منبع مقاله: تاریخ خلفاء، نوشته : رسول جعفریان
علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، مشهور به سجاد(ع)، چهارمین امام شیعه است که بنا به قول مشهور در سال 38 هجری متولد گردید و در سال 94 با سمی که از طرف ولید بن عبد الملک به او داده شد، به شهادت رسید. اگر تولد امام در سال 38 هجری باشد، آشکار است که امام، بخشی از حیات امام علی(ع)و نیز دوران امامت امام مجتبی و امام حسین(ع)را درک کرده و ناظر تلاش معاویه برای تحت فشار گذاشتن شیعیان در عراق و دیگر نقاط بوده است. اما برخی از نویسندگان با توجه به اخباری که در جریان واقعه طف نقل شده، سن امام را کمتر از آن چه مشهور است، دانسته و تولد امام را در حدود سال 48 گفته اند. این اخبار حاکی از آن است که پس از شهادت امام حسین(ع)و یارانش، افرادی قصد به شهادت رساندن امام سجاد(ع) را داشته اند، اما عده ای به سبب نابالغ بودن آن حضرت از قتل وی جلوگیری کردند. حمید بن مسلم، که خود در کربلا حضور داشته، می گوید: شمر برای کشتن امام سجاد آمد، اما من با استناد به این که او کودک است، از کشته شدن او جلوگیری کردم. هم چنین نقل شده که وقتی عبید الله تصمیم به قتل امام سجاد(ع)گرفت، از برخی خواست تا علایم بلوغ را در او جستجو کنند. وقتی آنها شهادت به بلوغ او دادند، حکم قتل او را صادر کرد. اما امام با گفتن این سخن که اگر تو مدعی «قرابت »با خاندان پیامبر(ص)هستی(به عنوان نوه ابو سفیان!)می باید مردی را به همراهی این زنان تا مدینه بفرستی، ابن زیاد را در شرایطی قرار داد تا از تصمیم کشتن وی منصرف شود. در خبر دیگری آمده است که حضرت زینب سلام الله علیها از کشته شدن امام سجاد(ع)جلوگیری کرد و فرمود: اگر قصد کشتن او را دارند، اول باید او را بکشتند. جاحظ نیز در بر شمردن خطاهای امویان اشاره به بی حرمتی به امام سجاد در جستجوی علایم بلوغ پس از واقعه کربلا کرده است. اگر این اخبار درست باشد، می باید سن امام کمتر از آن چیزی باشد که مشهور است. زیرا نهایت سن بلوغ پانزده سال است و به ناچار طبق این اخبار شرایط به گونه ای بوده که سنی در همین حدود را اقتضا می کرده است.
گرچه این اخبار در منابع متعددی نقل گردیده، اما شواهدی وجود دارد که مانع از قبول آنهاست، اولا این که مشهور مورخان و سیره نویسان تولد آن حضرت را در سال 38 یاد کرده اند که بر مبنای آن، سن امام در جریان واقعه کربلا، 23 سال دانسته شده است. ثانیا اخبار پیش گفته از چشم مورخان صاحب نظر به دور نبوده و در همان قرون نخست تعارض آنها با نقل مشهور، که صحت آن برای آنها محرز بوده، روشن بوده و مورد نقد قرار گرفته است.
محمد بن عمر واقدی، از مبرزترین راویان اخبار تاریخی اهل سنت، بعد از نقل این کلام از امام صادق(ع)که فرمود«علی بن الحسین(ع)در 58 سالگی رحلت کرد، می نویسد: این گفتار بر آن دلالت دارد که امام سجاد(ع)در حالی که 23 یا 24 سال داشته در کنار پدرش در کربلا بوده است. از این رو قول کسانی که او را«صغیر»دانسته و نابالغ معرفی کرده اند، درست نیست. حضرت در کربلا مریض بود و به همین علت در جنگ شرکت نکرده است. در این صورت چگونه می توان پذیرفت که او نابالغ بوده است، این در حالی است که فرزندش، ابو جعفر محمد بن علی باقر، جابر بن عبد الله انصاری را زیارت و از او حدیث نقل کرده است، در حالی که جابر در سال 78 هجری رحلت کرده است. ثالثا از برخوردهایی که امام سجاد(ع) با عبید الله بن زیاد و حتی یزید بن ابی سفیان داشته، چنین بر می آید که سن آن حضرت بیش از مقداری است که در نظر اول بیان شده و آمده است که در کربلا سخن از بلوغ یا عدم بلوغ او به میان آمده باشد. موقعیت و زمینه ای که برای منبر رفتن آن حضرت فراهم شد، به نوبه خود می تواند حاکی از سن و سالی باشد که چنین شرایطی را ایجاب کرده است. برای کسی که هنوز در بلوغ او تردید است، نمی توان چنین موقعیتی را، که از سوی یزید در اختیار او نهاده شد، پذیرفت.
رابعا روایات متعددی که در منابع تاریخی درباره تولد امام باقر(ع)آمده، حاکی از آن است که امام در چهار سالگی در کربلا حضور داشته و کسی در این روایات تردیدی نکرده است. در صورت پذیرش این اخبار، چاره ای جز قبول قول مشهور، با تفاوت یکی دو سال کمتر یا بیشتر نداریم.
