پژوهش از: محسن رمضانی گل افزانی
مقدمه
صحیفه سجادیه یکی از اصلی ترین و معتبرترین کتب شیعه بعد از قرآن کریم و نهج البلاغه می باشد و از آن با نام زبور آل محمد (ص) یاد می شود. شناخت راویان و حافظان این کتاب بزرگ و مطالعه درباره جگونگی حفظ آن در دوره های مختلف برای ما که از شیعیان مذهب جعفری اثنی عشری هستیم از اهمیت بالایی برخوردار است.
یحیی بن زید بن علی بن الحسین که نوه امام سجاد (ع) و هم عصر امام صادق (ع) بوده است در زمره اولین افرادی است که در راه حفظ این کتاب بزرگ مجاهدتهای زیادی از خود نشان داده است و صحیفه ای را که با لسان مبارک امام سجاد(ع) بیان و توسط پدرش زید نوشته شده بود را تا پایان عمر کوتاه خود حفظ کرد و در این راه سختیهای زیادی را متحمل شد و در واپسین لحظات زندگی خود این امانت را توسط متوکل بن هارون به امام صادق(ع) و پسر عموهای خود در مدینه سپرد.
در این مقاله به شرح زندگی نامه این بزرگوار و رشادتهای ایشان در راه احیای صحیفه سجادیه و حفظ آن،اعتلای فرهنگ عاشورا و سیره پیامبر اسلام(ص) در خراسان می پردازیم.
يحيى بن زيد قهرمان انقلاب جوزجان 1
اولين و برازنده ترين فرزندان زيد (عليه السلام ) يحيى مى باشد.
نام مادر او (ريطه دختر ابى هاشم عبداللّه بن محمّد بن حنفيه است .) ابوثميله ابار (صاح بن ذبيان ) در شعر ذيل مقصودش همين ريطه است كه مى گويد:
«و لعل راحم ام موسى والذى
نجاه من لجج خضم مزيد
سيسر (ريطه ) بعد حزن فؤ ادها
يحيى و يحيى فى الكتائب يرتدى »
ترجمه : شايد آن خداى مهربانى كه به مادر موسى رحم كرد و خود، موسى را از امواج خروشان دريا نجات بخشيد.
ريطه را بعد از اندوه قلبى اش به يحيى مسرور گرداند، آن يحيائى كه در ميدان نبرد، لباس رزم به تن كرد و مى جنگيد.2
يحيى در سال 107 ه ق متولد شد و شهادت او در سال 125 ه ق بوده است.
روى اين حساب او هجده سال بيشتر عمر نكرد، و بعضى سن او را 28 سال ذكر كرده اند.3
يحيى با دختر عمويش به نام (محنه ) دختر عمر بن على بن الحسين ازدواج كرد و مى گويند فرزندانى از اين زن داشته است كه همه در كودكى درگذشته اند4
از يحيى عقب و فرزندى به وجود نيامده و اين قول مورد اتفاق مورخين معتبر است .
يحيى جوانى پاك دامن و نيكو خصال و عالم و شجاع و پارسا بود، و علاوه بر كمالات معنوى داراى صورت زيبا و جذابى بود.
او نسبت به ائمه اطهار اخلاص خاصى داشت و در مقابل آنان كمال خضوع و اطاعت را داشت ، و امام صادق متقابلا او را بسيار دوست مى داشت و موقعى خبر شهادت وى را شنيد به شدت مى گريست و براى او طلب آمرزش مى كرد، و معلوم است كسى كه مورد ترحم و علاقه امام باشد چه مرتبه اى دارد و كسى كه امام در مرگ او عزادار شود داراى چه مقام ارجمندى است ، اين خبر به نقل از متوكل بن هارون در مقدمه صحيفه سجاديه مفصلا روايت او نقل شده ، و ما در فصل (زيد محدث و راوى ) آن را نگاشته ايم .
يحيى به امامت امام صادق و ائمه حق (عليهم السلام ) اعتراف داشت .
