زندگينامه شهيد رجايي از زبان خودش
«چيزي که من هميشه در زندان انفرادي با خودم ميگفتم اين بود که رجايي،همه اش نبايد ديگران سرنوشت باشند و تو آنها را بخواني. يکبار هم تو سرنوشت درست کن و بگذار ديگران بخوانند.» محمدعلي رجايي
من محمد علي رجايي در سال 1312 در قزوين در خانوادهاي مذهبي متولد شدم. پدرم شخصي پيشهور بود و در بازار مغازه خرازي داشت. در چهار سالگي او را از دست دادم و مسئوليت اداره زندگي ما به عهده مادر و برادرم افتاد، برادرم در آن موقع 13 سال داشت.
من، طبق معمول به دبستان ميرفتم ؛ درسم را ادامه داده تا موفق به اخذ مدرك ششم ابتدايي شدم. بعد از آن به كار در بازار پرداختم و شاگردي را از مغازه دائيام كه خرازي بود، شروع كردم. حدود 14 سال داشتم كه قزوين را به قصد تهران ترك گفتم، در تهران، ابتدا در بازار آهن فروشان به شاگردي مشغول شدم و مدتي را هم به دستفروشي گذراندم. بعد از مدتي دستفروشي، رفتم به تيمچه «حاجبالدوله» چند جايي شاگردي كردم و مجددا به دستفروشي پرداختم كه مصادف شد با دوران حكومت رزمآرا. روزي رزمآرا تصميم گرفت كه دستفروشهاي سبزهميدان را جمع كند و اين باعث شد كه بساط كاسبي ما را هم جمع كردند. همان موقع نيروي هوايي با مدرك ابتدايي براي گروهباني استخدام ميكرد و من هم با مدرك ششم ابتدايي، براي گروهباني، وارد نيروي هوايي شدم.
«27 سال با آيت الله طالقاني»
بعد از مدتي با فدائيان اسلام همكاري ميكردم و در جلسات آنان شركت داشتم. مصدق هم فعاليتش در همان موقع در اوج بود و ما جذب اين شعار فدائيان اسلام شديم كه ميگفتند:«همه كار و همه چيز تنها براي خدا» و «اسلام برتر از همه چيز است و هيچ چيز برتر از اسلام نيست» و بلاخره اينكه «احكام اسلام بايد مو به مو اجرا شود.»
بعد از 4سال اول نيروي هوايي كه 28 مرداد اتفاق افتاد و من به همراه عده زيادي از افراد نيروي هوايي تصفيه شديم و رفتيم به نيروي زميني، در آن يك سال مبارزه، بچههايي با ما تبعيد شده بودند. براي اين كه برگرديم به نيروي هوايي، ارتش هم بعد از مدتي ناچار شد بگويد اگر نميخواهيد، استعفا بدهيد و ما هم بهترين فرصت را ديديم و استعفا كرديم. مسالهاي كه بايد عرض كنم، اين كه به موازات اين حركت، از همان سالي كه به نيروي هوايي آمدم، با آقاي طالقاني آشنا شدم و تقريبا هرشب جمعه را در مسجد هدايت بوديم و هر روز جمعه ايشان يك جلسه داشتند در خانيآباد، منزل يك نانوايي بود و ما هم در خدمتشان بوديم و ميتوانم بگويم حدود 27 سال از نظر مسائل مذهبي و طرز تفكر و غيره، تحت تعليم مرحوم طالقاني بودم و فكر ميكنم از هر كسي به ايشان نزديكتر بودم.
«50 روز در زندان»
مهندس بازرگان درماه رمضان ما را دعوت كرد به افطار و نهضت آزادي ايران اعلام كرد كه ما جزء نفرات اولي بوديم كه در نهضت ثبت نام كرديم.
سپس كمكم به عنوان عضو نهضت آزادي در دبيرستان كمال مشغول تدريس بودم. در 11 ارديبهشت سال 1342 شناسايي شدم و به وسيله ساواك در قزوين دستگير شدم و بعد از دستگيري منتقلم كردند به زندان و 15 خرداد 1342 را من در زندان قزوين بودم كه عدهاي هم با من در آنجا زنداني شدند در رابطه با15 خرداد؛ از جمله برادران, اماني بود. پنجاه روز آنجا زندان بودم تا اينكه به قيد كفيل از زندان آزاد و بعد از محاكمه تبرئه شدم.
«ستاد نماز جمعه»
در سال 1346 با دوستاني كه در زندان بوديم. من و آقاي فارسي و آقاي باهنر، سه نفري يك تيم شديم و بقاياي هيات موتلفه را اداره ميكرديم.
