دونالد ترامپ با شعار «عظمت را به آمریکا بازگردانیم« به کاخ سفید بازگشت اما دیوید بروکس چهره مشهور رسانه ای معتقد است او در حال از بین بردن عظمت آمریکاست نه بازگرداندن آن.
عصر ایران؛ لیلا احمدی- دیوید بروکس (David Brooks)، نویسنده، روزنامهنگار، مفسر سیاسی و چهره سرشناس رسانهای است. او در دانشگاه شیکاگو تاریخ خوانده و از سال ۲۰۰۳، ستوننویس ثابت نیویورکتایمز است. بروکس در شبکههای تحلیلی PBS NewsHour و NPR نیز حضور دارد و نویسنده چند کتاب پرفروش است که تعدادی از آنها به فارسی ترجمه شدهاند.
برخی از تألیفات مهم او عبارتند از:
با 12/5 میلیون تومان توسط مجرب ترین دندانپزشکان ایمپلنت انجام بده !!!
مشاهده نمونه ها
1. Bobos in Paradise (2000)
بوبوها در بهشت
(درباره طبقهی متوسط مرفه با سبک زندگی هنری و آزادمنشانه)
2. The Social Animal (2011)
حیوان اجتماعی
3. The Road to Character (2015)
جاده شخصیت
4. The Second Mountain (2019)
دومین کوه؛ در جستجوی زندگی اخلاقی
بروکس، محافظهکاری میانهرو است، اما از سیاستهای دونالد ترامپ فاصله گرفته و آنها را بهشدت نقد میکند. او به اهمیتِ اخلاق، آموزش، نهادهای مدنی و معنویت در ساخت جامعه پایدار تأکید دارد. نگاه او تلفیقی از فلسفه غربی، دینپژوهی، روانشناسی و جامعهشناسی است. تحلیلهای این روزنامهنگار و مفسر برجسته آمریکایی، ویژگیهای متمایز و قابلتشخیصی دارند که سبک فکری و نوشتاری او را شکل میدهند.
بروکس صرفاً به مسائل سیاسی و اقتصادی بسنده نمیکند؛ او ریشههای فرهنگی، اخلاقی و روانی پدیدهها را میکاود و نشان میدهد سیاستهای حاکمیتی چه آثاری بر روح جمعی جامعه بر جای میگذارند. نوشتههای او معمولاً حاوی تأملاتی درباره فضایل انسانی هستند؛ فضایلی مانند اعتماد، شجاعت، تواضع و رشد فردی. او اغلب از زاویه اخلاق فردی به مسائل کلان اجتماعی مینگرد. بروکس بهجای تحلیلهای کوتاهمدت، مسائل را در بستر تاریخی و تمدنی بررسی میکند. او بهطور منظم به تاریخ تمدن غرب، تحولات فرهنگی و میراث روشنفکری ارجاع میدهد.
اگرچه از نظر سیاسی به جناح میانهرو و محافظهکار متمایل است، اما نقدهای صریحی به جریانهای سیاسیِ همسو با خود، از جمله حزب جمهوریخواه و ترامپیسم، دارد. نوشتههای او صرفاً تحلیلی یا خبری نیستند. او از نقلقولهای ادبی و فلسفی بهره میگیرد و نوشتههایش نثری شیوا و اندیشمندانه دارند.
بروکس در بسیاری از مقالاتش - که در این تارنما هم تعدادی از انها ترجمه شدهاند- ، به ویژگیهای شخصیتیِ افراد تأثیرگذار، خواه رهبران سیاسی یا نوآوران فرهنگی میپردازد و با تحلیل این ویژگیها، الگوهای فرهنگی و اجتماعیِ بزرگتری ترسیم میکند.
این مقاله نیز، نقد تندی بر سیاستهای دونالد ترامپ، بهویژه در حوزه تجارت و مهاجرت دارد. بروکس استدلال میکند که سیاستهای انزواگرایانه ترامپ، نهفقط به اقتصاد آمریکا آسیب میزنند، بلکه روحیه و هویت فرهنگی ملت را نیز تخریب میکنند.