البته يحيى از جمله روات احاديث نبود لذا علما رجال زياد در شرح حال او تفصيل نداده اند، امّا آن چه در سند صحيفه سجاديه مى بينيم ، شاهد اين است كه يحيى از علاقه مندان و ارادتمندان امام صادق (عليه السلام ) است و به امامت او اعتراف و اقرار دارد. و اين چند جمله شاهد اين است كه متوكل بن هارون نقل مى كند:
1- « فساءلنى عن اهله و بنى عمه بالمدينة و احفى السؤال عن جعفر بن محمّد (عليهماالسلام ) فاخبرته بخبره و خبرهم و حزنهم على ابيه زيد بن على عليهماالسلام .»
او جوياى حال بستگان و عموزادگانش در مدينه از من شد، مخصوصا از حال امام صادق (عليه السلام ) بيشتر از همه جويا شد، من هم حال آنان و حزن و اندوهشان را به خاطر شهادت زيد (عليه السلام ) براى او بازگو كردم در ميان بستگانش از اين جمله كه يحيى بيش از همه جوياى امام صادق شد حاكى است كه او نسبت به امام (عليه السلام ) با ديده ديگرى مى نگريسته و او را ممتاز از ديگران مى دانسته .
متوكل گويد: سپس پرسيد: « فهل لقيت ابن عمى جعفر بن محمّد (عليهماالسلام )، قلت نعم ، قال : فهل سمته بذكر شيئا من امرى ؟» آيا پسر عمويم امام صادق (عليه السلام ) را ملاقات كردى ؟
- بلى .
- درباره من چيزى از وى نشنيدى ؟
- بلى .
- چه فرمود؟ هر چه شنيدى بگو.
- قربانت گردم . دوست ندارم آن چه از او شنيده ام درباره ات بازگو كنم .
- مرا از مرگ مى ترسانى ؟ هر چه شنيدى بگو.
- آن حضرت فرمود: تو هم مانند پدرت كشته و به دار آويخته مى شوى .
در اين هنگام رنگ يحيى دگرگون شد و اين آيه را خواند: « يمحواللّه مايشاء و يثبت و عنده ام الكتاب » 4. خداوند آن چه خواهد (و مقدور باشد) محو مى كند و آن چه خواهد ثابت خواهد ماند و نزد او اصل كتاب است .
از اين سؤ ال و جواب ها روشن است كه يحيى براى سخنان امام صادق (عليه السلام ) ارزش فوق العاده اى قائل بود و كلمات حضرتش را مطابق واقع مى داند و عقيده اش است كه سخنان امام از روى هوا و ميل شخصى نيست.
[caption id="attachment_24874" align="alignleft" width="202" caption="حرم مطهر امام زاده يحيي بن زيد(ع) در گنبد كاوس"][/caption]
عقيده يحيى درباره علم امام (عليه السلام)
2- در همين روايت متوكل اين جمله را دارد كه متوكل گويد: از يحيى پرسيدم : فرزند رسول خدا آيا شما داناتريد يا آنان (امام باقرعليه السلام و امام صادق عليه السلام؟يحيى بعد از تاملى گفت : همه ما داراى علميم امّا فرق بين ما و آنان (امام باقر و امام صادق عليهماالسلام ) اين است كه : آن چه ما مى دانيم آنان نيز مى دانند ولى هر آن چه آنان مى دانند ما نمى دانيم .
آقاى فيض شارح صحيفه سجاديه در ذيل اين جمله مى گويد: و اين كه نفرموده آنان داناترند براى آن است كه خود را نسبت به عموزاده اش درباره حقايق و علوم الهيه نادان مى پنداشت و اين جمله خود حاكى است كه يحيى به بزرگى و افضليت مقام امام معتقد است .
3- از اينها روشن تر اين كه متوكل از يحيى پرسيد: پس در اين زمان حضرت صادق عليه السلام ولى امر ماست ؟
يحيى پاسخ مى گويد: بلى او افقه بنى هاشم است 6
و يحيى به ائمه اثنى عشر (عليهماالسلام ) ايمان و اعتقاد داشت7.
