سفر کردم اگر آنسوی هستی
بسر آمد ره ِ ، بالا و پستی
گذشت ، امّا رفیقان سخت بگذشت
تمامش عصرِ غفلت بود و مستی
به عمرم ، روی آسایش ندیدم
مقدّر بود بر ما ، خیز و جستی
فلک آخر ، سرِ سازش نیاورد
نثارم کرد ، الحق ناز شستی
من اینها گفتم امّا شادمانم
نخوردم نان بی مقدار پستی
رها گشتم گر از دام تباهی
هماره فوق دستم بود دستی
دو روز عالم فانی نیارزد
به ناشکری و نااهلی و خستی (1)
عزیزا ، حُبّ این دنیا فریب است
اگر پایین ، اگر بالا نشستی
نصیحت بشنو از من ای خردمند
به کار خیر می کن ، پیش دستی
که شامِ اوّل قبرت نگویند
نمک خوردی ، نمکدان را شکستی
چنان کن تا رسول الله (ص) بگوید
بنازم ، بند شیطان را گسستی
در آن عالم ، فراوان می دهندت
حلال ، از هر حرامی دیده بستی
تدبّر کن ، کزین بهتر نشاید
طریق عترت و یکتاپرستی
(مهاجر) تا امان داری ، بیندیش
که بودی؟ و چه کردی؟ و که هستی؟
1) خستی " از خستن " : آزردن
** علی اکبر پورسلطان ( مهاجر ) **
( استفاده با ذکر منبع " fajr57.ir " جایز است )