ـ مردم
ـ رهبرى
ـ ايدئولوژى
زمانى كه جامعه اى به صورت دو قطبى درآيد و امكان نزديكى ميان قدرت سياسى و قدرت اجتماعى از بين برود، ايجاد يك تحوّل و تغيير سياسى ـ اجتماعى به صورتى اجتناب ناپذير ضرورى است.
قدرت سياسى حاكم بر ايران آن چنان از جامعه ايران جدا شد و راه جداگانه اى در پيش گرفت و روند اين حركت در دهه آخر عمر رژيم شاه چنان سرعت فزاينده اى يافت كه براى كمتر كسى ترديدى باقى ماند كه نظام سياسى حاكم بر جامعه ايرانى، با تركيب موجود خود بتواند شكاف موجود ميان خود و جامعه را التيام بخشد. نه رژيم، قدرت و توانايى تغيير و بالابردن كارايى خود را داشت و نه مردم، آمادگى تمكين و پذيرش و اميد بستن به آن را در خود مى ديدند.
بنابراين جامعه ايرانى به مرحله اى انفجارآميز رسيد و هر حادثه و حركتى مى توانست وضع موجود را به هم ريخته، حركت عادى جامعه را متوقّف و مختل نمايد. هر تلاشى براى مرهم گذاردن بر زخم هاى موجود و ترميم شكاف ميان مردم و نظام سياسى بيهوده بود و امكان فريب دادن توده هاى مردم وجود نداشت. شاه در جايى عنوان مى كند كه اگر سيستم تك حزبى (رستاخيز) موفّق نگردد ديگر اميدى به دوام رژيم خود ندارد. ولى اين سؤال اهمّيّت زيادى دارد كه چرا مى بايست انقلاب در ايران تحقّق پيدا مى كرد؟ نه ساير تحوّلات سياسى ـ اجتماعى كه همه روزه در سراسر جهان رخ مى دهد.
در يك مقايسه اجمالى با انقلاب هاى بزرگ دنيا در قرن اخير، ملاحظه مى گردد كه انقلاب اسلامى در شرايطى تحقّق پيدا كرد كه اوضاع و احوال داخلى و بين المللى از نظر نظامى ـ سياسى نه تنها مساعد چنين حركتى نبود، بلكه تلاش هاى زيادى نيز براى سركوب آن به عمل آمد.
دو انقلاب بزرگ قرن حاضر كه در روسيه تزارى و چين به وقوع پيوست، در شرايط و اوضاع و احوال سياسى، اجتماعى و اقتصادى كاملاً مساعدى براى چنان تحوّلاتى، رخ داد. انقلاب اكتبر روسيه كه در سال 1917 به پيروزى رسيد، در اثر يك مبارزه و جنگ با قدرت سياسى و يا شكست ارتش امپراتورى روسيه و يا نابود كردن نظام حاكم نبود، بلكه هر دو نهاد مزبور در طول جنگ جهانى اوّل تضعيف و مضمحل شده بودند. تنها كارى كه انقلابيون كردند اين بود كه در يك خلأ قدرت و در يك موقعيّت هرج و مرج، كنترل اوضاع را به دست گيرند.
دولت كومين تانگ چين نيز در اثر جنگ جهانى دوم و تهاجمات پى در پى خارجى در موقعيّت كاملاً ضعيفى قرار گرفته بود، به طورى كه دولت مركزى به جز در پكن و حومه آن كنترلى بر اوضاع كشور نداشت. بنابراين براى نيروهاى انقلابى به رهبرى مائوتسه تونگ مانعى اساسى جهت پيشرفت و در دست گرفتن كنترل كشور وجود نداشت.
