرانداز آن از شن و ماسه بود تنها يافتند، در حالى كه در را بر روى خود بسته، لباسى پشمينه بر تن كرده، روپوشى بر سر انداخته و آياتى از قرآن در مورد وعد و وعيد را زمزمه مىكرد. حضرتش را در همان حال پيش متوكل آوردند.
وقتى امام به مجلس متوكل وارد شد، او كاسه شرابى در دست داشت؛ متوكل آن حضرت را در كنار خود جاى داد و پيالهاى به طرف او گرفت و گفت: بنوش. امام عذر خواست و فرمود: گوشت و خون من تا به حال با شراب آلوده نشده است. آنگاه متوكل خواست تا آن حضرت شعرى كه او را به وجد و نشاط آورد برايش بخواند.
امام فرمود: كمتر شعر مىخوانم. اما متوكل اصرار ورزيد و آن حضرت اين اشعار را برايش خواند :
باتوا على قلل الأجبال تحرسهم
|
|
غلب الرّجال فما تنفعهم القلل
|
و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم
|
|
فأودعوا حفرا يا بئس ما نزلوا
|
ناداهم صارخ من بعد ما قبروا
|
|
أين الأساور و التّيجان و الحلل
|
أين الوجوه التى كانت منعّمة
|
|
من دونها تضرب الأستار و الكلل
|
|
|
|
______________________________
(1). بحار الانوار، ج 50، ص 214
------------------------------------------------------------------------
فاصفح القبر عنهم حين سائلهم
|
|
تلك الوجوه عليها الدود تنتقل «1»
|
قد طال ما أكلوا دهرا و قد شربوا
|
|
و أصبحوا اليوم بعد الأكل قد أكلوا
|
و طالما عمّروا دورا لتحصنهم
|
|
ففارقوا الدور و الأهلين و انتقلوا
|
و طالما كنزوا الأموال و ادّخروا
|
|
فخلّفوها على الأعداء و ارتحلوا
|
أضحت منازلهم قفرا معطّلة
|
|
و ساكنوها إلى الأجداث قد رحلوا
|
|
|
|
«بر بلنداى كوهها شب را به سحر آوردند، در حالى كه مردان چيره و نيرومندى از آنان پاس مىدادند، ولى آن قله كوهها برايشان سودى نبخشيد.»
از پناهگاههايشان پايين كشيده شدند و در زير خاك سياه قرار گرفتند و چه بد جايى را براى رحل اقامت برگزيدند.»
«پس از آن كه در قبرهاى خود قرار گرفتند، فرياد زنى بر آنها بانك زد: كجا رفت آن بازوبندها، كو آن تاجها، و كجاست آن زر و زيورها.»
«كجا رفت آن چهرهها كه با ناز و نعمت پرورش يافته و مقابل آنها پردههاى گرانبهاى نازك آويخته بودند.»
«هنگامى كه اين سؤال از آنها مىشود، قبرهايشان از طرف آنها جواب مىدهد: آن چهرهها هم اكنون محل آمد و شد كرمهاى لاشخوار شدهاند.»
«عمرهاى دراز، خوردند و آشاميدند و اكنون پس از آن همه عيش و نوش، خود خوراك كرمها شدهاند.»
«چه بسيار كاخها ساختند كه آنها را در بر گيرد، ولى سرانجام آن كاخها و عزيزان خود را واگذاشتند و درگذشتند.»
«چه بسيار اموالى كه روى هم انباشته كردند، ولى آن را براى دشمنانشان بر جاى گذاشتند و زندگى را بدرود گفتند.»
«عاقبت نشيمنگاههاى آنان به ويرانى گراييد و به حال خود رها شد و ساكنان آن كاخها به سوى قبرهايشان شتافتند.»
امام عليه السّلام با اين اشعار، تمامى حاضران را تحت تأثير قرار داد؛ حتى شخص
______________________________
(1). و در نسخه ديگر «تقتتل»: يعنى كرمها به جدال با يكديگر مشغولند.
-------------------------------------------------------------------------------
متوكل را، كه از كثرت گريه صورتش خيس گرديد. آنگاه خليفه دستور داد بساط شراب را برچينند. سپس دستور داد امام را با احترام به خانهاش بازگردانند. «1»
متوكل امام را واداشت تا مانند رجال دربارش از قبيل وزيران و اميران، نيروهاى نظامى و ديگر اطرافيان، لباسهاى فاخر بپوشند و خود را در بهترين شكل و قيافه بيارايد و مانند ديگران در ركاب متوكل- كه سوار بر اسب حركت مىكرد- پياده راه برود. تنها كسى كه از پياده رفتن در برابر خليفه مستثنى بود، فتح بن خاقان وزير كينهتوز وى بود كه او نيز مانند متوكل سواره مىرفت. اين وضع، براى امام بسيار دشوار و غير قابل تحمل بود. به دنبال همين ماجرا بود كه آن حضرت به خواندن «دعاء المظلوم على الظالم» توسل جست. «2»
متوكل هم چنين اصرار داشت تا امام در مجالس بزم او حضور داشته باشد و طبيعى است كه از اين طريق بهتر مىتوانست آن حضرت را- كه امام شيعيان و پيشواى پاك مردان بود- تحقير كرده و از ديدهها بيندازد و پيروان او را از دور و بر ايشان پراكنده سازد، چنانكه متوكل خود اعتراف داشت: مقاومت امام مانع از آن گشته كه بتواند او را در بزم شراب حاضر كند. «3»
امام در سامرا از چنان شخصيت والا و عظمت روحى برخوردار بود كه همگان در مقابل وى فروتنى نشان مىدادند و ناخواسته در برابرش تواضع كرده و سخت محترمش مىداشتند. «4»
متوكل در آخرين روزهاى زندگى خود تصميم گرفت آن حضرت را به شهادت برساند. ابن ارومه مىگويد: در آن روزها به سامرا رفته بودم. ديدم متوكل امام هادى عليه السّلام را به دست سعيد حاجب سپرده و مىخواهد به قتل رساند؛ اما متوكل دو روز بعد- همانگونه كه امام پيشگويى كرده بود- شبانه مورد حمله تركان قرار گرفت و در خانهاش- در حالى كه در بستر خود آرميده بود- به قتل رسيد. بدين ترتيب امام از
______________________________
(1). مروج الذهب، ج 4، ص 11؛ مرآة الجنان، ج 2، ص 159؛ تتمة المختصر، ص 347
(2). مهج الدعوات، ابن طاووس، تهران، ص 265؛ مسند الامام الهادى عليه السّلام، صص 191- 186
(3). كشف الغمه، ج 2، ص 381
(4). همان، ج 2، ص 398
---------------------------------------------------------------------
چنگال وى رهايى يافت. «1»
در روايات ديگرى آمده: وقتى متوكل دستور بازداشت امام را داد، سه روز بعد به قتل رسيد. «2»
پس از متوكل فرزندش منتصر بر سر كار آمد و اين خود سبب شد كه فشار حكومت بر خاندان علوى؛ از جمله امام هادى عليه السّلام كاستى گيرد. گرچه در بلاد مختلف، فشار دولتمردان بر شيعيان، همچنان ادامه داشت. «3»
كاهش نسبى اختناق نسبت به زمانهاى قبل، سازماندهى شيعيان را در بلاد مختلف تقويت كرد و هر زمان كه يكى از وكلاى امام در شهرها دستگير مىشد، آن حضرت شخص ديگرى را به جاى وى برمىگزيد. يكى از وكلاى آن حضرت على بن جعفر بود كه بازداشت شد و به زندان افتاد. «4» همچنين محمد بن فرج در مصر دستگير و به عراق آورده شد و مدت هشت سال در زندان بود. «5»
دكتر جاسم حسين در اين باره مىنويسد: بنا به نوشته كندى، اماميه در مصر به دست يزيد بن عبد اللّه تركى- حاكم مصر از طرف خليفه- مورد آزار قرار مىگرفتند.