آخرین سخن آن که کسانی چون بیهقی در لباب الانساب سه قول(سالهای 33، 36، 38) برای سال تولد امام ذکر کرده اند که هر سه آنها بی ارتباط با قول پیش گفته است. سال 33 را ابن عساکر یاد کرده است. و زهری نیز گفته است که علی بن الحسین در حالی که 23 داشت، در کربلا کنار پدرش بود. از مسائل اختلافی دیگر که تحقیق درباره آن چندان بی ثمر نیست، یافتن نام و نسب دقیق مادر امام سجاد(ع)است. متاسفانه با تحقیقات دامنه داری که بعضی از نویسندگان درباره این موضوع کرده اند، هنوز نمی توان نظر دقیقی داد. تولد امام سجاد از مادری از شاهزادگان ساسانی، در این اواخر، بیشتر از آن رو مورد تکذیب قرار گرفته است. به این دلیل که مبادا دشمنان تشیع، با استناد به آن، نشر تشیع در ایران را بسته به وابستگی خاندان ائمه با ساسانیان، از طریق دختر یزدگرد سوم، که ادعا شده مادر امام سجاد(ع)است، عنوان کنند. استاد شهیدی در اثر پیش گفته، بخش عمده نقلهایی را که در این باره وجود داشته، آورده و مورد نقادی قرار داده است. اضافه بر آن، اخبار محدودی نیز که حاکی از«ام ولد»بودن مادر حضرت سجاد(ع)است، در دست است. علی رغم همه اختلافاتی که در این نقلها وجود داشته و یا ناسازگاری برخی از آنها با اخبار فتوحات و غیره، این امر مسلم است که اصل خبر، شهرت به سزایی داشته و در کهنترین متون شیعه، هم چون وقعة صفین، تاریخ یعقوبی و بصائر الدرجات، که همگی در قرن سوم تالیف شده، آمده است. در کافی نیز روایتی از امام صادق(ع)نقل شده است. همین طور، قاضی نعمان نیز در قرن چهارم این خبر را گزارش کرده است. ما در جای دیگر رابطه این قضیه را با نشر تشیع بررسی کرده و با پذیرش این که تردید در اصل ماجرا وجود دارد، توهم ارتباط بین آنها را، به گونه مناسب بررسی کرده ایم. بر طبق نصوصی که محدثین شیعه در کتب روایی نقل کرده اند، امام سجاد(ع)جانشین و وصی پدرش حسین بن علی(ع)است. این نصوص را مرحوم شیخ کلینی در کافی و شیخ حر عاملی در اثبات الهداة و دیگران روایت کرده اند. احادیثی نیز که از پیامبر(ص)در مورد اسامی ائمه شیعه روایت گردیده، مؤید این مطلب است. صرف نظر از آن، پذیرش امام سجاد(ع)در جامعه شیعیان و مقبول بودن امامت آن حضرت در طی تاریخ، خود شاهدی اصیل بر صدق این وصایت است. تنها شبهه ای که در آن برهه برای شماری از هواداران اهل بیت(ع)به وجود آمد، مساله امامت محمد بن حنیفه بود. هم چنین بر طبق نصوص شیعه، وجود وسائلی چون شمشیر و یا زره رسول الله(ص)می بایست نزد ائمه باشد که وجود اینها در نزد امام سجاد(ع)، حتی در منابع اهل سنت به صراحت ذکر شده است. دوره ای که امام سجاد(ع)در آن زندگی می کرد، دورانی بود که همه ارزشهای دینی دست خوش تحریف و تغییر امویان قرار گرفته و مردم یکی از مهمترین شهرهای مذهبی(مدینه)، می بایست به عنوان برده یزید با او بیعت کنند. احکام اسلامی بازیچه دست افرادی چون ابن زیاد، حجاج و عبد الملک بن مروان بود. حجاج، عبد الملک را مهمتر و برتر از رسول الله(ص)می شمرد!و برخلاف نصوص دینی از مسلمانان جزیه می گرفت و با اندک تهمت و افترایی مردم را به دست جلادان می سپرد.
در سایه چنین حکومتی آشکار است که تربیت دینی مردم تا چه اندازه تنزل کرده و ارزشهای جاهلی چگونه احیا خواهد شده است. امام سجاد(ع)در این شرایط، انسانی اهل عبادت بود که مهمترین تاثیر اجتماعیش در ایجاد پیوند مردم با خدا به وسیله دعا بود. شخصیتی که همه مردم تحت تاثیر روحیات و شیفته مرام و روش او بودند. بسیاری از طالبان علم راوی احادیث او بودند و از سرچشمه پرفیض او، که برگرفته از علوم پیامبر(ص)و علی(ع)بود، بهره می جستند. محمد بن سعد مورخ و عالم اهل سنت، امام(ع)را این گونه توصیف کرده است: «کان علی بن الحسین ثقة مامونا کثیر الحدیث عالیا رفیعا ورعا». شافعی در رساله ای که درباره حجیت خبر واحد نوشته، آورده است: «وجدت علی بن الحسین - و هو افقه اهل المدینة - یعول علی خبر الواحد» : علی بن حسین(ع)که فقیه ترین مردم مدینه است، بر خبر واحد تکیه می کرد. ابن شهاب زهری، علی رغم وابستگیش به امویان و حتی با وجود کینه ای که بین امویان و شیعیان وجود داشت، از عالمان زمان امام سجاد(ع)است که با ولع تمام از امام بهره گرفته و حضرت را با عبارات زیادی ستوده است. زهری در نامه ای که از سوی امام بدو نوشته شد، مورد نصیحت قرار گرفته تا موقعیت خود را به عنوان وسیله ای در دست حاکمیت امویان مورد تجدید نظر قرار دهد. وی یک بار نیز از سوی امام سجاد(ع)به خاطر اهانت به علی بن ابیطالب(ع)مورد سرزنش قرار گرفت. در عین حال، او هم چنان راوی علوم امام سجاد(ع)بود، چنان که در کتابهای مختلف منقولات او را آورده اند. اضافه بر این، او شیفته عبادت امام سجاد(ع)و خلوص حضرت بود. نقل شده: «کان الزهری اذا ذکر علی بن الحسین یبکی و یقول: زین العابدین ». هم چنین از او نقل کرده اند: «علی بن الحسین اعظم الناس منة علی » . و نیز می گفت: «ما رایت احدا افقه من علی بن الحسین ». ستایش زهری از امام سجاد(ع)تا اندازه ای بود که برخی از مروانیان به او می گفتند: یا زهری!ما فعل نبیک، یعنی علی بن الحسین. از میان دیگر محدثین، ابو حازم می گفت: «ما رایت هاشمیا افضل من علی بن الحسین و لا افقه منه ». از جاحظ نیز نقل شده است که می گفت: «درباره شخصیت علی بن حسین، شیعی، معتزلی، خارجی عامی و خاصی همه یکسان می اندیشند و هیچ کدام تردیدی در برتری و تقدم او(بر سایرین) ندارند». چنان که بعدا اشاره خواهد شد، از دلایل مهم شهرت امام و محبت او در میان مردم، انتشار جملات زیبای امام سجاد(ع)در قالب دعا بود که همه را به خود جذب می کرد. سعید بن مسیب، از محدثین مشهور، درباره امام سجاد(ع)می گفت: «ما رایت اورع من علی بن الحسین ». هیچ کس را با تقواتر از علی بن حسین ندیدم. امام در زمان خویش به نامهای «علی الخیر»، «علی الاغر»و«علی العابد»شهرت داشت. مالک بن انس نیز بر این باور بود که(در آن زمان)در میان اهل بیت رسول الله(ص) کسی همانند امام سجاد(ع)نبوده است. ابن ابی الحدید درباره اش می گوید: «کان علی بن الحسین غایة فی العبادة ». آن حضرت را که اهل سجده بود و آثار آن بر پیشانیش ظاهر بود، «ذی الثفنات »می گفتند.