درحالى كه چنان چه پيش تر ذكر شد، شرايط و اوضاع و احوال جهان در زمان پيروزى انقلاب اسلامى برخلاف دوران دو انقلاب فوق الذكر براى چنين تحوّلى كاملاً نامساعد بود. در اين زمان ابرقدرت ها در دوره اى از تشنج زدايى و هم زيستى مسالمت آميز به سر مى بردند و يك نظام جهانى امپرياليستى به وجود آورده بودند. قدرت هاى فائقه در حفظ وضع موجود جهانى تفاهم داشتند و به ويژه با توجّه به منافعى كه بقاى رژيم شاه براى هر دو ابرقدرت داشت، در حدّ توان خود و تا روزهاى آخر از آن حمايت مى كردند. رژيم شاه هم متّكى به يك نيروى نظامى چهارصد هزار نفرى بود كه تا دندان به سلاح هاى كاملاً پيشرفته مجهز بود. در چنين شرايطى امّت مسلمان ايران بدون استفاده از اسلحه، عليه نظام شاهنشاهى قيام كرد و پيروز شد.
براى درك علل پيروزى انقلاب اسلامى بايد به دو مسئله اساسى توجّه كرد:
اوّل) مردم ايران در طول يك قرن اخير، مبارزات ممتدى عليه نظام سياسى حاكم، به شيوه هاى رفرميستى و ميانه روانه انجام دادند و اگرچه تجربه كافى در اين زمينه كسب كردند ولى در عمل با شكست هاى تلخى مواجه شده بودند. نهضت مشروطيّت كه براى كنترل و محدودكردن قدرت پادشاهان ايران صورت گرفت، نهضت تنباكو و ملّى شدن صنعت نفت كه به منظور قطع دست اجانب و بيگانگان انجام شد و در نهايت منجر به كودتاى امريكايى ـ انگليسى 28 مرداد 1332 و تثبيت رژيم ديكتاتورى و خودكامه شاه و نفوذ روزافزون و فزاينده بيگانگان در سرنوشت جامعه ايرانى گرديد، نمونه هايى از اين حركات مردمى است. تجربيّات تاريخى مزبور ثابت كرد كه تا حركتى اساسى و بنيادين به منظور قطع كامل ريشه هاى فساد سيستم سياسى و برقرارى نظامى نوين بر پايه ايده آل ها و ارزش هاى قلبى مردم صورت نگيرد، باز هم در موقع مقتضى بقاياى نظام پوسيده رشد كرده، و همه دست آوردهاى حركت مردم را خواهد بلعيد. بدين ترتيب فشارهاى داخلى و خارجى، براى تحميل نوعى سازش و مصالحه، ترديدى براى مردم و رهبرى نهضت باقى نگذاشت كه بايد با همه توان براى تحقّق خواسته هاى متعالى خود كه آن ها را در برقرارى حكومت اسلامى متجلى يافته بودند، تلاش كنند.
دوم) حضور هم زمان، هماهنگ و كاملاً مطلوب سه ركن اصلى و مهم انقلاب (مردم، رهبرى و ايدئولوژى) در انقلاب اسلامى ايران :
الف) مردم
يكى از مسايل مهمى كه نظر اغلب تحليل گران انقلاب اسلامى ايران را به خود جلب كرده و ناظرين خارجى را به حيرت انداخته بود، اين واقعيّت بود كه چگونه در اين انقلاب ناگهان تمامى مردم تقريباً هم زمان و هماهنگ سر برداشته، قيام كردند و هم صدا خواستار تحوّل و تغيير اساسى، يعنى سقوط رژيم شاه و برقرارى حكومت اسلامى، شدند.
اگر به ساير انقلاب هاى بزرگ دنيا نظر افكنيم، پديده اى به اين وسعت و گستردگى مشاهده نمى كنيم. در انقلاب كبير فرانسه ابتدا، اشراف و سپس بورژواهاى شهرى قيام كردند و حكومت بوربون ها را سرنگون كردند و به همين دليل آن انقلاب به انقلاب بورژواها معروف شد.
در انقلاب روسيه كه به انقلاب بلشويكى معروف است، در حقيقت كارگران اعتصابى كارخانجات پطروگراد به همراهى گروهى از سربازان پادگان شهرى كه به كارگران پيوسته بودند، توانستند دولت تزارى را سرنگون كنند.
در چين نيز كشاورزان و دهقانان بودند كه بخش اعظم مبارزات را از روستاها رهبرى و هدايت كردند و به ثمر رساندند و به همين دليل انقلاب چين به انقلاب كشاورزى ـ دهقانى معروف شد.
