امام خميني(ره) انديشه ورزي ذوالفنون بود که در ساحت هاي گوناگون معرفت به تلاش فکري و عملي پرداخته و آثار ارجمندي در دانش هاي مختلف از خود به جاي گذاشت، نظريه ها و آراي علمي وي در حوزه فقه، اصول، عرفان، اخلاق، سياست، تفسير، علوم قرآني و فلسفه از جايگاه والايي برخوردار است. آنچه در اين مقاله مورد توجه ماست پردازش ديدگاه امام نسبت به فلسفه است.
1 - فلسفه يونان :
آغاز فلسفه مدون غرب به قرن ششم قبل از ميلاد بازمي گردد. پيش از آن، افکار فلسفي با شعر و افسانه آميخته شده بود. اولين و قديمي ترين فيلسوفي که از فکر شاعرانه و آميخته به افسانه کنار مي رود، تالس ملطي ، از اهالي ملطيه، يکي از شهرهاي يونان باستان است. کل تاريخ فلسفه غرب را در طي اين 26 قرن، در يک تقسيم کلي به چهار دوره تقسيم مي کنند. در دوره باستان (يونان و روم- ) که يکي از چهار سده فلسفه غرب است - سه شخصيت بزرگ وبرجسته وجود دارند که با هم رابطه استاد و شاگردي دارند که عبارتند از: سقراط ، افلاطون و ارسطو . امام خميني(ره)، از ارسطو به عنوان پايه گذار علم منطق و از خدمات علمي آن استاد فرزانه، به بزرگي ياد مي کند و مي فرمودند: «ارسطو بن نيقم ماخوس از اهل اسطاجه از بزرگان فلاسفه جهان به شمار مي رود و تعليمات منطقي و قواعد علم ميزان ، که پايه علم ها است، رهين زحمت هاي گرانبهاي اين مرد بزرگ است و از اين سبب که بنيان تعاليم منطقيه کرد به “معلم اول” مشهور شد و شيخ الرئيس اعجوبه روزگار در پيش تعاليم اين بزرگمرد زانو به زمين زده و زمين ادب بوسيده و به گفته شيخ الرئيس تاکنون به قواعد منطقيه که ارسطو بنا نهاده، احدي را ياراي اشکال نبوده و آراي متين او دستخوش نقص و ابرام نشده »؛ امام خميني(ره) از ارسطو به بزرگي و گاهي از وي به عباراتي چون فيلسوف عظيم الشان و حکيم بزرگوار ياد مي نمودند و از طرف ديگر افلاطون را مورد تمجيد قرار داده، مي گويند: «او در باب الهيات آراي متين محکم دارد که شيخ شهاب الدين سهروردي و صد المتالهين ، فيلسوف شهير اسلامي بعضي از آنها را مبرهن و مدلل کرده اند، مثل قول به مثل افلاطونيه و مثل معلقه.»
امام خميني(ره) با وجود اعتراف به فوايد فلسفه يونان، به زحمات مسلمانان و متفکران و فيلسوفان اسلامي اشاره مي فرمايند و مي گويند:”مسئله بعثت يک تحول علمي - عرفاني در عالم ايجاد کرد که آن فلسفه هاي خشک يوناني را که به دست يوناني ها تحقق پيدا کرده بود و ارزش هم داشت و دارد، لکن مبدل کرد به يک عرفان عيني و يک شهود واقعي براي ارباب شهود. امام خميني(ره) بعد از بيان جايگاه والاي قرآن کريم و اين که قرآن، انسان را از مرحله اثبات تا مرحله شهود و معرفت قلبي بالامي برد، مي فرمايد:«اگر قرآن نبود، باب معرفه الله بسته بود الي الابد و آن فلسفه يوناني يک باب ديگري است که در محل خودش بسيار ارجمند است، براي اين که با استدلال ثابت مي کند، نه معرفت حاصل مي شود. بنابراين فلسفه يونان تا آن جايي که به بيان و اثبات معارف الهي و حقايق مي پردازد براي ما ارزش دارد اما ارزش آن در دايره اثبات وقايع است، نه شهود و درک و معرفت قلبي به حقايق. »