ابن حبان درباره امام سجاد(ع)می گوید: و کان من افاضل بنی هاشم من فقهاء المدینة و عبادهم. . . یقال علی بن الحسین سید العابدین فی ذلک الزمان. ابو زهره نیز می نویسد: «فعلی زین العابدین کان امام المدینة نبلا و علما». آورده اند که وقتی آن حضرت وضو می گرفت، رنگ چهره اش دگرگون می شد. وقتی علت را می پرسیدند، فرمود: «اتدرون بین یدی من اریدا ان اقوم »، آیا می دانید که در برابر چه کسی می خواهم بایستم؟و گفته شده است که در وقت نماز چهره امام دگرگون شده و رعشه بر اندامش بود. وقتی علت را پرسیدند فرمود: انی ارید الوقوف بین یدی ملک عظیم. در وقت نماز به هیچ چیز توجه نداشت. یک بار در وقت نماز، دست فرزند امام شکست، او از درد فریاد می زد، شکسته بند آوردند و استخوان دست را جا انداخت و فرزند امام از درد فریاد می کشید. بعد از آن امام دست بچه را دید که به گردنش آویزان است، در آن وقت بود که تازه متوجه شد که دست بچه شکسته است.
زمخشری می گوید: زمانی علی بن الحسین(ع)به قصد وضو گرفتن دستش را در آب برد، در آن حال: ثم رفع راسه الی السماء و القمر و الکواکب، ثم جعل یفکر فی خلقها حتی اصبح و اذن المؤذن و یده فی الماء، امام سرش را به آسمان و ماه ستارگان بلند کرده و در آنها به تفکر پرداخت، تا آن که صبح شده و در حالی که مؤذن اذان می گفت، هنوز دست امام در آب بود. زمانی که از خدمتکار او خواستند تا او را توصیف کند، گفت: «من هیچگاه در روز برای او طعامی نیاوردم و در شب بستری برای او نگستردم ». و آورده اند که روزی به هنگام نماز، ماری به سمت آن حضرت حرکت کرد، اما او تحرکی به خود نداد. مار از میان دو پای امام عبور کرد و او از جایش تکان نخورد و رنگش عوض نشد.
در دادن صدقه و رسیدگی به محرومین نیز زبانزد بوده و پس از شهادت او معلوم گردید که صد خانواده از انفاق و صدقات او زندگی می کرده اند. به نقل امام باقر(ع)، امام سجاد(ع)شبانه، نان بر پشت مبارکش گذاشته و در تاریکی شب برای فقرا می برد، و می فرمود: صدقه در تاریکی شب، آتش غضب خداوند را خاموش می کند. مردم نیز علاقه بدو داشتند و لذا در روایات آمده که قراء به سوی مکه راه نمی افتادند تا آن که امام سجاد(ع)خارج شود و آنگاه به دنبال او هزار سواره به راه می افتاد. زمانی امام، با لباس نیکویی از خانه خارج شد. پس از آن فورا به خانه برگشت و صدا زد: همان لباس قبلی مرا بیاورید، گویی علی بن حسین نیستم. وقتی که سواره از کوچه های مدینه می گذشت، هیچ گاه نمی فرمود: راه راه، تا کسی کنار رود. عقیده ایشان بر این بود که راه مشترک است و من حق ندارم دیگران را کنار بزنم و خود بروم. از فرزندش امام باقر(ع)نقل شده است که پدرم دو بار اموال خویش را در راه خدا تقسیم کرد. آن حضرت در وقت مرگ محمد بن اسامة بن زید، بر بالین او بود. در آن لحظه محمد سخت می گریست. امام علت گریه او را پرسید. محمد گفت: پانزده هزار درهم بدهی دارم. امام فرمود: بر عهده من نگران مباش. اینها گوشه ای از فضایل امام سجاد(ع)بود.
امام سجاد(ع)و شیعیان
در واپسین روز واقعه کربلا، شیعیان در بدترین شرایط، از لحاظ کمی و کیفی و نیز موقعیت سیاسی و اعتقادی قرار گرفتند. کوفه، که مرکز گرایشهای شیعی بود، تبدیل به مرکزی جهت سرکوبی شیعه گردید. شیعیان واقعی امام حسین(ع)، که در مدینه و مکه بوده و یا موفق شده بودند که از کوفه به او ملحق شوند، در کربلا به شهادت رسیدند. گرچه بسیاری هنوز در کوفه بودند، اما تحت شرایط سختی که ابن زیاد در کوفه به وجود آورده بود، جرات ابراز وجود نداشتند. کربلا از نظر روحی شکست بزرگی برای شیعه بود و به ظاهر این گونه مطرح شد که دیگر شیعیان نمی توانند سر برآورند. تعدادی از اهل بیت و در راس آنها امام حسین(ع)به شهادت رسیدند و تنها یک نفر از فرزندان ذکور امام حسین(ع)، از نسل فاطمه(س)، باقی مانده بود که البته در آن شرایط شهرتی نداشت، به خصوص که فرزند بزرگ امام حسین(ع)، یعنی علی اکبر، نیز به شهادت رسیده بود. زندگی امام سجاد(ع)در مدینه و دور بودن از عراق فرصت هدایت جریانات شیعی کوفه را از امام گرفته بود.
