پژوهش از: محسن رمضانی گل افزانی
ميثاقى كه خداوند از يهود گرفت و پيمان شكنى آنان
در پی عهد شکنی یهودیان خداوند آنها را از رحمت خویش محروم ساخت. علامه طباطبایی در این باره چنین بیان می کنند:به دنبال دور شدن از رحمت خدا دست به كارهاى جنايت آميزى زدند و آن اين بود كه آيات كلام خدا را جابجا و تحريف كردند و آن را به غير آن معنايى كه خداى تعالى اراده كرده بود تفسير نمودند و اين باعث شد كه بهرههايى از دين را از دست بدهند و اين بهرهها امورى بود كه با از دست دادن آنها هر خير و سعادتى را از دست دادند و علاوه بر اين، آن مقدار از دين هم كه برايشان باقى مانده بود را فاسد ساخت، آرى دين احكامى غير مربوط به هم نيست، مجموعهاى از معارف و احكامى است كه همه به هم ارتباط دارند، به طورى كه اگر بعضى از آنها فاسد شود فساد آن بعض باقيمانده را هم فاسد مىكند، مخصوصا احكامى كه جنبه ركن و زير بنا براى دين دارد، مثالى كه مطلب را روشن كند نماز خواندن كسى است كه منظورش از نماز بندگى خدا نباشد بلكه منظورش اين باشد كه در بين جامعه نمازگزار خود را جا بزند و همين كه جامعه به وى اعتماد نمود كلاه سر جامعه بگذارد و معلوم است كه چنين نمازى و يا چنين انفاقى و يا جهاد به چنين منظورى در حقيقت با زبان شكار حرف زدن است و به جاى اين كه قدمى به خدا نزديكترش كند قدمها و بلكه فرسنگها از خداى تعالى دورشان مىسازد پس نه آن چه برايشان مانده سودى به حالشان دارد و نه از آن چه از دين كه تحريف كردهاند بىنيازند، چون هيچ انسانى بى نياز از دين نيست آن هم اصول و اركان دين. پس از اين جا مىفهميم كه مقام اقتضاء مىكرده كه مؤمنين را از مخالفت تقوا و ترك توكل بر خدا بر حذر داشته و وادارشان كند به اين كه از اين داستانى كه برايشان نقل كرد عبرت بگيرند.7
نقمتهايى كه به سبب پيمان شكنى به يهود رسيد
اما از آن جایی که عمل به عهد از ویژگی های بارز مؤمنین و تخلف در آن از شاخصه های منافق می باشد تا جایی که می فرمایند مؤمن هر وقت پیمانی می بندد به آن پایبند است به همین دلیل بعد از پیمان شکنی یهود خداوند کیفرهایی برای آنها در نظر می گیرد .
علامه طباطبایی در تفسیر آیه" فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً ..." می فرمایند: خداى تعالى در آيه قبل سزاى كفر و قدر ناشناسى نسبت به ميثاق نامبرده را عبارت از گمراه شدن از راه ميانه و مستقيم و اين ذكر اجمالى آن كيفر بود و در آيه مورد بحث به طور مفصل آن كيفر را بيان مىكند و آن عبارت است از انواع نقمتها و عذابها كه خداى سبحان بعضى از آنها را كه همان لعنت و تقسيه قلوب باشد را به خودش نسبت داده، چون اين دو نقمت در واقع كار خود او است و بعضى ديگر را به خود بنى اسرائيل نسبت داده و آن نقمتى است كه جمله" وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ" آن را در نظر دارد همه اينها كيفر همه كفرانهاى آنان است، كه در رأس آنها كفر به ميثاق است و يا كيفر تنها كفر به ميثاق است براى اين كه ساير كفرهاشان در شكم اين يك كفر خوابيده هم چنان كه ساير كيفرهاشان در شكم كيفر آن نهفته است.