به عقیده او، عظمت تاریخی آمریکا، ریشه در جهانوطنی، تبادل آزاد ایدهها، تنوع فرهنگی و ارتباطات جهانی دارد. او نمونههایی از شهرهای بزرگ و خلاقِ تاریخ از قبیل آتن، فلورانس و نیویورک میآورد که محل تلاقی فرهنگها بودهاند.
از نظر او، آنهایی که در نوآوری و پویایی سهیماند، تجربهگرا هستند، ذهنی باز دارند، از دیدگاههای متنوع تغذیه میکنند و همواره در حال رشد و یادگیریاند. او این روحیه را «جهانوطنی» مینامد.
بروکس هشدار میدهد که سیاستهای ترامپ با رعبافکنی، بیگانههراسی و انزوا، این ارزشها را تضعیف میکنند و نتیجه میگیرد که اگر آمریکا هنوز خودِ واقعیاش باشد، این سیاستها نقطهعطفی برای بیداری مردم و طرد این نوع نگاه خواهند بود.
آزادی با خلاقیت، پیوندی عمیق، چندلایه و حیاتی دارد. آزادی، بستر خلاقیت است. وقتی انسان از قیدهای فکری، اجتماعی، سیاسی یا درونی رها باشد، ذهنش مجال پرواز مییابد. در این حالت، میتواند ایدههای نو بپروراند، جسارت تجربهکردن داشته باشد و از ترس قضاوت یا سرکوب، خودسانسوری نکند.
خلاقیت با پرسش، شکاکی و خیالپردازی آغاز میشود. بدون آزادیِ ذهن و زبان و در غیاب آزادی در ساختار و زمان، خلاقیت سرکوب میشود یا اصلاً مجال بروز نمییابد.
سیاستهای انزواگرایانه ترامپ (مثل شعار معروف "America First") با بستن مرزها، خروج از پیمانهای بینالمللی و سختگیری علیه مهاجران، جریان آزاد اطلاعات، فرهنگ و تعاملات بینالمللی را محدود میکنند. سیاستهای انقباضیِ رئیسجمهور جدید، به
کاستن از تنوع فکری و فرهنگی در فضای عمومی منجر میشوند. تنوع فرهنگی، زمینهساز خلاقیت سیاسی و فرهنگی است. افزایش خودسانسوری و قطبیشدن جامعه با فشار بر رسانهها یا سانسور سیاستهای مهاجرتی همراه است. کمکردن تعامل با جهان به معنی کاهش فرصت یادگیری، مشارکت و ایدهپردازی است.
ترامپ اینها را ذیل شعار بازگرداندنِ عظمت به آمریکا قرار داده اما منتقدان هشدار میدهند که انزواگرایی با توسعه و خلاقیت سیاسی در تضاد است. چنین سیاستی با چشمانداز تاریخی آمریکا نمیخواند و کشور را به قعر میکشاند. دیوید بروکس هم توضیح میدهد که تمدنهای بزرگ در تلاقیگاههای فرهنگی شکل گرفتهاند. اقتصاد خلاق و نوآور باید جهانی، باز و مبتنی بر تعاملات چندجانبه باشد. سیاستهای اقتصادی ترامپ که متمایل به حمایتگرایی افراطی (مثل جنگهای تعرفهای با چین، خروج از TPP، یا محدودسازی تجارت آزاد) هستند، استارتاپها و شرکتهای نوآور را از بازارهای جهانی خارج میکنند، مهاجران ماهر (که سهم زیادی در نوآوری سیلیکونولی و اقتصاد دیجیتال داشتند) را محدود میکنند، همکاریهای علمی و فناورانه بینالمللی را تضعیف میکنند. این سیاستها بهجای شکوفا کردنِ خلاقیت اقتصادی، بر توسعه و نوآوری دیوار میکشند.