2 - فلسفه غرب :
با اين توضيحات فوق، ديدگاه امام درباره فلسفه غرب نيز روشن مي شود. امام از طرفي به فلسفه دکارت مي تازند و آن را در باب الهيات و مابعدالطبيعه سست مي دانند و خود باختگي مسلمانان در برابر فلسفه غرب را مورد مذمت قرار مي دهند و بيان مي دارند : « اينها گمان کرده اند که اگر مملکتي در سير طبيعي پيشرفت کرد، در مسير حکمت الهي نيز پيش قدم است» و از طرفي ديگر به نظر دکارت درباره اثبات بقاي روح بعد از مرگ اشاره مي کنند. امام خميني(ره) خطاب به از خود باختگان و شيفتگان فلسفه غرب که اصول و مباني اعتقادي اسلام را، به اندازه نام هاي پرآب و تاب فلاسفه غرب و اصطلاحات فرنگي ارج نمي نهند، چنين مي فرمايد: «کتاب هايي که در اين نيم قرن نوشته شده است، استشهاد صاحب کتاب ها همه به حرفهاي غربي ها است، اگر يک مطلبي را مي خواهند بگويند، دنبالش مي گويند: اين را هم گفته است و يکي از فلاسفه غرب را اسم مي برند» امام در دنباله مي فرمايد:«فلاسفه غرب الان هم محتاج به اين هستند که از فلاسفه شرق ياد بگيرند.» بايد توجه داشت که تمامي مباحث فلسفه غرب بي فايده نيست، چه متفکران غربي نيز به رشد و پختگي برخي از مسائل فلسفي کمک شاياني کرده اند که برخي از آنها در فلسفه اسلامي مطرح نشده اند، ليکن تمام سخن در اين است که خودباختگي در برابر غرب و فيلسوفان غرب، سرمايه هاي فکري و عقيدتي اسلام و صدها کتاب فلسفي ارزشمند را که هنوز تعداد بسياري از آنها احيا وتحقيق نشده اند و در گوشه کتابخانه ها خاک مي خورند، در نظر انسان بي ارزش جلوه مي دهد. آيت الله عزيزالله خسروي زنجاني درباره خاطراتش از حضرت امام و احاطه ايشان به فلسفه و پاسخگويي به شبهات فلسفي غرب مي گويد:”يک روز دو نفر از حکماي اهل انگلستان به محضرآيت الله بروجردي (ره) آمده بودند و چند سوال فلسفي مطرح کرده بودند آقاي بروجردي آنها را به آقاي خميني (ره) که آن زمان معروف به “حاج آقا روح الله” بودند ارجاع داده بود. آقاي خميني(ره) هم در بيت آقاي بروجردي (ره) در اطاق ديگري مشغول پاسخگويي به سوالات آنها شدند و اتفاقا من هم رسيدم. آقاي فاضل قفقازي که عمده امور مهم آقاي بروجردي به دست ايشان انجام مي شد و با من خيلي رفيق بود و مي دانست که من از شاگردان آقاي خميني (ره) هستم تا مرا ديد به ترکي گفت: «آقا شيخ عزيزالله، به اين اتاق بيا»، مرا به آن جلسه برد. جلسه جالبي بود. مترجم سوالات را براي آقا و پاسخ آقا را هم براي آنها ترجمه مي کرد و آنها به نشاني قبول، سرشان را تکان مي دادند، پس از پايان بحث يکي از آنها به مترجم گفت:”ما اين سوالات را با فلاسفه مختلف در کشورهاي اسلامي و غير اسلامي و حتي در تهران مطرح کرديم، ولي در هيچ جا اين گونه که آقا فرمودند قانع نشده بوديم. ما حاضريم جمع کثيري از فلاسفه اروپا را به محضر ايشان بياوريم تا از فکر و علم ايشان استفاده بيشتري شود و ما مي دانيم که در آنجا بيش از اينجا مفيد واقع مي شوند.
