نام: جعفر.
پدر: امام محمّد باقر(ع).
مادر: ام فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر.
شهرت: صادق.
كنيه: ابا عبد اللَّه.
زمان تولّد: 17 ربيع الاول سال 83 هجرى قمرى.
محلّ تولّد: مدينه منوّره.
زمان شهادت: 25 شوّال سال 148 هجرى قمرى
عامل شهادت: منصور دوانيقى، امام(ع) در سنّ 65 سالگى مسموم شد.
محل شهادت: مدينه منوّره.
مرقد مطهّر: قبرستان بقيع.
مدّت امامت: 34 سال (از سال 114 تا 148).
**************************
تولّد پر بركت:
در 17 ربيع الاول سال 83 هجرى در حالى كه امّت اسلام يك صد و سى و ششمين سال تولّد پيامبر اكرم(ص) را جشن گرفته بودند، در خاندان رسالت نوزاد مباركى پا به عرصه وجود نهاد كه هم چون شراره درخشانى عالميان را از پرتو وجود مبارك خود نور باران كرد.
مادر آن حضرت نوه زاده ابو بكر بود، جدّ او محمّد بن ابو بكر از ياران صدّيق امام على(ع) بود، امام على(ع) پس از فوت ابو بكر با مادر محمّد اسماء بنت عميس ازدواج كرده و محمّد را در دامان خويش پرورده بود و همواره او را فرزند معنوى خويش مىناميد.
پدر آن حضرت امام محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب، يعنى امام باقر(ع) بود، ولادت امام صادق در روزگار جدش امام سجاد (ع) بود و تا سنّ 15 سالگى در سايه تربيت و پرورش آن حضرت قرار داشت.
در دوران امامت پدر بزرگوار خود امام باقر(ع) نيز در كنار پدر به امر خطير هدايت و كمال امّت اسلام همّت گماشت و مدّت 19 سال در سايه آن امام همام بسر برد.
دوران امامت امام باقر و امام صادق(ع) مصادف با آخرين سال هاى حكومت اموى بود، و چون مردم بنى اميّه را از خود طرد كرده بودند، حكومت در ميان آنان دست به دست مىشد و هر سال خليفه جديدى روى كار مىآمد، از آن جا كه امام باقر(ع) هرگز تسليم سياست هاى آن ها نمىگشت و خاندان اموى مىخواست امام باقر(ع) را تحت نظر خود داشته باشد، آن حضرت را به شام فرا خواند و امام اجبارا عازم شام شد و امام صادق(ع) را نيز در اين سفر همراه خود برد.
وقتى سر انجام در سال117 هجرى امام باقر(ع) به دست هشام جنايت كار مسموم و شهيد گرديد، امام صادق(ع) كه در آن زمان 34 سال داشت به منصب امامت نائل گشت و رهبرى دينى امّت و مسئوليّت بزرگ ناشى از آن به امام صادق (ع) انتقال يافت.
دانشگاه بزرگ اسلامى :
امام باقر(ع) در هنگام شهادت ، فرزند بزرگوار خود امام صادق(ع) را در باره مركز و مدرسهاى كه صدها تن از صاحبنظران و انديشمندان در آن گرد آمده بودند سفارش فرمود و مسئوليّت اداره آن را به آن حضرت(ع) سپرد، اين دانشگاه عظيم نسل هاى متوالى را تحت تأثير و نفوذ علمى خود قرار داد و دانشمندان بزرگ را به امّت اسلامى تقديم نمود و انديشههاى ناب علمى و سياسى را در جامعه ايجاد كرد. شمار كسانى كه مستقيما در اين دانشگاه تحصيل كردهاند به چهار هزار تن مىرسيده است و فرهنگ اصيل اسلامى مستقيما از اين سرچشمه فياض نشأت گرفته است، اين دانشگاه در برابر نفوذ انديشه فلاسفه يونانى و هندى و ...، با ارائه اصول صحيح و محكم اعتقادى اسلامى، مقابله نمود و باعث شد، كيان و وحدت و اصالت اسلام ناب محمّدى محفوظ بماند.
