زندگى امام قبل از آن كه به عنوان رهبر مبارزات ظاهر شود، در عين سادگى قابل توجه است. ايشان در سال 1902 ميلادى مطابق با 1320 هجرى قمرى و برابر با 1280 هجرى شمسى، در خانواده اى روحانى در خمين به دنيا آمد. پدر ايشان، آيت اللّه شهيد مرحوم سيدمصطفى موسوى، فرزند علامه جليل القدر مرحوم سيداحمد موسوى، جد امام كه در نجف اشرف مى زيست به دعوت يوسف خان كمره اى براى ارشاد اهالى خمين به آن سامان رفت و پدر امام در خمين به دنيا آمد. مرحوم سيدمصطفى نيز تحصيلات خود را در نجف اشرف و سامرا در عهد ميرزاى شيرازى دنبال كرد و در زمره علما و مجتهدين عصر خود در آمد و پس از بازگشت از نجف زعامت اهالى خمين را بر عهده گرفت. ولى در سال 1320 قمرى زمانى كه از عمر امام بيش از چند ماه نگذشته بود، در بين راه خمين و اراك مورد سوءقصد قرار گرفت و به شهادت رسيد. مادر امام نيز كه از خانواده اى روحانى بود، به همراهى عمه وى، سرپرستى امام را بر عهده گرفت. و ديرى نگذشت كه عمه امام نيز دارفانى را وداع گفت. اين مصائب پى در پى اگر چه روح امام را آزرده ساخت ولى او را در مقابل بحران ها و مشكلات آبديده تر نمود.
امام كه داراى هوش و استعداد سرشارى بود، در همان اوان كودكى خواندن و نوشتن آموخت و در 15 سالگى صرف، نحو و منطق را نزد برادر بزرگ تر خويش آموخت و سپس براى تحصيلات به اراك رفت و در حوزه علميه آن شهر كه تحت زعامت آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى بود، نزد اساتيد فن به آموختن ادبيات مشغول گرديد.
در سال 1300 كه حوزه علميه به قم منتقل گرديد، ايشان نيز به قم رفت و سطوح عاليه را به پايان رساند و در نزد مرحوم حائرى پايه هاى علمى و مبانى فقهى و اصولى خود را تحكيم و تكميل كرد و به درجه اجتهاد نايل گرديد.
در سال 1315 كه آيت اللّه حائرى در گذشت امام داراى مبانى متقن، مستقل و محكم علمى بود و در زمره مجتهدان قرار داشت و از فضلاى برجسته حوزه علميه قم به شمار مى آمد. ايشان علاوه بر مقام ممتاز فقاهت در علوم هيئت، فلسفه، حكمت و عرفان نيز داراى مهارتى ويژه و تخصصى كامل بود كه در نزد اساتيدى همچون آيت الله شيخ محمدعلى شاه آبادى به دست آورده بود.
از نظر تهذيب نفس و خودسازى، از همان آغاز جوانى، علم و عمل را همراه نمود و هم زمان با تحصيل علوم اسلامى، در مقام عمل بهويژه از نظر كسب فضايل انسانى و روحانى به كوشش پرداخت و از اين جهت نيز در ميان شخصيت هاى بزرگ علمى و روحانى، محافل مذهبى و عامه مردم قم مقام و منزلتى ويژه و پر ارج كسب نمود و موفق شد تا از خصلت ها و شيوه هاى ناموزونى كه دامن گير بعضى از مقامات روحانى مى شود، دور بماند.
امام از نظر نظم و انضباط، زندگى خود را تحت ديسيپلينى خاص قرار داد و اصولاً از اين لحاظ نمونه اى چون او در ميان رجال مذهبى كمتر مى توان يافت. زمان استراحت، عبادت، مطالعه، تدريس، قدم زدن وى ترتيب خاصى داشت، به طورى كه ساير اعضاى خانواده برنامه خود را روى برنامه هاى امام تنظيم مى كردند.