بسياري از اين برادران كه ستاد نماز جمعه را تشكيل ميدهند آن موقع جزء سرشاخههاي هيات موتلفه بودند كه بندههم به نام مستعار اميدوار در آن جلسات شركت داشتم. جلساتي داشتيم تا اينكه كمكم برادران از زندان بيرون آمدند. كمكم يك سازمان جديد به وجود آمد، براي اين كه يك پوشش اجتماعي داشته باشد و كار سياسي هم بكند به نام بنياد رفاه و تعاون اسلامي ناميده شد.
آقاي فارسي رفت خارج؛ سريك سال، قرار شد كه من بروم كارهاي آقاي فارسي را ارزيابي كنم و اطلاعاتي بدهم و بگيرم و برگردم، پس مردادماه 1350 رفتم به خارج, اول پاريس بعد تركيه, بعد سوريه؛ و آقاي فارسي هم آمد سوريه و ما همديگر را آنجا ديديم.
«شكنجه در زندان»
با اكثر بنيانگذاران سازمان مجاهدين از دوره دانشگاه و بعدها هم در جلسات مسجد هدايت كه پاي تفسير آقاي طالقاني بوديم. آشنا شده بودم.در سال 47 يكبار سعيد محسن براي عضوگيري به من مراجعه كرد, ولي به علت اختلافاتي كه در برداشتمان نسبت به مبارزه داشتيم، من موافقت نكردم به عضويت اين سازمان درآيم، منتهي شرعا تعهد كرده بودم كه تماس را به هيچكس نگويم. شهيد رجايي چون رابطهاي نزديك با مبارزات اسلامي روحانيت داشت و به خصوص در جلسات شهيد بهشتي شركت ميكرد و در رابطه با سازمان مجاهدين هم بود، در آذرماه 1353 دستگير شد و زير شكنجه قرار گرفت.
ساواك خيلي انتظار داشت كه از من اطلاعات زيادي به دست بياورد. آن سال كه من كميته را ميگذراندم، واقعا جهنمي بود كه بيست روز تمام مرا ميزدند و هيچ مسالهاي را هم عنوان نميكردند و فقط اظهار ميكردند كه «حرف بزن» يا اينكه روزها چندين ساعت سرم را به پنجههايم به حالت ركوع ميبستند و اظهار ميكردند كه درجا بزنم و اينكه صليب ميكشيدند و ميبستند و آويزان ميكردند تا اينكه صحبت كنم. ما هم روزها و شبها كتك ميخورديم و 14 ماه اين مسئله طول كشيد.
يكي از روزهاي ماه رمضان، درست نيمه ماه رمضان بود، تولد امام حسن (ع) من را يك روز ساعت 8 بردند تاساعت يك بعدازظهر كه هنگام برگرداندن حالم طوري بود كه مرا كشان،كشان به سلولم آوردند. آن روز يكي از روزهاي خيلي خوب زندگي من بود و خيلي خوشحال بودم كه روزه هستم و شكنجه ميشوم.يادم هست كه در اتاق شكنجه و يا در سلولم بيشتر اوقات آيه «يا منزل السكينه في قلوب المومنين» را تكرار ميكردم. وقتي شكنجه ميشدم, مجبورم ميكردند كه برروي پاهاي تاول زده بدوم. آنجا قسمتهايي از دعا را كه قوعلي خدمتك جوارحي.... اين قسمتهاي دعا را تكرار ميكردم.
ارديبهشت و خرداد 57 را به صورت تبعيدي در زندان عادي به سر ميبردم ( به جرم اقامه نماز جماعت) و آنجا هم براي ما يك كلاس بود و تجربياتي هم در آنجا اندوختيم. در آبان 1357 روز عيد غدير در سايه مبارزات مردم مسلمان از زندان آزاد شديم و به اين ترتيب دوران بازداشتم را گذراندم.
«پس از آزادي از زندان»
بعد از آنكه از زندان بيرون آمدم، در تشكيلات انجمن اسلامي معلمان وارد شدم؛ با اين تشكيلات كار ميكردم تا پيروزي انقلاب. انقلاب كه پيروز شد، من هم از همان ابتدا نزديك به مركز مبارزه، يعني مدرسه رفاه و كميته استقبال امام كه در آنجا حضور داشتم و كم و بيش عهده دار مسئوليتهايي بودم و به عنوان يك خدمتگذار كوچك، حركت كردم تا انقلاب پيروز شد و در آموزش و پرورش به عنوان مشاور وزير آموزش و پرورش شروع به فعاليت كردم.