گريه ها و حزن و اندوه شديد امام در فقدان يحيى
رواياتى كه حاكى از حزن و اندوه فراوان امام صادق و گريه هاى شديد حضرتش بعد از شهادت يحيى گوياى اين مطلب است كه يحيى در نزد امام مقام و مرتبه اى خاص داشته (و اين نكته ناگفته نماند كه حب و بغض امام نسبت به افراد فقط جنبه عاطفى ندارد بلكه روى حساب و جنبه الهى است هر كس محبوب خدا باشد محبوب امام است و هر كس مبغوض خدا است در نزد امام نيز همان است .)
سيد عليخان در « رياض السالكين» گويد:« تنبيه فى بكائه (اى الصادق عليه السلام ) على يحيى بن زيد و شدة وجده و دعائه له دليل على ان يحيى كان عارفا بالحق ، معتقد اله و ان حاله فى الخروج كحال ابيه رضى اللّه عنه» 8
گريه امام صادق (عليه السلام ) بر يحيى و شدت اندوه و دعاى خير حضرتش براى وى دليل است بر اين كه يحيى عارف به حق و معتقد به امامت بود و برنامه قيام او همان برنامه پدرش (زيد) بود درود خدا بر او باد.
شرح کامل ملاقات متوكل بن هارون با يحيي بن زيد 9
متوکل می گوید: يحيي به من گفت: عموي من: محمد بن علي 10 پدرم را به ترك خروج امر ميفرمود، و او را آگاه نموده و مطّلع كرده بود كه: اگر وي خروج كند و از مدينه بيرون رود، عاقبت امر او به كجا خواهد كشيد! پس بنابراين، آيا تو پسر عموي من جعفر بن محمدعليهالسّلام 11 را ديدي و ملاقات نمودي؟!
گفتم: آري! گفت: آيا از او شنيدي كه دربارة من سخني به ميان آورد؟! گفتم: آري!
گفت: چگونه مرا ياد ميكرد؟ تو خبر ده به من!
گفتم فدايت گردم! من دوست ندارم اينك با تو روبرو شوم با سخني كه از او شنيدهام!
يحيي گفت: آيا تو مرا از مرگ ميترساني؟! بياور و بگو: آن چه را كه از او شنيدهاي!
گفتم: من از وي شنيدم كه ميگفت: تو هم كشته ميشوي، و به دار آويخته ميگردي، همان طور كه پدرت كشته شد و به دار آويخته گشت!
در اين حال رنگ چهرهاش دگرگون شد و گفت: يَمْحُو اللهُ مَايَشَاءُ وَ يُثِبْتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الكِتَابِ 12
«آن چه را كه خداوند بخواهد از ميان ببرد ميبرد، و آن چه را كه خداوند بخواهد برقرار كند برقرار ميكند. و علم امّ الكتاب كه تغيير ناپذيرفتني است در نزد او ميباشد.»
اي متوكّل! به درستي كه خداوند عزّ و جلّ اين امر ولايت را به ما تأييد نمود و از براي ما هم علم را قرار داد و هم شمشير را، و هر دوتاي آنها را براي ما جمع نمود. و پسرعموهاي ما فقط به علم اختصاص يافتند.
من گفتم: فدايت گردم! من چنين ميدانم و ميانگارم كه: تودة مردم به پسر عمويت: جعفر عليهالسّلام ميلشان بيشتر است از ميلي كه آنها به تو و به پدرت دارند!
يحيي گفت: اين به سبب آن ميباشد كه عمويم: محمد بن علي و پسرش جعفرعليهماالسّلام مردم را به حيات و زندگي فرا ميخوانند، و ما مردم را به مرگ فرا ميخوانيم!
من گفتم: يابن رسول الله! آيا ايشان داناترند و يا شما داناتر هستيد؟
يحيي مدّتي سر به زير افكند، و سپس سر خود را بلند كرده و گفت: همگي ما داراي علم ميباشيم، مگر آن كه ايشان ميدانند تمام چيزهائي را كه ما ميدانيم، وليكن ما نميدانيم تمام آن چه را كه ايشان ميدانند.