يكى از ويژگى هاى جالب توجّه او آن است كه رهبرى سياسى بى سابقه ايشان موقعيت برجسته وى را به عنوان يك استاد ممتاز، يك فيلسوف و يك عارف تحت الشعاع قرار داد. اين تفكر در ميان مسلمانان مدرن وجود دارد كه ذهنيت يك فيلسوف و يا عارف از واقعيات جامعه دور مى گردد و آنان خود را از قبول هر نوع نقش سياسى و اجتماعى كنار مى كشند. گويا مسائل صرفاً ذهنى، با مسائل موجود مسلمانان و جهان اسلام ارتباط عينى ندارند، اما زندگى امام خمينى دليل واضحى براى امكان ارتباط دو مقوله فوق است و نشانگر اين واقعيت است كه برنامه او صرفا يك حركت سياسى و استراتژيكى نبود، بلكه در عين حال مبتنى بر يك ديدگاه اساساً الهى بوده است. خصوصيات اخلاقى و روحى امام، از او يك انسان والا با مجموعه اى از خصوصيات بارز يك مسلمان ايده آل ساخت. امام يكى از رهبران انقلابى نادرالوجودى بود كه با ساده ترين شيوه و بدون هيچ گونه تجمل و تشريفات، زندگى مى كرد و با غذايى بسيار ساده به سر مى برد.
اولين دروسى كه ايشان در حوزه قم تدريس مى كردند، فلسفه و عرفان بود. جلسات درس ايشان مملو از دانش پژوهان مى شد. ايشان كتاب هاى متعددى چه در قالب متن و چه در قالب حاشيه بر متون موجود، نوشته اند كه قسمت عمده آن ها به دستور خود ايشان منتشر نشده است. كتاب هايى نيز در فقه به رشته تحرير در آوردند.
در سال 1323، امام خمينى در پاسخ به كتاب اسرار هزار ساله حكمى زاده كتابى به نام كشف اسرار نوشت. امام در اين كتاب صراحتاً، رژيم رضاخان را مورد انتقاد قرار داد و به خصوص مسئله تسليم پذيرى وى در مقابل قدرت هاى خارجى را مورد حمله قرار داد.
نوع برخورد امام با رژيم، رويه اى كاملاً غيرسازشكارانه و راديكال بود. اين رويه نه تنها از نظر رژيم پهلوى غيرقابل بخشايش بود، بلكه خوشايند بسيارى از رجال حوزه علميه قم هم نبود. زيرا حوزه على رغم همه قدرتش در آغاز امر براى حفظ موجوديّت خود تلاش مى كرد. در دوره اى كه آيت اللّه بروجردى مرجعيّت تام داشت، امام از نزديكان و مشاوران وى محسوب مى شد ولى اين موضوع لزوماً بدان معنا نبود كه نظرات ايشان در حلقه مشاورين مرحوم بروجردى نظرات مسلطى باشد. تا زمانى كه آيت اللّه بروجردى در قيد حيات بود، امام مستقيماً به عنوان يك چهره سياسى ـ مذهبى شناخته نشده بود. تا اين كه به دنبال درگذشت آيت اللّه بروجردى و چند ماه بعد مرحوم كاشانى، شاه چهره خود را به گونه اى آشكارتر نشان داد. او مى خواست با استفاده از خلأ موجود اقداماتى را به انجام رساند كه با موازين شرعى و مذهبى تطبيق نمى كرد. در اين لحظات حساس امام وارد صحنه شد و ضمن مخالفت با قانون انجمن هاى ايالتى و ولايتى، مبارزه اى بى امان با رژيم شاه آغاز كرد و زمانى كه از اندرز و نصيحت نتيجه نگرفت با حمله مستقيم و انتقادات بىواسطه از رژيم شاه، سنت تقيه را شكسته و فتواى تاريخى خود را مبنى بر حرمت تقيه و اظهار حقايق واجب، «و لو بلغ ما بلغ» صادر كرد. از اين زمان امام چهره رهبرى سياسى خود را آشكار نمود و با برخوردى خاصّ ـ كه همانا قاطعيت و عدم سازش با دشمن بود ـ راه خود را از سايرين جدا ساخت و به سرعت افكار عامه مردم را كه تشنه چنين رهبرى بودند، به خود جلب كرد.
مسير حوادث بعدى نشان داد كه با ظهور امام به عنوان رهبر در صحنه تحولات سياسى ـ اجتماعى ايران، صفحه جديدى از تاريخ ايران و نيز از تاريخ روحانيت مبارز شيعه ورق خورد.
منبع : انقلاب اسلامى ايران (علل، مسائل و نظام سياسى) ، مؤلّف: استاد عباسعلى عميد زنجانى ، تدوين: نهاد نمايندگى مقام معظّم رهبرى در دانشگاهها ، چاپ: اوّل، پاييز 1381
( استفاده بدون ذكر نشاني سايت جايز نيست)