تاريخ انتشار: 04 دي 1402 ساعت 23:16:37
عالم ربانی و مبارز نستوه

هفتم دیماه سالروز شهادت آیت‌الله حسین غفاری از یاران مبارز، جسور و بی‌باک امام‌ خمینی است که هیچ‌گاه رشادت‌ها و ایثارگری‌های ایشان از صفحه تاریخی مبارزات دینی مردم ایران پاک شدنی نیست. آیت‌الله حسین غفاری در سال 1335 هـ.ق مصادف با 1295 شمسی در روستای دهخوارقان تبریز (آذر شهر) متولد شد. در دوران کودکی پدرش که کشاورزی زحمتکش بود را از دست داد و از همان دوران (6-7 سالگی) مجبور شد، همپای برادر و خواهر برای تامین هزینه‌های زندگی به کشاورزی و کارگری بپردازد. وی از شش سالگی تحصیل را آغاز نمود و مرحله مقدمات دروس حوزه را از حاج شیخ علی و میرزا محمد حسن منطقی فرا گرفت و رسائل و مکاسب شیخ انصاری را نزد دائی‌ خود حجت‌الاسلام حاج سید محسن میر غفاری آغاز کرد و در تمام این مدت تحصیل نصف روز را کار می‌کرد و نصف روز را به تحصیل علم و دانش می‌گذراند. او بعد از پایان علوم مقدماتی وارد حوزه علمیه تبریز شد. در حوزه علمیه تبریز از جلسه درس بزرگان، کسب دانش نمود. او در حوزه علمیه تبریز برجستگی خاصی از خود نشان داد تا آنجا که زبانزد همدرسان و هم بحث‌هایش شده بود و اساتید وی نیز از تلاش و فعالیت او اظهار رضایت می‌کردند. پس از مدتی برای بهره‌گیری از اساتید قم از تبریز به قم هجرت کرد و در حوزه علمیه قم، فقه و اصول و مراحل عالی را از محضر بزرگان فراگرفت.
اساتید
آیت‌الله حسین غفاری در طول حیات خود از استادان فرزانه‌ای بهره گرفت که امام خمینی؛ آیات سیدمحمد حجت کوه‌کمره‌ای؛ سیدشهاب‌الدین نجفی مرعشی؛ محمدحسین طباطبایی؛ سیداحمد خوانساری، سیدمحمدتقی خوانساری؛ سیدمحسن میر غفاری آذرشهری؛ میرزا علی مقدس؛ حاج شیخ‌علی پیشنماز دهخوارقانی مشهور به (توتونچیان)؛ محمد حسن منطقی دهخوارقانی و آیت‌الله سیدحسین بروجردی از جمله آنها می‌باشند.
آیت‌الله غفاری در دوران تحصیل، با خانواده روحانی مجاهد و فرزانه آیت‌الله میرزا علی مقدسی تبریزی از علمای بصیر و آگاه دوران و صاحب هفته نامه «الدین و الحیات« آشنا می‌شود. این آشنائی زمینه ساز ازدواج ایشان با دختر میرزا علی مقدسی می‌شود. علاقه شخص میرزا علی و شناخت ایشان از سجایای اخلاقی آیت‌الله غفاری باعث می‌شود که خود، شخصا پیشنهاد ازدواج با دخترش را به او اعلام نماید. آیت‌الله غفاری و همسرش زندگی خود را با جهیزیه ساده و مختصری که همسرش به همراه آورده بود، در یک زیرزمین محقر استیجاری در یکی از فقیرترین محلات شهر قم به نام باغ پنبه آغاز می‌کنند و تا پایان عمر با ساده‌ترین سبک زندگی تمامی درجات عالی علم و معرفت و زندگی مبارزاتی خود را می‌گذرانند.
فعالیت‌های انقلابی و مبارزاتی
آیت‌الله غفاری شخصیتی بزرگوار، مبارزی بی‌باک و نستوه و عالمی پرهیزگار بود. وی در سال‌های قبل از 1341 در قالب تبلیغ و ارشاد دینی و آگاه سازی مردم در نقاط مختلف کشور مشغول به فعالیت و مبارزه بود، در سال 1342 در جریان نهضت امام‌ خمینی شرکت داشت و همچنین سخنرانی‌هائی را علیه تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی ایراد کرد. ایشان همچنین به همراه سایر علمای تهران در تحریم انقلاب سفید اعلامیه‌هائی را صادر کرده و پس از وقایع مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز در فروردین سال 1342 سخرانی‌های شدیداللحنی را در مسجد الهادی(ع) ایراد نمود. به دنبال همین فعالیت‌ها در دی ماه 1343 دو روز پس از سخنرانی‌ پر شور و افشاگرانه‌اش در مسجد خاتم الاوصیاء توسط ماموران شهربانی دستگیر و زندانی می‌شود. وی در زندان هم به فعالیت‌های علمی تبلیغی خود ادامه می‌داد و سعی می‌کرد 8 ساعت مطالعه کند و 4 ساعت هم نهج البلاغه و قرآن، فقه و تاریخ به برادران درس می‌داد.
سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در یکی از گزارش‌های خود نسبت به مبارزات آیت‌الله غفاری و فرزندش هادی غفاری، فعالیت‌های وی را این گونه ترسیم می‌کند:
«برابر محتویات پرونده نامبرده بالا به اتفاق فرزندش هادی غفاری در منابر مختلف مطالبی علیه مصالح کشور ایراد و ضمن سخنرانی‌ها در مساجد تهران و شهرستان‌ها و طرفداری از روحانیون مخالف دولت اقدامات و اصلاحات کنونی کشور را با زمان معاویه مقایسه نموده و چنین نتیجه گرفت که درحال حاضر وضع فعلی حکومت ایران با زمان معاویه تفاوتی ننموده و احتیاج است که از طرف جوانان افرادی چون امام حسین(ع) به پا خاسته و وضع امور کشور را به دست گیرند. نام برده به همین مناسبت توسط مامورین انتظامی دستگیر و با قرار تامین بازپرسی شعبه 5 دادستانی ارتش بازداشت می‌گردد. متهم در تحقیقات معموله بیان داشته که مطالب حاد را شخصاً ترجمه و عیناً ایراد نموده است».
محبوبیت نزد زندانیان
غفاری اگر چه نسبت به رژیم ستم شاهی مبارزه را وظیفه خود دانسته و پیشه خود ساخته بود اما نسبت به مومنان رحیم و مهربان بود چنان که دیگران نیز نسبت به او همین حس را داشتند. او از این هم فراتر رفته بود و اگر چه اندیشه غیر مومنان را قبول نداشت اما نسبت به حقوق انسانی افراد اهتمام داشت. مثلا نقل شده است: «در یکی از روزهای سرد زمستان مسئولان زندان برای آزار و اذیت زندانیان پتوهای آنها را بردند و به هر کدام یک پتو دادند که هم زیرانداز بود و هم روانداز. هیچ کس نمی‌توانست از شدت سرما در آنجا بخوابد. ساعت ده شب غفاری به پشت درِ زندان رفت و در را محکم زد. چپی‌ها و مجاهدین هم ایستاده بودند و هیچ کس جرات اعتراض نداشت تا اینکه مسئولان زندان حاضر شدند. آقای غفاری به آنها گفت: این آقایان سردشان است پتوهای آقایان را بدهید. مسئول زندان برای آنکه نفاق ایجاد کند گفت: آقای شیخ! شما دیگر چرا از این منافقین و کمونیست‌ها دفاع می‌کنید. غفاری در جواب گفت: هر چه هستند کمونیست‌ها با مسلمان‌ها فرق نمی‌کنند یا این آقایان را ببرید بکشید یا اگر قرار است زنده بمانند پتوهایشان را بدهید، هوا سرد است... اگر شما فکر آنها را قبول ندارید من هم قبول ندارم ولی انسان باید از شرایط انسانی برخوردار باشد پتوهایشان را بدهید. مسئول زندان باز گفت: آقای شیخ بگو پتوی من را بدهید تا پتوی تو یک نفر را بدهیم. غفاری گفت: ما اگر می‌خواستیم « من» باشیم اینجا نمی‌آمدیم اینجا که آمدیم برای آن است که «ما» بودیم من سردم نیست بدنم سالم و قوی است آقایان سردشان است اگر پتوها را ندهید همگی اعتراض می‌کنند و جنجال به راه خواهیم انداخت سپس ما همه شروع می‌کنیم به نماز خواندن آقایانی هم که خود را مارکسیست نشان می‌دهند نماز خواهند خواند. حالا پتوها را می‌دهید یا زندان را به هم بریزیم و درها را بشکنیم. مسئول زندان گفت: آقای شیخ اگر جنجال راه بیندازی کتک مفصل خواهی خورد. کم کم صدای زندانیان در آمد و به تدریج صداها اوج گرفت و حیاط زندان شلوغ شد در نتیجه آنها مجبور شدند پتوها را برگردانند. پتوها که به داخل زندان آورده شد، صدای صلوات که سمبل بچه‌های مسلمان بود، بلند شد بعد از این واقعه تعدادی از مارکسیست‌ها به او مراجعه کردند تا نماز بخوانند و آقای غفاری نماز را به آنها آموزش داد.»