آرى راه وسطى كه آنان گم كردهاند راه سعادتى است كه آبادى دنيا و آخرت آنان در آن راه است. سخن كوتاه اين كه خداى سبحان دنبال مساله قساوت قلبشان مىفرمايد: نتيجه آن اين شد كه برگشتند و دست به تحريف كلام خدا زدند" يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ"، يعنى آن را طورى تفسير كردند كه صاحب كلام آن معنا را در نظر نداشت و خداى تعالى كه صاحب كلام بود به آن تفسير راضى نبود و يا از كلام خدا هر چه را كه خوشايندشان نبود انداختند و چيزهايى كه دلشان مىخواست از پيش خود به آن اضافه كردند و يا كلام خدا را جابجا نمودند، همه اينها تحريف است و بنى اسرائيل به اين ورطه نيفتادند مگر به خاطر اين كه دستشان از حقائق روشن دين بريد،" وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ"، و معلوم است كه اين حظى كه فراموش كردند قسمتى از اصول دينيشان بوده كه سعادتشان دائر مدار آن اصول بوده، اصولى كه هيچ چيزى جاى آن را اشغال نكرد مگر آن كه شقاوت دائمى را عليه آنان مسجل نمود مثل اين كه به جاى منزه دانستن خداى تعالى از داشتن شبيه كه يكى از اصول دين توحيد است مرتكب تشبيه شدند و يا موسى را خاتم انبيا شمردند و شريعت تورات را براى ابد هميشگى پنداشتند و نسخ و بداء را باطل دانستند و گرفتار عقائد باطل غير اينها شدند.8
كينهتوزى يهود و نرمش نصارى
در آیه " لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى"مقايسهاى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصر پيامبر اسلام (ص )بودهاند شده است.
در نخستين آيه يهود و مشركان در يك صف قرار داده شدهاند و مسيحيان در صف ديگر، در آغاز مىگويد:" سرسختترين دشمنان مومنان، يهود و مشركان هستند، و بامحبتترين آنها نسبت به مؤمنان مدعيان مسيحيتند.
تاريخ اسلام به خوبى گواه اين حقيقت است، زيرا در بسيارى از صحنههاى نبردهاى ضد اسلامى، يهود به طور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتند و از هر گونه كار شكنى و دشمنى خود دارى نمىكردند، افراد بسيار كمى از آنها به اسلام گرويدند.9
آمیختن حق و باطل خصوصیت دیگر بنی اسرائیل
یکی از رذایل اخلاقی آمیختن حق و باطل است که سر آمد این عمل یهودیان بوده و هستند. امام (ع) فرمود خداوند با آيه وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ .... يهود را مخاطب قرار داده كه حق را با باطل مىآميختند آنها معتقدند كه محمد پيامبر است و على نيز وصى اوست اما پانصد سال ديگر خواهد آمد فرمود شما قبول داريد كه تورات حاكم بين ما و شما باشد گفتند آرى.
