ز بس که خاطره های تو در دلم جاری ست
خوراک روز و شبم بی تو گریه و زاری ست
شوم به سوی خدا، دادِ استغاثه کنم
مگر به غیر تو و او دگر مرا یاری ست
نظر نما که مریدان به عهد و پیمانند
چو راه و رسم رفیقان ما وفاداری ست
طلوع غیبت تو ابتدای غربت ماست
سروش رجعت تو انتهای بیداری ست
بیا به عشق تو مستیم و با تو سرشاریم
هر آنکه بی تو بوُد در حضیض بیماری ست
در انتظار فرج، سر به راه و سربازیم
مرام و مسلک سرباز تو، فداکاری ست
به شوق مقدم تو، تا افق کنم پرواز
مرا نه گام بلندی و نه پر و بالی ست
ببین به نام عدالت چه ظلم ها برپاست
بنای دین تو زین عدل و داد، بیزاری ست
چه باک اگر ز جهان فتنه ها بپاخیزد
که ملک و سیطره ی شیعه را نگهداری ست
ندا رسید که صبح وصال نزدیک است
همین که دل به تو بستیم جای خوشحالی ست
ز خود سخن گفتم و باید بگویم از یاران
که جای سبز شهیدان در این میان خالی ست
برس به دادِ مهاجر که مانده در قفسی
اگر چه همّت تو، رفع این گرفتاری ست
1381/7/17 - سودان (خارطوم)
برگرفته از کتاب: شوق وصال
منتشر شده در روزنامه اطلاعات: 17 مهر 1382