پیکر مبارک امام در یخچال بود. آیتالله گلپایگانی فرمودند که از یخچال بیرون بیاورید تا نماز بخوانم، اما آقایان گفتند: نمیشود! آیتالله گلپایگانی فرمود: تا بیرون نیاورید من نماز نمیخوانم، مگر میخواهید نماز مشکوک بخوانید؟! من قسمت پایین پا را گرفتم، آرام بلند کردم و گفتم بلند صلوات بفرستید، لذا همه پیکر امام را بلند کردند و جلو آقا گذاشتند تا نماز بخواند. میکروفون دست ما بود، آیتالله گلپایگانی نماز را خواندند و در نماز منقلب و متأثر شدند.
پایگاه خبری جماران:۲۴ جمادیالثانی سالروز رحلت آیتالله العظمی گلپایگانی مرجع تقلید بزرگ شیعیان جهان است.
خبرنگار جماران به همین مناسبت مصاحبهای خواندنی با فرزند ایشان، آیتالله سید محمد باقر گلپایگانی درباره روابط آن مرحوم با حضرت امام خمینی (ره) انجام داده است که مشروح آن در پی می آید:
بعد از انقلاب، غیر از ایامی که حضرت امام در قم بودند، آیتالله العظمی گلپایگانی با ایشان ملاقاتی داشتند؟
بله حضرت امام در بیمارستان بودند و قبل از اینکه حکم ریاست جمهوری را به بنیصدر بدهند، آیتالله العظمی گلپایگانی با حضرت امام دیدار کردند. چون قلب حضرت امام مشکل پیدا کرده بود.
درباره ارتباط و نحوه آشنایی آیتالله العظمی گلپایگانی با حضرت امام بگویید.
ارتباط حضرت آقا با حضرت امام از شهر اراک بود. حضرت آقا سال 1336 به اراک رفت، اما حضرت امام سال 1339 یا 40 به اراک رفته بود. آقا میفرمود؛ من سطح را تقریباً تمام کرده بودم، در اراک در درس حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی شرکت میکردم و ایشان مسئولیت مدرسه آقا ضیاء را به من داد. مدرسه آقا ضیاء به دلیل اینکه داخل بازار بود، مدتی که حوزه رونق نداشت، انبار بازاریها شده بود. مرحوم پدرم با ظرافتی تک تک حجرهها را خالی میکرد و طلاب را آنجا اسکان میداد. ایشان به مرور زمان بازاریها را بیرون کرد، نظم خوبی به مدرسه داد و مدرسه آباد شد.
آقای{امام} خمینی سه یا چهار سال بعد از آقا به اراک رفته بودند. آیت الله گلپایگانی در اراک مطوّل میگفتند و امام در درس مطوّل آقا شرکت میکردند.
امام جذب آقا شده و با هم قرار میگذارند که با هم در فصل تابستان به صورت پیاده به گلپایگان بروند. کتابی درباره عمه حضرت امام وجود دارد که این قضیه در آن ذکر شده است. عمه امام، زن قَدَری بود و برای پیگیری قاتلان پدر امام به جاهای مختلف میرفت. ایشان بسیار نطّاق بود و سخنرانی میکرد.
ایشان به اراک میآید و قرار میشود که امام با عمهشان باشند. لذا ارتباط اولیه بین آیتالله العظمی گلپایگانی و حضرت امام از آنجا شروع شد.
جایی مکتوب شده که امام در درس مطوّل آیت اللهالعظمی گلپایگانی شرکت کرده است؟
ابوی میفرمودند راضی نیستم این مطلب را جایی نقل کنید. تا اینکه سال 40 حاج شیخ به قم میآید. ایشان به آیتالله العظمی گلپایگانی نامه مینویسند که ما به قم آمدیم و قرار است در قم حوزه تشکیل شود؛ لذا شما به اینجا بیایید تا حوزه را تشکیل دهیم. بنابراین، آقا و تکتک شاگردان به خاطر حاج شیخ به قم میآیند.