بايد دانست فيض رسانى اين دانشگاه عظيم تنها به مذهب شيعه اختصاص نداشت، چه بسا زنادقه و كفّارى كه در محضر امام صادق به شاگردى نشسته و علوم روز را از آن حضرت فرا مىگرفتند، به علاوه به گفته ابن ابى الحديد علم مذاهب چهارگانه اهل سنّت در فقه نيز در نهايت به محضر و مكتب امام صادق(ع) باز مىگردد.
يكى از دانش آموختگان برجسته اين مكتب جابر بن حيّان دانشمند و رياضي دان پر آوازه جهان است كه علاوه بر كشف اسيد سولفوريك، 500 رساله در زمينه رياضيات تأليف كرده كه تمامى آن ها را تحت نظارت امام صادق (ع) تصنيف نموده است.
مقام علمى امام(ع) و عظمت مكتب و دانشگاه آن حضرت(ع) به حدّى بود كه محمّد بن مسلم گويد: در مسجد كوفه 900 استاد را ديدم كه همه آن ها مىگفتند: حدّثنى جعفر بن محمّد(ع)، يعنى؛ از امام صادق(ع) نقل قول مىكردند. از ابو حنيفه(نعمان) پيشواى مذهب حنفى نقل شده است: اگر آن دو سالى كه در محضر جعفر بن محمّد بودم نبود، محققا هلاك شده بودم.
بايد دانست تعداد رواياتى كه از امام صادق(ع) نقل شده به تنهايى از تمام رواياتى كه از معصومين ديگر(ع) نقل شده بيشتر است.
تازه بسيارى از روايات آن حضرت(ع) در كوران حوادث سياسى و اجتماعى نابود شده و به دست ما نرسيده است، چه بسيار كتب خطىّ حاوى معارف شيعه كه به دست منحرفان سوخته شده و از بين رفته است و چه بسيار محدّثان دانشمندى كه از بيم كشتار و قتل و شكنجه جرأت اظهار و نشر روايات ائمه را نداشتند.
مشهور است كه روش اداره مكتب و دانشگاه امام صادق(ع) مطابق با جديدترين روش هاى آموزش و پرورش در جهان فعلى بوده است.
در آن دوران طوائف گوناگونى از گوشه و كنار جهان اسلام به محضر امام صادق(ع) مىشتافتند و از سر چشمه ناب علوم امامت بهرهمند مىشدند، جريان فكرى كه در زمان امام صادق(ع) رواج يافته بود، يك موج مادّى گرايى و الحادى بود كه اگر سدّ خلل ناپذير و استوار دانشگاه امام صادق(ع) نبود، تازه مسلمانان كم معلومات و محافظهكاران و قشرىگرايانى كه فقط ظاهر دين را مىشناختند به آسانى تحت تأثير اين موج قرار گرفته و دچار ارتداد و الحاد مىشدند.
امام صادق(ع) براى مقابله با اين موج سه طرح برنامه ريزى شده را ترتيب داد:
1- دعوت از حكماء و دانشمندانى كه به خوبى از فلسفه يونان و ساير فلسفهها به طور كلى اطلاع داشتند و به خوبى از نظر اسلام در باره آن ها آگاهى داشتند، دانشمندانى هم چون هشام بن حكم و محمّد بن نعمان و هشام بن سالم و ...
2- رويارويى شخصى با سران انديشههاى كفر آميز نظير ابى العوجاء و ...
3- املاء رسالههايى هم چون(توحيد مفضّل) و (اهليجه) و ....