دیوید بروکس در این مقاله با نگاهی تاریخی به انتقاد از سیاستهای انقباضی دونالد ترامپ، بهویژه در زمینهی تجارت و مهاجرت پرداخته است. به باور او، ترامپ با اعمال تعرفههای سنگین و محدودیتهای مهاجرتی، نهفقطاقتصاد، که روان جامعهی آمریکایی را خدشهدار و رنجور کرده است.
آمریکا در دوران اوج، درها را به روی مردم جهان گشوده بود. آمریکا کشوری بود با تنوع قومی، فرهنگی و فکری که با جذب نخبگان، ایجاد شبکههای بینالمللی و تبادل ایدهها، به نوآوری و پیشرفت دست یافته بود. سیاستهای ترامپ همین «جهانوطنی» را هدف گرفتهاند و فضایی مملو از ترس، بیاعتمادی و انزوا ایجاد کردهاند.
ترجمه مقاله دیوید بروکس به قرار زیر است؛ با این توضیح همیشگی که آثار و مقالات ارائهشده در این بخش، بازتاب دیدگاه نویسنده و در راستای بررسی مطبوعات جهان است.
➖➖➖➖➖➖➖➖
دیوید بروکس: بگذارید دیگران از آشفتگی اقتصادیِ ناشی از تعرفههای رئیسجمهور ترامپ حرف بزنند. من میخواهم از آسیبی بگویم که این سیاستها بر روح و روان مردم آمریکا بر جای گذاشتهاند.
ترامپ در حال دیوارکشیدن است. سیاستهای تجاریاش نهفقط به جریان کالا و خدمات آسیب رسانده، که جریان انتقال ایده، ارتباطات، فناوری، تعامل و همدلی را نیز مختل کرده است. سیاستهای مهاجرتیِ او نیز همینگونهاند. او به نهادها و جوامعی که بیشترین سهم را در تبادلات بینالمللی دارند، حملهور میشود. پژوهشگران، دانشگاهیان، دستگاه دیپلماسی، نهادهای کمکرسانیِ بینالمللی و ائتلافهایی مانند ناتو از حملات او بینصیب نماندهاند.
درونمایه سیاستهای افتراقی ترامپ چنین چیزی است: «از این خارجیهای لعنتی خوشمان نمیآید.» و این در حالی است که در سراسر تاریخ تمدن غرب، دولتهای بزرگ، تلاقیگاهِ ملتها و تمدنها بودهاند. مردم از سراسر دنیا به چنین مناطقی میآمدند، تبادلنظر میکردند و اتفاقات جدید و خلاقانهای رقم میزدند. پیتر هال در کتاب معروفاش با عنوان «شهرها در مسیر تمدن»، به نوآورترین نقاط جهان در طول تاریخ پرداخته و به آتن در قرن پنجم پیش از میلاد، فلورانس در قرن پانزدهم، وین از اواخر قرن هجدهم تا آستانه جنگ جهانی اول، نیویورک از اواخر قرن نوزدهم تا میانه قرن بیستم و خلیج سانفرانسیسکو اشاره کرده است. این نواحی، تلاقیگاه مردمِ کشورهای گوناگون بودهاند.
[م. کتاب «شهرها در گذار تمدن» "Cities in Civilization" نوشته پیتر هال (Peter Hall)، یکی از آثار مهم در حوزه شهرسازی، جغرافیای شهری و تاریخ تمدن است. این کتاب، شاهکاری پژوهشی است که سیر تحول شهرها و نقش آنها در شکلگیری فرهنگ، اقتصاد، نوآوری و تمدن را بررسی میکند.