آقا در اراک مدرسه آقا ضیاء را اداره میکرد و به دلیل نمازی که در مدرسه میخواند، همه بازاریهای اراک ایشان را میشناختند.
بازاریهای اراک پیش حاج شیخ میآیند و میگویند، حال که شما به قم آمدهاید، اجازه دهید آقا سید محمدرضا به جای شما، حوزه اراک را حفظ کند. حاج شیخ در جواب میگوید: من میخواهم آقا سید محمدرضا، آقای ایران و جهان شود، شما میخواهید ایشان آقای اراک بماند؟ لذا اجازه نمیدهد که آیتالله گلپایگانی به اراک برگردد.
حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی حوزه قم را تشکیل داد، تک تک آقایان آمدند، امام هم به درس خارج رسید و در درس حاج شیخ شرکت کرد. آیتالله گلپایگانی میفرمود: ما از کسانی بودیم که در درس حاج شیخ اشکال میکردیم. روحیه حاج شیخ اینگونه بود، مطلبی که میگفت، منتظر بود کسی حرفی دارد یا نه؟، اما قلب حاج شیخ اواخر عمر مشکل پیدا کرده بود. شخصی به نام کربلایی علی شاه، همه کاره حاج شیخ بود. وی به شاگردان گفته بود که دیگر حق اشکال کردن در درس را ندارید، حاج شیخ جوش میکند و برای قلبش خوب نیست. وی کنار منبر حاج شیخ میایستاد، تا یک نفر میخواست حرفی بزند اشاره میکرد که سکوت کن. حاج شیخ میفرمود که چرا همه ساکت هستید و حرفی نمیزنید؟ ابوی میگفت ما به کبلعی شاه نگاه میکردیم، حاج شیخ میگفت: این را ول کنید، حرفتان را بزنید.
آقایی به نام «حَکَمی» که در {قبرستان}شیخان(در قم) دفن است، درس فلسفه شروع کرد و آقای{امام} خمینی، آقای{آیت الله العظمی سید محمد} داماد و دیگران به درس فلسفه ایشان رفتند. آیتالله گلپایگانی میگفت، ما چند روزی به درس آقای حکمی رفتیم و دائم اشکال میکردیم. آقای حکمی گفت: «سید! اینجا که درس خارج فقه نیست که این قدر اشکال میکنی، ما هر چه میگوییم باید بگویی، باشد!». آقا میفرمود: آن زمان روحیه ما اینگونه نبود که برای هر حرفی بگوییم، باشد! لذا استخاره کردم، استخاره خوب نبود و دیگر نرفتم. آقای حَکَمی هر زمان من را میدید، میگفت: چطوری سید استخاره؟ خوبی؟ تو خیلی سید خوب و با فضلی هستی، فقط اشکالت این است که برای کارهایت استخاره میکنی!
آیتالله گلپایگانی میگفت: همه شاگردان حضور در درس آقای حکمی را ادامه دادند ولی من به درس ایشان نرفتم.
علمای نجف مثل سید ابوالحسن، نائینی و آقاضیاء به دلیل اعتصاب، از نجف اخراج شدند و به قم آمدند، لذا آقای نائینی در قم درسی شروع کرد. والد ما فرمود: حاج شیخ فضلای درس مثل من، آقای{امام}خمینی، آقای {آیت الله العظمی}خوانساری و... را خواست و فرمود که به درس آقای نائینی بروید و به ایشان احترام بگذارید. لذا همه ما به درس آقای نائینی رفتیم.
یک روز آیتالله گلپایگانی همه شاگردان را جمع کرده بود و گفته بود: ما ندیدیم که آقای نائینی چیزی اضافه بر شیخ ما داشته باشد.
این را آقا مصطفی محقق هم گفته بود که آقای گلپایگانی، رفقای درس را جمع کرد و گفت: ما که در درس آقای نائینی برتری ندیدیم، شما احساس کردید که آقای نائینی چیزی اضافه بر حاج شیخ داشته باشد؟
یعنی حاج شیخ از آقای نائینی چیزی کم نداشت هر چند در آن زمان آقای نائینی خیلی مطرح و معروف بود.
