تاريخ انتشار: 24 تير 1390 ساعت 17:27:09
نجواهاي عاشقانه از درد دوري مولايمان حضرت مهدي صاحب الزمان (عج)

بر بال نور

هزار سپیدار در بوستان قلب ما تو را صدا می زنند و هزار پرنده در آسمان اشتیاق ما به کاشانه تو کوچ می کنند. لحظه ای به تبار تو چشم می دوزم: از آدم تا خاتم، چشم به راه تو بوده اند. از اولین امام تا یازدهمین رهبر، به ظهور تو نوید داده اند. رسالت ناتمام همه انبیا و اولیا در انتظار توست تا آنها را به اتمام رسانی. بر چکاد البرز، نام تو رقم خورده است و بر پیشانی کعبه، نشانی تو. ای از تبار پاکان نه فقط ما چشم به راهیم که افق چشم به راه توست. ای خورشید بی غروب، از پس ابرها انتظار را به پایان رسان.

بر بال نور، ص 88 ـ عبدالحسین فخاری

و این است مهدی

بعثت فرود آمدن نور است در طبیعت، غدیر تداوم حکومت نور است در زمین. عاشورا ذبح عظیم است برای نجات دادن حکومت نور و مهدی انفجار نور است در استغراق ظلمت. هرچه جهان ظلمانی تر گردد و تاریک تر شود، طلب روشنایی لازم تر و محسوس تر خواهد شد. هنگامی که آفاق را ظلمت فرا گیرد. نورشناسان نورطلب به پا می خیزند و به بیداری جامعه و آماده سازی یاران مهدی دست می یازند، تا همه در جستجوی خاور انوار برآیند و تا به طلب «طلعت رشیده» و «غرّه حمیده» بشتابند و تا دست نیاز به درگاه خدای بی نیاز بردارند و آن ذخیره الهی و منجی نهایی را بطلبند. این آرزویی است که از قدیمْ روزگاران در آن باره سخن ها گفته اند و پیامبران و حکیمان آن را وعده داده اند.

خورشید مغرب، محمدرضا حکیمی، ص 354

برای او

چقدر سخت است قطره بودن و از دریا گفتن و چقدر سخت تر آنکه از یک دل دریایی گفتن؛ و تو آن دل دریایی هستی که یک اقیانوس عشق را در خود جای داده ای. ای مقتدا و مولای من، اگر از اقیانوس بی کرانه محبّت تو یک جام نصیبم شود، دریا خواهم شد. ای نازنین ترین ای مهربان ترین... ای سبزترین روح آفرینش و ای نمونه ترین نهال باغ محبت، بی تو اسیر گلخانه ام و در حسرت نور. ای نسیم بهار، بیا و ما را از این همه انتظار رهایی ده؛ چه سال هاست که پشت پنجره های انتظار، چشمانمان منتظر وزیدن نسیمی دل انگیز است. ای مولا، ببار و مگذار که ابرهای تعصب، خورشید بینش ما را بپوشانند. ای همیشگی ترین روشنایی آب و مهتاب و ای خلاصه خوبی و زیبایی ها، بی تو پاییزترین و خاموش ترینم.

زینب شفیع زاده

بیا ای...

ای هدیه شجاعت علی، بیا که یهودْ خیبری بنا کرده است و در جولان، جولان می کند. سرزمین فلسطین برایت ناله های زنان و کودکان را در درون پر دردش جای داده است و برای یهود «سوف یعود» تو را می خواند. بیا که بیت المقدس به خود مژده سحر را می دهد و با خون وضو می کند تا با تو نماز بخواند. بیا و در بیت المقدس با مجروحان نمازی اقامه کن. بیا که نمرودیان زمان در غیابت، بت ها تراشیده اند و بت خانه ها آباد کرده اند. در هر گوشه ای از زندگی خسته بشریت، مادیّت برافراشته است و روح انسان های پاک، خسته.