بايد دانست كه فلسفه اسلامى از همين برنامه خردمندانه امام نشأت گرفته است و با بهرهگيرى از افكار ارزشمند و احاديث پر بار امام صادق (ع) بود كه مسلمانان توانستند مكتبى اصيل در ميان مكاتب فلسفى جهان به وجود آورند
رويدادهاى سياسى:
جور و ستم بنى اميه باعث شد تا انقلاب هايى از سوى مردم در مخالفت با آن ها صورت بگيرد، اگر چه تمام آن ها به شكست مىانجاميد، امّا ريشههاى آن ها باقى مىماند، تا بار ديگر در زمان مناسب قوّت بگيرد، سرانجام بنى عباس در زمان مناسب توانستند با سوء استفاده از افرادى چون ابو مسلم خراسانى چرخه سياست را به نفع خود تغيير داده و بر منصب خلافت قرار بگيرند.
برخى بر اين باورند كه اين دوران مناسب ترين دوران براى بازگشت خلافت به محور اصلى آن يعنى ائمه(ع) بود و امام صادق(ع) مىتوانست با استفاده از موقعيّت به دست آمده انقلاب را به جهت درست هدايت كرده و خود بر منصب خلافت تكيه زند، امّا واقعيّت غير از اين ادّعاست.
واقعيّت اين است كه بنى عباس نه خوش كردارتر از امويان بودند و نه در راه استحكام حكومت خود از خونريزى و نيرنگ بازى خوددارتر، از همين رو حكومت باطل بنى اميه توسط باطلى ديگر در هم كوبيده شد و در آن شرايط بر پايى يك انقلاب شيعى ابدا امكان پذير نبود، شاهد ما بر اين مدّعا اين است كه گروهى از پسر عموهاى امام چه در عصر ايشان و چه بعد از آن انقلاب كردند، امّا به موفقيّت دست نيافتند و سرنوشتى جز شكست و ناكامى در انتظارشان نبود. حتّى ظاهرا ابو مسلم خراسانى جاده را براى علويين صاف نمود و براى امام(ع) نامه نوشت كه حكومت از آن شما است، قبول فرمائيد، امام(ع) نامه او را روى چراغ سوزانيد و فرمود: جوابش همين است، خود او به نزد امام آمد، امام(ع) فرمود:
حكومت براى ششمين اولاد ما است و تقدير چنين است. با اين همه امام صادق(ع) در انديشه استحكام پايههاى انقلابى فكرى بود كه به انقلابى سياسى نيز مىانجاميد، و اين مسأله تا حدّى نيز محقّق شد، امّا هواخواهان و پيروان نهضت شيعه بدون ملاحظه، صرفا با ديدن مساعدتر شدن اوضاع، امام كاظم(ع) را قائم آل محمّد(عج) پنداشتند و با مطرح كردن اين مسأله باعث شدند تا اين نهضت بىسرانجام بماند و حكومت عباسى، امام كاظم(ع) را دستگير كرده و سال هاى متوالى در بند و حبس قرار دادند و بدترين شرايط را بر شيعه تحميل نمودند.
به هر حال امام صادق(ع) فضايى صالح و آماده براى انقلاب خلق كرد، امّا هيچ گاه مستقيما به معارضه با حكومت برنخاست، اگر چه هيچ گونه ارتباط و تأييدى نيز در باره آنها روا نمىداشت.
تا آن جا كه يك بار منصور عباسى از امام صادق خواست تا با او هم ركاب شود و پيغام داد، چرا هم چون ديگر مردمان دور و بر ما را نمىگيرى؟! امام صادق(ع) فرمود: ما چيزى نداريم كه به خاطر آن از تو بترسيم و چيزى نزد تو نيست كه ما را تمنّاى آن باشد و تو نه در نعمتى هستى كه ما تو را به جهت آن تهنيت بگوييم و نه در مصيبتى واقعشدهاى كه به جهت آن تو را تسليت دهيم، پس ما را با تو چكار است؟ منصور گفت: با ما همراه شو تا ما را نصيحت گويى.