پس از اين، يحيي به من گفت: آيا تو از گفتهها و كلمات پسر عموي من چيزي نوشتهاي؟
گفتم: آري.
گفت: آنها را به من نشان بده.
من از براي وي بيرون آوردم مسائل گوناگوني را از علم و بيرون آوردم براي او دعائي را كه ابوعبدالله عليهالسّلام بر من املاء نموده بود و به من خبر داده بود كه: پدرش محمد بن علي عليهماالسّلام آن دعا را بر او املاء نموده بود و خبر داده بود كه : آن دعا از دعاهاي پدرش علي بن الحسين عليهماالسّلام است از دعاي صحيفة كامله.
يحيي نظري در آن دعا كرد تا آن كه تا پايانش آنرا قرائت نمود و به من گفت: آيا به من اجازه ميدهي از روي آن نسخهاي بردارم؟
گفتم: يابن رسول! آيا از من اجازه ميخواهي راجع به چيزي كه از شما و از جانب شما به ما رسيده است؟!
يحيي گفت: هان اينك من براي تو بيرون ميآورم صحيفهاي را از دعاي كامل از آن چه را كه پدرم از پدرش حفظ نموده است، و حقّاً پدرم سفارش مينمود به صيانت و حفاظت آن كه مبادا به دست غير اهل برسد.
عُمير ميگويد: پدرم (متوكّل) گفت: من برخاستم و سر و صورت او را بوسيدم و به وي عرض كردم:
سوگند به خداوند اي پسر رسول خدا! من محبّت شما و اطاعت از شما را دين خود براي خدا قرار دادهام! و حقّاً من اميدوارم به اين كه همين وَلاء و طاعت مرا در زندگانيم و در مردنم سعادتمند گرداند.
پس صحيفهاي را كه من به او داده بودم انداخت به سوي غلامي كه با وي بود، و گفت: اين دعا را با خطِّ روشن و آشكار و زيبائي بنويس و بر من عرضه بدار اميد است من آن را از بَر كنم. چرا كه من آن را از جعفر - حفظه الله - طلب ميكردم، و او از من دريغ مينمود.
متوكّل ميگويد: من در اين حال بر كردة خودم پشيمان گشتم، و نميدانستم چكار بايد بكنم؟ و ابو عبدالله عليهالسّلام هم چنين نبود كه قبلاً به من بفهماند كه: من نبايد آن را به احدي بدهم.
سپس يحيي صندوقچهاي را طلبيد و چون به نزدش آوردند از ميان آن يك صحيفة قفل شدة مهر شدهاي را بيرون آورد، و نظري به مهر آن نمود و آن را بوسيد، و گريه كرد و پس از آن مهرش را شكست و قفل را گشود و سپس صحيفه را باز كرد و بر روي چشمش گذارد و بر چهرهاش ماليد.
و گفت: سوگند به خداوند اي متوكل! اگر تو گفتة پسر عمّم را به من نميگفتي كه: من كشته ميشوم و به دار آويزان ميگردم، تحقيقاً من اين صحيفه را به تو نميدادم، و در حفظ آن ساعي بوده و از دادن به غير بخل ميورزيدم. وليكن من تحقيقاً ميدانم كه: گفتار او حق است كه از پدرانش اخذ كرده است و تحقيقاً صحّت آن به وقوع خواهد پيوست. بنابراين نگران آن شدم كه مثل چنين علمي به چنگ بنياميّه افتد و آنان آن را كتمان كنند، و در خزانههايشان براي خود ذخيره نمايند (و انشاء آن را به خودشان نسبت دهند.)
متوكّل مي گويد: يحيي آن صحيفه را به من سپرد و گفت: اين أمانتي است در نزد تو؛ و آن را به دو پسر عموي من محمّد و إبراهيم پسران عبدالله بن حسن بن حسن بن عليّ عليهما السّلام برسان؛ زيرا آن دو جانشينان من در اين أمرند.