وصایای شهید
آخرین ملاقات خانواده آیت‌الله غفاری با او در زندان قصر انجام شد. در روزهای آخر زندان، آقای غفاری در اثر شکنجه قادر نبود با پای خودش برای ملاقات حاضر شود دو نفر مامور زیر بغل او را گرفته، درحالی که روی زمین می‌کشیدند برای ملاقات آوردند. سر و صورت او نیز به شدت مضروب شده بود. وقتی سرش را بلند کرد تا خانواده‌اش را ببیند اولین کمله‌ای که گفت این بود: «این آخرین ملاقات من با شماست، من دیگر بعید می‌دانم بیش از این بتوانم مقاومت کنم. خانواده او گریستند و او نیز گریه کرد. خانواده‌اش به او گفتند گریه نکن ناراحت می‌شویم. او گفت نمی‌خواهم گریه کنم ولی بدنم خیلی درد می‌کند، بدنم را خرد کرده‌اند.» سپس به همسرش گفت: کتک خوردن ارثیه‌ای بود که ما از امام موسی بن جعفر(ع)به ارث بردیم. این ارثیه را حفظ کنید. شما حتما هوای فرزندانت را داشته باش. و به فرزندش خطاب کرد:
«پسرم روحانیت را ول نکنی، من راضی نخواهم بود اگر شغل دیگری را انتخاب کنی، همین درس را که شروع کردی و به اینجا رساندی، همین را ادامه می‌دهی و مبادا از این راه برگردی و مواظب مادر باش. خیر دنیا و آخرت تو در آمدن به کسوت روحانیت است. بیا به عنوان حامی دین و دفاع از امام صادق(ع)این راه را انتخاب کن...»
شهادت
ایشان بارها توسط ماموران رژیم ظالم سیتم شاهی دستگیر شدند، از جمله 15 خرداد 134، هنگامی‌که از سخنرانی برگشته بود، ماموران به خانه‌اش حمله کرده و او را دستگیر و زندانی و در زندان شهربانی مورد بازجویی و شکنجه قرار دادند. پس از آزادی، همچنان به مبارزه خود ادامه داد و بار دیگر توسط ساواک دستگیر شد. آیت‌الله غفاری طی سالهای 53-1350 به مبارزات خود شکل تازه‌ای داد و کمتر در میان آشنایان ظاهر می‌شد، در تیر ماه 1353، در تهران دستگیر شد و این آخرین دوران زندان این مبارز نستوه بود.
وی سرانجام در زندان براثر شکنجه و فشارهای وارده در تاریخ ششم دی‌ماه 1353 به شهادت رسید. اداره ساواک دو روز پس از آن، در شانزدهم دی‌ماه خبر فوت ایشان را به خانواده وی اعلام و از آنان درخواست کرد که بی‌سروصدا و بی‌آنکه به کسی چیزی بگویند برای تحویل جنازه به دادستانی ارتش مراجعه کنند. اما خانواده غفاری از امضای برگه فوت خودداری نمود و لذا اداره امنیت مجبور شد به منظور تدفین مخفیانه، جنازه او را شبانه به قم بفرستد. به این ترتیب طلاب و مردم قم از موضوع باخبر شده و به‌طرز باشکوهی در تشییع جنازه او در صبح روز هفتم دی‌ماه شرکت کردند. در مسیر تشییع جنازه به سمت حرم حضرت معصومه‌(ع)، تعدادی از مراجع تقلید نیز به مردم پیوستند. حاضران در این مراسم شعارهایی نیز علیه حکومت سردادند که به دستگیری تعدادی از طلاب منجر شد. چند روز بعد، آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی مراسم ختم باشکوهی را برای مرحوم آیت‌الله شیخ‌حسین غفاری در مسجد اعظم قم برگزار کرد.
امام خمینی در تاریخ 13/8/57 در برابر درخواست سازش نخست‌وزیر وقت با اشاره به زجرهایی که آیت‌الله غفاری در زندان کشیده است، می‌فرماید:
«زجر ما این است که پاى علما را اره کردند آقا! توى روغن سوزاندند! زجر ما این است که ده سال، پانزده سال، هشت سال، هفت سال، علماى ما در حبس بودند. پدر این آقا چند سال در حبس بوده است؛ این زجر ماست. حالا از حبسْ اینها آمده‏اند بیرون. بله، «زندانیهاى سیاسى را ما رها کردیم»! یا به اصطلاح خودشان: «عفو کردیم»! تمام شد؟ از زندانیهاى سیاسى، زندانى‏اى که ده سال در آنجا زجر دیده، عالم بزرگوار را توى صورتش چنان زدند که گوشش عیب کرده، حالا آمده بیرون، حالا بیاید تشکر کند از شاه که شاه بماند حالا؟! آقا نمى‏شود؛ این ملت را نمى‏شود خاموش کرد با این حرفها. نه نخست‌وزیر توانست کارى کند، نه منتظر الوزاره! نمى‏توانید. و نه نظامى و نه حکومت نظامى و نه هیچ چیز، نمى‏شود. ببینید مردم چه مى‏خواهند، آن را بدهید؛ مردم - بچه و بزرگ - مى‏گوید: «آزادى و استقلال». شما آزادى و استقلال را بدهید، بعد، حکومت پهلوى نه. این لسان ملت ماست - بزرگ و کوچکش. آنکه توى خارج است. آنکه در داخل است - همه این را دارند مى‏گویند. شما اینها را اگر عمل بکنید، این ملت از شما راضى مى ‏شوند و آرام مى‏ شوند».
 

*روزنامه جمهوری اسلامی

  تعداد بازديدها: 674
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=98456
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.