همو، ابو حمزه را كه يكى از رهبران علوى مصر بود همراه پيروانش دستگير كرد. اينها متهم به فعاليتهاى زير زمينى بودند كه در سال 248 به عراق رانده شدند. «6»
شيخ كلينى مىنويسد: عمليات تعقيب و دستگيرى، بر پيروان امام هادى عليه السّلام اثر نامطلوبى گذاشت. «7» به عنوان نمونه، محمد بن حجر كشته شد و املاك سيف بن ليث مصادره شد و همزمان در عراق، برخى از پيروان امام هادى عليه السّلام ساكن سامرا بودند، دستگير شدند «8» و ايوب بن نوح وكيل آن حضرت در كوفه، تحت تعقيب قاضى شهر قرار گرفت. «9» شيعيان از ديرباز، به دستور امامان عليهم السّلام داخل در مناصب حكومتى شده و
______________________________
(1). همان، ج 2، ص 394
(2). مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 447؛ مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 41
(3). نك: تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم عليه السّلام، ص 85
(4). اثبات الوصيه، ص 232
(5). بحار الانوار، ج 50، ص 140
(6). ولاة مصر، ص 229، به نقل از تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 89
(7). الكافى، ج 1، صص 513- 511
(8). مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 416
(9). كشف الغمّه، ج 3، ص 247، به نقل از تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 89
-------------------------------------------------------------------------------
در مناسبتهاى لازم به شيعيان كمك مىكردند. يعقوب بن يزيد كاتب، از منشيان منتصر عباسى بود و در عين حال چندين كتاب در موضوع بداء و نيز كتابهاى «المسائل» و «نوادر الحج» را تأليف كرده است. «1» روشن است كه اين گونه افراد بسيار مخفيانه عمل مىكردند، زيرا در غير اين صورت خلفا پى به ماهيت آنان برده و از روابطشان با امام هادى عليه السّلام مطلع مىشدند و آنها را تحت فشارهاى شديد قرار مىدادند و سرانجام طردشان نموده و مقررىشان را قطع مىكردند. «2»
صرف نظر از شيعيان و پيروان امام هادى عليه السّلام نزديك به يكصد و نود صحابى راوى آن حضرت براى ما شناخته شدهاند كه از حدود يكصد و هشتاد نفر آنها، احاديثى در ابواب مختلف در دسترس ماست. در آن زمان شيعيان كتابهاى حديث مدوّن فقهى و كلامى ائمه را در اختيار داشتند و از طريق همين وكلا مشكلات خود را از امام مىپرسيدند. امام نيز آنها را به آن دسته از اصحاب خود كه سابقه زيادى داشته و بسيار علاقهمند به اهل بيت بودند رهنمون مىشدند. «3» از قرائن بعدى- گرچه تاريخ اطلاعات دقيق حاكى از وضعيت شيعه در آن زمانها در دسترس ما نمىگذارد- به خوبى مىتوان فهميد كه جامعه شيعه مديون فعاليتهاى منظم آن بزرگواران و وكلاى آن و همچنين مديون محبت عميق مسلمانان به اهل بيت رسول خدا عليهم السّلام بوده است.
در دوره امام هادى عليه السّلام ائمه زيديه نيز قيامهاى وسيعى در سر تا سر بلاد اسلامى به راه انداختند. زيديه در مجموع- به دليل برخورد تندشان با اماميه- از نظر ائمه مطرود بودند. ولى برخى از اوقات كه در قيام خود صداقت و خلوص نيت نشان مىدادند، شيعيان امامى نيز از نظر عاطفى با آنان همدردى مىكردند. اخبار مربوط به اين قيامها را در مقاتل الطالبيين ابو الفرج اصفهانى مىتوان ديد.
وكلاى امام هادى عليه السّلام و اختيارات آنان
دوران آخرين امامان شيعه عليهم السّلام همراه با اختناق شديد از سوى خلفاى عباسى بود. در
______________________________
(1). رجال النجاشى، ص 313
(2). امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 91؛ مسند الامام الهادى عليه السّلام، صص 39- 38
(3). رجال كشى، ص 11؛ مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 83
----------------------------------------------------------------------------------
عين حال در همين دوران، شيعه در سر تا سر بلاد اسلامى گسترده شده بود. رشد كمّى شيعه در اين دوران، از فعاليتهاى ضد شيعى كه از اين دوره بر جاى مانده و همچنين از اقدامات سياسى و نظامى حكام به منظور جلوگيرى از گسترش روزافزون تشيع به خوبى روشن است. به همان صورتى كه بعد از اين درباره ارتباط امام هادى عليه السّلام با شيعيان ايران خواهد آمد، ميان آن حضرت و شيعيان عراق، يمن، مصر و نواحى ديگر نيز رابطه برقرار بود. سيستمى كه ضامن پيدايش و دوام و استحكام اين ارتباط بود مسأله وكالت بود. كسانى كه به عنوان وكالت از طرف امام رضا عليه السّلام و پس از آن امام جواد و امام هادى عليهما السّلام كار ايجاد و تنظيم ارتباط ميان امام و شيعيان را بر عهده داشتند علاوه بر جمعآورى خمس و ارسال آن براى امام، در معضلات كلامى و فقهى نيز، نقش سازندهاى داشته و در جا انداختن امامت امام بعدى، موقعيت محورى در منطقه خود داشتند. گاهى افرادى از اين وكلا دستخوش انحراف از خط امام شده و مورد تكذيب آن حضرات قرار مىگرفتند. در اين شرايط كسان ديگرى جايگزين آنها مىشدند.
به هر روى نظام وكالت، نقشى اساسى در تثبيت موقعيت سياسى و فرهنگى شيعه ايفا مىكرد. به نوشته دكتر جاسم حسين: چنانكه از روايات تاريخى استفاده مىشود، شهرهاى مورد نظر براى تعيين وكلا به چهار منطقه تقسيم مىشد:
الف: بغداد، مدائن، سواد و كوفه.
ب: بصره و اهواز.
ج: قم و همدان.
د: حجاز، يمن، و مصر. «1»
وكلاى ائمه بيشتر به وسيله نامه، آن هم توسط افراد مطمئن با امام در رابطه بودند. چنانكه در شرح حال امام جواد و نيز امام يازدهم عليهما السّلام بر اين نكته تأكيد كردهايم، بخش عمدهاى از معارف فقهى و كلامى آن بزرگواران، طىّ نامههايى به شيعيانشان مىرسيد كه به نقل از نامهها در مصادر حديثى آمده و امروزه در دسترس ما قرار گرفته
______________________________
(1). تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 137
-----------------------------------------------------------------------------
است. على بن جعفر يكى از وكلاى امام هادى عليه السّلام و از اهالى همينيا از قراى بغداد بود.
درباره وى گزارشهايى به متوكل رسيده بود كه به دنبال آن او را بازداشت و زندانى كرد. وى پس از گذراندن دوره طولانى زندان، به دستور امام هادى عليه السّلام رهسپار مكه گشت و تا آخر عمر در آنجا ماندگار شد. «1»
امام هادى عليه السّلام در صدد تأييد موقعيت وى در برابر يكى از رؤساى غلات- به نام فارس بن حاتم قزوينى- نامههايى در پاسخ برخى از اصحاب نوشتهاند. اين نامهها در سال 240 نوشته شده است. «2»
حسن بن عبد ربّه و يا- بنا به گزارش برخى ديگر- فرزند او على «3» از وكلاى امام هادى عليه السّلام بوده كه پس از وى ابو على بن راشد از طرف آن حضرت به عنوان جانشين او تعيين و اعلام شد. امام در سال 232 طى نامهاى به على بن بلال چنين نوشت:
ثم انّى أقمت ابا علىّ مقام الحسين بن عبد ربّه و ائتمنته على ذلك بالمعرفة بما عنده الّذى لا يتقدّمه أحد و قد أعلم أنّك شيخ ناحيتك فأحببت إفرادك و إكرامك بالكتاب ذلك فعليك بالطّاعة له و التّسليم اليه جميع الحقّ قبلك و أن تحضّ موالىّ على ذلك و تعرّفهم من ذلك ما يصير سببا الى عونه و كفايته فذلك توفير علينا و محبوب لدينا و لك به جزاء من اللّه و اجر، فإنّ اللّه يعطى من يشاء أفضل الإعطاء و الجزاء برحمته و أنت في وديعة اللّه و كتبت بخطّى و أحمد اللّه كثيرا. «4»
من ابو على را به جاى حسين بن عبد ربّه برگزيدم و او را در اين مقام امين خود قرار دادم؛ زيرا به ديانت و امانت او- كه كسى در آن بر او پيشى نمىگرفت- آشنا بودم.
