مرگِ چرکینِ یک غده سرطانی! مرگی چنین چرکین و کریه سزای "جنایتکار"ی بود که مرگ را برای ما نسخه میپیچید. جرثومهای که در "افسادِ فی الارض" رکورددار بود. دستانش تا مرفق در خونِ مردم نجیبِ ایران فرو رفته بود و رگهای زندگی را به جرم "دیگر گونه زیستن" میدرید. 17 هزار شهید ترور، گواهِ همواره فریادگرِ توحشِ بیمهارِ کسی هستند که با زبان بمب و گلوله سخن میگفت. رجوی را میگویم"نامسعود"ترین موجودی که به نامِ "مسعود" برایش شناسنامه گرفته بودنداماشناسههای رفتاریش سیاههای از شقاوت و ناشادی و رنج آفرینی بود. او در جنگ با انقلاب هیچ خط قرمزی نداشت. جاسوسی، بمب گزاری، تخریب، تحریف و سرانجام هم پیوستن به ارتش متجاوزی که میخواست خاک وطن را به توبره بکشد. اصلا یادمان نمیرود چه کرد و چه کردند کسانی که "به نام مسعود، به نامِ مریم" را جایگزین همه آغازهای مقدس کرده بودند. نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم منافقین را. اگر هیچ نکرده و هیچ بر ذمه نداشته بودند جز شهادت آیتالله بهشتی همین کافی بود تا قیامت بدهکار دیروز و امروز و فردای وطن باشند اما آنان نه تنها بهشتی و رجائی و باهنر و دستغیب و صدوقی و صیاد شیرازی و.... را از ظرفیتهای بیمانند ملت حذف کردند که چون ماشین ترور در خیابانها به راه افتادند و تیر در جان مردم نشاندند. جنایت هم شرمنده است از اشمئزاز رفتاریشان. اما سرانجام تقاص آن همه جنایت را به کریهترین شکل پس داد. خبرها از مرگ او در سال 1399 میگوید. او گرفتار چنگ دیابت و فشار خون و... شد. پایش را بریدند. چشمانش کور شدند. هزار درد بیدرمان گرفت به اضافه ترس و هراسی که در نفسهایش تکرار میشد. او مُرد اما به واقع از خیلی وقت پیش مرده بود. به یک معنا از همان لحظهای که اولین بیگناه را به قتل رساند اما در محاسبات سیاسی همان روزی که از چشمها پنهان شد. او مهره سوختهای بود که جهنم هم قبولش نمیکرد. حالا خبر از پایان عملی زندگی دنیایی کسی میرسد که هر صبح به آغاز یک روز نکبت بار و پر جنایت فکر میکرد. بیچاره کسانی که بازگشت دوباره او را آرزو دارند. نمیدانند هیچ کس از جهنم باز نمیگردد. باری، یک خبر مرگ یک "ابرجنایتکار" اعلام شد. کسی که توهم "ابرمرد"شدن داشت اما "ابرخیانتکار" شد نسبت به ملک و ملت. تمام شد به کریهترین وجه کسی که قلم هم از نوشتن نامش کراهت دارد.
*جمهوری اسلامی
|