سخنی با مهدی علیه السلام

هر صبح دریچه های قلبم به سوی تو باز می شوند و انوار نگاه توست که ضربان حیات را در شریان های وجودم به جریان می اندازد. قایق انتظار در بحر طولانی چشمانم، بی صبرانه تو را می طلبد و با رعد بغض، سیل اشک، طغیان گرانه از سدّ مژه گذشته، در جزر و مدّش مروارید اشک را بر ساحل گونه به جای می گذارد. کبوتر سلام هر روز همراه ذکر نامت از گنبد لب هایم به سوی تو و به سمت شهر عشق پر می گشاید. در این غوغای زمانه، اسب تنهایی ام را هیچ چیز و هیچ کس رام نمی کند. گوش و چشم و دل که هیچ، بلکه تک تک سلول ها و همه اعضا و جوارحم با آهنگ موزون نام توست که به تکاپو می پردازد. مهدی جان، به هر کجا که می نگرم، چشمانم در جستجوی توست. بیا و قدم بر دالان ذهن من بگذار و آن را با پرتو وجودت نورافشانی کن. بیا و غنچه نوشکفته لبخند را برای من به ارمغان بیاور. بیا و «انتظار» را بیش از این منتظر مگذار که اگر بیایی...

محدثة السادات قافله باشی

او می آید

او می آید؛ مثل آفتاب صلات ظهر که هیچ ابری جلودار او نیست. در برق نگاهش رازهای پنهان آشکار است. سخاوت از انگشتان او می تراود. بالاتر از آسمان و آشکارتر از خورشید، ظهور می کند که خورشید جرقه ای است بر افروخته از شعله های نگاهش. او می آید؛ از افق های مبهم و نامعلوم؛ از خدا آبادِ شهر نور، تب ظهورش به تکبیر نمازهایمان تابیده است. او می آید صمیمی تر از باران در فصل ترک خوردن زمین های بایر، در اشتیاق وصلتِ باغ با جویبار. او می آید و از طغیان طاغیان خشمگنانه طرح انتقام می ریزد و استقامت شکیبایان را ارج می نهد و صالحان کفر ستیز را به رکاب می خواند. چشم به راه باش که زمان نزول آیه رحمت چندان نخواهد پایید. به یک چشم به هم زدن ام القری را ستاره باران می کند و سیاهی شب را از دامن سپیده بر می دارد.

محمد حجتی

سلام بر تو

آفتاب بهانه است تا تو را به یادمان آورد، سپهر می خواهد بلندی پیشانی ات را بنماید. سروها قامت رسای تو را و یاس ها شمیم شیدایی تو را تداعی می کنند. تو شمشیر آخته ای که بر می آیی و تا «وعده واللّه متمّ نوره] خدا نور خود را به کمال می رساند]» به تمامی محقق نشود از پای نخواهی نشست و تمامت نور مگر جز به عزّت اولیا و ذلّت اعدا مجال بروز می یابد؟ السّلام علی معزّ الاولیاء و مذلّ الاعداء. تو و کعبه، تو و قرآن، تو و حقیقت، تو و عدالت و تو و عشق، تو و نور، تو و زندگی تا همیشه با همید، تا همیشه. می بینیم آن طلیعه زیبایت را که پرتو از کنار کعبه می پراکنی و در پی ات 313 پاکباخته ایستاده اند تا قدم از قدم بی اذن بر ندارند و تو پیشاپیش می آیی.

ای مهربان تر

ای مهربان تر از بهار، قلب های خسته را بهار کن که در فراق تو، دل شکسته و یخ بسته مانده ام. شکوفه، بی طراوت ظهور سبز نیست. بیا. سیاهی و غربت سرد خزان دل ها را به گرمی و فروغ نگاهت، سپیده ساز. ای یوسف گم گشته، بیا که در فراق تو ما گم گشته ایم. بیا و پیدا کن ما را.