مىدانم كه تو شيخ منطقه خودت هستى و لذا خواستم از تو تجليل كرده، طى نامهاى تو را خصوصا از اين موضوع آگاه سازم. پس، از ابو على اطاعت كن و كليه وجوهى كه پيش توست به وى بسپار و دوستان ما را به اطاعت از وى تشويق كرده و بدانها چنان
______________________________
(1). رجال كشى، صص 608- 607؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 271 از كشى؛ اثبات الوصيه، ص 232
(2). رجال كشى، صص 527- 525
(3). مامقانى در اين باره به تفصيل بحث كرده و پس از معرفى حسين بن عبد ربّه به عنوان وكيل امام هادى عليه السّلام مىگويد: بعيد نيست كه هم على هم پدرش در زمانهايى وكيل آن حضرت بوده باشند. نك:
تنقيح المقال، ج 1، صص 332- 331
(4). رجال كشى، ص 513؛ بحار، ج 50، ص 222
-------------------------------------------------------------------------
آگاهى ده كه اين آگاهى انگيزه يارى شيعيان ما از وى و سبب كفايت او در انجام كارهايش باشد و اين اقدام تو به عنوان رعايت احترام او مطلوب ما بوده و به خاطر اين كار خداوند تو را پاداش و اجر عطا مىفرمايد. خدا به هر كس خواهد به رحمت خود برترين پاداشها را عطا مىفرمايد. تو را به خدا مىسپارم. اين نامه را به خط خود نوشته و خدا را حمد و سپاس فراوان مىكنم.
دقت در متن اين نامه، وظايف و حوزه اختيارات يك وكيل و نحوه ارتباط وكلاى جزء را با آنان كه در يك منطقه وسيع عمل مىكردهاند بخوبى نشان مىدهد.
درباره همين ابو على بن راشد نامه ديگرى از امام هادى عليه السّلام در دست است كه در آن ضمن بيان موقعيت ابن راشد، اطاعت از وى، اطاعت از خدا و امام قلمداد شده است.
عين عبارت امام در نامه ياد شده چنين است:
فقد أوجبت في طاعته طاعتى و الخروج الى عصيانه الخروج الى عصيانى فالزموا الطريق يأجركم اللّه و يزيدكم من فضله. «1»
اطاعت از خود را در پيروى از وى قرار دادم و اقدام به سرپيچى از فرمان او سرپيچى از فرمان من است؛ پس اين رويّه را حفظ كنيد كه خدا به شما اجر دهد و از فضل خود بر شما بيفزايد.
همينطور در نامه ديگرى خطاب به ايوب بن روح نوشتهاند: از برخورد با ابو على حذر كن، تو و ابو على هر كدام در ناحيه خاصّ خود به وظايفى كه بر عهدهتان مىباشد عمل كنيد. عين همين نامه را نيز به ابو على نوشته و طى آن درباره ايوب بن نوح سفارش فرموده و از آن دو خواسته است كه هر كدام به امور مالى شيعيان در منطقه خود پرداخته و از منطقه ديگرى چيزى دريافت نكند. «2»
از روايتى كه كشّى درباره اسماعيل بن اسحاق نيشابورى آورده، چنين استنباط مىشود كه: به احتمال احمد بن اسحاق رازى يكى ديگر از وكلاى امام هادى عليه السّلام بوده است. «3»
______________________________
(1). رجال كشى، ص 514؛ بحار، ج 50، ص 220
(2). رجال كشى، ص 514
(3). مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 320
-----------------------------------------------------------------------
اصالت قرآن در مكتب امام هادى عليه السّلام
از انحرافاتى كه غلات شيعه پديد آورده و سبب حمله ديگر فرق اسلامى به آنها شدند، مشكل تحريف قرآن بود؛ مسألهاى كه اهل سنت نيز به علت اشتمال كتابهايشان به پارهاى از روايات نادرست حاوى تحريف، گرفتار آن هستند. در عين حال اكثريت مسلمانان اعم از اهل سنت و شيعه امامى، بجز پارهاى از غلات، به شدت با اين اعتقاد نادرست برخورد كردهاند. با اين حال، چنانكه از ايضاح ابن شاذان و انتصار خياط معتزلى برمىآيد، در قرن سوم هجرى، اتّهام اعتقاد به تحريف قرآن به شيعه بر سر زبانها بوده است.
در برابر اين اتّهام، ائمه شيعه همواره اصالت را به قرآن داده و هر روايت مخالف با آن را باطل اعلام داشتهاند. ما در بحث از زندگى امام صادق عليه السّلام به اين مسأله پرداختيم.
امام هادى عليه السّلام ضمن رساله مفصلى كه ابن شعبه حرّانى از آن حضرت نقل كرده، به شدت بر اصالت قرآن تكيه فرمود و آن را در مقام سنجش روايات و تشخيص صحيح از ناصحيح به عنوان معيارى دقيق اعلام نمود. افزون بر اين، به طور رسمى قرآن را به عنوان تنها متنى كه همه گروههاى اسلامى بدان استناد مىكنند، مطرح كرد.
امام هادى عليه السّلام در مرحله اول، اخبار را به دو دسته تقسيم مىنمايد: نخست رواياتى كه حق است و بايد مبناى عمل قرار گيرد و دسته دوم اخبارى كه باطل است و بايد از عمل بدان اجتناب شود. سپس امام اجماع قاطبه امّت را بر اين نكته متذكر شد كه «قرآن حق است و هيچ فرقهاى در آن ترديدى ندارد» و آنگاه فرمود:
«در صورتى كه قرآن بر صحّت روايتى صحّه گذاشت، اما گروهى از امّت آن را نپذيرفت، بايست بر صحّت آن اعتراف كرد؛ زيرا كه در اصل، بر حقانيت قرآن اتفاق نظر دارند.» سپس به عنوان نمونه، حديث ثقلين را با توجه به آيه ولايت بر اساس شأن نزولى كه براى اين آيه در روايات اهل سنّت نقل شده ذكر مىكند. پس از آن درباره توضيح حديث: «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الأمرين» باز به سراغ قرآن مىآيد و با ارائه آيات متعدد، تأييد آن را از صحّت حديث ابراز مىدارد.
