محمدحسین فهمیده در اول اردیبهشت 1346 در شهر قم متولد شد.
در سال 1352 در دبستان روحانی قم مشغول به تحصیل شد.
سال تحصیلی به آخر رسیده بود. بوی تابستان می آمد. محمد حسین با معدل عالی قبول شده بود. در سال 1356 به کلاس اول راهنمایی مدرسه حافظ قم رفت.
در سالهای 1356 و 1357 به پخش اعلامیههای رهبر کبیر انقلاب مبادرت میورزید و در زمستان سال 1357 نیز در تظاهرات انقلاب اسلامی شرکت نمود.
در 12 بهمن سال 1357 موفق به دیدار مقام معظم رهبری شد.
آنها شهر قم را دوست داشتند ولی رفتن به تهران برایشان رویایی شیرین بود. دیدن خانة جدیدشان در کرج همه را خوشحال کرده بود.
روزی که برای اولین بار به مدرسه راهنمایی «خیابانی» کرج قدم گذاشت، به خود نهیب زد : همه بچهها دوست تو هستند! هیچ کس غریبه نیست!»
آقای ناظم و معلمها فرمان امام دربارة تشکیل بسیج را توضیح میدادند. محمد حسین و داود روز ورود امام به وطن (12 بهمن) را به یاد میآوردند.
حسین! ده روزی که نبودی کجا بودی؟ آموزش جنگی هم آموزش رزمی، هم آشنایی با اسلحه و محیط و این طور چیزها.
پدر سرد و بیروح، پسرش را بوسید و تسلیم رفتن او شد.
محمد حسین همراه بچه های پایگاه مقاومت و داوطلبهای دیگر به جبهه اعزام شده بود. برای فرمانده سخت بود که مغلوب محمد حسین شود. با هیچ حساب و کتابی نمیتوانست حرف او را بپذیرد. با حرفهایی که میزد بچهها فهمیدند که او از یک جنگ چریکی موفق برگشته است. همه فکر میکردند. بعد از نشان دادن آن همه دلاوری و جسارت چارهای جز موافقت با خواستة او نیست.
محمد حسین و نوجوانی دیگر به خط مقدم اعزام شدند؛ محمد حسین و محمد رضا شمس.
در میان صفیر گلولهها، انفجار خمپارهای محمد حسین و محمد رضا را از جا پراند. چند روزی در بیمارستان ماهشهر بستری شدند. محمد حسین و محمد رضا هم خسته از تحمل محیط بیمارستان بیصبرانه به خرمشهر بازگشتند. بار دیگر فرماندهان باید جثه لاغر و نحیف محمد حسین را محک میزدند.
محمد حسین به همراه رزمندگان دیگر در آخرین لحظهها به استقبال کسانی رفتند که تازگی عقب نشسته و آماده میشدند تا با توان بیشتری به میدان برگردند.
ناگهان محمد حسین آهی سرد از اعماق دل کشید. یک پای محمد حسین به فرمان او نبود اما پیش میرفت. تانکها به چند قدمی او رسیده بودند. نارنجکی را که در مشت گرفته بود از ضامن آزاد کرد. بعد خم شد و نارنجک را روی جیب نارنجکها فشرد. و بیدرنگ خود را زیر شنی تانک انداخت.
سال شمار زندگی
(هـ . ش) 1346: (اول ادریبهشت) ولادت – در شهر قم
(هـ . ش) 1352: ورود به کلاس اول دبستان- دبستان روحانی قم (کریمی)
(هـ . ش) 1356: (خرداد) پایان دورة ابتدایی
(هـ . ش) 1356: (مهر) ورود به کلاس اول راهنمایی- مدرسه راهنمایی حافظ قم
(هـ . ش) 1356: (مهر) ورود به کلاس دوم راهنمایی- مدرسه راهنمایی حافظ قم
(هـ . ش) 1357: پخش اعلامیههای رهبرکبیر انقلاب اسلامی
(هـ . ش) 1357: (دوازدهم بهمن ماه) دیدار با مقام معظم رهبر انقلاب اسلامی
(هـ . ش) 1358: (تابستان) هجرت به شهرستان کرج و جدایی از زاد و بوم خود.
(هـ . ش) 1358: (تابستان) نام نویسی در کلاس سوم راهنمایی- مدرسة راهنمایی شهید «محمد خیابانی» کرج
(هـ . ش) 1358: (پنجم آذر ماه) عضویت در بسیج دانشآموزی
(هـ . ش) 1359: (تابستان) شرکت در آموزشهای رزمی
(هـ . ش) 1359: (بیست و پنجم شهریور ماه یک هفته پیش از اعلام رسمی تهاجم نظامی ارتش عراق به خاک جمهوری اسلامی ایران) کسب اجازه از پدر و مادر برای حضور در جبهة جنگ
(هـ . ش) 1359: (بیست و پنجم یا بیست و ششم شهریور ماه) اعزام به جبهة جنگ و حضور در خاک خرمشهر
روزهای نخستین ورود به جبهة : جلوگیری از او در خط مقدم
امتحان اول( نفوذ به خط نیروهای دشمن و …) قبل از گرفتن اجازه حضور در خط مقدم
(هـ . ش) 1359: (نخستین روزهای اعلام تجاوز نظامی ارتش عراق غروب سی و یکم شهریور ماه) حضور رسمی در جبهه نبرد، همراه با محمد رضا شمس
(هـ . ش) 1359: (هفته اول مهرماه) زخمی شدن و اعزام به بیمارستان ماهشهر
چند روزی پس از بهبودی: ترخیص از بیمارستان و بازگشت به جبهه.
پس از مراجعت به خرمشهر: جلوگیری دوباره از اعزام او به خط مقدم.
یکی دو روز بعد: بازگشت به خط مقدم و مبارزه در کنار محمد رضا شمس
(هـ . ش) 1359: (بیست و هفتم مهرماه) مقاومت در برابر حملههای دشمن
(هـ . ش) 1359: (بیست و هفتم مهرماه) زخمي شدن مجدد در خط مقدم
روزهای نبرد رو در رو با دشمن : (بیست و هفتم مهرماه) امتحان آخر
(هـ . ش) 1359: (بیست و هفتم مهرماه) آخرین پرواز- شهادت در کوت شیخ- نزدیک ایستگاه راه آهن خرمشهر خاک سپاری در بهشت زهرا تهران در8 آبان.
منبع : daneshnameh.roshd.ir