وزير آموزش و پرورش كه استعفا كرد، ابتدا به عنوان كفيل و بعد به عنوان وزير آموزش و پرورش انتخاب شدم. مدت تقريبا يكسالي وزير آموزش و پرورش بودم که نسبتا دوره خوبي بود و خوشحال و راضي بودم. نزديكيهاي انتخابات بود كه يك شب برادرمان هاشمي تلفن كرد و از من خواست كه براي نمايندگي مجلس كانديدا شوم. ولي من اظهار تمايل كردم كه وزارت آموزش و پرورش را حفظ كنم. ايشان پيشنهاد كردند كه «به مجلس بياييد و اگر امكان وزير شدن نبود، لااقل بتوانيد به عنوان نماينده خدمت كنيد.» حرف ايشان را پسنديدم و كانديداي نمايندگي شدم و براي نمايندگي مجلس انتخاب شدم.
«انتخاب به نخستوزيري»
بعد از يكسري گفتگوهايي كه اكثر همميهنان عزيزم مطلع هستند، من به نخستوزيري رسيدم، نخستوزيري را به عنوان يك تكليف شرعي انقلابي پذيرفتم و از صميم قلب ميگفتم كه داراي يك كابينه 36 ميليوني هستم.
انتخاب به رياست جمهوري را با آرا 13 ميليوني امت حزب الله و شهيد داده، اداي تكليف الهي و رسيدن به فوز عظيم در راه اسلام و خدمت به جمهوري اسلامي ميدانستم.
منبع : www.tarvijequran.com
************************************************
زندگی نامه شهید حجت الاسلام دكتر محمدجواد باهنر
محمدجواد باهنر از روحانیون اندیشمند و مبارز و نخستوزیر جمهوری اسلامی ایران در قرن چهاردهم هجری است. وی در 1312 در خانوادهای كمبضاعت و پرعائله در كرمان متولد شد. تحصیلات خود را از مكتبخانه آغاز كرد و از یازده سالگی به طلبگی در مدرسه معصومیه پرداخت و به موازات آن در مدارس جدید نیز تحصیل میكرد. در 1332 برای ادامه تحصیلات دینی به قم عزیمت كرد و پس از تكمیل دروس سطح، در درس خارج فقه آیتالله العظمی بروجردی به مدت شش سال شركت جست و شش سال نیز از درسهای فلسفه (اسفار) و تفسیر علامه سید محمدحسین طباطبائی بهرهمند شد، مدتی نیز در حوزه نجف از درس استادان آن حوزه استفاده كرد.
در قم تحصیلات دبیرستانی را نیز ادامه داد و به اخذ گواهینامه پایان تحصیلات دبیرستانی موفق شد. پس از آن در 1337 به دانشكده الهیات دانشگاه تهران راه یافت. دوره كارشناسی این دانشكده را به پایان رساند و به ادامه تحصیل در دوره دكتری همان دانشكده پرداخت. همچنین دوره كارشناسی ارشد علوم تربیتی را نیز در دانشگاه تهران با موفقیت گذراند.
باهنر نه فقط به درسها، بحثها و مسائل حوزههای علمیه توجه و اهتمام داشت، بلكه به لزوم آشنایی طلاب با آموزشهای دبیرستانی و دانشگاهی نیز معتقد بود و خود عملاً به صورت یكی از روحانیانی درآمد كه پیونددهنده حوزهها با مجامع فرهنگی و دانشگاهی بیرون از حوزهها بودند. او سعی داشت كه مشكلات اعتقادی جوانانی را كه در دبیرستانها و دانشگاهها تحصیل میكردند، بشناسد و این مشكلات و راهحل آنها را در حوزهها مطرح سازد. او توانست برای تفهیم حقایق و معارف اسلامی به جوانانی كه با اصطلاحات و شیوههای حوزوی آشنا نبودند، زبان مناسبی پیدا كند و به همین سبب فعالیتهای اصلی او در طول زندگی، صبغه فرهنگی و تبلیغی داشت و عمدتاً از طریق انتشار كتاب و مقاله و ایراد سخنرانی بود.
باهنر در همه فعالیتهای اجتماعی خود، با حكومت پهلوی و استبداد و استعمار در ستیز بود. پس از آنكه نهضت اسلامی در 1342 به رهبری امام خمینی آغاز شد، وی در مسیر این نهضت به تبلیغ و مبارزه پرداخت و با نزدیك شدن به تشكیلات هیئتهای مؤتلفه، در آموزش مبارزان جوان و ترویج اندیشههای متعلق به نهضت در میان توده مردم، نقش فعالی ایفا كرد. از 1341 تا 1357 علاوه بر فعالیتهای فرهنگی و تبلیغی همراه با یاران روحانی و غیرروحانی همفكر خود به تأسیس مؤسساتی از قبیل مدرسه و بنگاه نشر و مساجد و كانونهای تبلیغ در تهران اقدام كرد و مخصوصاً توانست با همكاری آیتالله سید محمدحسین بهشتی و دیگران برنامهریزی و تألیف كتابهای دینی مدارس را در وزارت آمورش و پرورش برعهده گیرد. با استفاده از این فرصت توانست افكار انقلاب اسلامی را در قالب این كتابها از سال اول ابتدایی تا پایان دوره متوسطه، و در دورههای تربیت معلم برای نسل جوان تنظیم و تحریر كند و البته یكی از منابع مهم آشنایی نسل جوان با مكتب اسلام همین كتابها بود كه در مدارس تدریس میشد.