امام فرمود: هر كه در طلب دنيا باشد تو را نصيحت نگويد و هر كه آخرت را جويد با تو مصاحبت نمىكند! منصور با خواندن اين پاسخ گفت: به خدا سوگند او تفاوت مراتب دنياجويان و آخرت طلبان را در نزد من به خوبى آشكار ساخت. خلفاى عباسى در طول دوران امامت امام از هيچ كوششى براى همراه كردن امام با خود دريغ نكرده و وقتى از همكارى امام نا اميد مىشدند به آزار و اذيّت آن حضرت مىپرداختند، ما به عنوان نمونه به يكى از اين برخوردها اشاره مىكنيم.
محمّد بن عبد اللَّه اسكندرى يكى از نديمان و ياران خاصّ منصور عباسى مىگويد: روزى بر منصور وارد شدم و او را اندوهگين ديدم، گفتم: اى مولاى من به چه مىانديشى؟ پاسخ داد: اكنون بيش از يك صد نفر از اولاد فاطمه كشته شدهاند، امّا سرور و پيشوايشان هم چنان باقى مانده است، گفتم: او كيست؟ گفت: جعفر بن محمّد الصادق، گفتم: اى امير مؤمنان! او مرديست كه عبادت، پيكرش را فرسوده و لاغر ساخته و به جاى طلب حكومت و خلافت، خود را به خداوند مشغول داشته است.
منصور گفت: اى محمّد، البته من مىدانم كه تو به او و پيشوايى وى اعتقاد دارى، امّا بدان كه حكومت و پادشاهى عقيم است و من امشب بر خود واجب كردهام كه شب را سپرى نكنم، جز آن كه از امر او فراغت يافته باشم.
سپس محمّد گفت: به خدا زمين با همه وسعتش بر من تنگ شد، آنگاه منصور جلّادى طلبيد و به او گفت: چون ابو عبد اللَّه را احضار كردم، او را با گفتگو سر گرم مىكنم و وقتى كلاهم را از سر برداشتم تو گردن او را بزن.
منصور امام صادق(ع) را در آن ساعت فرا خواند، من با آن حضرت برخورد كردم و ديدم كه لب هاى مباركش مىجنبد و زير لب دعايى مىخواند، ناگهان ديدم قصر مانند درياى موّاج و خروشانى در آمد، گويا يك كشتى لرزان در ميان دريا باشد، آنگاه منصور با سر و پاى برهنه در حالى كه از ترس دندان هايش به هم مىخورد و زانوانش مىلرزيد به استقبال امام صادق(ع) آمد و او را بر تخت حكومت نشانيد و خود هم چون بندهاى در برابرش زانو زد، آنگاه گفت: اى پسر رسول خدا چه حاجتى دارى؟
آن حضرت فرمود: از تو مىخواهم كه مرا بىجهت فرا نخوانى، منصور گفت: هر چه خواهى از آن توست.
آنگاه آن حضرت در حالى كه شكر و سپاس الهى را به جاى مىآورد، بازگشت، پس از رفتن امام، منصور لحاف و پوستين خواست و خوابيد و تا نيمه شب برنخاست، وقتى بيدار شد من بر بالين او بودم، منصور گفت: بيرون نرو تا قضاى نماز فوت شدهام را به جاى آورم و آنگاه با تو سخن بگويم. پس از به جا آوردن قضاى نمازش، به من روى كرد و از حوادث وحشتناكى كه هنگام ورود امام صادق مشاهده كرده بود برايم سخن گفت. به او گفتم: اى امير مؤمنان، اين امور از وى شگفت نيست، چون او وارث علم پيامبر(ص) است و جدش امير المؤمنين على(ع) مىباشد و اسماء الهى در نزد اوست كه اگر آن ها را بر شب بخواند چون روز درخشان خواهد شد و اگر بر روز بخواند، تيره و تاريك خواهد گشت و اگر بر امواج دريا بخواند، بر جاى خود بىحركت خواهند ايستاد! به همين شيوه منصور هر چند گاهى امام را به نزد خود فرا مىخواند تا آن كه بالاخره آن حضرت را با دادن زهر به شهادت رسانيد.