در حالى كه در ايران به جز عدّه معدودى كه وابستگى بسيار نزديك به رژيم شاه داشتند و منافع و بقاى آن ها بستگى به دوام آن رژيم داشت، ديگر اقشار و طبقات جامعه اعم از كشاورز، كارگر، اصناف، كاركنان دولت، دانشجويان و دانش آموزان شهرى و روستايى در همه نقاط كشور با هم قيام كردند و بدون آن كه به ائتلاف و يا تفاهم بر سر خواسته هاى متفاوت گروه ها نيازى پيدا شود همه هم صدا، شعارهايى واحد مى دادند. تبلور عينى اين وحدت و يك پارچگى را مى توان در تظاهرات روزهاى عيدفطر، تاسوعا و عاشورا در سال 57 در تهران ديد. مردم تهران ـ شهرى كه در اثر سياست هاى شاه چهره مذهبى خود را از دست داده و مانند شهرهاى اروپايى ساخته و تزيين شده بود و به آن شهرها بيش از شهرهاى ممالك اسلامى شباهت داشت ـ ناگهان قيام كردند و آرمان هاى خود را در روحانيّت و مذهب باز شناختند. حتّى آن هايى كه چندان مذهبى نبودند همراه با تمام ملّت فرياد «الله اكبر» سر دادند و مذهب را همان هويت مدفون شده خود اعلام نمودند. در روز عيد فطر 1357 تهران در آستانه حركتى قرار گرفت كه سرتاسر كشور را در بر گرفته بود و در تب وتابى عرفانى هويت خود را باز شناخت و آن چه را كه جزء نظم عادى جوامع امروزى است هم چون سرابى به دور افكند.
در تظاهرات عاشورا اگر كودكان و ناتوانان و كهنسالان و گروهى از زنان را كه در خانه مى مانند كنار بگذاريم، تمام مردم تهران در خيابان ها بودند و شعار «مرگ بر شاه» را فرياد مى زدند. همه (به استثناى آن هايى كه وابستگى بسيار نزديكى به رژيم شاه داشتند و از قِبَل او زندگى و تغذيه مى كردند) حتّى افرادى كه مدتّ هاى طولانى همراه رژيم بودند و تا چندى پيش از سلطنت مشروطه طرفدارى مى كردند، فرياد مرگ بر شاه مى كشيدند.
اصولاً حركت هاى انقلابى توده هاى مردم، اراده اى مطلقاً جمعى را آشكار مى كنند و در تاريخ ملّت هاى دنيا بسيار نادر مى باشند. اراده جمعى اسطوره اى سياسى است كه حقوقدانان يا فلاسفه به كمك آن مى كوشند تا تشكيلات و سازماندهى آن را تحليل و يا توجيه كنند. اراده جمعى جنبه اى تئوريك دارد و كمتر به چشم ديده مى شود و به قول ميشل فوكو «مانند خدا يا روح، شايد هرگز به چشم ديده نشود.» امّا در تهران و در تمام ايران چنين اراده اى مشاهده شد و يك عينيّت مطلقاً روشن و ثابت باقى مانده است.
به اين ترتيب در تاريخ ملت ايران وحدتى ناگهانى بر پايه احساسات قوى مذهبى به وجود آمد. اين احساسات پيرامون مسايلى شكل گرفت كه سال ها ملّت از آن در رنج بود، مسائلى مانند سلطه و نفوذ بيگانگان، احساس تنفر از غارت و چپاول منابع و سرمايه هاى ملّى، وابستگى در سياست خارجى، نفوذ آشكار امريكا و انگليس در همه جا. ايجاد چنين اراده جمعى و اتحاد مردم، نتيجه اتحاد و يا سازش ميان گروه هاى مختلف سياسى و اين كه هر كدام از گروه ها درباره خواسته هاى گوناگون خود تفاهم نموده، در مواردى آن ها را تعديل كنند و يا تسليم شوند، بود.