امام در طول استدلال خود، دهها آيه از قرآن، كه از جهتى بر جبر و از جهت ديگر به تفويض اشاره دارد، ارائه مىدهد و در پايان از سخنان محكم و متين امير مؤمنان عليه السّلام در اين باره به عنوان شاهد استفاده مىكند. «1»
در نشستى ديگر درباره يك مسأله اختلافى، امام عليه السّلام با استناد به قرآن، همه را ملزم به قبول نظر خود ساخت. «2» در روايتى نيز كه عياشى نقل كرده، آمده است: كان ابو جعفر و ابو عبد الله عليهما السّلام لا يصدّق علينا الا بما يوافق كتاب الله و سنّة نبيه. «3»
امام هادى عليه السّلام و علم كلام
اختلاف آراء موجود در ميان گروههاى شيعه، كار هدايت آنها را براى امامان عليهم السّلام دشوار مىساخت. پراكندگى شيعه در بلاد مختلف و اين كه گاهوبيگاه تحت تأثير پارهاى از آراى ديگران قرار مىگرفتند، مزيد بر علت شده بود. در اين گيرودار، اصحاب گروههاى غير شيعى و متعصّبان ضد شيعه نيز بر دامنه اين اختلافات افزوده و آن را بسيار عميقتر نشان مىدادند. روايتى از كشى در دست است كه به طور آشكار نشان مىدهد يكى از اصحاب فرق، مذاهبى به نامهاى زراريه، عمّاريه، يعفوريه از پيش خود ساخت و هر يك از آنها را به يكى از اصحاب بزرگ امام صادق عليه السّلام، زراره، عمار ساباطى، و ابن ابى يعفور نسبت داده است. «4»
امامان شيعه عليهم السّلام گاهى در برابر پرسشهايى قرار مىگرفتند كه سرچشمه برخى از آنها، همين اختلافات داخلى ميان دانشوران شيعى بود كه گاه جنبه صورى داشت و در مواردى عميقتر بود و ائمه عليهم السّلام در آن مداخله مىكردند. يكى از اين مسائل كلامى، بحث تشبيه و تنزيه بود. ائمه شيعه از همان آغاز بر حقانيت نظريه تنزيه تأكيد مىكردند. خطبههاى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه پس از آن بزرگوار همواره در
______________________________
(1). تحف العقول، صص 356- 338؛ الاحتجاج، ج 2، ص 251؛ بحار الانوار، ج 2، ص 225
(2). مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 443؛ مسند الامام الهادى عليه السّلام، صص 29- 28
(3). تفسير العياشى، ج 1، ص 9؛ بحار الانوار، ج 2، ص 244
(4). رجال كشى، ص 265؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 324
-------------------------------------------------------------------------------
دسترس ائمه طاهرين عليهم السّلام و حتى شيعيان آنها بود، بهترين گواه اين مدّعاست. روايات نقل شده از ساير ائمه نيز كه شيخ صدوق با تلاش گستردهاش آنها را در كتاب «التوحيد» گرد آورده، بر همين مسأله دلالت دارد. با اين حال، تهمت تشبيه از تهمتهاى رايجى است كه اصحاب فرق، همواره آن را به شيعه نسبت دادهاند. البته آنهايى كه تا حدودى منصف بودهاند، تنها برخى از فرقههاى شيعى را بدين امر متهم كردهاند.
در برابر، ائمه هدى عليهم السّلام نهايت سعى خود را براى رفع اين تهمت از دامن شيعه مبذول داشتند، چنانكه بعدها علماى شيعه نيز در اين باره كوششهاى امامان خود را دنبال كردند. از آن جمله شيخ صدوق است كه انگيزه تأليف كتاب «التوحيد» خود را در مقدمه كتابش «دفع شبهه تشبيه از شيعه» ياد كرده است. «1»
نكته روشن در اين باره به عنوان يك مثال مهم، اقوال منسوب به هشام بن حكم و هشام بن سالم است. اين دو نفر، اگر چه اختلافاتى با هم داشتهاند و حتى هشام بن حكم رسالهاى در رد بر هشام بن سالم نگاشت، ولى بايد دانست، تنها به كار بردن نابجاى لفظ جسم و اطلاق آن بر خدا از سوى آنها، منشأ ايراد تهمت تشبيه و تجسيم بر شيعه شد تا آن حد كه هشام بن حكم، به عنوان يك رافضى معتقد به تشبيه معرفى شده است. «2»
در اين باره كه آيا هشام بن حكم اعتقاد به تجسيم داشته است يا نه، اختلاف نظرهايى در ميان برخى از محققان بروز كرده است. برخى از محققان عرب و نيز علماى شيعه به خوبى توضيح دادهاند كه هشام با بكار بردن لفظ جسم درباره خداوند، قصد بيان يك نظريه تشبيهى را نداشته بلكه وى «جسم» را با «شىء» هم معنا و به اصطلاح مساوق مىدانسته و از آن، موجود را اراده مىكرده است. «3»
با اين حال، ائمه طاهرين عليهم السّلام كه متوجه سوء استفاده مخالفان از اين رأى هشام بودند- و در واقع مىتوان آن را نوعى كجسليقگى از جانب هشام دانست- با نظريه
______________________________
(1). التوحيد، ص 17
(2). الانتصار، ص 61
(3). نك: «مقولة جسم لا كالاجسام بين هشام بن حكم و مواقف ساير اهل كلام»، مجله تراثنا، شماره 19، صص 108- 7.
--------------------------------------------------------------------------
ابراز شده از طرف او به مخالفت برخاستهاند؛ هر چند كه در فرصتهاى مناسب، او را از اعتقاد به تجسيم و تشبيه مبرى كردند.
مطالب بالا مقدمهاى بود براى توضيح روايتى از امام هادى عليه السّلام كه در تكذيب عقيده هشام بن حكم از آن حضرت نقل شده است. صقر بن ابى دلف گويد:
سألت ابا الحسن علىّ بن محمّد بن علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام عن التّوحيد و قلت له: انّى أقول بقول هشام بن الحكم؛ فغضب (عليه السّلام) ثمّ قال: ما لكم و لقول هشام، انّه ليس منّا من زعم أنّ اللّه عزّ و جلّ جسم و نحن منه براء فى الدّنيا و الآخرة، يا بن ابى دلف! إنّ الجسم محدث و اللّه محدثه و مجسّمه. «1»
از امام درباره توحيد پرسيدم و عرض كردم: من بر عقيده هشام بن حكم هستم؛ امام برآشفت و فرمود: شما را با قول هشام چهكار؟ از ما نيستند كسانى كه گمان مىبرند خداى عزّ و جلّ جسم است و ما در دنيا و آخرت از آنها بيزاريم. اى پسر ابى دلف! جسم، خود مخلوق است و پديدآورنده آن خداست و اوست كه بدان جسميت بخشيده است.
در روايت ديگرى آمده است:
عن محمّد بن الفرج الرّخّجىّ قال: كتبت الى ابى الحسن عليه السّلام أسأله عمّا قال هشام بن الحكم فى الجسم و هشام بن سالم فى الصّورة؛ فكتب عليه السّلام: دع عنك حيرة الحيران و استعذ باللّه من الشّيطان، ليس القول ما قال الهشامان. «2»
نامهاى به امام هادى عليه السّلام نوشته و درباره گفتار هشام بن حكم درباره جسم و سخن هشام بن سالم درباره صورت از آن حضرت سؤال كردم؛ در پاسخ نوشتند:
سرگردانى سرگشتگان را كنار بگذار و از شيطان به خدا پناه بر. آنچه را كه هشام بن حكم و هشام بن سالم گفتهاند از ما نيست.
از طرف امام صادق و امام كاظم عليهما السّلام نيز مخالفت شديدى با اين نظر منسوب به هشام ابراز شده است. «3»
______________________________
(1). التوحيد، ص 104
(2). همان، ص 97
(3). نك: التوحيد، صص 105- 97
--------------------------------------------------------------------------
سخنان هشام بن حكم و هشام بن سالم موجب بروز اختلافاتى ميان شيعيان شد و به طور مرتب امامان عليهم السّلام در برابر چنين پرسشهايى قرار مىگرفتند. از جمله آنها ابراهيم بن محمد همدانى است در اين باره، نامهاى اينچنين به امام هادى عليه السّلام نوشت:
دوستداران شما در اين ناحيه درباره توحيد دچار اختلاف شدهاند. شمارى به تجسيم و عدهاى ديگر به تشبيه گرايش نشان مىدهند. امام در جواب چنين نوشت:
سبحان من لا يحدّ و لا يوصف، ليس كمثله شىء و هو السّميع البصير. «1»
منزه است خدايى كه نه حدّى مىپذيرد و نه وصف او ممكن است. او بىهمتا و شنوا و بيناست.
مانند همين پرسش را از محمد بن على كاشانى «2» و اشخاصى ديگر نقل كردهاند كه نشان بارزى از بروز اختلاف در ميان شيعيان در اين زمينه است.