آیتالله گلپایگانی میفرمود: اولین جواز عمامهای که حاج شیخ صادر کرد، جواز عمامه من بود. جواز عمامه دارای تاریخ بود، عکس نداشت و روی برگهای مینوشتند که فلانی در داشتن عمامه مجاز هستند. ابوی درباره رفاقتش با امام میفرمود: یک بار میخواستم به مشهد بروم و جواز عمامهام تمام شده بود لذا برای اینکه مأموران رضاخان اذیت نکنند، جواز عمامه امام را گرفتم و به مشهد رفتم.
در آن دوران شرایط آنقدر بد بود که برای عمامه، طلاب و روحانیون را اذیت میکردند؟
آقا میفرمود: ما بعد از نماز صبح که هوا تاریک بود همراه رفقا به باغهای اطراف قم میرفتیم و تا نماز مغرب و عشا به مباحثه مشغول بودیم. شبها در قم برق نبود و کوچهها تاریک بود به همین دلیل از کوچه پس کوچهها به حجره و مدرسه میرفتیم. مأموران پهلوی هم صبحها به مدرسه میآمدند تا ببینند چه کسی حضور دارد و چه کسی نیست، چه کسی عمامه دارد و چه کسی عمامه ندارد.
بعد از فوت مرحوم آیتالله العظمی بروجردی، در خانه ایشان جلسهای گرفته بودند که همه مدرسین درجه یک قم حضور داشتند؛ بزرگانی مثل آیات: آقای خمینی، آقای داماد، آقای شریعتمداری، سید مصطفی خوانساری، مرتضی حائری، سید مرتضی لنگرودی و سلطانی و ... آنجا بودند. آیتالله بهبهانی هم از تهران آمده بود و در جلسه حضور داشت.
بحث درباره این بود که اگر به طلاب شهریه داده نشود، حوزه تعطیل میشود و طلبهها پراکنده میشوند به همین دلیل باید برای شهریه فکری کرد.
آقا فرمودند: سه پیشنهاد مطرح شد. حاج احمد خادمی که همه کاره آقای بروجردی بود پیشنهاد کرد که همه آقایان شهریه را بگیرند، به دفتر آقای بروجردی بدهند و کار دفتر ایشان ادامه داشته باشد. آقایان از حاج احمد خادمی دلِ خوشی نداشتند که دوباره خودشان را زیر یوغ ایشان بگذارند به همین دلیل جلسه به سکوت گذشت و حرف حاج احمد قبول نشد.
چون آیتالله سید احمد خوانساری از همه علما بزرگتر بود، یکی از بزرگان که اسمش را نمیبرم، گفته بود: برویم و آقای سید احمد خوانساری را از تهران بیاوریم و مثل آقای بروجردی مرجعیت را به ایشان بدهیم. اما گفته بودند با احتیاطات ایشان چه کار کنیم؟ برخیها ایراد وارد کرده بودند و این پیشنهاد هم رد شده بود.
در این بین آیتالله شریعتمداری گفته بود که من نصف شهریه را قبول کردم. آقای بروجردی به فرد معیل(عیالوار) درس خارج خوان، شصت تومان شهریه میداد و نصف آن 30 تومان میشد.
آیتالله گلپایگانی میگفت: یک طرف من آقای{امام} خمینی و طرف دیگر من حاج آقا مرتضی حائری نشسته بود. این دو به من فشار آوردند که شما نصف دیگر را قبول کنید. من هم میگفتم: من چیزی ندارم که قبول کنم. آقای{امام} خمینی و آقا مرتضی اصرار کردند که قبول کنید چون فرد دیگری غیر از شما نیست. این دو بزرگوار گردن ما گذاشتند و گفتند که آقای آسید محمدرضا قبول کردند، صلوات بفرستید. آقای گلپایگانی میفرمود که من مرجعیت را قبول کردم در حالی که دو تا یک تومنی در جیب من بود و هیچ چیز نداشتم. آیتالله گلپایگانی فرمود که حاج آقا روحالله به من گفت که در تهران رفقایی دارم که پیش شما میفرستم تا وجوهاتشان را به شما بدهند لذا نگران نباشید.