تورات را آوردند و شروع به خواندن آن نمودند بر خلاف مطالبى كه در آن وجود داشت خداوند طومارى كه در دست خواننده بود برگرداند و زير و رو كرد مقدارى در دست يكى و بقيه در دست ديگرى و به صورت اژدهائى درآمد كه دو سر داشت و هر سر آن اژدها دست راست يكى از آنها را گرفت شروع كرد به تكه تكه كردن دست او آن دو مرد فرياد و ناله مىكردند. طومارهاى ديگرى نيز وجود داشت كه به زبان آمده گفتند بايد اين عذاب را بكشيد تا وقتى كه آن چه در باره امتيازات محمد (ص) و وصى او على بن ابى طالب در تورات وجود دارد درست بخوانيد.در اين موقع شروع به خواندن تورات به صورت صحيح كردند و ايمان به پيامبر و اعتقاد به امامت على بن ابى طالب (ع) نمودند خداوند فرمود لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ به اين صورت كه اقرار به محمد و على عليهما السلام از يك جهت بياوريد و از جهت ديگر كتمان كنيد وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ اما نبوت و امامت اين محمد و على (ع) را منكريد و شما خود مىدانيد كه كتمان مىكنيد و مخالف علوم و عقول خود هستيد وقتى خداوند اخبار شما را حجت قرار داده اما شما منكر مىشويد او هرگز حجت خويش را از بين نمىبرد و با دلائل ديگرى آنها را در ميان خلق به پا مىدارد شما نمىتوانيد بر خداوند پيروز و غالب شويد.10
امام علی (ع) نیز در پاسخ به شخصی درباره ایمان و ارواح وقتی به آیه " و اصحاب المشئمه ..." می رساند در تفسیر آن می فرمایند: مراد از «أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ» به تحقيق يهود و نصارايند، كه خداوند سبحان مىفرمايد: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ (يعنى محمّدا و الولاية في التّورية و الانجيل) كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ (في منازلهم) وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ* الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ، يعنى: «كسانى كه كتاب بر ايشان دادهايم او را مىشناسند هم چنان كه پسران خود را مىشناسند و هر آينه گروهى از ايشان حقّ را مىپوشانند در حالى كه خود مىدانند* حقّ از پروردگار توست، پس هرگز از اهل شكّ و ترديد مباش- بقره: 146 و 147». پس چون [يهود و نصارى] آن چه را كه مىشناختند انكار كردند، خداوند به اين بلا گرفتارشان ساخت و روح ايمان را از ايشان بگرفت و تنها سه روح «قوّت» و «شهوت» و «بدن» را در پيكرشان جاى داد. سپس آنان را با چارپايان مربوط ساخته و فرمود: إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ، يعنى: «آنان جز مانند چارپايان نيستند- فرقان: 44»، زيرا حيوان با «روح قوّت» بار كشد، و توسّط «روح شهوت» علف خورد، و در پرتو «روح بدن» راه مىرود.11
قساوت قلب یهود
امام عليه السّلام در تفسير آيه شريفه «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ» تا آخر آيه فرمودند: ثم قست يعنى دلهاى شما غليظ و خشك گرديده و خير و رحمت از آنها رخت بر بسته است، اى جماعت يهوديان دلهاى شما بعد از ديدن اين همه آيات روشن در زمان موسى عليه السّلام و از اين معجزاتى كه در زمان محمد صلى اللَّه عليه و اله مشاهده كرديد باز نشد و مانند سنگ سفت شده است و چيزى در آن اثر نمىكند.
اى جماعت يهود سخن حق در شما اثرى ندارد، شما نه حق خداوند را از اموالتان مىدهيد و نه صدقهاى پرداخت مىكنيد، و نه كار نيكى انجام مىدهيد و نه از مهمانى پذيرائى مىكنيد و نه غم از دل كسى مىزدائيد و نه اخلاق و عواطف انسانى داريد.12
علت ذلت و خواری یهود
پس از نجات يهود و غرق فرعون، بنى اسرائيل رو به زندگى نوينى پيش مي رفتند و رابطه و علاقه با گذشته با عبور از دريا و غرق فرعونيان قطع شده بود لذا بايستى از روى نظامات الهى طرح تازهاى پى ريزى مي شد تا آنها را در انتظام قانون در آورد از اين رو موسى به دستور الهامى پروردگارش خود را براى فرا گرفتن دستور و قانون الهى آماده مىكرد تا مدّت چهل شب بر كنار رود و بالاى كوه يا در ميان غارى مسكن گزيند و با توجّه كامل و روزه و عبادت فكر و روحش را براى تابش شعاع وحى صيقل دهد لكن محيط شرك و گاوپرستى اثر ريشه دارى در نفوس يهود باقى گذاشته بود بنابراين همين كه قدرت قاهره موسى از بالاى سر آنها چند روزى دور شد كشش ارتجاعى مصر و عقل بندى سامرى آنها را به سوى شركشان برگرداند و گوساله را به خدائى گرفتند.