در تأييد عدم امكان رؤيت خدا، اگر چه در روز قيامت- چنانكه در ميان مشبّهه و اهل حديث قول به مكان آن رايج است- روايتى از امام هادى عليه السّلام نقل شده است كه در آن عدم امكان رؤيت در معرض استدلال، «3» و در روايت ديگرى فرو آمدن خدا به آسمان دنيا به شدّت مورد انكار امام قرار گرفته است. «4»
در اين باره، بيش از بيست و يك روايت كه برخى از آنها بسيار مفصّل است از امام هادى عليه السّلام نقل شده و همه آنها گوياى آن است كه امام در موضع تنزيه قرار گرفته بود. «5»
پيرامون اعتقاد امامان شيعه درباره مسأله جبر و اختيار نيز رساله مفصّلى از امام هادى عليه السّلام در دست است. در اين رساله، بر اساس آيات قرآن، در شرح و حلّ حديث «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الأمرين»- كه از امام صادق عليه السّلام روايت شده- كوشش به عمل آمده و مبانى كلامى شيعه، در مسأله جبر و تفويض، بيان شده است. «6»
امام عليه السّلام در بخشى از اين رساله، درباره اين مسأله چنين فرمودهاند:
______________________________
(1). التوحيد، ص 101؛ الكافى، ج 1، ص 102
(2). همان
(3). الكافى، ج 1، ص 97؛ التوحيد، ص 109
(4). الكافى، ج 1، ص 126
(5). مسند الامام الهادى عليه السّلام، صص 94- 84
(6). تحف العقول، صص 338- 356؛ مسند الامام الهادى عليه السّلام، صص 213- 198
-----------------------------------------------------------------------
لكن نقول: إنّ اللّه جلّ و عزّ خلق الخلق بقدرته و ملّكهم استطاعة تعبّدهم بها، فأمرهم و نهاهم بما أراد فقبل منهم اتّباع أمره و رضى بذلك لهم. و نهاهم عن معصيته و ذمّ من عصاه و عاقبه عليها و للّه الخيرة فى الأمر و النّهى يختار ما يريد و يأمر به و ينهى عمّا يكره و يعاقب عليه بالاستطاعة الّتي ملّكها عباده لاتّباع أمره و اجتناب معاصيه لأنّه ظاهر العدل و النّصفة و الحكمة البالغة. «1»
ما مىگوييم: خداى عزّ و جل آفريدههاى خود را به قدرت بىپايان آفريد و به آنها توانايى عبادت و بندگى داد. پس آنان را بدانچه مىخواست امر و از آنچه مىخواست نهى فرمود و از آنان، پيروى از اوامرش را پذيرفت و به همين از آنان راضى شد و آنها را از نافرمانى خود بازداشت و بر مبناى آن، نافرمانان را مورد بازخواست قرار داد. در امر و نهى، حق انتخاب و اختيار با خداست. به آنچه مىخواهد امر و از آنچه اكراه دارد، نهى كرده و بر اساس آن مؤاخذه مىفرمايد، به خاطر آن كه به بندگان خود توانايى پيروى از اوامر و پرهيز از گناهان را عطا فرموده است؛ زيرا او عدالت و انصاف و حكمت بالغهاش آشكار و غير قابل انكار است.
به دنبال آن از شبهاتى كه با استناد به ظواهر برخى از آيات در اثبات جبر استدلال شده، پاسخ داده شده است.
در ميان رواياتى كه به عنوان احتجاجات امام هادى عليه السّلام نقل شده، بيشترين رقم، از آن روايات مسأله جبر و تفويض است. «2»
امام هادى عليه السّلام و فرهنگ دعا و زيارت
اين واقعيت را نبايد از نظر دور داشت كه شيعه از فرهنگ ادعيه و زيارات بسيار غنى برخوردار است، به طورى كه هيچ يك از فرق اسلامى از اين مقدار ادعيه و زيارات، بهرهمند نيستند. اين نشان از چهره معنوى تشيع و عرفان شيعى است كه خلوص دينى و تزكيه نفس را در جامعه تشيع قوّت مىبخشد.
دعا جايگاه والايى در ميان امامان عليهم السّلام داشته و از برخى از آنان ادعيه فراوانى
______________________________
(1). مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 205
(2). همان، صص 227- 198
---------------------------------------------------------------------------
نقل شده است. «1» پيش از اين در شرح حال امام سجاد عليه السّلام نقش دعا را بيان كرديم. در كارنامه امام هادى عليه السّلام نيز دعا و زيارت از نظر تربيت شيعيان و آشنا ساختن آنها با معارف شيعى، نقش عمدهاى ايفا كرده است. اين دعاها به جز راز و نياز با خدا، به صورتهاى مختلف، به پارهاى از مسائل سياسى- اجتماعى نيز اشاراتى دارد؛ اشاراتى كه در حيات سياسى شيعه بسيار مؤثر بوده و به طور منظم، مفاهيم خاصى را به جامعه تشيع القا مىكرده است. اينك به چند نمونه از مسائل مطروحه در اين دعاها اشاره مىكنم:
1- ايجاد پيوند ميان مردم و اهل بيت عليهم السّلام
افزون بر صلواتهاى مكرر بر محمد آل محمد عليهم السّلام- كه در اين دعاها و تقريبا تمامى ادعيه ائمه اهل بيت عليهم السّلام وجود دارد- نسبت به ارتباط محكم و ناگسستنى ميان امّت و آل محمد عليهم السّلام تأكيد خاصّى شده است. به عنوان نمونه، قطعهاى از يك دعا را ملاحظه فرماييد:
اللّهمّ فصلّ على محمّد و آله و لا تقطع بينى و بينهم فى الدّنيا و الآخرة و اجعل عملى بهم متقبّلا. «2»
پروردگارا! درود فرست بر محمد و آل محمّد عليهم السّلام و ارتباط ميان من و ايشان را در دنيا و آخرت قطع مفرما و اعمال مرا به خاطر ايشان قبول فرما.
2- تأكيد بر مقام والا و رهبرى اهل بيت عليهم السّلام
در زياراتى كه از امام هادى عليه السّلام روايت شده، به طور مكرر بر اين معنا تأكيد شده و اهل بيت رسول خدا عليهم السّلام به معناى خاص آن، با تعبيرهايى همچون: «معدن الرّحمة، خزّان العلم، قادة الامم، ساسة العباد، امناء الرحمن، ائمة الهدى، ورثة الانبياء، و حجج اللّه على
______________________________
(1). فهرستى از آثار دعايى شيعه را در مقدمه كتاب نزهة الزاهد و نزهة العابد (تهران، نشر اهل قلم، 1376) آوردهايم.
(2). مصباح المتهجّد، ص 239؛ مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 187
---------------------------------------------------------------------------
أهل الدنيا و الآخرة و الاولى» وصف شدهاند، «1» همچنين در همين زيارت، خطاب به ائمه هدى عليهم السّلام آمده:
أشهد أنّكم الائمّة الرّاشدون، المهديّون المعصومون، المكرّمون، المقرّبون، المتّقون، الصّادقون، المصطفون، المطيعون للّه ...
گواهى مىدهم كه شما امامان مرشد، هادى، معصوم، بزرگوار، مقرب نزد خدا، پرهيزگار، راستگو، برگزيده و مطيع خداوند هستيد.
ادامه اين فقرات، علاوه بر آن كه خصايص ائمه طاهرين عليهم السّلام را بيان كرده، شيعيان را با تعريف دقيق امام و خصوصياتى كه بايد دارا باشد آشنا مىسازد.