در چنین شرایطی که تصور نابودی اساس تشیع وجود داشت، امام سجاد(ع)می بایست کار را از صفر شروع کند، مردم را به سمت اهل بیت بکشاند. امام در این راه موفقیت زیادی کسب کرد. این موفقیت در تاریخ تایید شده است. زیرا امام سجاد(ع) توانست شیعه را حیاتی نو بخشد و زمینه را برای فعالیتهای آینده امام باقر و صادق علیهما السلام فراهم کند. تاریخ گواه است که امام سجاد(ع)در طول سی و چهار سال فعالیت، شیعه را از یکی از سخت ترین دورانهای حیات خویش عبور داد. دورانی که جز سرکوبی شیعه به وسیله زبیریان و امویان نشان روشنی ندارد. بیست سال حاکمیت حجاج بر عراق و سلطه عبد الملک بن مروان بر کل قلمرو اسلامی، تنها جهت گیری روشنش کوبیدن شیعیان، و در بخشهایی دیگر کوبیدن سایر مخالفان امویان، اعم از خوارج یا شورشیانی چون عبد الرحمان بن محمد بن اشعث بود. حجاج کسی بود که شنیدن لفظ کافر برای او بسیار آرام بخش تر از شنیدن لفظ شیعه بود. در این سالها دو نهضت شیعی در عراق رخ داد که هر دو - علی رغم موفقیت موقت یکی از آنها - با شکست مواجه گردید. پس از آن نیز شیعیان با شدت هر چه تمامتر مورد تهدید امویها، از قتل و شکنجه و زندان، قرار گرفتند. یکی از این دو نهضت، نهضت توابین بود که رهبری آن را سلیمان بن صرد خزاعی، به همراهی تنی چند از دیگر سرشناسان شیعه در کوفه بر عهده داشتند .ادعا شده که توابین امامت علی بن حسین(ع)را پذیرفته بودند. ما در مآخذ اولیه شاهدی بر این مدعا نیافتیم. آن چه مهم است این که توابین در مجموع بر آن بودند تا در صورت پیروزی، امامت جامعه را به اهل بیت(ع)بسپارند و طبعا از نسل فاطمه(ع)، کسی جز علی بن حسین(ع)برای این کار وجود نداشت. اما آیا در ذهن آنها دقیقا همین مطلب وجود داشته است یا نه، تاریخ چیزی گزارش نکرده است. به نظر می رسد رابطه سیاسی خاصی بین امام سجاد(ع)و توابین وجود نداشته و آن چه بیشتر رنگ نهضت را شیعه نشان داد، شرکت فعال معروفترین شیعه کوفه در این نهضت و مایه های عاطفی آن است. یعنی توبه به سبب عدم حمایت از حسین بن علی(ع)و شهید شدن به عنوان تنها راه پذیرش این توبه. در این حرکت نامی از محمد بن حنفیه نیز وجود ندارد.
اشتباه عمده سیاسی آنها عدم سنجش موقعیت، خارج شدن از کوفه، و سپردن خود به دست حوادث بود. مختار نیز به دلیل این اعتقاد خود که رهبری این حرکت توانایی درک مسائل نظامی و سیاسی را ندارد، حاضر به همکاری نشد و حتی موجب شد تا تعدادی از شیعیان از حمایت نهضت توابین خودداری کنند.
همین ابهام درباره ارتباط امام سجاد(ع)با دومین جنبش شیعی یعنی جنبش مختار وجود دارد. این ارتباط نه تنها از زاویه نگرش سیاسی، بلکه از بعد اعتقادی نیز مشکلاتی را در بردارد. گفته اند که مختار پس از آن که موفق شد در کوفه شیعیانی را به سوی خود جذب کند، از علی بن حسین(ع)استمداد جست، اما امام روی خوش نشان نداد. چنین موضعی از سوی امام با توجه به سیاستی که امام تا به آخر دنبال کرد، منطقی به نظر می رسد. امام از پس از حادثه کربلا دریافته بود که امکان احیای این جامعه مرده با در دست گرفتن رهبری آن وجود ندارد. به علاوه درگیر شدن در یک حرکت سیاسی دیگر، با وجود قدرت دیگر احزاب، خطراتی را در پی داشت که به ریسک کردن آن نمی ارزید. به همین دلیل، ماهیت حرکت امام در دوران امامت آن حضرت، به خوبی نشان می دهد که حرکت امام تنها یک حرکت سیاسی نبوده و در بسیاری از موارد به وضوح برکنار از سیاست به معنای مشخص فعالیت سیاسی بوده است.
جنبه اعتقادی قضیه نیز از زمانی شروع گردید که مختار از محمد بن حنفیه خواست تا او را تایید کند و مورد حمایت قرار دهد. محمد بن حنفیه چنین کرد، اما نه به صورت رسمی. از آن پس این گونه شایع گردید که در میان شیعه عراق، امامت محمد بن حنفیه پذیرفته شده است. گرچه این مساله محرز نیست، اما بعدها که فرقه ای به نام کیسانیه شهرت یافت.
با رسوخ بعضی از مبانی عقاید غلات در میان برخی از شیعیان کوفه، بعدها مختار نیز در معرض اتهام گرفت و این گونه شایع گردید که مختار در پیدایش غلات سهم به سزایی داشته است. بنا به دلایل زیادی که در این مختصر جای طرح آنها نیست و ما در جای دیگر بدان پرداخته ایم، در تمام این مسائل، و حتی این که فرقه ای به نام کیسانیه به امامت یا مهدویت محمد بن حنفیه اعتقاد داشته باشند، تردید وجود دارد. اما در این که امام سجاد(ع)علیه غلات موضعگیری کرده است، شواهدی وجود دارد. این به معنای وجود انحراف در میان شیعیان عراق بود که امام را وادار می کرد تا از موضعگیری و برقراری رابطه مستقیم و حمایت کامل از آنها خودداری کند.