3 - فلسفه اسلامي
فلسفه مشاء : پيش از ملاصدرا فلاسفه اسلامي را به دو دسته تقسيم مي کردند: فلاسفه اشراق و فلاسفه مشاء. سردسته فلاسفه اشراقي اسلامي، شيخ شهاب الدين سهروردي از علماي قرن ششم هجري است و سردسته فلاسفه مشاء اسلامي، شيخ الرئيس ابوعلي بن سينا به شمار مي رود، اشراقيان را پيرو افلاطون ومشائيان را پيرو ارسطو دانسته اند. قضاوت اصلي و جوهري روش اشراقي و روش مشائي در اين است که در روش اشراقي براي تحقيق در مسائل فلسفي و بخصوص حکمت الهي تنها استدلال و تفکرات عقلي کافي نيست، بلکه سلوکي قلبي و مجاهدت نفس و تصفيه آن نيز براي کشف حقايق، ضروري و لازم است اما در روش مشائي تکيه فقط بر استدلال است. لفظ اشراق که به معني راه رونده و يا بسيار راه رونده است فقط يک نام گذاري است و روش مشائي را افاده نمي کند. گويند علت اين که ارسطو و پيروانش را مشاء خوانده اند اين بود که ارسطو عادت داشت در حال قدم زدن و راه رفتن افاده و افاضه کند.
امام خميني(ره) درباره مهمترين شخصيت فلسفه مشاء اسلامي “ابن سينا” مي فرمايد: «شيخ الرئيس ابوعلي حسين بن عبدالله بن سينا از اهل بخاري است. پدرش بلخي بوده، زندگاني او و چگونگي تحصيل وتاليفاتش مشحون از عجايبي است که عقل را حيران مي کند. کتاب قانون را در شانزده سالگي تصنيف کرده است. چنانچه نقل شده و مي گويد: در سن 24 سالگي که رسيدم فکر کردم در جهان علمي نيست که من ندانم. گويند الهيات و طبيعيات شفا را هر روزي 50 ورق تصنيف کرد، بي مراجعه به هيچ کتابي .» امام در سخنراني هايشان به بيگانگي مسلمانان از خود و فرهنگ و ذخاير علمي خود و مجذوب و مبهوت شدن فرهنگ غرب اشاره مي کردند و همواره از ابن سينا به عنوان افتخار جهان اسلام نام مي بردند و مي گفتند: «اين طرف دنيا و اين شرق هم جزء يک ممالک مترقي بوده است وما به اين حال رسانديم آن را و غربي ها ما را به اين حال رساندند. کتاب هاي شيخ الرئيس حالاهم شايد در دانشگاه هاي آنها تدريس مي شود، استفاده از آن مي شود، ما آن چيزي که داشتيم کنار گذاشتيم، آن چيزي هم که آنها داشتند، نتوانستيم پيدا بکنيم.»
فلسفه مشاء و منطق ارسطويي سرمنشا تحولات عظيمي در فرهنگ و تمدن اسلامي بوده است. فارابي، ابن سينا و ابن رشد هر يک به سهم خود در تبيين و شرح آن علم گرانمايه زحمات زيادي متحمل شده اند. مسلمانان در منطق ارسطويي شارح و مبين بودند اما در فلسفه از طرفي شارح و از طرف ديگر مبدع افکار جديدي بخصوص در مباحث الهيات بالمعني الاخص بودند و فاصله مباحت مطروحه در فلسفه ارسطويي و فلسفه مشاء اسلامي بسيار است. امام در اين باره مي فرمايند:«مسائل فلسفي هم وقتي شما فلسفه ارسطو که شايد بهترين فلسفه ها، قبل از اسلام باشد ملاحظه کنيد، مي بينيد که فلسفه ارسطو با فلسفه اي که بعد از اسلام پيدا شده است فاصله اش زمين تا آسمان است، در عين حالي که بسيار ارزشمند است، در عين حالي که شيخ الرئيس راجع به منطق ارسطو مي گويد که تاکنون کسي نتوانسته در او خدشه اي بکند يا اضافه اي بکند، در عين حال فلسفه را وقتي که ملاحظه مي کنيم فلسفه اسلامي با آن فلسفه قبل از اسلام زمين تا آسمان فرق دارد».
نويسنده: محسن صدرا، روزنامه رسالت
منبع : noorportal.net