پیتر هال در این اثر، تاریخ پنج هزار ساله شهرسازی را بررسی میکند و نشان میدهد که برخی شهرها در دورههایی خاص، محور خلاقیت، نوآوری یا قدرت تمدنی بودهاند. او شهرها را به چهار دسته تقسیم میکند:
1. شهرهای خلاق (Creative Cities)
مثل فلورانس، وین، پاریس، لندن
در زمینه هنر، موسیقی، فلسفه، ادبیات
2. شهرهای صنعتی (Industrial Cities)
مثل منچستر، دیترویت، شیکاگو
در زمینه نوآوری فنی و تولید
3. شهرهای برنامهریزیشده (Planned Cities)
مثل برازیلیا، چاندیگار، واشنگتندیسی
بهعنوان الگوهای آرمانی توسعه شهری
bamdadan, [04/13/2025 07:24 ق.ظ]
4. شهرهای اطلاعاتی یا پستمدرن (Information Cities)
مثل توکیو، لسآنجلس
در دوره دیجیتال و جهانیشدن
پیتر هال میگوید خلاقیتِ فرهنگی، نوآوری فناورانه و نظم اجتماعی، به رشد تمدن از دل شهرها منجر شده است و هرگاه این عناصر با هم تلاقی پیدا کنند، شهر را به مرکز تحول تاریخی مبدل میکنند.]
هال مینویسد: "مردم با هم ملاقات میکنند، آهنگ کلام یکدیگر را میشنوند، سرخوش میشوند، به رقص درمیآیند، هماندیشی و مفاهمه میکنند. در برخوردهای فرهنگی، جرقههایی زده میشود و بداعتی از دلشان پدید میآید. این اتفاق در نقاط اتصال فرهنگها رخ میدهد. گذرگاههای فرهنگی، مشوقِ تبادلات جهانی هستند و ویژگیهای مشترکی دارند. تلاقیگاه فرهنگی، نباید خشک و کلیشهای باشد. نمیتواند طبقاتی و سلسلهمراتبی باشد. آداب غیررسمی، دوستانه و انعطافپذیری بر آن حاکم است."
هال مینویسد: "نوآوری اقتصادی در مناطقی به اوج میرسد که شبکهای غنی از مسیرهای وارداتی در کار است. از همین مسیرها، ایدههای جدید وارد میشود."
آمریکا روزگاری چنین بود؛ تقاطع فرهنگها و ملتها شده بود. مهاجران بلندپرواز از گوشه و کنار دنیا میآمدند تا در بطن رخدادهای جهانی قرار گیرند. ما حامی تجارت آزاد بودیم. استعمار بریتانیا و جهانوطنیِ آمریکا، انگلیسی را به زبان جهانی مبدل کرده بود.
جهانوطنبودن، زمانی چشمانداز و آینده ما بود. آن ماری اسلاوتر در سال ۲۰۰۹، مقالهای در نشریه فارینافرز با عنوان «لبهی قدرت آمریکا»، منتشر و استدلال کرد که در قرن بیستویکم، برتری از آن کشورهایی است که خود را در مرکز شبکهها قرار دادهاند و آمریکا برای چنین نقشی بسیار مناسب است، چراکه ما جمعیتی متنوع، متشکل از پیوندهای جهانی داریم، ائتلافهایی در دو سوی اقیانوس تشکیل دادهایم و از بهترین دانشگاهها و دانشجویان خارجی برخورداریم.
به همه اینها خدشه وارد شده است. اما نگرانی اصلی من، چیز دیگری است. من عمیقاً نگران روح و روان آمریکایی و ارزشهای این کشورم. روان انسانها از شرایط زیستی، تأثیر میپذیرد. شرایط کنونی بر ذهنیتی امنیتمحور مبتنی است و با همین نگاه تقویت میشود؛ نگاه بدبینانهای که میگوید، دیگران تهدیداند؛ دنیا بیرحم است، بازی همیشه مجموعصفر است. باید مراقب دشمنانمان باشیم، مصونیت ایجاد کنیم و دیوار بسازیم.
اما اگر به فرهنگ جوامع در دوران اوجشان نگاه کنیم، میبینیم ذهنیتشان کاملاً مغایر با این نگرش بوده است. کنت کلارک (منتقد هنری) در کتاب تمدن که مروری است بر دورانهای اوجِ تاریخ غرب، نوشته است: "دورانهای عظیم تاریخی بر مبنای اعتماد و خویشباوری بنا شدهاند. توسعه، حاکی از اعتقاد به قانونمداری و توانمندی است. فرهنگ مشترکِ مبتنی بر اعتماد، ملتها را به تهور اجتماعی و ماجراجویی مجهز کرده است."