امام سجاد(ع)خطاب به گروهی از اهل عراق فرمودند: «احبونا حب الاسلام و لا ترفعونا فوق حدنا» ، و در نقل دیگری آمده است که امام فرمود: «احبونا حب الاسلام و لا تحبونا حب الاصنام » . ابو خالد کابلی نیز می گوید: از امام سجاد(ع)شنیدم که می فرمود: یهود و نصارا، عزیر و عیسی را آن قدر دوست داشتند تا مطالب آن چنانی درباره آنان گفتند، چنان که: «ان قوما من شیعتنا سیحبونا حتی یقولوا فینا ما قالت الیهود فی عزیر و ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم، فلا هم منا و لا نحن منهم ». کسانی از شیعیان ما، تا آن اندازه در دوستی ما افراط می کنند که نظیر سخنان یهود و نصارا درباره عزیر و عیسی(ع)درباره ما می گویند. نه آنها از ما هستند و نه ما از آنها هستیم.
بر پایه منابع شیعه، محمد بن حنفیه فرد منحرفی نبوده و امامت امام سجاد(ع)را پذیرفته بود. بنابر این در اثبات این که واقعا محمد بن حنفیه خود را به عنوان امام برای شیعیان کوفه مطرح کرده، اشکالاتی وجود دارد و راه حلهایی می تواند فرض شود که ابن حنفیه به دست امام سجاد(ع)و برای دور نگاه داشته شدن امام دست به این اقدام زده است، گرچه شاهد تاریخی ویژه ای این مطلب را تایید نمی کند.
آن چه در این جا لازم به یادآوری است، این است که به دلایل مختلفی نمی توان باور کرد که امام سجاد(ع)درباره مختار فرموده باشد: «یکذب علی الله و علی رسوله ». به ویژه این که وقتی مختار سر عبید الله را برای آن حضرت فرستاد، فرمود: «جزی الله المختار خیرا». و نیز آمده است که در آن هنگام «لم یبق من بنی هاشم احد الا قام بخطبة فی الثناء علی المختار و جمیل القول فیه ». از امام باقر(ع)نیز روایت گردیده است: «لا تسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا و زوج ارامنا و قسم فینا المال علی العسرة ». و در برابر سؤال فرزند مختار، موضع خود را نسبت به مختار به صورتی مثبت ابراز کرد. به هر روی، همان طور که پیش از این توضیح داده شد، جنبش مختار نیز به صورت سیاسی مدت چندانی به طول نینجامید و در سال 67 هجری توسط زبیریان سرکوب گردید، با این حال تاثیر خاص خود را بر کوفه از جهت تحریک و زنده نگاه داشتن احساسات شیعی و نیز ایجاد انگیزه در میان موالی برای شرکت در جریانات سیاسی به همراه داشت.
به دلیل انحرافی که در فوق ذکر شد، و حتی می توان فرض کرد که علی رغم خواست ابن حنفیه، تردیدی در میان برخی برای انتخاب امام وجود داشته است. کسانی بودند که در انتخاب امام مردد بودند. قاسم بن عوف، یکی از یاران امام سجاد(ع)، بنا به اعتراف خویش، در آغاز مردد بین علی بن الحسین و محمد بن حنفیه بود و بعد از آن به امام سجاد(ع)پیوست. از دیگر یاران، بنا به اظهار کشی، ابو حمزه ثمالی و فرات بن احنف هستند. درباره سعید بن مسیب اختلاف وجود دارد. برخی او را از یاران امام سجاد(ع)شمرده اند، اما ظاهرا او بر طبق فتوای عامه حکم می کرد. در رجال کشی چنین موضعی از سعید به دلیل نجات یافتن از دست حجاج گفته شده است. در هر صورت احترام او نسبت به امام قابل تردید نبوده و استفاده علمی و اخلاقی او از امام محرز است. اما او در تشییع جنازه امام شرکت نکرد و مورد اعتراض قرار گرفت. غیر از این چند نفر، کسان دیگری هستند که طبق منابع شیعه از استوارترین افراد شیعه به حساب می آیند. در روایتی آمده است که در اوان کار امام، تنها چند نفر در کنارش بودند. سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، محمد بن جبیر بن معظم، یحیی بن ام الطویل، ابو خالد الکابلی. شیخ الطائفه، تعداد اصحاب امام سجاد(ع)را یکصد و هفتاد و سه نفر دانسته است. به هر حال، امام موفق به بقای شیعه و حتی گسترش آن گردید. روش فقهی آن حضرت، نقل احادیث پیامبر(ص)از طریق علی(ع)بود که شیعیان تنها آن احادیث را درست تلقی می کردند. بدین صورت شیعه اولین قدمهای فقهی خود را در مخالفت با انحرافات موجود برداشت، گرچه بخش اعظم این کار به زمانی پس از آن موکول گردید. امام سجاد(ع)در وقت گفتن اذان، جمله «حی علی خیر العمل »را در آن می آورد. وقتی مورد اعتراض قرار گرفت فرمود: اذان نخستین به این صورت بود. اضافه بر آن، برکناری از انحرافات عراق موجب حفظ مبانی اعتقادی اصیل شیعه در برابر انحرافات گردید. علی رغم تلاشهای مهم امام، که البته موجب بقای شیعه گردید، مدینه به خاطر کجروی هایی که از صدر اسلام در آنها نهاده شده و علیه شیعه تحریک شده بود، جای مناسبی برای رشد شیعه نبود و امام سجاد(ع)خود می فرمود که دوستداران واقعی آنها در مکه و مدینه به بیست نفر نمی رسد. در حالی که در عراق افراد بیشتری وجود داشتند که به آنها علاقمند بودند.