بعد از جریان فیضیه که امام خمینی مطرح شده بود آقای فلسفی نزد آیتالله گلپایگانی آمد و مقداری وجوهات آورد. ایشان گفت که آقای خمینی به من سفارش کرده وجوهات را به شما تحویل دهم. آقا فرمود: آقای خمینی الان جزء مراجع هستند و شهریه و دفتر دارند، این وجوهات را خدمت ایشان ببرید.
آن زمان سر نخواستن وجوهات دعوا بود.
در جریان مدرسه فیضیه بود که امام خمینی میخواست برود و سخنرانی کند، یادم نیست که آیتالله گلپایگانی چه کسی را فرستادند که برو و به آقای خمینی بگو که من حکم میکنم شما نروید، چون برای شما خطر دارد. وقتی که این واسطه رفته بود به امام پیام آیتالله گلپایگانی را برساند، امام سوار ماشین شده بود و به مدرسه فیضیه رفته بود. بعدها امام خمینی گفته بود که اگر حکم آقای گلپایگانی قبل از رفتن من آمده بود، من به فیضیه نمیرفتم.
روابط آیتالله العظمی گلپایگانی با حضرت امام، بعد از تبعید ایشان به ترکیه چگونه بود؟
بعد از اینکه امام را به ترکیه تبعید کردند، از طرف برخی آقایان نمایندگانی نزد ایشان رفتند و از طرف آیتالله گلپایگانی، مرحوم آقا مهدی و آقای صفایی به ترکیه رفتند. آقای صفایی همیشه با حاج آقا مصطفی بودند و آقا مهدی با امام خمینی انس داشتند. برخلاف فرستاده برخی آقایان دیگر که امام آنان را تحویل نگرفتند، ایشان آقا مهدی را بسیار تحویل گرفتند. با اینکه حاج آقا مهدی خیلی جوان بود، در ترکیه با امام بیرون میرفتند، اتفاقاً عکسی هم دارند که هر دو پالتو پوشیدهاند.
حاج آقا مهدی که از ترکیه برگشت نامهای از طرف امام به خانواده ایشان آورد. یادم است که همسر امام به دیدن حاج آقا مهدی آمد و وی نامه را تحویل همسر امام داد. همسر امام که تشریف میبرد، آقا مهدی به خانه امام رفت و گفت: اگر میخواهید لباس و کتاب به امام برسانید، تحویل من دهید تا برای امام ببریم که این کار را کرد.
در نجف هم حاج آقا مهدی با امام بیارتباط نبود. بعدها صحبت کردن از ایران با نجف امکان نداشت و اگر هم امکان داشت، نیروهای ساواک کنترل میکردند لذا حاجآقا مهدی به لندن رفت و از آنجا با حضرت امام ارتباط برقرار میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب که امام به ایران آمد، آیتالله گلپایگانی برای استقبال ایشان، حاج آقا جواد و هیئتی را به فرودگاه تهران اعزام کرد.
تا اینکه امام خمینی به قم آمدند. در قم، قبل از اینکه آقا به دیدن امام بروند، امام به دیدن آیتالله گلپایگانی آمدند. با آقای توسلی صبحت کردیم که آقا میخواهند شب بیایند و امام را ببینند، اما آقای توسلی گفته بود که امام فرموده، امشب میخواهم به منزل آقای گلپایگانی بروم. لذا اولین جایی که حضرت امام آمدند منزل آیتالله گلپایگانی بود.
مثل اینکه آقای سید صادق روحانی مایل بوده که حضرت امام اول پیش ایشان برود و اختلافات بین امام و آقای روحانی از همانجا شروع شد.