3- تأكيد بر مكتب اهل بيت عليهم السّلام
در بخشى ديگر به شيعيان مىآموزد كه امامان خود را در جايگاهى بدانند. در شهادت نسبت به آنها، مىگويد:
و جاهدتم فى اللّه حقّ جهاده حتّى أعلنتم دعوته و بيّنتم فرائضه و أقمتم حدوده و نشرتم شرائع أحكامه و سننتم سنّته ... و فصل الخطاب عندكم و آيات اللّه لديكم و عزائمه فيكم و نوره و برهانه عندكم و أمره إليكم. (شهادت مىدهم) كه شما آنگونه كه سزاوار بود جهاد كرديد، تا آنجا كه دعوت خداوند را آشكار نموديد، احكام الهى را روشن ساخته، حدود الهى را اقامه كرديد، شريعت الهى را نشر داديد و سنتهاى خداوندى را استوار نموديد ... فصل الخطاب و آيات الهى نزد شماست، استوانههاى خداوند در ميان شماست، چنان كه نور و برهان خداوند هم نزد شماست و امر خداوند به شما واگذار شده. بدين ترتيب از ديد امام، معارف حقه الهى را تنها در مكتب اهل بيت پيامبر عليهم السّلام مىتوان ياد گرفت. در اين صورت تنها كسانى بر حقّند كه پيروى از مكتب و تعليمات اين خاندان پاك كرده باشند وگرنه مارق و از جادّه حق كنار افتادهاند؛ فالرّاغب عنكم مارق و اللّازم لكم لاحق. «2»
______________________________
(1). كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 60؛ عيون اخبار الرضا عليه السّلام، ج 2، ص 272؛ تهذيب، ج 6، ص 95؛ مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 247
(2). مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 249
------------------------------------------------------------------------
4- مبارزه با ظلم و ستم
از آشكارترين مفاهيم مقبول شيعه، مبارزه با ستم است. اين مطلب به روشنى در دعاهاى رسيده از امام هادى عليه السّلام به چشم مىخورد. دعايى مانند «دعاء المظلوم على الظالم» به طور مستقل، دعايى است كه از خداوند بر ضد ستم ستمكاران و جباران استمداد شده است. اين درست است كه در دعاى مذكور، از ميان بردن ستم به خدا واگذار شده، ولى در واقع، مىتواند هدف از آن، آگاه كردن مردم از وجود ستم و وجوه مختلف آن در جامعه باشد كه اين خود قدم اساسى براى از ميان بردن آن است. اين دعا به دنبال ستم و اهانتى كه از طرف متوكل نسبت به امام عليه السّلام روا داشته شد، از سوى آن حضرت انشا شد كه آشكارا جنبه سياسى دارد.
متن دعا ذيلا از نظر خواننده محترم مىگذرد.
فها أنا ذا يا سيّدى مستضعف في يديه مستضام تحت سلطانه مستذلّ بعنائه مغلوب مبغىّ علىّ مغضوب و جل خائف مروّع مقهور ... فأسئلك يا ناصر المظلوم المبغىّ عليه إجابة دعوتى، فصلّ على محمّد و آل محمّد و خذه من مأمنه أخذ عزيز مقتدر و افجأه في غفلته مفاجئة مليك منتصر و اسلبه نعمته و سلطانه و افضض عنه جموعه و أعوانه و مزّق ملكه كلّ ممزّق ...
و اقصمه يا قاصم الجبابرة و اهلكه يا مهلك القرون و ابره يا مبير الأمم الظّالمة و اخذله يا خاذل الفئات الباغية ... «1»
امام هادى و شيعيان غالى
مشكلات درونى شيعه كمتر از مشكلاتى نبود كه از خارج و به وسيله دشمنان بر آنان وارد مىشد. به ويژه كه مشكلات درونى در افزايش مشكلات خارجى تأثير مستقيم داشت. به همين جهت، امامان شيعه عليهم السّلام به هر شكلى بود سعى داشتند تا دامن تشيع را از لوث غلوّ پاك كرده و غلات را از خود طرد نمايند و بدين وسيله راهى براى حل مشكلات درونى خود پيدا كنند. اما غلات، به منظور سودجويى و يا به دليل كج
______________________________
(1). مسند الامام الهادى عليه السّلام، صص 190- 189
---------------------------------------------------------------------------
فكرى، خود را منتسب به ائمه شيعه عليهم السّلام كرده و مخالفتهاى ائمه با خود را نوعى تقيّه قلمداد مىكردند؛ آن چنان كه در بلاد دور دست كه شيعيان از علم و فقه و فرهنگ شيعى رشد يافتهاى برخوردار نبودند، عدهاى فريب غاليان را خورده و از نظر عقيدتى به انحراف كشانده مىشدند. اين جريان در بدنام ساختن شيعيان نزد فرق ديگر بسيار مؤثر مىافتاد.
امام هادى عليه السّلام در ادامه فعاليت امامان پيشين، با غاليان درگير شد؛ زيرا در ميان اصحاب او نيز افرادى از غاليان وجود داشتند. احمد بن محمد بن عيسى يكى از شيعيان دانشمند و معتدل كه سخت به ائمه طاهرين عليهم السّلام دل بسته و با هر گونه غلوّى در دين مخالف بود، نقل كرده كه طى نامهاى از امام هادى عليه السّلام سؤال شد: احاديثى را به شما و پدرانتان نسبت مىدهند كه دلها از شنيدن آن مشمئز است و بدان دليل كه اين احاديث از پدران بزرگوار شما نقل مىشود، جرأت ردّ آن را به خود نمىدهيم؛ آنگاه ادامه مىدهد: على بن حسكه و قاسم يقطينى كه خود را از موالى و منسوبان شما معرفى مىكنند نقل مىكنند كه در آيه إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ، «1» فحشا و منكر اشاره به شخصى است كه اهل ركوع و سجود نبوده است. همينطور منظور از زكات مردى مشخص است نه پرداخت مبلغى درهم و دينار، و امورى از فرائض و سنن و معاصى را بر همين منوال تأويل مىكنند. اگر مصلحت مىدانيد اين امر را براى ما روشن فرماييد و به پيروانتان منّت گذاشته، آنها را از منجلاب اين چنين تأويلات انحرافآميز نجات دهيد. آن حضرت در جواب نوشتند:
ليس هذا من ديننا فاعتزله. «2»
اين گونه تأويلات از دين ما نيست از آن بپرهيزيد.
مانند همين نامه از ابراهيم بن شيبه و سهل بن زياد نيز روايت شده است، به طورى كه جواب امام در پاسخ يكى از آنها بسيار مفصل بوده و در آن علاوه بر رد محمد بن حسكه و انكار ولايت و وابستگى او به خاندان رسالت، سخنان وى را باطل شمرده و شيعيان خود را به اجتناب از آنها امر فرموده است. حتى از آنها خواسته به هر
______________________________
(1). عنكبوت (29): 45
(2). رجال كشى، ص 517
--------------------------------------------------------------------------
كدام از اين دو نفر كه دسترسى پيدا كرديد، بىدرنگ به قتلشان اقدام كنيد. «1» در روايت ديگرى محمد بن حسكه و قاسم يقطينى از سوى امام مورد لعن و نفرين قرار گرفتهاند. «2»
على بن حسكه استاد قاسم شعرانى يقطينى بوده كه او نيز از بزرگان غلات و مطرود ائمه طاهرين عليه السّلام است. «3» حسن بن محمد بن باباى قمى و محمد بن موسى شريقى نيز از شاگردان على بن حسكه بودهاند. از كسانى كه مورد لعن امام هادى عليه السّلام قرار گرفتهاند، محمد بن نصير نميرى و فارس بن حاتم قزوينى بودند. امام ضمن نامهاى كه در آن از ابن باباى قمى بيزارى جستهاند فرمودند: او- ابن بابا- گمان برده كه من او را به نبوّت برانگيختهام و او باب من است. سپس خطاب به شيعيان مىفرمايد:
اگر توانستيد او را بكشيد. «4»
محمد بن نصير نميرى كه ادعاى نبوت مىكرد، رئيس فرقه نميريه و يا نصيريه بوده است. گفته شده است كه او معتقد به تناسخ و ربوبيت امام هادى عليه السّلام و همچنين معتقد به جواز نكاح با محارم و ازدواج مرد با مرد بوده و ادعا داشت كه از طرف امام هادى عليه السّلام به نبوت مبعوث شده است؛ محمد بن موسى بن حسن بن فرات نيز او را پشتيبانى مىكرده است. پيروان محمد بن نصير كه نصيريه خوانده شدهاند، از مشهورترين فرقههاى غالى بودهاند كه خود به چند گروه تقسيم مىشدند. «5»
از ديگر غاليان اين دوره عباس بن صدقه، ابو العباس طرفانى (طبرانى) و ابو عبد اللّه كندى معروف به شاه رئيس بود كه همه از بزرگان غلات بودهاند. «6»
امام هادى عليه السّلام دستور داد فارس بن حاتم دستور را تكذيب و هتك نمايند و درباره اختلافى كه ميان فارس بن حاتم و على بن جعفر پيدا شده بود، جانب على بن جعفر را گرفته و ابن حاتم را رد و طرد كرد. همچنين دستور قتل ابن حاتم را صادر نمود و براى قاتل وى سعادت اخروى و بهشت را تضمين كرد. سرانجام شخصى از
______________________________
(1). همان
(2). همان، ص 519- 518
(3). همان، ص 518
(4). همان، صص 521- 520
(5). رجال كشى، ص 521؛ فرق الشيعة، ص 93؛ المقالات و الفرق، صص 101- 100 و نك: ابن ابى الحديد، ج 2، ص 309؛ الغيبه، ص 259
(6). رجال كشى، ص 522
-------------------------------------------------------------------------
شيعيان به نام جنيد پس از كسب اجازه شفاهى از امام، ابن حاتم را به قتل رساند.