باهنر از چندین سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تحت تعقیب و مراقبت پلیس وقت بود و چندین بار بازداشت شد و به زندان افتاد. در مبارزات سیاسی كه در 1357 به اوج خود رسید از اركان مبارزه محسوب میشد و از آغاز تشكیل شورای انقلاب در آن عضویت داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به دستور امام خمینی در كمیته اعتصابات عضویت یافت و در روزهای اول پس از پیروزی همراه با عدهای دیگر از جمله محمدعلی رجایی، مأمور بازگشایی مدارس و تطبیق وضع آموزش و پرورش با مقتضیات پیروزی انقلاب اسلامی شد. علاوه بر این، در تأسیس حزب جمهوری اسلامی با بهشتی و تنی چند از روحانیون مبارز همكاری كرد و در این حزب از بدو تأسیس تا پایان حیات خویش حضور و فعالیت داشت و پس از واقعة 7 تیر 1360، سمت دبیركلی این حزب را عهدهدار شد.
باهنر پس از پیروزی انقلاب اسلامی در صحنههای مختلف انقلاب اسلامی فعالانه حضور داشت. در اردیبهشت 1359 به عضویت ستاد انقلاب فرهنگی درآمد و در مجلس خبرگان قانون اساسی به نمایندگی مردم كرمان شركت كرد و در تشكیل نهضت سوادآموزی و نیز در بنیانگذاری فعالیتهای موسوم به «امور تربیتی» (با همكاری شهید رجایی) سهم بسزایی داشت. در اولین دوره مجلس شورای اسلامی به نمایندگی مردم تهران به مجلس راه یافت. در مهر 1359 در دولت محمدعلی رجایی تصدی وزارت آموزش و پرورش را برعهده گرفت و پس از آنكه رجایی به ریاست جمهوری انتخاب شد در 15 مرداد 1360 به نخست وزیری منصوب گردید و در 8 شهریور همان سال در حالی كه در جلسه شورای امنیت كشور شركت كرده بود، بر اثر انفجاری كه دشمنان انقلاب در اتاق شورا پدید آوردند، همراه با شهید رجایی و چند تن دیگر به شهادت رسید.
باهنر مردی خوشفكر، صبور، سلیمالنفس، كمادعا و پركار بود. آثار قلمی او متعدد است كه غالباً با همكاری شهید بهشتی و علی گلزاده غفوری و سیدرضا برقعی نوشته شده و اهمّ آنها عبارت است از: یك دوره تعلیمات دینی برای سالهای دوم، سوم، چهارم و پنجم ابتدایی؛ یك دوره تعلیمات دینی برای سالهای اول، دوم و سوم راهنمایی و دبیرستان؛ شناخت اسلام، یك دوره درسهایی از قرآن مجید، با ترجمه و شرح فارسی برای سالهای سوم تا ششم دبیرستان؛ یك دوره درس قرآن برای سالهای اول و دوم و سوم راهنمایی؛ تربیت و تعلیم دینی و روش تدریس قرآن و مسائل دینی، برای سال اول تربیت معلم دوره راهنمایی و تربیت معلم یك ساله و دانشسرای مقدماتی روستایی و عشایری؛ تعلیمات دینی و روش تدریس آن، برای دانشكده مكاتبهای، خداشناسی با همكاری علی گلزاده غفوری و سید رضا برقعی؛مقاله «جهان در عصر بعثت» با همكاری اكبر هاشمی رفسنجانی، در كتاب محمد خاتم پیامبران.
پس از شهادت، بسیاری از مقالات و سخنرانیهای وی با نامهای «انسان و خودسازی»، «گفتارهای تربیتی»، «فرهنگ انقلاب اسلامی»، «اسلام برای نوجوانان»، «مواضع ما در ولایت رهبری» و «گذرگاههای الحاد» از سوی دفتر نشر فرهنگ اسلامی در تهران به چاپ رسیده است.
منبع: دانشنامه جهان اسلام ؛ www.rasekhoon.net