خصايص برجسته امام(ع)
علم و دانش بىنظير:
دانش امام صادق(ع) هم چون ساير ائمه(ع) هيچ حدود و مرزى ندارد و تصويرى از اتصال و ارتباط آنان با خداوند متعال است و جز امور غيبى كه خداوند اذن نداده باشد ايشان بر ساير علوم احاطه داشتند و تمام عوالم و موجودات آنها زير سيطره علمى ايشان بود، پس از اين جهت تفاوتى ميان امام صادق و ساير معصومين(ع) وجود ندارد. امّا از آن جا كه در زمان امام صادق زمينه ظهور و بروز اين علم فراهم شد، لذا دوست و دشمن مقام علمى ايشان را ستودهاند و آن حضرت را بنيان گذار فقه شيعى و شيعه را به نام آن حضرت جعفرى ناميدهاند.
بخشندگى و سخاوت :
آن حضرت نه دهم از محصول زمين خود را صرف امور خير كرده و تنها يك دهم از آن را براى مخارج خود و خانواده برمىداشت. به علاوه امام هر گاه هوا تاريك مىشد و پاسى از شب مىگذشت كيسهاى مملوّ از گوشت، نان و پول برمىداشت و آن را بر دوش مىافكند و مخفيانه بسوى نيازمندان شهر مىشتافت و آن را ميان آنها تقسيم مىكرد، در حالى كه هيچ كس از آنها آن حضرت را نمىشناخت. آن ها بعد از شهادت آن حضرت كه نيازمندان ديدند، از كمك هاى شبانه خبرى نيست، دريافتند كه آن مرد كريم، ابو عبد اللَّه جعفر صادق (ع) بوده است.
شكيبايى و مهربانى :
در شكيبايى آن حضرت همين نكته كفايت مىكند كه آن امام هر گاه از شخصى ناسزا و دشنامى مىشنيد، بردبارانه سكوت كرده و به سوى جايگاه نماز خود مىرفت و ركوع و سجود نيكو و بسيار انجام مىداد و فراوان مىگريست و از درگاه الهى براى شخص دشنام دهنده طلب آمرزش مىكرد.
هر گاه از يكى از زير دستان خود نافرمانى مىديد، به جاى تنبيه و سرزنش، با سخنان مهر آميز و محبّت بيشتر او را شرمنده و نادم مىساخت.
به عنوان مثال آن حضرت به خادمان خود دستور داده بود براى رفتن به بام خانه به جاى پلكان از نردبان استفاده نكنند، روزى وارد منزل شد و مشاهده كرد، يكى از كنيزان مسئول نگهدارى اطفال در حالى كه كودك آن حضرت را در آغوش دارد از نردبان بالا مىرود، همين كه چشم كنيز به امام (ع) افتاد، از ترس بر خود لرزيد و كودك امام از دستش رها شد و در اثر اصابت به زمين، جان به جان آفرين تسليم كرد.
سيماى امام دگرگون شد و بدون گفتن كلامى به جايگاه خود رفتند، وقتى علّت را از آن حضرت جويا شدند، فرمود : ناراحتى من نه از جهت مرگ كودكم، بلكه از جهت اين بود كه كنيز از ورود من آن قدر ترسيد كه زانوانش به لرزه در آمد، آنگاه آن كنيز را در راه خدا آزاد كردند.
چنين كرامت و بزرگوارى را جز در خاندان امامت و رسالت نمىتوان مشاهده كرد.