متوكّل مي گويد: من آن صحيفه را گرفتم، و پس از آن كه يحيي كشته شد به سوي مدينه حركت كردم و با حضرت صادق عليه السّلام ملاقات نمودم و تمام جريان گفتار و مذاكرة خود با يحيي را خدمت حضرت عرض كردم.
حضرت گريه كردند و بر أثر اطّلاع بر قتل يحيي به شدّت محزون شدند و گفتند:
رَحِمَ اللَهُ ابْنَ عَمِّي وَ أَلْحَقَهُ بِآبَآئِهِ وَ أَجْدَادِهِ وَ اللَهِ يَا مُتَوَكِّلُ، مَا مَنَعَنِي مِنْ دَفْعِ الدُّعَآء إلَيْهِ إلاَّ الَّذِي خَافَهُ عَلَي صَحِيفَةِ أَبِيهِ؛ وَ أَيْنَ الصَّحِيفَةُ؟
« خداوند پسر عمويم را بيامرزد و به پدران و أجدادش ملحق نمايد؛ سوگند به خدا اي متوكّل، مرا باز نداشت از اين كه دعائي را كه او از من تقاضا نمود به او بدهم، مگر همان سببي كه او به واسطة آن بر صحيفة پدرش ترسيد. (سبب همان بود كه اين صحيفه به دست كفّار و بني أميّه خواهد رسيد.) حال آن صحيفه كجاست؟» گفتم: اين، آن صحيفه است. حضرت آن را باز كردند و گفتند:
هَذَا وَ اللَهِ خَطُّ عَمِّي زَيْدٍ وَ دُعَآءُ جَدِّي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلامُ!
« قسم به خدا اين خطّ عمويم زيد است و دعائي است كه جدّم عليّ ابنالحسين عليهما السّلام به او إملاء كرده و او نوشته است!» سپس حضرت صادق به فرزندشان فرمودند: اي إسمعيل، بياور آن دعائي را كه به تو سفارش نمودم آن را حفظ و نگهداري كني! إسمعيل برخاست و صحيفهاي را آورد مانند همين صحيفهاي كه يحيي بن زيد به من داده بود.
حضرت صادق عليه السّلام آن صحيفه را بوسيدند و بر روي چشم گذاردند و فرمودند: اين خطّ پدر من و إملاء جدّ من عليهما السّلام است، در وقتي كه من حضور داشتم.
عرض كردم: يابن رسول الله، آيا إجازه دارم كه اين صحيفه را با صحيفة زيد و يحيي مقابله كنم؟! حضرت فرمودند: بلي، إجازه داري و أهليّت براي اين كار را هم داري. من نظر كردم در اين دو صحيفه و ديدم كه به هيچ وجه اختلافي در آن دو نيست؛ حتّي يك حرف هم در يكي از آن دو، مخالف با آن صحيفة ديگر نيست.
سپس از حضرت صادق عليه السّلام إذن خواستم تا اين كه آن صحيفه را بردارم و به سوي دو پسر عبدالله بن حسن ببرم. حضرت فرمودند: إِنَّ اللَهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الاْمَـ'نَـ'تِ إِلَي'´ أَهْلِهَا 13 نَعَمْ، فَادْفَعْهَا إلَيْهِمَا! «خدا أمر مي كند كه بايد أمانات را به أهلش برگردانيد؛ بلي، برخيز و اين صحيفه را به آن دو نفر برسان.»
همين كه برخاستم كه بروم محمّد و إبراهيم را ملاقات كنم، حضرت فرمودند: بنشين! سپس حضرت شخصي را به سوي محمّد و إبراهيم فرستادند. چون آن دو آمدند، حضرت فرمودند: اين است ميراث پسر عموي شما يحيي كه از پدرش به او رسيده و وصيّت كرده است كه به شما سپرده شود و به برادران خود نداده است. ولي ما براي تسليم اين صحيفه شرطي را قرار مي دهيم. فرزندان عبدالله گفتند: رَحِمَكَ اللَهُ! قُلْ، فَقَوْلُكَ الْمَقْبُولُ. « هر چه ميخواهيد بگوئيد، قول شما مقبول است.»