زمانی که امام در نجف بود آقای -که نامش را فراموش کردهام- پیش ایشان رفته بود و از قم و انقلاب گزارشهایی داده بود. گفته بود که در ایران درباره انقلاب به حرف چه کسی گوش دهیم؟ امام فرموده بود: آیتالله گلپایگانی ایراد ندارد. وی نظر امام را درباره آسید صادق پرسیده بود، امام گفته بود: «لم یبلغ الحُلُم» یعنی ایشان به سن تکلیف نرسیده است و زود است به ایشان مراجعه کنید.
درباره نمازی که مرحوم والد برای امام خواندند بگویید.
حاج احمد آقای خمینی به حاج آقا جواد زنگ زد که اگر آیتالله گلپایگانی قبول بفرمایند، به تهران بیایند و نماز را بخوانند، ما خیلی ممنون میشویم. پیام حاج احمد آقا را خدمت آقا عرض کردیم.
حاج احمد آقا خمینی گفت که من ماشین میفرستم. آقای شیخ حسن صانعی و چند نفر دیگر با دو یا سه ماشین آمدند، آقا نماز مغرب و عشا را خواندند، غذا میل کردند و شبانه به طرف تهران حرکت کردیم. اخوی، آقای صافی و چند نفر دیگر همراه آقا بودند. شب دو قسمت شدیم؛ تعدادی به منزل آقای توسلی در جماران رفتند و یک سری به منزل آقای رسولی رفتند. من در منزل آقای رسولی خدمت آقا بودم، و چون پشه زیاد بود برای آقا پشهبند زدند. آقا نماز صبح را اقامه کردند و بعد از صرف صبحانه، ماشین آمد و از جایی که تعیین شده بود برای اقامه نماز رفتیم.
مراسم بسیار شلوغ و نامنظم بود. هر کس را که میدیدیم در دستانش یوزی و یا کلت داشت و اسلحه دست مردم بود. وقتی که ما وارد شدیم، همه آقایان نشسته بودند و اسحاق خان از پاکستان هم حضور داشت. آقا وارد شدند و فشار آن قدر زیاد بود که حتی آهنها را شکستند. نگهبانان پشت سر آقا بودند و مراسم نظم و نظام خاصی نداشت. واقعاً آن روز خدا همه را حفظ کرد، چون اگر کسی یک ترقه هم میانداخت تعدادی کشته میشدند!
پیکر مبارک امام در یخچال بود. آیتالله گلپایگانی فرمودند که از یخچال بیرون بیاورید تا نماز بخوانم، اما آقایان گفتند: نمیشود! آیتالله گلپایگانی فرمود: تا بیرون نیاورید من نماز نمیخوانم، مگر میخواهید نماز مشکوک بخوانید؟! من قسمت پایین پا را گرفتم، آرام بلند کردم و گفتم بلند صلوات بفرستید، لذا همه پیکر امام را بلند کردند و جلو آقا گذاشتند تا نماز بخواند. میکروفون دست ما بود، آیتالله گلپایگانی نماز را خواندند و در نماز منقلب و متأثر شدند.
بعداً آقای توسلی گفتند که حضرت امام وصیت کرده بود که آقا نمازشان را بخوانند و اگر ایشان به تهران نیامدند جنازه را به قم ببرید تا ایشان نماز بخوانند.
امام و آیتالله گلپایگانی به همدیگر علاقه زیادی داشتند، چون همدوره بودند و یکدیگر را میشناختند. آقای مرعشی نجفی هم که مرحوم شد و خبر فوت ایشان را به آیتالله گلپایگانی عرض کردند، ایشان گفتند: عجب! دیگر سفره حاج شیخ جمع شد و شاگردانی که با هم بودیم، همه رفتند.
احتراماتی که حضرت امام برای والد شما قائل بود، چه مقدار در ثبات حوزه دخیل بود؟
امام به آقای منتظری و آقایان دیگر نامهای نوشتند که درباره امور حوزه به آقای گلپایگانی مراجعه کنید.