زهد و پرهيز كارى:
آن حضرت مانند جدّ بزرگوارش على بن ابى طالب على (ع) نمونه زهد و تقوا بود، همواره به عنوان لباس زيرين از جامه پشمين استفاده مىكرد، اگر چه براى ظاهر شدن در برابر افراد ظاهر بين جامههاى ارزشمند و گرانبها در برمىكرد تا وجهه آن حضرت به عنوان امام مسلمين محفوظ بماند، روزى (سفيان) نامى كه از مقدس نمايان دنيا طلب بود، با ديدن ظاهر مرتب و آراسته امام بر آن حضرت خرده گرفت و گفت: شما كه از خاندان پيامبريد، چگونه لباس گران قيمت بر تن مىكنيد، در حالى كه جدّ شما ابو تراب همواره جامه زبر و خشن بر تن مىكرد؟ امام (ع) فرمود: اى سفيان اين لباس ارزشمند رويى من براى ساكت كردن افراد ظاهر بين و دنيا طلب است، كه مرا فردى فقير و نامرتب ندانند و اين جامه پشمين و خشن براى خداست تا نفس خود را به زهد و رياضت پرورش دهم، من مانند تو نيستم كه براى مردم فريبى در ظاهر لباس خشن بر تن كردهاى، امّا در زير اين جامه، لباسى نرم پوشيدهاى! به علاوه امام (ع) براى تأمين مخارج خود همواره در كنار كارگران خويش كار مىكرد و عرق مىريخت و در برابر اعتراض كوته نظران كه آن حضرت را به حرص و دنياطلبى متهم مىكردند ، مىفرمود: دوست دارم براى تأمين مخارج خود كار كنم و مانند ديگران رنج گرماى آفتاب را بچشم و اگر در اين حال پروردگارم را ملاقات كنم، بسيار خوشوقت خواهم بود كه براى تأمين معاش خود كار كردهام و بارى بر دوش ديگران نبودهام، چه بدبخت كسانى كه از دسترنج ديگران مىخورند و بر آنها فخر مىفروشند و از همه طلبكار هستند، آنان ظاهرى آراسته و پر فريب دارند، امّا درونشان فاسد و خراب است، آن حضرت همواره به ميهمانان خود گوشت مىخورانيد و خود گوشت ها را با دست خود پاك مىكرد، امّا خوراك خودش سركه و زيتون بود و مىفرمود: اين خوراك پيامبران است.
انصاف در تجارت و سود عادلانه :
روزى امام(ع) به "مصادف" خدمت كار خويش، هزار دينار داد و به او گفت: براى تجارت به مصر برو، مصادف همراه ساير بازرگانان به مصر رفت، وقتى نزديك شهر رسيد، كاروانى تجارى در بيرون شهر به استقبال آنان آمد، آنها در باره وضعيّت كالايى كه با خود آورده بودند، سؤال كردند كه آيا در مصر چنين كالايى هست يا نه؟ كاروانيان پاسخ دادند، چنين كالايى در مصر نيست، آنگاه سوگند خوردند و قرار داد بستند كه در برابر هر دينار يك دينار سود بگيرند (يعنى سود مضاعف ببرند) آنان بعد از فروش اجناس با سودى سرشار به مدينه بازگشتند. مصادف به نزد امام صادق(ع) رفت و دو كيسه هزار دينارى به آن حضرت تسليم كرد،
امام پرسيد : چگونه اين سود فراوان را به دست آوردى؟ وقتى مصادف ماجرا را بيان كرد، امام(ع) هزار دينار خود را برداشت و به مصادف فرمود: اين اصل سرمايه من است و من نيازى به اين سود ندارم، سپس فرمود: اى مصادف! همانا چكاچك شمشيرها آسان تر از كسب روزى حلال است!
هم دردى با مردم و اقشار ضعيف جامعه :
روزگارى مردم مدينه دچار قحطى و گرانى شدند، آن چنان كه توانگران نيز گندم و جو را با هم آرد كرده و مىخوردند، امام(ع) در آن سال ذخيره كافى گندم داشت، امّا فرمان داد، تا گندم ها را ميان فقرا تقسيم كرده و جو تهيّه كنند و از آن تناول كردند. سپس فرمود: ما خوش نداريم كه خود غذاى گوارا بخوريم و مردم غذاى ناگوار!