با وجود آن كه حركت انقلابى در ايران بر پايه ارزش ها و آرمان هاى مكتب تشيّع بود اما اهل سنت هم از جنبش طرفدارى كردند و در انقلاب شركت نمودند.
«ميشل فوكو» درباره بحثى كه با يكى از اهالى سنّى مذهب كردستان داشت، مى نويسد:
وقتى كه از او درباره شركتش در انقلاب على رغم همه اختلافات مذهبى و ملّى پرسيدم، چنين اظهار نمود: درست است كه ما سنّى هستيم ولى قبل از هر چيز مسلمانيم. و يا اين كه گفت: چطور كُرديم؟ نه ابداً. ما قبل از هر چيز ايرانى هستيم و در تمام مسايل ايران سهم داريم. ما مى خواهيم شاه برود، زنده باد خمينى، مرگ بر شاه. شعارها در كردستان همان شعارهاى تهران يا مشهد بود.
آن چه كه شدت و عمق انقلاب را در ايران مشخص مى كرد و عامل آن بود، يكى اراده جمعى مردم كه از نظر سياسى شكل گرفته و مورد ترديد هيچ كس حتّى دشمنان و شاه هم نبود و ديگرى خواست و اراده آن ها در تغيير اساسى و بنيادين در نظام سياسى ـ اجتماعى و ارزش هاى حاكم بر جامعه بود...
ب) رهبرى
ما در اين جا بر آن نيستيم كه راجع به عمل كرد رهبر انقلاب صحبت كنيم. بلكه مى خواهيم از شخصيت، ويژگى ها و اوصاف او سخن بگوئيم. هركس از نزديك با امام خمينى (ره) محشور بود، متوجه مى شد كه اين مرد، يك انسان ايده آل بود. قدرت و توانايى او بى هيچ ترديد به مراتب از حد يك مرجع تقليد تجاوز مى كرد و نمونه و آيينه تمام نماى مفهوم كامل خودشناسى و بازگشت به خود (به عنوان يك مسلمان واقعى) به شمار مى رفت. حتى مسلمانان غيرايرانى نيز در او نمونه بسيار با ارزشى از انسان ايده آل اسلام مى ديدند.
با اين ويژگى ها و با وجود آن كه او كسى بود كه مى توانست ظرف چند دقيقه ميليون ها ايرانى را در خيابان ها به تظاهرات بكشاند، اما در زندگى او و محل كار و سكونت او چيزى جز سادگى و بى پيرايگى مشاهده نمى شد. او روى زمين و پشت ميز كوچك تحرير خود مى نشست و كل تجهيزات اتاق كار وى همان ميز كوچك بود. يكى از روزنامه نگاران غيرمذهبى ترك كه قبل از پيروزى انقلاب مانند بسيارى از روزنامه نگاران براى طرح سؤالاتى از قبيل حقوق اقليت ها و حقوق زنان نزد امام رفته بود آن چنان مجذوب شخصيّت امام شد كه با شرمندگى از سؤالاتش سكوت پيشه كرد و احساس خجلت بيش از حدّى نمود. و تنها توانست كه از امام تقاضا كند كه نصيحت هايى به او بنمايد كه در زندگى شخصى مورد استفاده واقع شود و امام هم به او توصيه مى نمايد دين اسلام را مطالعه نموده، نمازهاى يوميه خود را به جاى آورد.
وقتى كه امام و شخصيت وى را مورد بررسى قرار مى دهيم، مشاهده مى كنيم كه او در حقيقت تبلور سنتى علماى شيعه است و اين امر نه تنها به خاطر نفوذ و قدرت فوق تصور كامل و جامع و وسيع در امور سياسى و اجتماعى است، بلكه هم چنين ناظر به بعد علمى سنتى محض او نيز مى باشد...
منبع : انقلاب اسلامى زمينه ها و پيامدها ،مؤلف : دكتر منوچهر محمدى ، تدوين : نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها و معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى ،ناشر : دفتر نشر و پخش معارف ، چاپ اول , پاييز 1380-- با تلخيص
(استفاده يدون ذكر نشاني سايت جايز نيست)