ای مظهر لطف

کاسه صبر سبوکشان لبریز لبریز است. جان ها در فغان، و ما دیری است که بی شکیب دیدار تویم. ای آفتاب اطمینان، روشنایی جهان، روزها در انتظار دیدار شب می شوند و شب ها مالامال عذاب است. اما، مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید! دلْ سرشار از پرتو تولاّی آن مهر درخشان و دست طلب به سوی قبله دل هاست. ای روشنگر، هستی را بیفروز. ای فروغ آفتاب هدایت، بتاب، و ای ناخدای کشتی نجات، بازآ. و من می دانم ای حبیب که از آن سوی سپیده به طبابت دل های شکسته می آیی. آن روز که بیایی. شاخه های شکسته التیام یافته، غنچه ها در مقدمت شکوفا می شوند و درختان بی ثمر به بار خواهند نشست. ای مظهر لطف، چه شکیبایی. بیا و آشوب را از دل مشتاقان بستان و پاداش انتظارت را با دیدار عطا کن. بیا که دنیا در انتظار توست....

عباسعلی کامرانیان

مولای من

کدامین سرو به زیبایی قامت توست و کدامین گل رایحه روح بخش نفس های تو را در خود دارد؟ کدامین بلبل است که نغمه شادی بخش ظهورت را می سراید؟ و کدامین نسیم است که عطر زمزمه های جان بخش تو را در خود دارد؟ سروقامتان از نوای رنج و شکنج تو خمیدند. گل ها را دیگر از دوری تو گلبرگ های طراوت و شادابی نیست. بلبلان از فراق تو تنها نغمه های غم آلود سرمی دهند و نسیم بامدادی که به هر کوی و برزن سر می کشد بی نصیب از مژده ظهورت از تلاش باز می ماند... مقتدای من دل های سرگشته و حیران ما را در دوران غیبت چون نوح کشتیبان باش و قطره ای از صبر ایوبی ات را به ما بنوشان.

با چشمانی دوخته به راهت دل هامان را در چشمه سار تو شستشو می دهیم و غنچه انتظار را با زلال اشکمان آبیاری می کنیم تا ببینیم آن مبارک روزی را که برفراز کوه ها، خورشید حق طلوع کند و مژده ظهور در سراسر گیتی پراکنده شود.

مریم مدرس غروی

جاده آبی

هر جمعه به جاده آبی نگاه می کنم و به انتظارت می نشینم تا قاصدک خبری از تو برایم بیاورد. می دانم که تو می آیی و در هر قدم شاخه ای از عاطفه خواهی کاشت و قاصدکی را آزاد خواهی کرد. تو می آیی و روی هر درخت لانه ای از امید برای کبوتران غریب خواهی ساخت. تو می آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگ های صبح جریان پیدا خواهد کرد. به انتظارت می مانم تا از انتهای جاده خلوص بیایی و برایم هدیه ای از گلشن رضوان بیاوری... مولای من، تنها و شکسته و خسته ام؛ اما تا ظهورت بر جاده اخلاص می مانم.

شریعتی

احساس انتظار

احساس انتظار احساس تشنگی است، احساس تشنگی آدم را به آب می رساند و احساس انتظار، انسانِ صاحب نظرِ آگاهِ دین باورِ حقیقت جوی را به حجت بالغه الهی. انتظار از جنس فرداست و احساسِ انتظار، فردایی شدن. عشیره انتظار، اهالیِ فردایند... آن که «نظر» ندارد، مثلِ کسی است که تشنه نیست. احساس انتظار مثل احساس تشنگی است. آن که احساس تشنگی ندارد، آب ـ هر چند فراوان، زلال و گوارا هم که باشد ـ به چه دردش می خورد؟ بی خیالی، این پا و آن پا کردن و مردِ «فردا» نبودن «ضد انتظار» است. انسانِ انتظار آماده فرداست. احساس انتظار از هم صحبتی های فردا سرشار شدن است... نشاطِ انتظار آدمی را از ناامیدی و سستی، باز می گیرد. احساس انتظار در این فرهنگ؛ مأذنه بلند هستی است که ـ در حقیقت از بالای بلندِ آن، اذانِ عدلِ جهانی سرداده می شود.

