اگر در دوران امامتش مردم را به نمازجمعه دعوت می کرد، بعد از امامتش هم خودش نیز هم چون احدی از مردم در صف نمازجمعه حاضر می شد. آری شاید بزرگی را دیگران از آدمی سلب کنند اما سلب بزرگواری محال است!
بسم الله الرحمن الرحیم
«إنّ للّه عبادا امجادا مثلهم کمثل المطر، إن أصاب البَرّ، أخرج البُرّ، و إن أصاب البحر، أخرج الدُرّ»
همانا از برای خداوند بندگانی بزرگوار است که مثل آن ها همچون باران است که اگر بر خشمی ببارد، گندم آورد و اگر بر دریا ببارد، مروارید آورد!
شنیدن خبر سفر ابدی آیت الله طه محمدی، برای من به معنای از دست رفتن بخشی از خاطرات دوران دانشجویی در همدان بود؛ بدان جهت که ارتباط ما تنها یک امام و مأموم جمعه نبود، بلکه خصال ویژه ی آن فقید این ارتباط را به رفت و آمدهای خانوادگی منتهی کرده بود.
سعدی شیرین سخن چه زیبا گفته است:
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
بر آید که ما خاک باشیم و خشت
آری تیرماه امسال، دگر شیخ غیاث در میان دوستان و شاگردانش نیست و إن شاءالله مهمان موالیش در برزخ باشد.
او که خود به درجات عالی تحصیل عقلی و نقلی دست یافته بود و حتی در علوم غیرآخوندی هم چون معماری نیز دستی بر آتش داشت، هیچ گاه و هیچ گاه ندیدم بگوید مجتهدم و تنها می گفت با گوسفندان بودم که اخوی من را به قم برد و طلبه شدم! دوستانم آخوندزاده بودند و من چوپان زاده!
صداقت و شرافت این را داشت که در حین قدرت دستش آلوده به حطام دنیا نگردد و بعد از قدرت نیز هم چنان در عمل بر عقایدش باقی بماند!
اگر در دوران امامتش مردم را به نمازجمعه دعوت می کرد، بعد از امامتش هم خودش نیز هم چون احدی از مردم در صف نمازجمعه حاضر می شد. آری شاید بزرگی را دیگران از آدمی سلب کنند اما سلب بزرگواری محال است!
روزی استاندار سابق همدان به دیدار وی رفته بود، هنگام خداحافظی او را تا در حیاط بدرقه کرده بود و گفته هربار که استاندار بودی، تا در اطاق بدرقه ات می کردم، اما این بار تا در حیاط آمدم چون آن قبلی به احترام مسئولیتت بود و این به احترام خودت!
و جالب آن بود که این خصلت ها را حمل بر خودسازی نمی کرد، بلکه می گفت فطرتا چنینم!
فراموش نمی کنم گاهی خاطراتی را از او در کلاس درس برای دانش آموزان نقل می کردم، در این کسادی بازار دین و آخوند، علاقه میشدند و بلکه شاید مشتاق زیارتش!
به راستی که او همان گونه مادرش او را «غیاث الدین» نامیده بود، غیاث دین بود و در تبلیغ دین شب و روز را از هم نمی شناخت. «هو غیاثٌ کما سَمَّتْهُ امُّه»
و چه بسیار خاطرات دل نشین دیگری از او دارم، که اگر توفیقی باشد، بخشی از آن ها را بر صفحه ی کاغذ بنگارم.
به یاد جمله ای ترکی می افتم که روزی به او گفتم که به دوستان همدانی گفته ام «غیاث کیمین تاپلماز» یعنی همچون غیاث دیگر پیدا نمی شود و او مصداق این جمله ی امامش علی(ع) است که فرمود «تَعْرِفُونَنِی بَعْدَ خُلُوِّ مَکَانِی» مرا بعد از خالی بودن جایگاهم خواهید شناخت.
عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع
عالمی گردد نکو یا شاعری شیریندسخن
دلسوخته ای، مومنی را در عزایش دلداری داده بود که «مگر خدا چه می خواهد از این دردانه ها؟!»؛ مومن بگفت «مگوکه ذات اقدسش هم خود آفریده و هم خود بخشیده، نه کم دارد و نه رشک می ورزد، بخشوده را هم به رسم بزرگان پس نمی گیرد مگر آن که باران رحمتی باریده باشد بر سر ما که ما را اکنون یارای دیدن آن نیست»؛ و شاید آن باران رحمت، همان صبری است که باقیان بر رفتگان در پیش می گیرند؟! و خوشا به حال صابران که خدای بی حساب اجرشان می دهد.
اگر عمری باشد سه شنبه به همدان می رویم تا این بار جسم بی جانش را رهسپار سرای باقی کنیم و دوباره بااو نماز بخوانیم، با این تفاوت که قبلا طه در پیشاپیش جمعیت با صدای غرایش نماز می خواند و قافله سالار سفر من الخلق الی الحق بود، اما این بار گرچه باز هم در پیشاپیش جمعیت است اما این بار او در ظاهر خاموش است و این ماییم که باید بر جنازه ی او نماز بخوانیم و بگوییم «اما لانعلم منه الا خیرا».
از روضه خوان ها شنیده ایم که وقتی کاروان اسرای کربلا به مدینه برگشتند، ام کلثوم دخت گرامی امیرمؤمنان شعری سرود که ای شهر جد ما، ما را نپذیر که با غم و اندوه آمده ایم؛ ما نیز باید بگوییم ای همدان ما را نپذیر که این بار با غم و غصه آمده ایم!
گفت کسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
کاه نبود او که به بادی پرید
آب نبود او که به سرما فسرد
شانه نبود او که به مویی شکست
دانه نبود او که زمینش فشرد
گنج زری بود در این خاکدان
کو دو جهان را بجوی میشمرد
قالب خاکی سوی خاکی فکند
جان خرد سوی سماوات برد
«اللهم اجعل قبرَه روضه من ریاض الجنة و کفنه حلّهً من حُلَلِها»
خدایا قبر او را باغی از باغ های بهشت و کفن او را حُله ای از حله های بهشت قرار ده!
*جماران