برخوردهای امام با امویان
اولین برخورد امام با حاکمان اموی پس از واقعه کربلا در رویارویی با عبید الله بن زیاد بود. ابن زیاد نام او را پرسید. امام خود را علی معرفی کرد. ابن زیاد گفت مگر خداوند علی بن الحسین را نکشت؟امام پاسخ داد: برادری داشتم که مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت: خداوند او را کشت، امام سجاد گفت: الله یتوفی الانفس حین موتها. استدلال امام اشاره به این سخن بوده که آنها برادرش را کشتند و خداوند او را قبض روح کرد. ابن زیاد خواست او را بکشد که با اقدام شجاعانه حضرت زینب(س)از این کار منصرف گردید. در شام نیز یزید با او سخن گفت و او را مورد سرزنش قرار داد. پس از آن امام در خطبه ای غرا به معرفی خود و خانواده اش برای اهل شام پرداخت. شامیان حاضر در مسجد که تحت تاثیر تبلیغات امویان در غفلت بسر می بردند و خاندان پیامبر(ص)را نمی شناختند، با خطبه امام سجاد(ع) تا اندازه ای متنبه شدند، به همین دلیل در میانه خطبه، یزید از ادامه آن جلوگیری کرد و سپس برای کسب وجهه مردمی گناه را به گردن ابن زیاد انداخت و با احترام، علی بن حسین و دیگر اسرای کربلا را راهی مدینه کرد. از نکات مهم در این خطبه این بود که امام سجاد خود و پدر و خاندانش را فرزندان پیامبر(ص)نامید، در حالی که معاویه و امویان می کوشیدند آنها را از ذریه علی(ع) دانسته و اجازه ندهند آنها خود را ذریه پیامبر(ص)بنامند.
مدتی بعد از واقعه کربلا، مردم مدینه ضمن شورش علیه امویان، شورش حره را سامان دادند. این شورش به رهبری عبد الله، فرزند حنظله، معروف به غسیل الملائکه بود که رنگ آن ضد اموی و علیه یزید و زندگی ضد اسلامی و غیر دینی او بود. امام سجاد(ع) و دیگر هاشمیان موضع موافقی در این ماجرا نداشت. به همین دلیل همراه شماری از افراد خانواده خویش از شهر خارج شد. از نظر امام، افزون بر آن که حرکت مزبور ماهیت شیعی نداشتند، دقیقا در خط زبیریان بود، آن هم به رهبری عبد الله بن زبیر که از برپاکنندگان جنگ جمل بوده است. کوچکترین موضع امام به عنوان رهبر شیعه، خطیرترین پیامد را برای شیعه داشت، به همین دلیل امام، در این حادثه که چندان خط و ربط روشن، بلکه درستی نداشت، شرکت نکرد.
اضافه بر آن، حتی هنگامی که مردم در آغاز امویان را از شهر بیرون راندند، امام از روی غیرت و مردانگی، همسر مروان بن حکم را نیز بنا به درخواست مروان پناه داد. طبری نوشته است که این کار به خاطر دوستی قدیمی بین او و مروان بود. این سخن کذب محض است. اصولا امام با آن سن و سال، آن هم در موقعیتی که پدر و جدش سخت ترین درگیریها را با این خاندان داشته اند، نمی توانسته رابطه نزدیکی با مروان که توان گفت پلیدترین چهره امویان بوده داشته باشد. مروان کسی بود که در همان آغاز بیعت بکند یا او را به قتل برساند. اقدام امام پاسخی از روی ادب به ناجوان مردیهای امویان بود، آن گونه که تاریخ کردار آنها را مقایسه کند.
زمانی نیز که مسلم بن عقبه، معروف به مسرف، حرکت مردم مدینه را سرکوب کرد و یکی از بزرگترین جنایات عصر اموی را مرتکب گردید، با علی بن حسین(ع)به ملایمت برخورد کرد و این به دلیل آن بود که امام در این حرکت شرکت نداشت. مسلم بن عقبه از مردم چنان بیعت گرفت که خود را برده یزید بدانند، اما با علی بن حسین(ع)به صورت عادی بیعت شد. قبل از آمدن امام نزد مسلم، او به امام و اجدادش دشنام می داد. اما زمانی که امام وارد شد، او به آرامی با آن حضرت برخورد کرد. وقتی امام رفت، از مسلم درباره این برخوردش پرسش کردند و او گفت: ما کان ذلک لرای منی لقد ملئ قلبی منه رعبا. یعنی این برخورد دوم خواسته من نبود، اما قلب من از رعب و وحشت پر شد. صرف نظر از این که در موضعگیری ائمه(ع)باید وضع سیاسی و مخالفت نظامی و ایجاد تشکیلات و مبارزه را در نظر بگیریم، شرایط خاص هر دوره، وظیفه هر امام در هر موقعیت، و شرایطی، اقتضای عمل خاصی را دارد و هر انسان سیاسی عاقل می داند که نمی توان در شرایط مختلف شیوه عمل واحدی را به کار گرفت. همان گونه که گذشت، تاریخ گواه است که امام سجاد(ع)با رفتار خویش موجب حفظ شیعه و بقا و گسترش آن برای فعالیتهای بعدی گردید.
به هر روی با توجه به سوابق مناسبات علویان با امویان، امام مورد سوء ظن شدید امویان بود و کوچکترین حرکتی از ناحیه امام، عواقب وخیمی داشت که طبعا در نظر امام ارزش دست زدن به این اقدامات را نداشته است. مهمترین اصل دینی - سیاسی که امام با استفاده از آن روزگار سیاسی خود را می گذراند، تقیه بود. سپری که شیعیان در تاریخ، با استفاده از آن، حیات خویش را تضمین کرده و ائمه شیعه بارها و بارها توجه بدان را گوشزد کرده اند. البته کسانی که با داشتن آزادی نیازی بدان نداشته اند، با وجود صراحتی که در قرآن نسبت بدان وجود دارد، آن را انکار کرده اند تا شیعه را تضعیف کنند. اهل سنت به دلیل در اختیار داشتن حکومت، نیازی به تقیه نداشته و تنها برای متهم کردن شیعه، تقیه را از حوزه احکام فقهی مسلم اسلامی خارج کردند.