عبادت و بندگى خالصانه :
مالك پيشواى مذهب مالكى مىگويد: جعفر بن محمّد از يكى از اين سه حال خارج نبود: يا نماز مىخواند، يا روزه مىداشت و يا قرآن تلاوت مىكرد.
و نيز گفته است : هيچ چشم و هيچ گوشى نديد و نشنيد و بر هيچ قلبى خطور نكرد كه انسانى از نظر علم و عبادت و پرهيزكارى برتر از جعفر بن محمّد(ع) باشد.
آن حضرت(ع) نفس شريف خود را وقف عبادت كرده و آن را بر طاعت و زهد واداشته و مشغول به دعا و تهجّد و نماز و تعبّد بود.
در اثر سجدههاى طولانى و عبادت جسم آن حضرت نحيف و رنجور گشته و آثار عبادت در سيماى تابناكش آشكار بود.
شهادت امام(ع) :
در زمان حكومت عباسى دو خليفه به نام هاى(سفّاح) و (منصور) بر صدر قدرت بودند كه اوّلى 10 سال و دوّمى 22 سال حكومت كردند و پيوسته در اين مدّت امام صادق(ع) را تحت آزار و اذيّت قرار دادند و حتّى گاهى از تماس مردم با آن حضرت جلوگيرى مىكردند.
منصور عباسى بيشتر ياران امام را دستگير كرده و به زندان انداخت و چند بار نيز قصد كرد آن حضرت را به شهادت برساند، امّا همان طور كه شرح يكى از آن موارد رفت، هر بار با معجزه امام موفّق به انجام عمل پليد خود نمىشد.
سرانجام منصور وقتى از همراه كردن امام با خويش نا اميد شد و نتوانست آن حضرت را با تهديد و تطميع كنترل كند به وسيله زهر آن امام بزرگوار را مسموم نمود و آن حضرت در 25 شوال سال 148 هجرى به شهادت رسيد و مسلمانان در سوگ پيشواى دانشمند و گران قدر خود نشستند و عالم بشريّت از نور وجود آن حضرت بىبهره گرديد، درود خدا و فرشتگان و بندگان مؤمن و برگزيده الهى بر روان پاك آن امام همام باد.
پرتوى از سخنان ارزشمند امام(ع) :
شفاعت ما در قيامت شامل كسى كه نماز را سبك شمارد، نمىگردد.
دل بستگى دنيا ثمرهاى جز اندوه و ناراحتى ندارد.
زهد و پاكى در دنيا ثمرهاش آرامش جسم و جان است.
هر كه در راه بر آوردن حاجت ديگران بكوشد،مثل مجاهد در راه خدا است.
به خداوند اعتماد كنيد تا مؤمن شويد.
به آن چه خداوند به شما عطا كرده قانع و خرسند باشيد تا توانگر گرديد.
با همسايه خود نيكى كنيد تا مسلمان شويد.
با گنه كاران همراه و هم صحبت نشويد كه به شما گناه كارى مىآموزند.
در كار خود با كسانى مشورت كنيد كه از خداوند عزّ و جلّ مىترسند.
بهترين عمل؛ نيكى به فاطمه(س) و اولاد اوست.
اين چهار خصلت در هر كس باشد او مؤمن است، اگر چه از سر تا قدم گناه داشته باشد:
1) راستى و درستى
2) حياء
3) خوش اخلاقى
4) شكر و سپاس پروردگار
منبع :yaraneamin.blogfa.com به نقل از: قصص الأنبياء(قصص قرآن) نويسنده: فاطمه مشايخ ، ناشر: انتشارات فرحان ،چاپ: تهران ،سال چاپ1381 ش ، چاپ اول ، صفحه 796-786