دستدادن با شیطان وقتی کسی یا چیزی را شیطان یا شیطانی مینامیم، در واقع اشاره به پلیدترین موضوع ممکن برای انسانها از منظر خود داریم و این استفاده از عبارت شیطان، بهکاربردن یک استعاره است برای آنکه بگوییم چه چیزی برای ما در پلیدترین وجه خود معنا یافته و با استفاده از این کلمه، قصد داریم که حد نهایت تنفر خود را از یک فرد، یک جمع یا یک موضوع نشان دهیم و طبیعتا خود را مقابل آن میدانیم. این یک نوع صفر و صد کردن ماجراست؛ سیاه و سفید، خیر و شر، پاکی و پلیدی. یک خطکشی است که ما این طرف خط و آن کس یا آن چیز که شیطان نامیدهایم، آن سوی خط قرار دارد و هیچ وجه اشتراکی بین ما و او برقرار نیست. در این وضعیت، هرچه آن کسی که شیطان نامیدهایم، بگوید و بخواهد، پلید و آنچه ما میگوییم و میخواهیم، عین حُسن و خوبی است و قاعدتا، بین این دو، هیچگونه آشتی معنا ندارد. نور است و تاریکی. آب است و آتش و در معنای عامیانه و حتی گاهی در مفاهیمی که برای کودکان هم قابل فهم است، قهر قهر تا روز قیامت و به عبارتی، یک طرف فرشته و طرف دیگر شیطان. برای همه ما این وضعیت و این ثنویت کاملا آشناست و خود نیز بسیار به آن پایبند هستیم. برای هرکدام از ما یک چیزی در بیرون هست که شیطانی و پلید است، پلید کامل که هیچ وقت به آب هفت دریا هم ناپاکیاش شسته نمیشود و به قول سعدی علیهالرحمه «چون که تر شد، پلیدتر باشد» یا به قول آنها که بر این ثنویت اعتقادی راسخ دارند «بین ما، دریا دریا خون موج میزند» .
این واقعیت بسیاری از ماست؛ اما دنیای سیاست نقطه مقابل این معناست. این دنیا، دنیای نشستن شیاطین دور یک میز است. میگویم شیاطین، چون در دور این میز، هرکدام خود را فرشته و دیگری را شیطان میداند. اگر صحنه نبرد باشد، هرکدام در جویدن استخوان دیگری تردید نخواهد کرد؛ ولی در سیاست، داستان چیز دیگری است. در سیاست دشمنان به هم دست میدهند، به هم لبخند میزنند و چرا؟ آیا در اینکه هرکس خود را فرشته و دیگری را شیطان میداند، تردید دارند؟ ابدا. هرکس دیگری را عین شیطان میداند؛ ولی داستان این است که با شیطان دست میدهند تا لازم نباشد که گردن همدیگر را بشکنند و جگر یکدیگر را به دندان بکشند. همه این کارها را میکنند تا لازم نباشد خون به پا کنند. کار سیاست و سیاستمدار همین است، اینکه به شیطان دست بدهد و او را پشت میز بنشاند و به جای شمشیرکشیدن بر یکدیگر و تیغ از نیام بیرونآوردن، زبان را از نیام دهان بیرون بکشند و به جای پنجهکشیدن به صورت یکدیگر، راه مذاکره را در پیش بگیرند.
پنجشنبه گذشته، روز مرگ سمبل مذاکره در قرن بیستم، «هنری آلفرد کیسینجر» بود؛ مردی که بسیاری او را تجسم واقعی شیطان بر روی زمین میدانستند و میدانند.
او نیز بسیاری را عین شیطان میدانست؛ اما جالب اینکه این شیطان مجسم بر روی زمین، پیشقدم مذاکره با آن کسی که خود، شیطان میدانست، شد و به اعتقاد بسیاری که یا او را میستایند یا پلید میشمارند، با آنچه به مذاکرات «پینگپنگی بین آمریکا و چین» مشهور است، باعث تحولی بزرگ در قرن بیستم شد. اینکه کیسینجر را شیطان بدانند یا فرشته، در واقعیت یک موضوع تغییری ایجاد نمیکند و آنهم اینکه هدف سیاست، مذاکره است و سیاستمداری که طریقی غیر از مذاکره را در پیش میگیرد، معنای سیاست را فهم نکرده است. بگذارید برای معلومشدن اهمیت مذاکره موردی نزدیک را مثال بزنم.
در 10 سال اخیر، روندی که در خاورمیانه جاری بود، تقریبا موضوع فلسطین را از معادلات خاورمیانه حذف کرد؛ اما پس از اتفاقات هفتم اکتبر، این موضوع دوباره به موضوع اول خاورمیانه تبدیل شد. ولی مهمتر از آن، روند بعدی بود؛ اینکه اسرائیل بالاخره پذیرفت باید با فلسطینیان مذاکره کند. دو طرف ماجرا یکدیگر را شیطان قلمداد میکنند، ولی مذاکره یعنی به رسمیت شناختن طرف مقابل و در این میان وقتی طرف قویتر با آنهمه پشتیبانی زورمندان جهانی، حاضر به مذاکره با طرف ضعیفتر میشود، یک معنا بیشتر ندارد؛ طرف ضعیفتر توانسته طرف قویتر را پشت میز مذاکره بنشاند و سیاستورزی یعنی همین؛ یعنی به طرف مقابل بفهمانی که با همه شعارها و ادعاها، باید من را به رسمیت بشناسی و به همین دلیل، سیاستمدار چارهای ندارد جز اینکه بپذیرد سیاست یعنی دستدادن با شیطان و آن کسی که این را متوجه نشده، سیاست را دگرگونه فهم کرده است.
|