رخ خورشيد - غزلي از امام خميني (ره) عيب از ماست اگر دوست ز ما مستور است
ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است
لاف كم زن كه نبيند رخ خورشيد جهان
چشم خفاش كه از ديدن نوري كور است
يا رب اين پرده پندار كه در ديده ي ماست
باز كن تا که ببينم همه عالم نور است
كاش در حلقه ي رندان خبري بود ز دوست
سخن آنجا نه ز ناصر بود ، از منصور است
واي اگر پرده ز اسرار بيفتد روزي
فاش گردد كه چه در خرقه ي اين مهجور است
چه كنم تا به سر كوي تو ام راه دهند
كاين سفر توشه همي خواهد و اين ره دور است
داده ی عشق كه بي هوشي و سر گرداني است
مدّعي در طلبش بوالهوس و مغرور است
لب فرو بست هر آن كس رخ چون ماهش ديد
آنكه مدحت كند از گفته ي خود مسرور است
وقت آنست كه بنشينم و دم در نزنم
به همه كون و مكان مدحت او مسطور است
|