حضرت فرمودند: شرط اينست كه اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد. گفتند: به چه دليل؟! حضرت فرمودند: به جهت اين كه پسر عموي شما بر اين صحيفه نگران بود؛ و من نيز به واسطة همان جهت بر حفظ آن نزد شما نگرانم.
آن دو نفر گفتند: ترس او بر اين صحيفه در وقتي بود كه مي دانست كشته خواهد شد.
حضرت فرمودند: وَ أَنْتُمَا فَلا َ تَأْمَنَا! فَوَ اللَهِ، إنِّي لاَعْلَمُ أَنَّكُمَا سَتَخْرُجَانِ كَمَا خَرَجَ وَ سَتُقْتَلانِ كَمَا قُتِلَ! «شما هم مأمون بر حيات خود نباشيد! قسم به خدا،من مي دانم شما هم خروج خواهيد نمود مانند او و كشته مي شويد مانند او.» آن دو نفر برخاستند و با خود مي گفتند: لاَ حَوْلَ وَ لاَ قَوَّةَ إلاَّ بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.
همين كه خارج شدند حضرت به من فرمود: اي متوكّل! چگونه يحيي به تو گفت كه عموي من محمّد بن عليّ و پسرش جعفر بن محمّد عليهم السّلام مردم را به زندگي وحيات ميخوانند و ما آنها را به مرگ مي خوانيم؟!
گفتم: آري، أَصْلَحَكَ اللَه، چنين جملهاي را يحيي به من گفت.
حضرت فرمودند: خداوند يحيي را رحمت كند؛ پدر من حديث كرد براي من از پدرش از جدّش از عليّ عليهم السّلام كه روزي رسول خدا صلّي الله عليه و آله بالاي منبر بود، در اين وقت پيغمبر را حالت خَلسه و چرتي گرفت؛ در آن حال رؤيا و مَنام مرداني را ديد كه بر روي منبرش ميجهند، مانند جهيدن بوزينگان و قِرَدَه، و مردم را به عقب بر ميگردانند؛ يعني مردم همه رو به منبر نشستهاند و اينبوزينگان آنها را پشت به منبر ميكنند.
ادامه دارد
پا نوشتها :
1- رضوی اردکانی، سید ابوالفضل، شخصیت و قیام زید بن علی، فصل 16
2- مقاتل الطالبيين )) ص 152 چاپ هشتم ((مصر
3- حدائق الوردية و مشاهد العترة ص 69.
4- حدائق الوردية
5- قرآن كريم ، سوره رعد آيه 39.
6- رياض الاحزان )) ص 181 - (( قاموس الرجال )) ج 4 ص 262 - (( بحارالانوار ج 46 ص 200.
7- بحارالانوار ج 46 ص 198.
8- رياض السالكين - وقايع الايام خيابانى ص 78.
9- حسینی تهرانی، سید محمد حسین ،ولایت فقیه، فصل صحیفه سجادیه و مفاد و حسینی تهرانی، سید محمد حسین ،امام شناسی 15 قسمت 9
10- صدر آية 58، از سورة 4: النّسآء
11- در همين مصدر ص 10 عمر حضرت امام محمد باقر عليهالسلام را معيّن كرده است كه: 55 سال بوده است. چون ولادتش در زمان جدش حضرت امام حسين عليهالسلام در سنة 59 بوده است و رحلتش در شهر ربيعالآخر سنة 114 بوده است، و غير از اين تاريخ نيز گفته شده است.
12- در شرح صحيفة سيد عليخان مدني طبع سنگي صعليهماالسّلام عمر حضرت امام جعفر صادقعليهالسلام را بدين گونه ذكر نموده است: در سنة 83 از هجرت در مدينه متولّد شد و در شهر شوال سنة 148 در حالي كه 65 سال داشت رحلت نمود. و گفته شده است: عمرش 68 سال بوده است بنابر آنكه ميلادش در سنة 80 بوده باشد.
13- آية 39، از سورة 13: رعد.
(استفاده بدون ذكر نام نويسنده و منبع : http://www.hankh.ir/?p=24871 جايز نيست)