ابوالقاسم حسینجانی

خدا کند تو بیایی

تاریخ انتظار و شکیبایی ما به آن ظلم که در عاشورا بر ما رفته است بر می گردد؛ به آن تیرها که از کمان قساوت برخاست و بر گلوی مظلومیت نشست؛ به آن جنایتی که دست و پای مردانگی را برید. از آن زمان تاکنون ما به آبِ حیاتِ انتظار زنده ایم؛ انتظار ظهور منتقمِ خونِ حسین... انتظار و بردباری ما را وسعتی است از هابیل تاکنون و تا برخاستن فریاد جبرئیل در زمین و آسمان و آوردن مژده ظهور امام زمان. آری و در آن زمانْ هستی حیات خواهد یافت، عشق پرو بال خواهد گشود و در رگ های خشکیده علم، خون تازه خواهد دوید. پشت هیولای ظلم و جهل با خاکْ انس جاودان خواهد گرفت. شیطان خلع سلاح خواهد شد. انسان با مرکب رشد خواهد نشست. عروج زمزمه خواهد کرد.

سیدمهدی شجاعی

تو اگر بیایی...

بی تو خورشید در افق های غم فرو می رود. بی تو یاس ها شکفتن نمی دانند. بی تو تابوت آرزوها بر شانه لحظه ها سنگینی می کند. بی تو خستگان و دلسوختگانِ قدومت می میرند. بی تو گل های نرگس عطر پریشانی و زمزمه زندان می دهند. حال اگر تو بیایی، از طلوع تا غروب، از شفق تا فلق، دسته دسته آیه های نور خواهد بود. شکوفه و گل و سرود خواهد بود. اگر تو بیایی تمام واژه ها صبور خواهند بود. تو اگر بیایی از گرمای نگاهت نرگس های دشت می رویند و دستان خسته ام باغبان نهال عشقت می شوند. تو اگر بیایی برهوت زندگی به ظهور لاله حضورت آباد می شود. تو اگر بیایی اشک غم بر چهره ماتم می میرد و رنگ شادمانی می گیرد.ز ـ مزینانی

ای یار غایب از نظر

ای جان من جان شما / این سر به قربان شما / من خود به دوران شما / مُردَم زهجران شما / دستم به دامان شما / خونم مریزی بی ثمر / ای یار غایب از نظر.

هر شب زشوق روی او / مدهوش رنگ و بوی او / مست کف مینوی او / افتاده ام در کوی او / سر می نهم بر جوی او / تا ماه من آید به در / ای یار غایب از نظر.

ای جان من ای روح من / ای کشتی و ای نوح من / ای سینه مشروح من / بهر دل مجروح من / بازآی دیگر از سفر / ای یار غایب از نظر.

ای روی تو برهان من / وی حجت تو جان من / ای نور تو تابان من / وای لقمه ات بر خوان من / آخر بگو سلطان من / کی می رسی با کرّ و فرّ؟ ای یار غایب از نظر.

بنگر شها روی زمین با آن نگاه نازنین / از لاله و از یاسمین / از ظلم و جور و کفر و کین / از هند و ری تا روم و چین / عالم به راهت منتظر ای یار غایب از نظر.

ای پادشاه جم بیا / ای قبله اعظم بیا / ای صاحب خاتم بیا / ای منجی عالم بیا / ای وارث آدم بیا / وی زاده خیرالبشر / ای یار غایب از نظر.

احمد عزیزی

منبع : www.hawzah.net

   


 
26 آذر 1391   
فائزه
عالی بود خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=986
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.