تاريخ انتشار: 24 تير 1390 ساعت 17:00:27
صبح وصال " غزل انتظار "

ز بس که خاطره های تو در دلم جاریست

خوراک روز و شبم بی تو گریه و زاریست

شوم به سوی خدا ، داد استغاثه کنم

مگر به غیر تو و او دگر مرا یاریست

نظر نما که مریدان به عهد و پیمانند

چو راه و رسم رفیقان ما وفاداریست

طلوع غیبت تو ابتدای غربت ماست

سروش رجعت تو انتهای بیداریست

بیا به عشق تو مستیم و با تو سرشاریم

هر آنکه بی تو بود در حضیض بیماریست

در انتظار فرج ، سر به راه و سربازیم

مرام و مسلک سرباز تو ، فداکاریست

به شوق مقدم تو تا افق کنم پرواز

مرا نه گام بلندی و نه پر و بالیست

ببین به نام عدالت چه ظلم ها برپاست

بنای دین تو زین عدل و داد ، بیزاریست

چه باک اگر ز جهان فتنه ها بپاخیزد

که ملک و سیطره ی شیعه را نگهداریست

ندا رسید که صبح وصال نزدیک است

همین که دل به توبستیم جای خوشحالیست

ز خود سخن گفتم و باید بگویم از یاران

که جای سبز شهیدان در این میان خالیست

برس به داد (مهاجر) که مانده در قفسی

اگر چه همّت تو رفع این گرفتاریست

علي اكبر پور سلطان (مهاجر)

** استفاده با ذکر نشانی سایت http://www.fajr57.ir/ جایز است **

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=974
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.