امام سجاد(ع)در روایتی فرمود: کسی که امر به معروف و نهی از منکر را ترک گوید، هم چون کسی است که کتاب خدا را کنار نهاده و بدان پشت کرده است، مگر آن که در تقیه باشد. از امام پرسیدند: تقیه چیست؟فرمود: یخاف جبارا عنیدا یخاف ان یفرط علیه او یطغی. تکیه بر اصل تقیه گرچه قرآنی است، اما از لحاظ فقهی بیشتر از ناحیه امامانی تاکید گردید که خود گرفتار آن بودند. امام سجاد(ع)واقعا در شرایط سختی زندگی می کرد و جز تقیه راه دیگری نداشت. اساسا همین تقیه است که موجب حفظ شیعه در آن شرایط می شد. چیزی که خوارج به عنوان یک گروه افراطی، از آن بی بهره بودند و به همین دلیل ضربه های بسیاری اساسی و کاری خوردند. در روایتی آمده است که کسی بر امام وارد شد و پرسید: چگونه روزگار را می گذرانید؟امام در پاسخ فرمودند: «روزگار را به گونه ای می گذرانیم که در میان قوم خویش هم چون بنی اسرائیل در میان آل فرعون هستیم. فرزندان ما را می کشند و زنان را به کنیزی می بردند. مردم با دشنام دادن به بزرگ و سید ما، به دشمنان ما تقرب می جویند. اگر قریش با داشتن محمد(ص)بر سایر اعراب فخرمی کند و اگر عربها به دلیل داشتن محمد(ص)بر عجم فخر می کنند و آنها نیز چنین فضیلتی را برای عربها و قریش پذیرفته اند، ما اهل بیت می باید بر قریش برتری داشته و فخر کنیم. زیرا محمد(ص)از میان ما اهل بیت است. اما آنان حق ما را گرفته و هیچ حقی برای ما نمی شناسند. اگر نمی دانی روزگار چگونه می گذرد، این گونه می گذرد که گفتیم. ناقل حدیث می گوید: امام به گونه ای سخن می گفت که می خواست کسانی که نزدیک بودند بشنوند.
در جمع باید گفت، ملایمت امام در برخورد با امویان، سبب شد تا امام زندگی آزادی در مدینه داشته و کمتر توجه مخالفان را به خود جلب کند. به علاوه بعد علمی امام در جهت حفظ دین تجلی بیشتری بیابد. تمجیدهای فراوان از امام که از زبان عالم اهل سنت باقی مانده شاهد این گفته است. اگر امام درگیر سیاست شده بود، آنان به خود اجازه نمی دادند تا این بعد از شخصیت امام را توصیف کنند.
بهره گیری امام سجاد(ع) از دعا
هنگامی که جامعه دچار انحراف شده، روحیه رفاه طلبی و دنیا زدگی بر آن غلبه و فساد سیاسی و اخلاقی و اجتماعی آن را در محاصره قرار داده و از نظر سیاسی هیچ روزنه ای برای تنفس وجود نداشت، امام سجاد(ع)توانست از دعا برای بیان بخشی از عقاید خود استفاده کند و بار دیگر تحرکی در جامعه برای توجه به معرفت و عبادت و بندگی خداوند ایجاد کند. گرچه ظاهرا مقصود اصلی در این دعاها، همان معرفت و عبادت بوده، اما با توجه به تعابیری که وجود دارد، می توان گفت که مردم می توانستند از لابلای این تعبیرات با مفاهیم سیاسی مورد نظر امام سجاد(ع) آشنا شوند.
صحیفه سجادیه مشهور، که اندکی بیش از پنجاه دعا را دربردارد، تنها بخشی از دعاهای امام سجاد(ع)است که گردآوری شده است. در مجموعه های دیگری نیز به گردآوری دعاها پرداخته اند که تعداد این مجموعه ها با صحیفه معروف، به شش عدد رسیده و برخی از آنها حاوی بیش از صد و هشتاد است. دعاهای مزبور نه تنها در میان شیعیان، بلکه در میان اهل سنت نیز وجود داشت. و این حاکی از آن است که دعاهای امام سجاد(ع)در جامعه آن روز نفوذ کرده است. در میان ائمه شیعه، امام سجاد(ع)بیشتر از همه به ارائه این گونه دعاها شهرت دارد.
در میان دعاها، تعبیری وجود دارد که اغلب تکرار شده و کمتر دعایی است که از این تعبیر خالی باشد. این تعبیر، «صلوات بر محمد و آل محمد»است و اساسا یکی از علائم دعاهای درست همین است. زمانی که حتی قرار دادن نام علی بر فرزندان تقبیح می شد و افراد بدین دلیل مورد تهدید قرار می گیرند و کار امویان جز با دشنام دادن به علی(ع)مستقیم نمی شود، به کار گرفتن این تعبیر ارزش خود را به خوبی نشان می دهد. تعبیرهایی شبیه «محمد و اله الطیبین الطاهرین الاخیار الانجبین » از نمونه هایی است که چند بار تکرار شده است.
تکیه امام در پیوند دادن محمد و آل او، امری است که خداوند آن را ضمن دستور بر صلوات بر رسول آورده و اهمیت زیادی برای بیان عقاید شیعی دارد. قبل از نقل برخی از مضامین دعاهای امام، نقل روایتی در تحکیم پیوند محمد و آل محمد از امام سجاد(ع)مناسب است. آن حضرت می فرمود: خداوند صلوات بر پیامبرش را بر عالم واجب کرده، و ما را نیز به آن مقرون ساخته است. کسی که بر رسول خدا(ص)صلوات فرستد اما بر ما صلوات نفرستد، صلواتش را بر رسول ناقص گذاشته و دستور خدا را ترک کرده است. همراهی محمد و آل محمد، می تواند تاثیر مهمی در موضع مردم سبت به خاندان رسول خدا(ص)داشته باشد.
یکی از مضامین مهم سیاسی - دینی صحیفه، طرح مساله امامت است. مفهوم امامت به صورت یک مفهوم شیعی، که علاوه بر جنبه داشتن حقانيت برای خلافت و رهبری، جنبه های الهی عصمت و بهره گیری از علوم انبیا و مخصوصا پیامبر اکرم(ص)را در حدی والا نشان می دهد.
