احمد دلاکه عزیزِ دل است
وصفِ صفاتش به زبان مشکل است
محوِ نگاه و سخن یار بود
بر سپه ناصره سردار بود
شیفته ی راهِ حسینی هم اوست
کشته ی میثاق خمینی هم اوست
میرِ علمدارِ بسیج احمد است
تا به ابد در دو جهان سرمد است
صف شکن لشکرِ دینِ مبین
یار ولایت نبود غیر از این
دشمنِ کفّار و منافق ستیز
در نظرش نور و سیاهی تمیز
آنکه عیان بود ، اسیر فساد
شور و خروشش همه دارد بیاد
یادِ خدا در همه احوال بود
فارغ از آن همهمه و قال بود
گوش به فرمان ولی بسته بود
وز رخِ زیبای جهان خسته بود
مردِ عمل بود در آن روزگار
دستِ تهی شاکرِ پروردگار
او ز کرم شهره ی بازار بود
مهر و وفا هر دو خریدار بود
یارِ ضعیفانِ زمین خورده اوست
در غمشان همره و افسرده اوست
وانکه ندارد گهری جان اوست
در رهِ حق تحفه ی دکّان اوست
حافظ گمنام عدالت گری است
نقلِ حدیث اش سخنِ دیگری است
چشمِ نترس و جگرِ شیر داشت
بر دو لبش نغمه ی تکبیر داشت
عشق بجانش شرر افکنده بود
ساعی ی جوینده ی یابنده بود
مونس و همراهِ مهاجر چه شد
رفت و به این سوی زمین خیره شد
تهران 1390/1/13
برگرفته از کتاب" ساقی مستان