افراد پویا و نوآور چگونهاند؟ آنها خود را در موقعیتهای جدید و ناشناخته قرار میدهند. اشتیاق به ناشناختگی، تجربه و فراروی دارند. آدام هوخشیلد میگوید: «وقتی در کشوری هستم که کاملاً با کشور خودم تفاوت دارد، چشمم باز میشود. انگار دارویی مصرف کردهام که ذهن را دگرگون میکند و باعث میشود چیزهایی ببینم که معمولاً از دید پنهان میماند. انگار این جور مواقع، بیشتر از همیشه زندهام.»
[م. هوخشیلد، مورخ، روزنامهنگار و استاد دانشگاه کالیفرنیا است که در آثار تاریخیاش به عدالت اجتماعی، استعمار و مقاومت پرداخته است.]
افراد خلاق و نوآور، کنجکاویهای متنوعی دارند. علایق و اشتیاقشان، حوزههای متنوعی را در بر میگیرد. به همین دلیل، برندگان جایزه نوبل، معمولا از هنرهای دیگری مثل شعبدهبازی، بازیگری، رقص، نویسندگی و مهارتهای خلاقانه برخوردارند.
نوآورها، دامنه اجتماعی گستردهای دارند و دوستانشان از طیفهای گوناگوناند. چارلز داروین، دههها پیش از انتشار خاستگاه گونهها، بهطور منظم با بیش از ۲۰۰ دانشمند در ۱۳ حوزه مختلف، از اقتصاد تا زیستشناسی مراوده داشت.
آنها توان ترکیب دیدگاههای بهظاهر مغایر را دارند و خلاقیت زمانی شکل میگیرد که بتوانید دو کهکشان فکری را به هم پیوند بزنید. پابلو پیکاسو، در چهرهپردازی غربی، از نقابهای آفریقایی استفاده کرد. یوهانس گوتنبرگ هم، حکاکی چوب، ضرب سکه و دستگاه پرس شراب را در کنار هم قرار داد تا دستگاه چاپ بسازد.
خلاقیت در پی رشد مداوم است. افراد خلاق تلاش میکنند علایق و دلبستگیهایشان را گسترش دهند و پیوسته خود را بهبود دهند. حیاتشان، فصلهای گوناگونی دارد و همیشه در حال یادگیریاند. علایق و جهانبینیشان در طول زمان دگرگون میشود تا شیوهای از معنابخشی، جایگزین شیوه دیگر شود. رالف والدو امرسون زمانی گفته بود: «عظمت انسان نه در هدفها، که در تفاوتها و دگرگونیهایش است.»
همه اینها در جهانوطنی (cosmopolitanism) خلاصه میشود. انسانِ جهانوطن، در شهر و دیاری ریشه دارد، اما گنجینه ملتهای دیگر را میآموزد و ارج مینهد. در یک کلام، زندگیاش، سلسلهای از اکتشافات جسورانه است.
گاهی چنین به نظر میرسد که قرن بیستویکم، از یازده سپتامبر به این سو، قرن حملات پیدرپی به انسان جهانوطن بوده است. رهبران، یکی پس از دیگری، بر طبل هراس و تهدید کوبیدهاند. در چنین جهان بیانعطافی، مراوده انسانها کاهش مییابد و ماجراجویی که روزگاری برترین ویژگی آمریکاییها به شمار میرفت، سرکوب میشود. ترامپ، چهارشنبه(روز اعلام تعرفههای جهانی) را «روز رهایی» نامید، با این اوصاف، چنین روزی را باید «روز رکود» بدانیم.
اگر آمریکا همان آمریکای پیشین باشد، تعرفهها نقطهعطفی در ریاستجمهوری ترامپ خواهند بود. مردم از تحمل فشار اقتصادیِ ناشی از این سیاستها خشمگین و از ارزشهای بزدلانهای که بر این نگاه حاکم است، بیزار خواهند شد.