شبهای عید فطر آقای احمد بهاءالدینی تماس میگرفت و میگفت: الان خدمت حضرت امام هستم، ایشان به من امر فرمودند که خدمت آقا سلام برسانید و بپرسید که عید برای ایشان ثابت شده است یا نه؟ ما میآمدیم پیش آیتالله گلپایگانی، اگر اول ماه ثابت شده بود میگفتیم: به امام سلام برسانید که ثابت شده است.
چند بار احمد آقا زنگ زد که امام فرموده، بگویید که آقا برای من حکم کنند و «حَکمتُ» بگویند که فردا عید است. ما خدمت آیتالله گلپایگانی عرض میکردیم که امام گفتهاند برای شخص ایشان «حَکمتُ» بگویید و ایشان میگفتند.
گاهی برنامههایی بود که حضرت امام به واسطۀ احمد آقا پیام میداد که من در فلان جریان نمیخواهم دخالت کنم، شما وارد شوید و من پشتیبانی میکنم.
برخی مسائل جنبههای سیاسی و مذهبی داشت، آقا اطلاعیهای میداد و حضرت امام میفرمودند نظر آقای گلپایگانی باید تحقق پیدا کند. قانون اساسی که تصویب شد و حضرت امام آن را امضا کرد، بازرگان، صباغیان، سحابی و... آن را خدمت آقا آوردند، آقا مطالعه کردند و مسائلی گفتند که از جمله آنها این بود که «رئیس جمهور باید دو شرطِ شیعه اثنی عشری و مرد بودن را داشته باشد.» امام هم گفته بودند که نظر آقای گلپایگانی باید اطاعت شود. لذا عبارت دوپهلویی نوشتند که رئیس جمهور باید رجل سیاسی باشد. در نهایت به دستور امام نظر آیتالله گپایگانی اعمال شد.
ظاهراً آیتالله گلپایگانی درباره حکومت ازهاری اطلاعیه مهمی داده بودند.
بله، آیتالله گلپایگانی درباره ازهاری اطلاعیه مهمی دادند و احمد آقا از پاریس زنگ زد و گفت: «دوازده مرتبه از طرف من دست آقا را به خاطر این اطلاعیه ببوسید.» در خفقان شاهنشاهی شجاعت میخواست که این اطلاعیه نوشته و پخش شود به همین دلیل این اطلاعیه کمر ازهاری را شکست.
همان شبی که حضرت امام رحلت کردند، اعضای جامعه مدرسین، آخر شب به بیت آقا آمدند. البته ما میدانستیم که حضرت امام رحلت کرده است، چون حاج آقا جواد به تهران رفته بود و با هم تماس داشتیم. اعضای جامعه مدرسین آقایان آذری، احمدی میانجی، آقا مهدی روحانی، طاهر شمسی و شرعی گفتند: «مرجعیت و رهبری از نظر قانونی و شرعی، منحصر در شماست و شما باید قبول کنید.» آقا فرمودند: «من به خود آقای{امام} خمینی هم گفتم که من دعوی رهبری ندارم.» علیرغم اینکه برخی دعوی این قضایا را داشتند. اعضای جامعه مدرسین اصرار کردند، آقا فرمودند: نه. آنان گفتند: ما نمیرویم مگر اینکه شما قبول کنید. آقا گفتند: شما بروید تا فکر کنم.
آقای آذری به من گفت: «فردا ساعت هشت از خبرگان به شما زنگ میزنم و نظر مثبت آقا را میخواهم.» ایشان ساعت هشت صبح زنگ زد و پرسید: چه شد؟ به آقا گفتم، آقا گفتند: «من همان که گفتم، هر کس که رهبر شد تذکر میدهم، اما مخالفت نمیکنم.»
از برخی شهرها که مقلدین آیتالله گلپایگانی زیاد بودند، میآمدند و میگفتند که امام جمعه را شما تعیین کنید، اما آقا میگفتند: با همانهایی که آقایان معین کردهاند، مخالفتی ندارم.