اينك خداوند متعال بنى اسرائيل را به لحاظ بلادت فكر و لجاج آنان به اين كه چرا موسى گروهى از آنان را با خود به كوه طور برد و سائر بنى اسرائيل در غيبت موسى گوساله سامرى را پرستش نمودند توبيخ كرده مي فرمايد : اى بنى اسرائيل به ياد آوريد هنگامى را كه پس از تباه ساختن فرعون و فرعونيان و بازگشتن شما به مصر با موسى چهل شبانه روز كه عبارت از يك ماه ذى القعده و ده روز ذى الحجه بود وعده گذاشتيم تا براى گرفتن فرمانهاى الهى به ميعادگاه بيايد سپس شما در غياب او گوساله را به خدائى گرفتيد در حالي كه با اين كار به خودتان ستم كرديد زيرا با اين گناه بزرگ مستحق عذاب الهى شديد.
اما موجب ذلت و خوارى آنان دو عمل شنيع بود يكى انكار آيات و معجزات پيامبران ديگرى كشتن فرستادگان خداوند و اولياء حق تعالى كه ناشى از قساوت و سنگ دلى آنان بود به طوري كه در روايت آمده يهود در عرض يك ساعت 43 نفر از پيامبران خدا را كشتند و 112 نفر از مردان صالح و نيكوكار را كه از اين پيامبر از طرفدارى مىكردند نيز به قتل رساندند.13
احتجاج امام رضا(ع) با عالم يهودی
بعد از شهادت امام کاظم (ع) محمد بن فضل هاشمی خدمت امام رضا (ع) رسید و درباره جانشینی پدر بزرگوارشان و اختلافی که در بین مردم بصره به وجود آمده سخن گفت و قرار برآن شد که حضرت سفری به بصره داشته باشند و پاسخگوی پرسشهای مردم باشد. در این جا مباحثه امام (ع) با راس الجالوت رئیس قوم یهود را خواهیم خواند:
امام (ع) رو به رأس الجالوت كرده، فرمود: گوش كن اى رأس الجالوت! سفر فلان از زبور داود را.
رأس الجالوت گفت: بخوان، خدا تو را و پدر و مادرت را مبارك گرداند. امام شروع كرد و سفر اول از زبور را خواند. تا اين كه به نام محمّد، على، فاطمه و حسنين- عليهم السّلام- رسيد. فرمود: اى رأس الجالوت! تو را به خدا! آيا اينها در زبور داود نيست؟ و به تو نيز مثل جاثليق پناه مىدهم.
رأس الجالوت گفت: آرى، عين مطالب و نامها در زبور آمده است. حضرت فرمود: تو را به حق ده معجزهاى كه خداوند بر موسى بن عمران اعطا نمود، قسم مىدهم آيا اين پنج تن، در تورات به عدل و فضل توصيف نشدهاند؟
گفت: آرى و كسى كه منكر آن شود به خدا و پيامبرانش كافر گرديده است. امام رو به او كرد و فرمود: فلان سفر از تورات را بياور و شروع كرد به خواندن.
رأس الجالوت از خواندن و فصاحت و بلاغت حضرت، تعجّب كرد. وقتى امام به نام مقدس محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- رسيد، رأس الجالوت گفت: آرى، اينها احماد و دختر او، واليا و شبر و شبير هستند كه معناى آن به عربى مىشود: محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين.