یکی از اقدامات اهل بیت در دوره های مختلف آن بود تا به مردم نشان دهند که اهل بیت رسول خدا(ص)که تا آن اندازه در قرآن و سنت برای آنان حقوق و فضایل آمده چه کسانی هستند. بنی امیه در شام خود را اهل بیت رسول خدا(ص)معرفی می کردند. در حجاز نیز برخی زنان پیامبر(ص) در این اندیشه بودند. به تدریج ازواج رسول خدا(ص)مردند و از آن جا که فرزندی نداشتند، اهل بیت بودنشان منتفی شد. اکنون پس از آنها جز فرزندان فاطمه اهل بیتی باقی نمانده بود. شناساندن این امر کاری بود که باید انجام می شد به ویژه که رخدادهای بعد از پیامبر(ص)سبب خاموشی خاندان رسول خدا(ص)در صحنه سیاست بود. در زمانی که امام سجاد(ع)به شام برده شد، به معرفی اهل بیت پرداخت. این مطلب هم در خطبه امام معروف است و هم برخی اخبار تاریخی مؤید آن.
گریه امام سجاد(ع)در قالب این دعاها و بندگی و عبادت واقعی امام، درسی آموزنده برای جامعه فاسد آن روز بود که بنی امیه اسلام را مورد تمسخر قرار داده بودند. این گریه ها برای واقعه دلخراش کربلا نیز بود و امام می فرمود: «یعقوب برای یوسف، با این که نمی دانست حتما مرده است، آن قدر گریه کرد تا چشمانش سفید گردید. اما من به چشمان خود دیدم که چگونه شانزده تن از اهل بیت(ع)به شهادت رسیدند. چگونه می توانم گریه نکنم »؟ بدین ترتیب گریه امام نیز خود به خود موجب گردید تا در موارد زیادی مردم نسبت به واقعه کربلا هشیار شوند. این علاوه بر آن بود که امام خود وقایع کربلا را در موارد متعدد نقل می فرمود.
امام سجاد(ع)و بردگان
از تلاشهای امام، که هم جنبه دینی داشت و هم سیاسی، توجه به قشری بود که به خصوص از زمان خلیفه دوم به بعد و مخصوصا در عصر امویان، مورد شدیدترین فشارهای اجتماعی بوده و از محرومترین طبقات جامعه اسلامی در قرون اولیه به شمار می رفتند. بردگان و کنیزکان، اعم از ایرانی، رومی، مصری و سودانی، متحمل سخت ترین کارها شده و از طرف اربابان مورد اهانتهای شدیدی قرار می گرفتند.
امام سجاد، همانند امیر المؤمنین صلوات الله علیهما که با برخورد اسلامی خویش بخشی از موالی عراق را به سمت خویش جذب کرد، کوشید تا حیثیت اجتماعی این قشر را بالا برد. یک بار که کنیزکی را آزاد کرد و به عقد خویش درآورد، عبد الملک بن مروان که قصد عیب جویی و استهزای امام را داشت، او را به خاطر این ازدواج مورد سرزنش قرار داد که چگونه تن به چنین کاری داده است. امام سجاد(ع)در پاسخ با ذکر آیه «قد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه »اشاره به سیره پیامبر(ص)در مورد صفیه کرد. هم چنین یادآورد شد که پیامبر(ص)دختر عمه خویش را به زید بن حارثه داد. و بدین ترتیب سیره حسنه پیامبر(ص)را، که نزد امویان بدین روز افتاده بود مجددا احیا کرد.
سید الاهل نوشته است: امام در حالی که نیازی به بردگان نداشت، آنها را می خرید. این خریدن تنها برای آزاد کردن آنها بود. گفته اند امام قریب به صد هزار نفر را آزاد ساخت. بردگان که چنین نیتی از امام می دیدند، خود را در معرض او می نهادند تا امام آنها را بخرد. امام سجاد(ع)در هر ماه و روز و سالی به آزادی آنها می پرداخت، به طوری که در شهر مدینه عده زیادی، هم چون یک لشکر از موالی آزاد شده، از زن و مرد، به چشم می خورد که همگی از موالی امام بودند. علامه امین نیز نوشته است: امام سجاد در پایان هر ماه رمضان بیست نفر از آنها را آزاد می کرد. او هم چنین نوشته است: هیچ برده ای را بیش از یک سال نگه نمی داشت و حتی پس از آزادی اموالی هم در اختیار آنها می گذاشت. در این مدت آنها از نزدیک با امام سجاد(ع)و شخصیت عظیم علمی و اخلاقی و تقوایی حضرت آشنا می شدند و طبیعی بود که در قلوب بسیاری از آنها علاقه ای نسبت به امام سجاد(ع)و جریانات شیعی به وجود آید. زمانی کنیزی، ظرف آب به دست، آب روی دستان امام می ریخت. ناگهان ظرف از دست او افتاد و بر صورت امام خورد و آن را زخمی کرد. امام نگاهی به او کردند. کنیز گفت: و الکاظمین الغیظ، امام فرمود: خشمم را فرو نشاندم. کنیز ادامه داد: و العافین عن الناس، امام فرمود: از تو گذشتم. کنیز باز ادامه داد: و الله یحب المحسنین، امام فرمود: تو را به خاطر خداوند آزاد کردم. زمانی که امام سجاد(ع)از مسجد خارج می شد شخصی بدو دشنام گفت. موالی امام بر او هجوم بردند، اما امام آنها را از این کار بازداشت و فرمود: آن چه از باطن ما بر او مستور مانده بیش از این است که او می گوید، و بدین ترتیب او را شرمنده ساخت و سرانجام مورد لطف امام قرار گرفت. حال که بار دیگر در پایان بحث سخن از گذشت و عفو امام به میان آمد، جا دارد روایت شیرین دیگری را نقل کنیم. عبد الله بن محمد بن عمر می گوید: هشام بن اسماعیل(والی امویان در مدینه)حقوق همسایگی را فراموش کرده و ما را اذیت می کرد، به خصوص علی بن الحسین آزار بسیاری از او دید. هنگامی که عزل شد، ولید دستور داد تا او را در معرض مردم نگاه دارند تا هر کسی می خواهد از او انتقام بگیرد. هشام گفت که از هیچ کس به اندازه علی بن حسین وحشت ندارد. در حالی که هشام در پشت دیوار مروان بود، و امام سجاد(ع)از کنار او عبور می کرد، به یاران خویش گفت تا متعرض او نشوند و حتی کلمه ای به او تندی نکنند. وقتی امام رد شد، هشام بن اسماعیل فریاد زد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته »: خداوند می داند که رسالت خویش را در کجا قرار دهد.
www.hawzah.net