روايات زيادى كه درباره ابن حاتم در رجال كشى آمده، وجود خطر بزرگى از جانب او را كه موجوديت شيعه را تهديد مىكرده، نشان مىدهد. شيعيان مكرر درباره او از امام هادى عليه السّلام پرسشهايى كرده و امام در جواب تمامى اين پرسشها از وى بيزارى مىجستند. «1»
سرى بن سلامه نامه ديگرى را درباره غاليان و فساد آنها به امام هادى عليه السّلام فرستاد كه امام در جواب آن، شيعيان را دعا فرمود و آنها را به ثبات قدم و مقاومت در برابر غلات دعوت كرد. «2»
از ديگر غاليانى كه خود را از اصحاب امام هادى عليه السّلام قلمداد مىكرد، احمد بن محمد سيارى است، «3» كه بيشتر علماى رجال او را غالى و فاسد المذهب دانستهاند. «4» كتاب القراءات او از مصادر اصلى رواياتى است كه در تحريف قرآن توسط برخى از افراد نادان به آن، استدلال شده است. «5» به ويژه كه امام هادى عليه السّلام خود به سلامت قرآن از تحريف و دستنخوردگى آن از نظر كليه فرق اسلامى تأكيد ورزيده است:
قد اجتمعت الامّة قاطبة لا اختلاف بينهم انّ القرآن حقّ لا ريب فيه عند جميع أهل الفرق. «6»
حسين بن عبيد از ديگر غاليانى بود كه خود را از اصحاب امام هادى عليه السّلام مىدانست. احمد بن محمد بن عيساى قمى كه از عالمان ضد غلو شهر قم بود، او را همراه جمعى ديگر به اتهام غلوّ از قم بيرون راند. چنانكه پيش از اين نيز متذكر شديم قمىها انديشه ناب شيعى داشته و كوچكترين غلوّى را تحمّل نمىكردند. بدين سبب گاهى اشخاصى را كه حتى از غلات نبوده و گاه از مفوضه به شمار آمده و يا روايات
______________________________
(1). همان، صص 528- 522
(2). حياة الامام الهادى عليه السّلام، ص 336
(3). مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 323
(4). رجال النجاشى، ص 58؛ معجم رجال الحديث، ج 2، ص 290
(5). در اين باره نك: اكذوبة تحريف القرآن بين الشيعة و السنه، تأليف نگارنده.
(6). تحف العقول، ص 338
-------------------------------------------------------------------------------
نقل شده توسط راويان غالى را روايت مىكردند، تحمل نكرده از قم بيرون مىكردند.
به هر روى تكذيبها و طردهاى مكرر ائمه عليهم السّلام از غاليان سبب شد كه آنها رو به زوال گذارده و مهمترين سلاحشان كه انتساب و تمسك واهى به ائمه طاهرين عليهم السّلام بود از دست بدهند. با اين حال انديشههاى غاليان تا قرنها باقى ماند و هنوز نيز مذاهبى در اين گوشه و آن گوشه جهان اسلام يافت مىشود كه نسبتى با اين فرقههاى گمراه دارند. افزون بر آن، تأثيرهاى فكرى آنها در متون حديثى شيعه باقى مانده و گاه كسانى، براى مسائلى كه سابقهاى در تشيع اصيل ندارد، به آنها استناد مىكنند.
فتح بن يزيد جرجانى ضمن روايت مفصلى از امام هادى عليه السّلام اعتراف مىكند كه او بر اين باور بود كه امام نيازى به خوردن و آشاميدن ندارد؛ زيرا با مقام امامت سازگار نيست؛ و امام هادى عليه السّلام خطاب به وى فرمود:
اى فتح بن يزيد! حتى پيامبران كه اسوه ما هستند مىخورند و مىآشامند و در بازارها راه مىروند و هر جسمى اين چنين است، جز خدا كه جسم را جسميت بخشيده است. «1»
امام هادى عليه السّلام و خلق قرآن
از مهمترين بحثهايى كه در آغاز قرن سوم، دنياى تسنّن را به خود مشغول داشته، جدال بر سر مسأله حدوث و قدم قرآن بود كه خود موجب پيدايش فرقهها و گروههايى در ميان آنها شد. اولين كسى كه اين مسأله را مطرح كرد، احمد بن ابى دؤاد بود. «2» پس آن مأمون و به دنبال وى معتصم آن را دنبال كرده و سخت كوشيدند تا علما و محدثان را بر قبول مسأله خلق قرآن وادارند. اين فشار بر علما در تاريخ به عنوان «محنة القرآن» شهرت يافته كه كسانى چون احمد بن حنبل سخت در آن درگير بودند. وى در رأس اهل حديث اعتقاد به قديم بودن قرآن داشت و در اين باره تحت فشارها و اهانتهاى حكومت عباسى قرار گرفت و حتى به دستور آنها، ضربههاى
______________________________
(1). كشف الغمه، ج 2، ص 338؛ و نك: تنقيح المقال، ج 3، ص 3
(2). الطبقات السنية فى تراجم الحنفية، (رياض، 1983 م)، ج 1، ص 29
--------------------------------------------------------------------------------
شلاق را هم تحمل كرد.
با گذشت دوران مأمون و معتصم، متوكل جانب ابن حنبل را گرفت و اين بار اعتقاد به قديم بودن قرآن بر ديگران تحميل شد. افزون بر آن، دولت متوكل، به ترويج مذهب اهل حديث با تعريفى كه ابن حنبل برايش درست كرده بود، پرداخت و مذاهب ديگر را به عنوان «بدعت» انكار كرد. درست در همين دوره بود كه عنوان «سنى» به اهل حديث داده شد و ديگران اهل «بدعت» خوانده شدند.
نكته جالب آن است كه مسأله خلق يا قديم بودن قرآن چندان در ميان شيعيان انعكاسى نداشت. دليل آن نيز اين بود كه طرح اصل مسأله، امرى نابخردانه و بىمعنا بود.
تا آنجا كه مىدانيم در روايات اهل بيت و سخنان اصحاب ائمه هدى عليهم السّلام بحثى در اين زمينه به ميان نيامده و شيعيان درباره آن سكوت اختيار كردهاند. در حال حاضر نامهاى از امام هادى عليه السّلام در دست است كه طى آن به يكى از شيعيان خود دستور مىدهد در اين زمينه اظهار نظر نكرده و جانب هيچ يك از دو نظر؛ حدوث يا قدم قرآن را نگيرد. آن حضرت در نامه خود چنين نوشتهاند:
بسم الله الرحمن الرحيم، عصمنا الله و ايّاك من الفتنة، فإن يفعل فقد أعظم بها نعمة و إن لا يفعل فهى الهلكة؛ نحن نرى أنّ الجدال فى القرآن بدعة، اشترك فيها السائل و المجيب، فيتعاطى السائل ما ليس له، و يتكلّف المجيب ما ليس عليه، و ليس الخالق إلّا اللّه عزّ و جلّ، و ما سواه مخلوق، و القرآن كلام الله، لا تجعل له اسما من عندك فتكون من الظالمين، جعلنا الله و إيّاك من الذين يخشون ربّهم بالغيب و هم من السّاعة مشفقون. «1»
خداوند ما و تو را از ابتلاى در فتنه بر حذر دارد! اگر خود را از آن دو نگاه دارى، نعمتى را بزرگ داشتهاى وگرنه به هلاكت خواهى افتاد.