امام آن جزء از تورات را تا به آخر خواند. سپس رأس الجالوت گفت: به خدا قسم! اى پسر محمّد! اگر خوف از دست دادن رياستى كه بر تمام يهود پيدا كردهام، نبود به احماد (محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله-) ايمان مىآوردم و دستورات شما را اطاعت مىكردم و قسم به خدايى كه تورات را بر موسى و زبور را بر داود و انجيل را بر عيسى نازل كرد، تا به حال كسى را نديدم بهتر از شما تورات و انجيل و زبور را بخواند و به بهترين بيان و فصاحت و بلاغت، آن را تفسير كند.14
چون يهود براى خود برترى مىپنداشتند از ديدن حق و شنيدن پند عاجز گشتند
چنان چه در مقدمه گفته شد یهودیان به دلیل آمیختن حق و باطل ، برتر دانستن خود نسبت به سایر اقوام ، کشتن انبیاء و دیگر عقاید و رفتارهای زشت از دیدن حق و شنیدن مواعظ الهی محروم شدند در تفسیر آیه " وَ حَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ..." آمده است:
آنها براى خود فضيلت و كرامتى مىپنداشتند و آن فضيلت اين بود كه مىگفتند ما از شاخههاى شجره يعقوب هستيم و مىگفتند ما پسران خدا و دوستان اوييم و چون چنين فضائلى را دارا هستيم پس عذابى براى ما نيست، اگر چه به هر عمل زشت و معصيتى آلوده باشيم، بنا بر اين معناى آيه (و خدا داناتر است) چنين مىشود: اهل كتاب به خاطر عقيدههايى كه در باره خود داشتند و خيال مىكردهاند كه صرف يهودى بودن ايشان را از فتنه و بلا نگاه مىدارد از اين رو به همين پندار غلط كور و كر شدند و كارشان به جايى رسيد كه ديگر نمىتوانستند حق را ببينند و يا از شنيدن مطالب حق و نافع انبيا و دعوتشان به سوى حق برخوردار شوند.
يهود هم بيهوده دلهاى خود را به اين كه اسمشان يهودى است خوش كردهاند، در صورتى كه اسم، كسى را كرامت و فضيلت نمىدهد، آرى يهود كشتن پيغمبران و تكذيب آنان و ساير جرايم خود را نمىتوانند به اين اسمگزاريها محو كنند و آثار سوء گناهان خود را كه همانا هلاكت و فتنه است از بين ببرند.
" ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ" توبه خداوند بر بندگان نظر رحمت او است بر ايشان و بار ديگر دستگيريش از آنان و اين كه فرمود:" ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ" يعنى سپس خداوند به لطف و رحمت به ايشان رجوع فرمود دلالت دارد بر اين كه يك بار آنان را از رحمت خود دور كرده و به آن پندار غلط دچارشان ساخته و در نتيجه به كورى و كرى مبتلا شدهاند سپس از جرمشان در گذشته و آن پندار غلط را از دلهايشان بيرون برده و در نتيجه آن كرى و كورىشان را بهبودى بخشيده و فهميدهاند كه آنان هم مانند همه، جنس بشر و بندگان خدايند (نه پسر و دوست او) و در نزد خدا هيچ كرامت و فضيلتى براى آنان نيست، مگر اين كه تقوا پيشه كنند و حق بين شوند و مواعظ خداوند را كه از زبان انبياى خود گوشزد بشر مىسازند، بشنوند، وقتى اين معنا را فهميدند متوجه شدند كه اسمگذارى هيچ سودى ندارد و ليكن بعد از همه اين عنايات بار ديگر به كرى و كورى سابق خود دچار شدند.15
پانوشت ها :
7- ترجمه الميزان، ج5، ص 389
8- ترجمه الميزان، ج5، ص 392
9- تفسیر نمونه، مکارم شیرازی،ناصر، ج 5، ص 55
10- احتجاجات، ج 1 ،ص 303
11- تحف العقول، ص 172
12- ايمان و كفر-ترجمه الإيمان و الكفر بحار الانوار، ترجمه عطاردی، ج1 ،ص 618
13- أنوار العرفان في تفسير القرآن،،داورپناه، ابوالفضل، ج2، ص: 64
14- جلوههاى اعجاز معصومين عليهم السلام،راوندی، قطب الدین، ترجمه محرمی،ص 277
15- المیزان، ج 6، ص 99
* استفاده از این مقاله بدون ذکر نام نویسنده و سایت جایز نیست*