محمود دولتآبادی در دیدار بلوچ، برای توصیف مردمان بلوچ مینویسد؛ نمیدانم شما در پیکره آرام، زمخت، خاموش و افراشته یک نخل دقیق شدهاید؟ نخلی بر گستره بیکران و پرآفتاب کویر؟ هر بلوچ یک نخل است و روح هر بلوچ یک بیابان پرآفتاب.
محمود دولتآبادی در دیدار بلوچ، برای توصیف مردمان بلوچ مینویسد؛
نمیدانم شما در پیکره آرام، زمخت، خاموش و افراشته یک نخل دقیق شدهاید؟ نخلی بر گستره بیکران و پرآفتاب کویر؟ هر بلوچ یک نخل است و روح هر بلوچ یک بیابان پرآفتاب.
بلوچ خوی شتر دارد. مهربان، آرام، بردبار، مقاوم و پرتوان اما پرکینه. ژرفکینه. همچو کینه شتر...
از بلوچِ اهل دانشی ساکنِ زاهدان شنیدم که برهمزدن بساط دستفروشی توسط مأموران شهرداری بود که آتش عصیان و جنایت را به جان او انداخت. هرچند روایتهای دیگری هم در میان است اما روح حاکم بر حرف اول، چیزی است که انگار باید کرد که حرف بسیاری از مردمان بلوچ است؛ یعنی بگذارید زندگی کنیم. نگاهی در ایران، دستکم در صد سال اخیر، همواره نگاهی مبتنی بر دیگریسازی نسبت به مردمان بلوچ داشته است. این موضوع پس از انقلاب متأسفانه نیز رنگی دیگر به خود گرفت. از دیگرسو دستمایه ورود برخی کشورهای منطقه برای مداخله در تشدید غیریتسازی در میان مردمان نیز شده است اما برای پرداختن به موضوع مردمان بلوچ، نخست باید دولت را مورد پرسش قرار داد.
محمود زندمقدم چند دهه پیشتر در حکایت بلوچ نوشته است «کسی نیست به دولت ایران بگوید یا بلوچ ایرانیست، یا ایرانی نیست. اگر ایرانیست، این چه وضعی است دارد... بلوچهای ایرانی که به بلوچستان پاکستان رفتهاند، حالا همه ثروتمند شدهاند، صاحب باغ و ملک و زراعت شدهاند. درحالیکه اگر اینجا میماندند، فقیر بودند». و امروز هم هنوز در بر همان پاشنه میچرخد.
این روزها، گزارهای که برخی مسئولان و صداوسیما برای کشتهشدگان حمله نظامی پاکستان به سراوان کار بردهاند، این داغ را تازه کرده است. اینکه آنها ایرانی نبودهاند. آن چهارکودک و سه زن و دو مرد بلوچ. فارغ از اینکه ارزش جان آدمی را با ایرانی بودن یا نبودن نمیسنجند، این داغِ مردمان بلوچ بود که تازه شد.
فقر غلیظ و متراکم مردمان سیستانوبلوچستان و توسعهنیافتگی استان، چیزی نیست که بتوان پنهانش کرد. پیرامونی و حاشیهایدیدن این استان، مضاف بر امنیتیدیدن همه مسائل استان و فقدان رویکرد مبتنی بر توسعه پایدار از عوامل اصلی پایینبودن این منطقه در شاخصهای توسعه است. در پنج سفری که به سیستانوبلوچستان داشتم، همواره دو قطبیسازی را حس کردهام. سیاستهای دیوانی و بوروکراتیک و نگاه امنیتی انضباطی منجر به تشدید شکاف بین سیستانوبلوچستان شده است. شکافی که منجر به تولید رنجها و زخمهای بسیاری بر پیکر ایران شده است. خوب است ببینیم این دوقطبیسازیها، در کشورهای دیگر دنیا چه سرنوشتی پیدا کرده است. حدود 30 سال پیش در رواندا، به روایت جاناتان گلاور در کتاب «انسانیت؛ تاریخ اخلاقی قرن بیستم» دو قبیله هوتو و توتسی سالها با یکدیگر منازعه و خصومت داشتند اما در کنار هم زندگی میکردند، تا اینکه پس از سقوط هواپیمای رئیسجمهور هوتو، آن حوادث ناگوار آغاز شد.
در یکی از دو دیدار و گفتوگویی که با مرحوم دکتر محمود زندمقدم - محقق و راوی کتاب هفتجلدی حکایت بلوچ - داشتم، در همراهی استادان دکتر هادی خانیکی و دکتر سیدحسین سراجزاده و دکتر محسن گودرزی خدمت این مردمشناس بینظیر رسیده بودم. زندمقدم میگفت «برای من بلوچستان یک درد است؛ دردی که هنوز هم ادامه دارد». و این درد مدتهاست که مزمن شده است و هرازچندگاهی سر باز میکند. دردی که در گرد و غبار حاصل از خشکشدن تالاب هامون و بیتوجهیهای سیاستی به زیستبوم استان و فقدان طرحهای توسعهای کلان برای ارتقای کیفیت زندگی و ناتوانی برای تأمین حقآبه هیرمند و توزیع آب بسنده برای امکان زیستن گم شده است.
شاید کلیدواژه پرداختن به مسائل سیستانوبلوچستان این است که بدانیم که با پارهای از تن ایران مواجهیم، پارهای شریف، آرام، مقاوم و پرتوان. نباید اجازه داد این دیگریسازیها، منجر به تولید خشونت درون خانواده ایران شود. و به قول زندمقدم، در هیچ ورق حکایت بلوچ، غریبهای نیست. بلوچان، همه خویشاوندند.
*شرق