به عقيده ما جدال و گفتگو درباره قرآن بدعت است و در گناه و مسئوليت آثار زشت ناشى از آن، سؤالكننده و جواب دهنده هر دو شريكند؛ زيرا سؤالكننده بىجهت درباره آنچه كه بر عهدهاش نيست مىپرسد و جواب دهنده را بدون هيچ
______________________________
(1). التوحيد، ص 224؛ أمالى الصدوق، ص 438؛ بحار الانوار، ج 92، ص 118
------------------------------------------------------------------------------
دليلى درباره چيزى كه به پاسخش مكلف نيست به زحمت مىاندازد. آفرينندهاى جز خدا نيست و غير او، همه آفريدگان او هستند؛ قرآن كلام خدا است؛ از پيش خود اسمى بر آن نپذير كه در اين صورت از ستمگران خواهى بود. خداوند ما و شما را از افرادى كه ايمان به غيب آورده و از خدا و روز جزا مىترسند قرار بدهد. «1»
اين موضعگيرى، سبب شد تا شيعيان گرفتار اين بحث بىحاصل نشوند.
امام هادى عليه السّلام و شيعيان او در ايران
بيشتر شيعيان در قرن نخست از شهر كوفه بودند. اين مطلب با مراجعه به كتب رجالى شيعه به خوبى به دست مىآيد؛ زيرا ملقب شدن اين افراد به كوفى، بهترين ملاك براى شناخت نكتهاى است كه به آن اشاره كرديم.
از دوران امام باقر و امام صادق عليهما السّلام به اين طرف، لقب «قمى» در آخر اسم شمارى از اصحاب ائمه به چشم مىخورد. اينها اشعرىهاى عرب تبارى بودند كه در قم مىزيستند. «2»
در زمان امام هادى عليه السّلام قم مهمترين مركز تجمّع شيعيان ايران بود و روابط محكمى ميان شيعيان اين شهر و ائمه طاهرين عليهم السّلام وجود داشت. اين نكته را نبايد فراموش كرد كه درست همان اندازه كه ميان شيعيان كوفه گرايشات انحرافى و غلوّآميز رواج داشت، در قم اعتدال و بينش ضد غلوّ حاكم بود. شيعيان اين ديار، اصرار و ابرام فراوانى در اين مسأله از خود نشان مىدادند. پيش از اين، از نامه قمىها به امام هادى عليه السّلام درباره غلو سخن گفتيم و اشاره به سختگيرى آنها درباره غاليان و يا راويانى كه سختگيرى در نقل از غاليان نداشتند كرديم.
در كنار قم، دو شهر آبه يا آوه و كاشان نيز تحت تأثير تعليمات شيعى قرار داشته و از بينش شيعى مردم قم پيروى مىكردند. در پارهاى روايات از محمد بن على
______________________________
(1). متشابه القرآن و مختلفه، ج 1، ص 61، و در همين صفحه روايتى از امام سجاد عليه السّلام نقل شده كه آن حضرت فرمود: قرآن نه خالق است و نه مخلوق، بلكه كلام خداوند خالق است.
(2). نك: تاريخ تشيع در ايران، ج 1، بحث: قم پايگاه تشيع در ايران.
----------------------------------------------------------------------------
كاشانى نام برده شده كه در باب توحيد از امام هادى عليه السّلام سؤالى كرده است. «1»
مردم قم، رابطه مالى نيز با امام هادى عليه السّلام داشتهاند. در اين زمينه، از محمد بن داود قمى و محمد طلحى ياد شده است كه از قم و بلاد تابع آن، اموال و اخبار در باره وضعيت آن سامان به امام مىرسانيدند. «2» چنان كه يكى از اتهامات آن حضرت اين بود كه اموالى از طرف مردم قم براى او فرستاده مىشود. «3»
مردم قم و آوه، همچنين براى زيارت مرقد مطهر امام رضا عليه السّلام به مشهد الرضا عليه السّلام مسافرت مىكردند و امام هادى عليه السّلام نيز آنها را در قبال اين عمل «مغفور لهم» وصف كردهاند. «4»
مردم شيعه ديگر شهرهاى ايران نيز، چنين رابطهاى را با امامان عليهم السّلام داشتند. اين در حالى بود كه بيشتر شهرهاى ايران، به دليل نفوذ قهرآميز امويان و عباسيان، گرايشات سنى داشتند و شيعه در اقليت بود.
صالح معروف به ابو مقاتل ديلمى، يكى ديگر از اصحاب امام هادى عليه السّلام بود كه كتابى روايى و كلامى درباره مسأله امامت تأليف كرد. «5» ديلم از اواخر قرن دوم هجرى، شيعيان زيادى را در آغوش خود داشت. افزون بر آن، كسانى از مهاجران ديلمى در عراق نيز به مذهب تشيع گرويده بودند. لقبهاى شهرى كه نسبتهاى محلى اصحاب امام هادى عليه السّلام را مشخص مىكند، تا حدودى مىتواند نشان از مراكز و اقامتگاههاى شيعيان باشد؛ به عنوان نمونه مىتوان از بشر بن بشار نيشابورى، فتح بن يزيد جرجانى، احمد بن اسحاق رازى، حسين بن سعيد اهوازى، حمدان بن اسحاق خراسانى و على بن ابراهيم طالقانى ياد كرد كه در شهرهاى مختلف ايران مىزيستهاند. جرجان «6» و نيشابور «7» در پرتو فعاليتهاى روزافزون شيعيان، به مرور، به
______________________________
(1). الكافى، ج 1، ص 102؛ التوحيد صدوق، ص 101
(2). مشارق الأنوار، ص 100؛ مسند الإمام الهادى، ص 45
(3). امالى طوسى، ج 1، ص 282؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 451؛ مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 37
(4). عيون اخبار الرضا عليه السّلام، ج 2، ص 260
(5). مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 317؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 90
(6). احسن التقاسيم، صص 315، 358، 361، 371
(7). همان، ص 366
---------------------------------------------------------------------------
صورت مراكز نفوذ شيعه در قرن چهارم در آمد.
شواهد ديگرى حاكى از آن است كه در قزوين نيز كسانى از اصحاب امام هادى عليه السّلام ساكن بودهاند. «1»
اصفهان كه شايع بود اهالى آن سنّيان متعصب حنبلى هستند- و بخش عمدهاى نيز چنين بود- گاه شيعيانى از اصحاب امام هادى عليه السّلام را در خود داشت كه از آن جمله بايد به ابراهيم بن شيبه اصفهانى اشاره كرد. وى گرچه كاشانى بوده، ولى به احتمال مدتى طولانى در اصفهان مىزيسته كه ملقب به «اصفهانى» شده است. عكس اين مطلب نيز صادق است. چنانكه على بن محمد كاشانى كه از اصحاب امام هادى عليه السّلام، است اصلا اصفهانى بوده است. «2» در روايتى از عبد الرحمن نامى، نام برده شده كه از مردم اصفهان بوده و تحت تأثير كرامتى كه در سامرّاء از امام هادى عليه السّلام ديده به مذهب شيعه در آمده است. «3»
در اصفهان قرن چهارم كسانى كه امير مؤمنان على عليه السّلام را بيشتر از مال و جان و خانواده خود دوست مىداشتند، فراوان بودند. «4»
روايت ديگرى حاوى نامهاى از امام هادى عليه السّلام به وكيل خود در همدان است كه طى آن چنين فرموده: من سفارش شما را به دوستداران خود در همدان كردهام. «5»
______________________________
(1). رجال كشى، ص 526
(2). مسند الامام الهادى عليه السّلام، ص 352
(3). بحار الأنوار، ج 50، ص 141؛ مسند الإمام الهادى، ص 123
(4). مختصر تاريخ دمشق، ج 10، ص 104
(5). رجال كشى، ص 610
-----------------------------------------------------------------------------------
منبع : حيات فكري وسياسي ائمه عليهم السلام ، رسول جعفريان ، صفحه 439 تا 535 ، نشر انصاريان قم ، سال 1381
( استفاده از اين مطلب بدون ذكر نشاني سايت جايز نيست)